eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
『حـَلـٓیڣؖ❥』
مثلا یه بار...🕯
من کلاس سوم بودم... اولین سالی بود که روزه می‌گرفتم🌿 تو ماه رمضون با مادرم رفتیم خونه عموی‌پدرم(خونه‌ی عموی پدرم نزدیک خونه‌ی ما بود و ما هم همینطور رفته بودیم یه سر بزنیم😄) خلاصه که زنعمو ما رو نگه داشت برای افطار🥖🥛 عموی‌پدرم ماشین نداشت و پیاده راه افتاد که بره یکم وسایل بخره...
『حـَلـٓیڣؖ❥』
من کلاس سوم بودم... اولین سالی بود که روزه می‌گرفتم🌿 تو ماه رمضون با مادرم رفتیم خونه عموی‌پدرم(خو
بعد که برگشت... یادش افتاد زولبیا بامیه😋 نخریده🤦🏻‍♂ پاشد که دوباره اونهمه راه رو بره تا زولبیا بامیه بخره... هرچقدر هم بهش گفتیم که عمو نمیخواد بری گفت: نه‌باید‌بخرم 🙂 آخرشم رفت و خرید❤️
این کارش... تو ذهن من که اون‌موقع بچه بودم موند❤️ و خاطره شیرینی برام هست... الان تقریبا دوماه میشه که ایشون فوت کردند🖤😭
『حـَلـٓیڣؖ❥』
این کارش... تو ذهن من که اون‌موقع بچه بودم موند❤️ و خاطره شیرینی برام هست... الان تقریبا دوماه میش
الان میگم که.... عمو رفت💔 اما این مهربونیاش تو ذهن همه‌مون هنوز هست و هیچ وقت پاک نمیشه😢💔 خیلی مهربون بود....
✨آغاز پارت گذاری ✨
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی✨ نیما رفته بود سر کار و منم تنها خونه بودم . حال زهرا خوب شده بود ولی چون ما دوتا شناسایی شده بودیم حق نداشتیم بریم سر کار . ولی نرجس با شوهرش رفته بودن سر کار . داشتم سبزی پاک میکردم که زنگ در خونه رو زدن. دستام رو شستم و رفتم پای آیفون. یه مرد بود . جواب دادم نرگس:کیه !؟ مقداد:سلام ، ببخشید منزل میرزایی !؟ نرگس:بله بفرمایید !؟ مقداد:یه لحظه میشه بیاید دم در !؟ نرگس:چند لحظه صبر کنید. چادرم رو سرم کردم و رفتم دم در . نرگس:بفرمائید !؟ مقداد :ببخشید مزاحم شدم . من مقداد سپهری هستم ، هم کار برادرتون ، میتونم بیام داخل، باید یه پرونده رو از داخل اتاق نیما بردارم . نرگس:نه آقای محترم ، نمیشه هرکی از سر کوچه بیاد ، بخواهد داخل خونه بشه ، خودم میارم . مقداد:آخه یه جایی مخفیش کرده ، گفت شما بلد نیستی خودم بیارم . نرگس:شما از اون طرف اومدی انتظار داری من راحت بدم خونه !؟ اول باید زنگ بزنم داداشم . مقداد:هههههه، باشه ): رفتم داخل و زنگ زدم نیما ، نیما گفت پسر خوبه و راش بدم خونه تا پرونده رو برداره (: رفتم دم در و گفتم نرگس:بفرمائید. یالله گویان وارد شد و رفت داخل اتاق نیما. لبه پایین تخت نیما رو گرفت و کشید ، مثل یه کشو باز شد 😳 خودم مونده بودم این چه جایی بود که منم تا حالا ندیده بودمش 😧 یه بسته از داخلش بیرون اورد و با گفتم ببخشید و خدا حافظ رفت بیرون از خونه . منم تا دم در بدرقشون کردم و بعد در رو بستم . هنوز در عجب بودم از این کشوی مخفی . دوباره رفتم نشستم سر سبزی پاک کردن 😂 پ.ن:مقداد و داستان های مقداد شروع شد 😁.... ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: پسر خوبیه ، همکارمه . ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م
مقداد سپهری ، همکار نیما به زبان های :عربی، ترکی ، انگلیسی بریتیش، روسی و آلمانی تسلط کامل داره 😍 چون قیافش به غربی ها میخوره بیشتر به خارج میره برای ماموریت ها .
✨پایان پارت گذاری ✨
اینو بگم این پارت خیلی مهمه و تمام داستان از این پارت شروع میشه...👆🏻 مخصوص شخصیت مقداد
💕 سلام صبح به خیر 💕
سلام رفقا صبح به خیر😄🌹
یه چیزی تو دلم میگه این آخرش نیست ----------------------------------------------- درست میگهههه... قلب آدما هیچ وقت دروغ نمیگه!!😁✨ گوش کن به حرف دلت... راست میگه😁✨
پارت آخرو سه بار خوندم یه بغضی دارم که داره خفم میکنه مهمون هم داریم نمیتونم خودمو خالی کنم ---------،،-------------- 🙂👍🥀
واقعا شهیدش کردی 😶 واقعا دلت اومد 😶 مطمعن باش شب خودت هم میری پیش خود رسول 😏😌😂 ----------------------------------- 🌝باور کن دیشب تنها هم خوابیدم.... صدای تق که می‌شد میگفتم به خدا من بی تقصیرم😂😂😂
همه ش تقصیر محمده.ایش😑بابا یه روز صبر میکردی این رها بدبخت عروسیشو بگیره بعد ملتو میبردی شهید تحویل میدادی😂 ولی در کل خوب بود.... شهادت رسول اخرش نیس چون هنوز اون همه شونو دستگیر نکردن... جامون عوض میشل ولی ذاتمون نه😍 خیلی خوب بود این جمله. ----------------------------------------- 😍✨😁دیگه محمد بیچاره کف دست بو نکرده بود که...... 🌝✨بله دیگه.. ذات آدما فرق داره...
هزاران هق تقدیم به محدثه محرابیان ---------------------------------- 😢🖤آره واقعا..
نهههههههههههه😭😭😭😭 --------- ارهههههههههه😂😂😂😂
نه رسول چیزیش نشده و لطفا نشه که من نویسنده و تایپ کن را سوراخ سوراخ میکنم. ---------------------------------- داداش کجای کاری؟؟ فردا مراسم خاک سپاری.‌ تشریف بیارید😂😁✨
نه پایان رمان اینجوری نیست ----------،،،،،،------------ ✨😂بمانید در خماری
مگههههههه چه پدر کشتگی با رسوووووول داشتید اونایی که گفتن شهید شه رو حلال نمیکنم -------------------- 😂اصلا ربطی به اونا نداش.... نویسنده هر کار که بخواد میکنه.. 😂✨ولی جذاب شد..
شهید نشده من مطمئنم جو ندین😐😂
من که پرواز تا امنیت رو دنبال نمیکنم ولی شهادت آقا رسول رو به همه تسلیت میگم انشاالله سرنوشت هممون مثل رسول باشه و برد ایران رو تبریک میگم یه جمله ای هست که میگه من اگه شهید نشم میمیرم⁦♥️⁩⁦♥️⁩ ------------------------------- 👍🙂✨🖤خدایا ... اگه شهدا بر حقن... هر آنکس که آرزوی شهادت داره.. به حق شهیدان شهید کن....
من الان از شدت افسردگی قابلیت خودکشی دارم بگو این پارت شوخی بوووووود😭😭😭😭توروخداااا ------------------------- ✨🦋😐جدی بود 😂به اعصابت مسلسل باش
عالی /مبارکش باشه/لطفا لینک پارت اولش رو میفرستید اخه سنجاقش برا من نمیاد ------------ ممنون/🙂🖤❤️🕊/چشم... به زودی
سلام تمام رمان عالی بود حرف های رسول هم موقع شهادتش خوب بود بنظرم نه چون عروسی رها تشیع جنازه رسول و بقیه مونده -------- آخرش رو نفهمیدم... 😅🖤