『حـَلـٓیڣؖ❥』
مثلا یه بار...🕯
من کلاس سوم بودم...
اولین سالی بود که روزه میگرفتم🌿
تو ماه رمضون با مادرم رفتیم خونه عمویپدرم(خونهی عموی پدرم نزدیک خونهی ما بود و ما هم همینطور رفته بودیم یه سر بزنیم😄)
خلاصه که زنعمو ما رو نگه داشت برای افطار🥖🥛
عمویپدرم ماشین نداشت و پیاده راه افتاد که بره یکم وسایل بخره...
『حـَلـٓیڣؖ❥』
من کلاس سوم بودم... اولین سالی بود که روزه میگرفتم🌿 تو ماه رمضون با مادرم رفتیم خونه عمویپدرم(خو
بعد که برگشت...
یادش افتاد زولبیا بامیه😋 نخریده🤦🏻♂
پاشد که دوباره اونهمه راه رو بره تا زولبیا بامیه بخره...
هرچقدر هم بهش گفتیم که عمو نمیخواد بری
گفت: نهبایدبخرم 🙂
آخرشم رفت و خرید❤️
این کارش...
تو ذهن من که اونموقع بچه بودم موند❤️
و خاطره شیرینی برام هست...
الان تقریبا دوماه میشه که ایشون فوت کردند🖤😭
『حـَلـٓیڣؖ❥』
این کارش... تو ذهن من که اونموقع بچه بودم موند❤️ و خاطره شیرینی برام هست... الان تقریبا دوماه میش
الان میگم که....
عمو رفت💔
اما این مهربونیاش تو ذهن همهمون هنوز هست و هیچ وقت پاک نمیشه😢💔
خیلی مهربون بود....
🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_صد_هفدهم
#نرگس
نیما رفته بود سر کار و منم تنها خونه بودم .
حال زهرا خوب شده بود ولی چون ما دوتا شناسایی شده بودیم حق نداشتیم بریم سر کار .
ولی نرجس با شوهرش رفته بودن سر کار .
داشتم سبزی پاک میکردم که زنگ در خونه رو زدن.
دستام رو شستم و رفتم پای آیفون.
یه مرد بود .
جواب دادم
نرگس:کیه !؟
مقداد:سلام ، ببخشید منزل میرزایی !؟
نرگس:بله بفرمایید !؟
مقداد:یه لحظه میشه بیاید دم در !؟
نرگس:چند لحظه صبر کنید.
چادرم رو سرم کردم و رفتم دم در .
نرگس:بفرمائید !؟
مقداد :ببخشید مزاحم شدم .
من مقداد سپهری هستم ، هم کار برادرتون ، میتونم بیام داخل، باید یه پرونده رو از داخل اتاق نیما بردارم .
نرگس:نه آقای محترم ، نمیشه هرکی از سر کوچه بیاد ، بخواهد داخل خونه بشه ، خودم میارم .
مقداد:آخه یه جایی مخفیش کرده ، گفت شما بلد نیستی خودم بیارم .
نرگس:شما از اون طرف اومدی انتظار داری من راحت بدم خونه !؟ اول باید زنگ بزنم داداشم .
مقداد:هههههه، باشه ):
رفتم داخل و زنگ زدم نیما ، نیما گفت پسر خوبه و راش بدم خونه تا پرونده رو برداره (:
رفتم دم در و گفتم
نرگس:بفرمائید.
یالله گویان وارد شد و رفت داخل اتاق نیما.
لبه پایین تخت نیما رو گرفت و کشید ، مثل یه کشو باز شد 😳
خودم مونده بودم این چه جایی بود که منم تا حالا ندیده بودمش 😧
یه بسته از داخلش بیرون اورد و با گفتم ببخشید و خدا حافظ رفت بیرون از خونه .
منم تا دم در بدرقشون کردم و بعد در رو بستم .
هنوز در عجب بودم از این کشوی مخفی .
دوباره رفتم نشستم سر سبزی پاک کردن
😂
پ.ن:مقداد و داستان های مقداد شروع شد 😁....
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
پسر خوبیه ، همکارمه .
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م
#شخصیت
مقداد سپهری ، همکار نیما
به زبان های :عربی، ترکی ، انگلیسی بریتیش، روسی و آلمانی تسلط کامل داره 😍
چون قیافش به غربی ها میخوره بیشتر به خارج میره برای ماموریت ها .
اینو بگم این پارت خیلی مهمه و تمام داستان از این پارت شروع میشه...👆🏻
#سرباز_مهدی_عج
مخصوص شخصیت مقداد
پارت آخرو سه بار خوندم یه بغضی دارم که داره خفم میکنه مهمون هم داریم نمیتونم خودمو خالی کنم #عیوق
---------،،--------------
🙂👍🥀
واقعا شهیدش کردی 😶 واقعا دلت اومد 😶 مطمعن باش شب خودت هم میری پیش خود رسول 😏😌😂 #سربازان
-----------------------------------
🌝باور کن دیشب تنها هم خوابیدم.... صدای تق که میشد میگفتم به خدا من بی تقصیرم😂😂😂
همه ش تقصیر محمده.ایش😑بابا یه روز صبر میکردی این رها بدبخت عروسیشو بگیره بعد ملتو میبردی شهید تحویل میدادی😂 ولی در کل خوب بود.... شهادت رسول اخرش نیس چون هنوز اون همه شونو دستگیر نکردن... جامون عوض میشل ولی ذاتمون نه😍 خیلی خوب بود این جمله.
-----------------------------------------
😍✨😁دیگه محمد بیچاره کف دست بو نکرده بود که......
🌝✨بله دیگه.. ذات آدما فرق داره...
هزاران هق تقدیم به محدثه محرابیان
----------------------------------
😢🖤آره واقعا..
نه رسول چیزیش نشده و لطفا نشه که من نویسنده و تایپ کن را سوراخ سوراخ میکنم.
----------------------------------
داداش کجای کاری؟؟ فردا مراسم خاک سپاری. تشریف بیارید😂😁✨
مگههههههه چه پدر کشتگی با رسوووووول داشتید اونایی که گفتن شهید شه رو حلال نمیکنم
--------------------
😂اصلا ربطی به اونا نداش....
نویسنده هر کار که بخواد میکنه..
😂✨ولی جذاب شد..
من که پرواز تا امنیت رو دنبال نمیکنم ولی شهادت آقا رسول رو به همه تسلیت میگم انشاالله سرنوشت هممون مثل رسول باشه و برد ایران رو تبریک میگم یه جمله ای هست که میگه من اگه شهید نشم میمیرم♥️♥️
-------------------------------
👍🙂✨🖤خدایا ... اگه شهدا بر حقن...
هر آنکس که آرزوی شهادت داره.. به حق شهیدان شهید کن....
من الان از شدت افسردگی قابلیت خودکشی دارم بگو این پارت شوخی بوووووود😭😭😭😭توروخداااا
-------------------------
✨🦋😐جدی بود 😂به اعصابت مسلسل باش
عالی /مبارکش باشه/لطفا لینک پارت اولش رو میفرستید اخه سنجاقش برا من نمیاد
------------
ممنون/🙂🖤❤️🕊/چشم... به زودی
سلام تمام رمان عالی بود حرف های رسول هم موقع شهادتش خوب بود بنظرم نه چون عروسی رها تشیع جنازه رسول و بقیه مونده
--------
آخرش رو نفهمیدم... 😅🖤