『حـَلـٓیڣؖ❥』
اگه توی فال و تقدیرتون خوشبختی وجود نداشت ! فنجان را بشکنید... اراده ی شما... تعیین کننده ی آینده
چقدر این فنجان ها ناامیدمون کرده😕
❪🌿🚌❫
-
«مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ»
آنچه پيش شماست تمام می شود و آنچه پيش خداست پايدارست✨ - نحل/۹۶
﹏﹏﹏﹏﹏🐢﹏﹏﹏﹏﹏
هیچکس به اندازهیِ خدا دوستَت نخواهد داشت! این تو و این تمامِ آدمها..💚
-
گفتم: چرا انقد سختی رو باید تحمل کنم؟
گفتی: «انَّ مع العسر یسرا»
"قطعا به دنبال هر سختی، آسانی ست.(انشراح/6)
گفتم: اخه دیگه خسته شدم
گفتی: «لاتـقـنطوا من رحمة الله»
از رحمت من ناامید نشو.(زمر/53)
گفتم: من میدونم که تو منو فراموش کردی
گفتی:«اذکرونی اذکرکم»
منو یاد کن تا یادت باشم.
گفتم: خب تا کی باید صبر کنم؟
گفتی: « وَ ما یدریک لَعلَّ السّاعة تکون قریبا»
تو چه می دانی، شاید موعدش نزدیک باشد.(احزاب/63)
گفتم: الهی و ربّی من لی غیرک
(خدایا آخه من غیر تو کیو دارم؟!)
گفتی: «الیس الله بکاف عبده»
مگه من برای تو کافی نیستم؟(زمر/36)
❪🌿🚌❫
-
«وَاسْأَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ»
و هر چه میخواهید از فضلِ خداوند طلب کنید🌱 - نساء/۳۲
﹏﹏﹏﹏﹏🌾﹏﹏﹏﹏﹏
یکم با خدا نـاز کنید، همش نیـاز نباشه!
میگیرید چی میگم که؟😌💚
-
#عطرنماز 🌸🕋
❣#امام_علی_علیه_السلام
🌸نماز گناهان را مانند
🍁ریزش برگ درختان فرو میریزد.
📗نهج البلاغه خطبه۱۹۹
س.ص۳۲
#نماز_اول_وقت 📿
#التماس_دعای_فرج 🤲
محله ما یک رفتگر دارد، صبح که با ماشین از درب خانه خارج می شوم سلامی گرم می کند و من هم از ماشین پیاده می شوم و دستی محترمانه به او می دهم، حال و احوال را می پرسد و مشغول کارش می شود.
همسایه طبقه زیرین ما نیز دکتر جراح است، گاهی اوقات که درون آسانسور می بینمش سلامی می کنم و او فقط سرش را تکان می دهد و درب آسانسور باز نشده برای بیرون رفتن خیز می کند.
به شخصه اگر روزی برای زنده ماندن نیازمند این دکتر شوم،
جارو زدن سنگ قبرم به دست آن رفتگر، بشدت لذت بخش تر از طبابت آن دکتر برای ادامه حیاتم است...
تحصیلات مطلقا هیچ ربطی به شعور افراد ندارد!!
پروفسور_سمیعی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 @safarigermi
سلام رفقا♥️❤️
صبحتون به خیر و شادی❤️♥️
السلام علی الحسین و علی
علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین😄..
امروز سلام کامل دادیم...
به تو از دور سلام🙂🙌
روز خوش😉
سلام ویژه امروز هم خدمت ادمین #سرباز_مهدی_عج که قهره🙁😂
#فرمانده
🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_صد_ششم
#نرجس
با صدای اقا رسول بهش نگاه کردم و متوجه شدم که یکی منو هدف گرفته !
تا به خودم اومدم تیر شلیک شد و ...
خاطرات و اون خوابی که دیدم !
ولی !
آقا رسول در صدم ثانیه خودش رو به جلوی من رسوند و بعد از برخورد گلوله به بدنش افتاد زمین ....
بهت زده نگاهش میکردم ....
نمیدونستم چیکار کنم !
تنها کاری که از دستم بر میومد این بود که به اقا محمد داخل بیسیم بگم و نزارم بمیره ...
بیسیم زدم
نرجس : رعد رعد ... طلوع /// رعد رعد ...طلوع ؟؟؟
محمد: به گوشم
نرجس: آقا..رسول تیر خورد !
محمد: چی ؟ الان یکی از بچه ها رو میفرستم اونجا !
نشستم کنارش و شروع کردم باهاش حرف زدن
نرجس: آقا رسول نفس بکش ! ترو خدا چشمات رو نبند !
رسول: نگو...آ...قا !
نرجس: باشه باشه ، تو حرف نزن ، ببین منو آقا..... چیزه ....رسول خان ترو خدا نخوابی ها !
رسول: نرجس...خ.ا.ن.م !
نرجس: بله !؟
رسول: مید...دونستی... که.....دوست دارم !
نرجس: الانم ول کن شوخی نیستی ؟
رسول: ش.وخی ...نیست ....واق...قعیه!!
با چشم های گرد شده نگاهش کردم که گفت
رسول: از...همین...چش...مات .....شروع شد !
نرجس: ترو خدا حرف نزن ! خواهش میکنم ازت !
تیر جای بدی خورده بود !
توی قفسه سینه !!!
دیگه داشت چشماش بسته میشد که آقا داوود رسید .
اومد نزدیک و گفت
داوود: داداش ،،، چت شده باز کن اون لامصبت رو ،،،،، رسوووووووللللل
بعد تفنگش رو گرفت روی زخم رسول و یکم فشار داد که داد رسول رفت هوا
نرجس: چی کار میکنی !!
داوود: باید کاری کنم بیدار بمونه یا نع !؟
بعد رسول رو کول کرد و با سرعت از کارخانه رفت بیرون .
اقا محمد بیسیم زد که احسان رو گرفتن و ماموریت تموم شده .
رفتم دم در کارخانه که دیدم پلیس اومده و داره جنازه هارو میبره !
آقا داوود هم با آقا رسول رفته بود بیمارستان .
همون لحظه آقا محمد اومد بیرون و بهم گفت
محمد: سلام . رسول کو ؟
نرجس با گریه: آقا داوود بردش بیمارستان !
محمد: چرا گریه اخه !! خوب میشه بابا !! شما که به سایه هم تیر میزدید !
نرجس: بخاطر من تیر خورد !!!
اقا محمد با اینکه صداش میلرزید ولی سعی داشت منو آروم کنه و گفت
محمد: بسه حالا که نمرده گریه کنیم براش 😐😂
نرجس: ععهههههه 😐😂
آقا محمد خواست بره که گفتم
نرجس: اقا محمد !
محمد: بله ؟
نرجس: ریحانه کجاست ؟
محمد: اممم...من کار دارم باید برم !
بعد با سرعت ازم دور شد !
فهمیده بودم یه چیزی شده !
رفتم سراغ جنازه هایی که داشتن سوار ماشین میکردن.
خواستم برم جلو که یه پلیس نزاشت
پلیس: اینجا رفتن ممنوعه
نرجس: پلیس امنیت هستم ! کارتم رو نشون دادن که رفت کنار .
دونه دونه پارچه هارو کنار زدم که !!!
یا قرآن !!!😭
پ.ن: چی شد یعنی ؟😳
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
آخه چرااااا رفتیییی !!!!
منو تنها نزار !!!!
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م
برنامه ریزی میکنی نمیتونی بش عمل کنی 👒
نا امید شدی ... 🌟
از زندگی خسته شدی !)
4 تا کلیپ طنز میخوای حالت خوب بشه :-)
تو این وضعیت کرونا افسردگی گرفتی از بس خونه موندی 🌻
دلت سرگرمی میخواد تا حوصلت سر نره ☘
موسیقی های بیکلام و آرامش بخش میخوای 🕊
بیو های رفیقونه 🍄
پس چرا منتظری !(:
میتونی فقط با عضو شدن تو این کانال دنیاتو از این رو ب اون رو کنی 🐬
یڪ دنیا |#آرامش و |#انگیزه 👟
مطمئنـ✨ باش بعد عضویت در این کانال ..نوع نگاهت بھ زندگی عوض میشه =/☁️
اگه میخوای انرژی بگریو تو زندگی موفق باشی :) ... بپر تو 🖐🏻💛
ر'ایحه|° ... بوی خوش زندگی ☘️⃝⃡🐚
https://eitaa.com/rayeehee
هدایت شده از رادار انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصاویر دوربینهای مداربسته خیابانها و پمپ بنزینهای ایران در تلویزیون سعودی ایران اینترنشنال!!
📌این رسانه سعودی و ضدایرانی به چه صورت به این دوربینها دسترسی پیدا کردهاند؟!
✅ به رادار انقلاب بپیوندید:
@Radar_enghelab
『حـَلـٓیڣؖ❥』
🎥 تصاویر دوربینهای مداربسته خیابانها و پمپ بنزینهای ایران در تلویزیون سعودی ایران اینترنشنال!! 📌
بچه ها...
این قضیه حمله سایبری خیلی مهمه!!!
سر دربیارید از این چیزا......
چون دشمن داره سوء استفاده میکنه!!
#گاندو_ها_در_راه_است
#گاندو
#فرمانده
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_چهل #رئوف محکم خوابوند تو صورتم... • تو میدووونستی م
به نام خدا
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_دویست_و_چهل_و_یک
#رها
٪داووووووودددد
دویدم طرفش....
منو کشوندن عقب... زیر مشت و لگد شهرزاد....
شده بودم .. عین یه جنازه...
داوود رو انداختن جلوم...
در رو بستن و رفتن...
با سرعت دویدم طرفش...
پاش تیر خورده بود...
اما خون ریزیش زیاد بود...
شروع کردم داد زدن....
٪ خداااایاااااااااا
این چه امتحانیه که از من میگیری😫😭
پس کی تموم میشهههههههههه......
داوود ...
چشماتو باز کن......
داووود😫.....
آهای لعنتیااااااااا.... چیهههه؟؟؟؟
چرا رفتینننننننننننن؟؟؟؟
بیایین بیرون...
انقدر جیغ و داد کردم که شهرزاد وارد شد....
♡ خفه میشی یا بگم بیان خفت کنن......
٪ تو از چی هستییی؟؟؟؟؟؟
یه نگاه بهش بنداز... داره میمیرهههه🙂💔....
جواب بده لعنتی... جواب بده....
یه دکتر خبر کنید...
تورو خدا...
هولم داد..
♡ من تا رسیدن به ارزوم...
فقط ۱ قدم دارم....
اونم دق دادن تو.....
دکتر... هع.. محاله..
٪ شهرزاد... تو دق کردن منو میخوای؟؟؟؟
باشه.... بیا ازارم بده... بیا منو بکش....
فقط تورو خدا... تو رو قران یه دکتر بیار...
هرکاری بخوای میکنم....
فقط تورو به عزیزت .. یه دکتر خبر کن...
نرو شهرزاددد....
نرووووووو....
برادرش شهید شده...
مادرش داغ دیده...
طاقت این یکیو دیگه نداره.....
تا اینو گفتم محکم هولم داد...
خوردم به دیوار....
دستش رو گذاشت رو گلوم....
♡ مادر من آدم نبود که ۱۴ سال منتظر پسرش موند...... ارههه؟؟؟؟؟
مادرم به خاطر شما رفت زیر خاککک.....
اصلا برام اهمیتی نداره ...
هر بلائی سرش بیاد مهم نیست...
٪ لا اقل یه پارچه ای چیزی بیاریددددد...
داشت قلبم پاره میشد...
یعنی دووم میاره؟؟؟
بالاخره چشم هاش رو باز کرد...
٪ داوود... داوود خوبی؟؟؟؟ پاشو.... حالت خوبه....
چرا اون کار رو کردیییی!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟
تو چرا فک نمیکنی.....
فک کردی تو از پس این همه گنده لات برمیاییییی؟؟؟؟
چرا به من فک نکردی؟؟؟؟؟؟؟
اگه بلائی سرت بیاد من جواب مادرت..
جواب پدرت...
جواب دریا رو چی بدمممممممم...
خندید...
خندیدنش حرصم میداد...
& چی..هه... فک کردی...
ت..ن..هات..گذاشتم؟؟؟
دیدی... چجور..حال..ش.ونو..گرف...گرف..تم!؟
٪ حرف نزن... حرف زدن برات خوب نیست....
بعد از چند دقیقه بالاخره اومدن بالا سرش...
پاشو پانسمان کردن....
دوباره خارج شدن....
& رها... بیا... جلو..
٪ چی؟؟
با دستش اشاره کرد بیا جلو....
& هیس!! اینو.. گم نکنی!!!
ا..این... راه... نجات..مون..هه
یه چیز مشکی رنگ قد مورچه...
یاد روزی افتادم که برای اولین بار به اتاق اقامحمد رفتم!!!...
اونجا کلی از اینا بود...
حتما برای ردیابی ....
چسبوندمش به دکمه لباسم...
امیدوار بودم....
& رها... از..خودت.. دورش..نکنی ها!!
٪ باشه... هیس.. آروم باش...
سرم رو تکیه دادم به دیوار....
خیره شدم به در...
یعنی... میشه رسول...
یه روزی از این در بیاد...
زیاد کتک خورده بودم🙂...
بی جون افتادم یه گوشه....
نصف شب بود...
دیگه نای باز نگه داشتن چشم هامو نداشتم...
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_چهل_و_یک #رها ٪داووووووودددد دویدم طرفش.... منو ک
به نام خدا
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_دویست_و_چهل_و_دو
#رسول
من .. علی... مصطفی.. رضا..
هرکسی پای سیستم خودش کارش رو شروع کرده بود...
بچه ها معرفت به خرج دادن..
از چند تا از خانم ها خواستم نماز خونه دست به دعا بشن...
شاید فرجی شد...
باز کردن رمزش..
کار هرکسی نبود...
رمزساخته داوود بود..
ولی من باید بازش میکردم...
$ علی؟؟؟
{{ تمرکزم رو بهم نزن... دادم روش کار میکنم...
$ مصطفی رفتی درگاه معاونت سایبری؟؟؟
سایت اصلیش رو باز کن....
بگو موضوع فوریه!!!
بده دست بچه های معاونت...
+ باشه رسول... آنقدر حرص نخور...
{{ اه....
$ چیشد علییی؟؟؟؟
{{ ارور میده....
$ وای....
دمای بدنم بالا رفته بود....
سرم رو گذاشتم رو میز...
₩ علی... پیدا میشه.. نفوس بد نزن...
رسول.. خوبی داداش!؟؟
میخوای برو استراحت کن...
ما هستیم...
پاشو.. پاشو..
$ من خوبم سعید.. بزار کارمو بکنم...
خودم باید دست به کار شم...
خدایا..
تو خودت شاهدی من هر کاری از دستم برمیومد...
برای کشورم کردم...
خدایا.. منو جلو بابام و علی شرمنده نکن...
باید از یه راه دیگه وارد شم...
راهدار اپراتور رو رمزگشایی کنم..
از طریق اون وارد سیستم الکتریکی اش بشم....
بعد رمز گشایی اصلی آسون تره...
$ شد..... بچه ها..... شد.....
€ سلام.. سلام.... چیشد رسول.. چه خبر؟؟
$ آقا... آقا ... تونستم... پیداشون کردم...
€ 🤩😄😍 رسول.... تو عالیییییییی...
محمد رو بغل کردم...
خدایا ... تو بهترینی...
€ رسول خوبی؟؟؟ اروم باش... فرشید.. یه لیوان آب بیار....
از خوشحالی رو آسمون بودم.
پ.ن 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍ایولللللللللل.. ایولللللللللللل داش رسول رو ایوللللللللللللل.......
بریم واسه عملیات🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩
✨✨✨بدونین از پارت بعد✨✨✨
آماده باش برای عملیات.....
شهرزاد رئوف.. از همه چی برام مهم تره....!!!
شهرام؟؟؟؟؟؟؟؟
بچه های ناجا اول وارد میشن....
این نقشه محل عملیاته