eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
292 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
نمیتونم دلیل اینکه پیام های من رو نمی زاری بپرسم _______________________________ ببخشید.. حجم پیام ها زیاده.. واقعا بعضی موقعا بعضی پیام ها گم میشن... هشتگ بزن یادم باشه کدوم پیام ها مال شماعه😄
میگم سر داوود یه بلایی بیار 😈😂 _______\\_______\\\________\\\__ تو ایدیتو بده.. تروریستا بیان سراغ خودت.. اصلا من شهیدش میکنم .. خوبه؟!😂 به جان خودم یک تار مو از سر این داوود کم شه ترورم میکنن😐😂
ممنون واسه رمان ------------- فدای همه تونم):
مثل همیشه بیست --------------- مشتی هستین عین خودم..
مثل این رمان وجود ندارههههه عالییی -------------------- یدونه باشی
غلط کردی خبری نیست😡 میذاری یا بکشمت؟ 😐 ننننااااممممححححسسسسووووسسسس ------------------------------ من نبودم... ک... خط شکن بود😶
عالی بود عالی یعنی من سکته رو زدم تا رسیدم به آخر پارت هر خطی که می خوندم می گفتم الان رسول جنازه هاشون رو می بینه وقتی فهمیدم زندن چند بار خدا رو شکر کردم😂😂 خسته نباشید و خدا قوت ---------------------------------- 😂گل گل.... چه میکنه این ممبر
عااااالیعاااااالی🌹💔🌹💔عاااااالی عااااااالی عااااااال ------------------ مرررسییی.. مرررسسییییی.. مرسییییییییییییییییی♥️🌿♥️🌿
سلام رمان عالیه سرجوخه دیدی؟ خوشت اومد؟ گفته باشم هیچی چای گاندو رو نمی گیره😭😭😭😭 فقط سر رسول بلا بیار رها و داوود رو ولش فقط استاد ----------------------------- راستی بچه ها... سرجوخه خیلی بی سر و ته😑... اون که بعله.. گاندو یچی دیگس.. من که خودم یکم از سرجوخه رو مینگرم.. بعد میرنم گاندو 1 😁😂
پایان ناشناس های فرمانده😉🖤😉 🖤♥️🖤♥️🖤♥️
✨آغاز پارت گذاری ✨
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ بغض کرده بودم . کنار تختش وایسادم و خیره شدم به پنجره. باید چی میگفتم ؟ بسم الله نرجس: آقا رسول.....میدونم میشنوی ولی نمیتونی جواب بدی . ترو به جون خواهرت پاشو بابا این چه وظعشه !😭 میدونی مادر و پدرت منتظرتن ؟ توی مانیتور نگاه کردم و دیدم سطح هوشیاریش داره میره بالا !!! داشتم از خوشحالی قش میکردم نرجس: ببین اقا رسول ، با یه گلوله زمین گیر شدی ؟ بابا پاشو کم مسخره باش ، دکترا گفتن که میمیری ولی ، من میدونم که میمونی پیشمون . دِ پاشو دیگه اه ! ببین آقا علی الان نشسته پشت میزت ها ! تازه خبر آوردن که برای آجیت خواستگار اومده ، تو که نمیخواهی بدون حضور شما شوهر کنه ها ؟؟؟ بابا جوونی حالااا ، پاشووووو. این مسخره بازی ها چیه !؟ راستی ، به نفع شماست که زود تر پاشی چون میخواهم یه درس درست و حسابی بهت بدم تا یادت نره منو نباید به اسم صدا کنی همینطوری داشتم حرف میزدم که دکترا ریختن داخل و بیرونم کردن ! با تعجب به اتاق نگاه میکردم که زینب اومد سمتم و گفت زینب: چی شده نرجس !؟ نرجس: ن..نمیدونم فکر کردم همه چی تموم شد نشستم زمین و داد زدم نرجس: خدای من نههههههههه ، چرا آخه !؟ به پیر به پیغمبر ریحانه پس بود !😭 دکتر با خنده اومد بیرون و گفت دکتر: خانم چی کار کردی !؟ این یه معجزس !😳 نرجس: چی شده !؟ دکتر: سطح هوشیاری بالا رفته و تا چند دقیقه دیگه به هوش میاد !😄 همه از خوشحالی گوشی به دست شدن و شروع کردن به زنگ زدن و خبر دادن . منم از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم. ساعت ۲۲:۱۷ دقیقه هرچی میگفت می شنیدم ، سعی میکردم جواب بدم ولی نمیتونستم . یه دفع همه چیز برام شد سیاهی مطلق ! نمیدونم چقدر گذشته بود که آروم چشمام رو باز کردن . چشمام شدیدا میسوخت و بدنم بی حس بود. فقط میتونستم نک انگشتام رو تکون بدم . کم کم گردنم رو هم تکون دادم و با دردی که داخل وجودم پیچید آخ بلندی گفتم که سعید در اتاق رو با ترس باز کرد و با دیدن چشمای بازم اومد و پرید بغلم ! یکی نیست بگه اگه روانی خوب من تیر خوردم بدنم درد میکنه، چرا مثل ندید بدید ها میکنی ؟😒😂 بعد اون داوود و فرشید و اقا محمد و مصطفی اومدن داخل و هرکی شروع کرد برای خودش سوال پرسیدن . منم که انگار فکم قفل شده بود و نمیتونستم جواب بدم. سرسام گرفته بودم که یه دفع فکم آزاد شد و داد زدم رسول: ترو خدا .... ترو خدا ساکتتتتتتتتتتتتتتتتتت. و همه جا شد سکوت مطلق . اقا محمد گفت محمد: رسول خوبی ؟ رسول: دونه ....دونه .....حرف بزنید ! داوود: حالا تو شدی دهقان فداکار ، اونم برای کی؟ برای نرجس خانم !! همه زدن زیر خنده که مصطفی گفت مصطفی: جغد خودمی 😁 همچین خودتو تو دل نرجس خانم جا کردی فکر کنم تا پاتو از بیمارستان بزاری بیرون بهت بعله رو بده 😂 همه بازم خندیدن ! گفتم رسول: کی بهتون گفت ! همه اشاره کردن به سعید . سعید: منم از زبون زینب شنیدم باور کنید !😐 رسول: دارم برات! اگه صوت حرف زدنت با زینب خانم پشت تلفن رو پخش نکردم تو سایت ، حالا ببین 😒😂 سعید: ای بابااااااا بعد رفت بیرون از اتاق . کم کم بچه ها رفتن بیرون و منم به قصد استراحت خواستم چشم رو هم بزارم که یه دفع.............. پ.ن: اینم از رسول 😐😂 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: کار ساز بود هااااا !؟😂 ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م