🎂 آثار ارسالی به جشنواره مجازی کیک و شیرینی گل نرگس❗️
1⃣ آثار روز اول
https://eitaa.com/Hosna_ch/1523
2⃣ آثار روز دوم
https://eitaa.com/Hosna_ch/1548
3⃣ آثار روز سوم
https://eitaa.com/Hosna_ch/1584
4⃣ آثار روز چهارم
https://eitaa.com/Hosna_ch/1609
5⃣ آثار روز پنجم
https://eitaa.com/Hosna_ch/1630
6⃣ آثار روز ششم
https://eitaa.com/Hosna_ch/1681
7⃣ آثار روز هفتم
https://eitaa.com/Hosna_ch/1883
8⃣ آثار روز هشتم
https://eitaa.com/Hosna_ch/1933
9⃣ آثار روز نهم
https://eitaa.com/Hosna_ch/1989
0⃣1⃣ آثار روز دهم
https://eitaa.com/Hosna_ch/2051
1⃣1⃣ آثار روز یازدهم
https://eitaa.com/Hosna_ch/2106
♨️ یک خبر داغ ‼️‼️
🎉 به امید خدا هفته آینده، شروع جشنواره جذاب تری را در کانال حُسنی خواهیم داشت😎😁 ....
⭕️ تمام اطلاع رسانی جشنواره آتی از طریق کانال حُسنی خواهد بود ...
🏆 اسامی برندگان جشنواره گل نرگس
💠 ۲ اثر برتر جشنواره از دیدگاه اعضای کانال
🏅خانم قدسی (شماره ۱۱۶)
🏅خانم خورشید (شماره ۱۰۶)
💠 ۳ اثر برتر جشنواره از دیدگاه داوران
🌺 در بخش شیرینی
🏅 خانم موسی یوا (شماره ۱۸۸)
🌺 در بخش کیک های عصرانه
🏅خانم خزاعل (شماره ۱۷۳)
🌺 در بخش کیک های خامه ای
🏅 خانم شانه ساز (شماره ۵۱)
🔹ضمن تبریک به این عزیزان ، برای تقدیم جایزه با ایشان تماس گرفته خواهد شد.
🎉 به امید دیدار همگی شما عزیزان در جشنواره هفته آینده❗️
🌸 موسسه فرهنگی حُسنی 🌸
📚 #کتاب_پیشنهادی
📖 خون دلی که لعل شد... (زندگی نامه خود گفته حضرت آقا)
قسمت 1⃣2⃣
🚩 اولین بازداشت
💠 تا روز تاسوعا که دستگیر شدم ، به سخنرانی هایم به همان سبک ادامه دادم . می دانستم دستگیر شدنم حتمی است. چون وارد منطقه ممنوعه از نظر رژیم شده بودم .برای همین باکی نداشتم و هر آنچه می خواستم علیه رژیم به زبان می آوردم.
💠 مرا به پاسگاه پلیس بردند . این نخستین تجربه من از دستگاه تحقیقات پلیسی بود . تا پیش از آن روز ، من درون پاسگاه را ندیده بودم.
💠 مرا نزد افسر جوانی با درجه ستوانی بردند . او با لحنی تند و با رگ های برآمده گردن ، به سرزنش و توبیخ من پرداخت و سعی داشت مرا بترساند و بشکند .
👈 من هم به جای اینکه بترسم ، با آرامش به او پاسخ دادم : نهایت کاری که با من می توانید بکنید «اعدام» است ، که کسی با درجه تو صلاحیت چنین کاری ندارد ❗️
هر کاری که می خواهی بکنی بکن❗️ من آماده ام. زیرا وقتی از خانه ام بیرون آمدم خودم را برای مرگ آماده کردم . پس خودت را خسته نکن ❗️
💠 او به هیچ وجه پاسخ چنین جوابی را نداشت ❗️ متعجب و بهت زده شد و کمی سکوت کرد ...
💠 سپس با لحنی متفاوت چندبار گفت : من به شما چه بگویم ⁉️
مگر پدر و مادر و همسر نداری ❓ به فکر آنها باش و دست از این کارها بردار ...
💠 به او گفتم من مامورم ، شما هم ماموری ، تو کار خودت را بکن من هم کار خودم را می کنم ❗️
💠 تا ظهر عاشورا در پاسگاه پلیس ماندم . هیچ خبری نداشتم.
ولی در بیرون پاسگاه اتفاقی در حال رخ دادن بود...
📌ادامه دارد...
👇👇👇
📲 https://eitaa.com/joinchat/1337982996C304685a6a5
🆔 @hosna_ch
🌺 ذکر روز سه شنبه
🔹 ۱۰۰ مرتبه
💠 گفتن این ذکر کمتر از 5⃣ دقیقه طول می کشد که آن را می توان در ضمن کارهای دیگر هم انجام داد...
📲 https://eitaa.com/joinchat/1337982996C304685a6a5
🆔 @hosna_ch
📝 داستانِ کوتاه «مهمانی»
🌸 تهیه شده در تحریریه کانال حُسنی
🎁 تقدیم به پیشگاه ملکوتی نگین انبیا ، آقا رسول الله (ص)
قسمت 2️⃣
« الله اکبر الله اکبر....»
صدای اذان بلال همه را میخکوب کرد و بازار مدینه در کمتر از لحظه ای غرق سکوت شد .
همه با تعجب به یکدیگر نگاه می کردند و با نگاه از هم می پرسیدند « چی شده ؟»
دهان مالک باز مانده بود . تا آمده بود جواب حارث را بدهد ، صدای اذان بلال بلند شده بود .
حارث با نگرانی و تعجب پرسید :
« اذان ؟ آن هم این موقع ؟! هنوز خیلی تا ظهر مانده ! این اذان برای نماز نیست ! حتما مطلب مهمی پیش آمده که پیامبر خواسته مردم به مسجد بروند . تو می دونی چه شده مالک ؟»
- نه ! من از کجا بدونم ؟ علاقه ای هم ندارم بدانم ! لابد دوباره یا آیه ای برش نازل شده یا چه می دونم دشمنی حمله کرده و مردم باید بروند جلوی دشمن رو بگیرند و یا .... بالاخره یکی از همین چیزهاست دیگه !
حارث متعجب و نگران در خود فرو رفت . بعد از چند لحظه بلندشد تا به مسجد برود .
- بلند شو به مسجد بریم ببینیم پیامبر چه کارمون داره ؟
- حارث ! من میگم از این مرد خوشم نمیاد و اونوقت تو میگی بلند شو بریم ببینیم چی میگه ؟ ولمون کن تو رو هر کی دوست داری .... من به زور و از ترس آبروم شهادتین گفتم وگرنه قبول ندارم که این مرد پیامبر خدا باشه !
- حالا بلند شو بیا بریم ! ممکنه چیز مهمی باشه ... مگه نمیگی از ترس آبروت شهادتین گفتی ؟ الان هم اگه نیای در حالی که بازار خالی از جمعیت میشه همه می فهمند که تو نرفتی ببینه پیامبر چی میگه ! حالا خود دانی !
مالک با عصبانیت عبا را به یک طرف پرت کرد و گفت « لعنت به این زندگی ! همه ش مجبوری کاری رو بکنی که دوست نداری ! صبر بکن پول هام و پارچه هام رو جمع کنم تا با هم بریم !»
این را گفت و با عصبانیت شروع به انداختن سکه ها در کیسه کرد . بازار داشت خلوت و خلوت تر می شد . همه مردم به سمت مسجد راه افتاده بودند .
- نمیخواد وسایلت رو جمع کنی ! بذار همینجا تا بریم و برگردیم ! طول نمی کشه.
مالک با ادا و لحنی مسخره و عصبانی گفت : « که دزد بیاد همه شون رو ببره و بدبختم کنه ؟! هان ؟ »
- اینجا دیگه کسی دزدی نمی کنه ! اون « یثرب » بود که دزدهاش امان همه رو بریده بودند ، اما اینجا الان « مدینه النبی » ه دیگه و کسی توش دزدی نمی کنه !
مالک با تروشرویی گفت : « چطور اونوقت ؟»
حارث نفس عمیقی کشید و گفت : « چون دزدها یا به دست محمد توبه کردند و آدم شدند و یا اگر هنوز توبه نکردند ، دیگه جرات ندارند دزدی کنند . چون می دونند که مجازات میشن !»
مالک با بی حوصلگی کیسه سکه ها را بر روی زمین کوبید و گفت : « بریم بابا ! هر چی میخواد بشه بشه دیگه !»
حارث لبخند کمرنگی زد و هر دو با هم به سمت مسجد راه افتادند . بازار تقریبا خالی شده بود و آنها جزو نفرات آخر بودند ...
📌 ادامه دارد ...
👈 قسمت بعدی : چهارشنبه ساعت ۱۷ در کانال حُسنی
#داستان
#داستان_روزانه
#داستان_کوتاه_مهمانی
📲 https://eitaa.com/joinchat/1337982996C304685a6a5
🆔 @hosna_ch
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 از صهبای شعر...
صهبای شماره 2⃣1⃣
🔹مرز ما عشق است ...
🎁 تقدیم به همه شهدای مدافع حرم
🌀شاعر : سید مهدی شفیعی
❎ پ.ن :
1⃣ اول خواستیم مثل روزهای قبل ، متن شعر رو بذاریم. بعد دیدیم این کلیپ خیلی احساسی تره ...
2⃣ ختم قرآن امروز کانال مون ، پیشکش بود به تمام شهدای مدافع حرم...
🌹روح همه شان شاد...
🆔 @hosna_ch
📚 #کتاب_پیشنهادی
📖 خون دلی که لعل شد... (زندگی نامه خود گفته حضرت آقا)
قسمت 2⃣2⃣
🚩 شورش در شهر...
🔹تا ظهر عاشورا در پاسگاه ماندم . نمی دانستم در بیرون چه می گذرد . بعد از آزادی متوجه شدم که چند شهر به هم ریخته بودند و قیام ۱۵ خرداد و دستگیری امام و بسیاری دیگر رخ داده است...
🔹 اوضاع بیرجند هم آرام نبود . مردم بعد از دستگیری من عصبانی شده بودند و عزم داشتند با محاصره پاسگاه پلیس مرا از دست آنان آزاد کنند که موفق نشدند .
🔹مسئولین بیرجند که ترسیده بودند در آنجا هم مثل تهران و قم و مشهد تظاهرات راه بیفتد ، تشکیل جلسه داده بودند و برای من تصمیم گیری کردند . این شورا حکم خنده داری داده بود : «سید علی خامنهای دیگر حق حضور در بیرجند را ندارد و به مشهد (شهر خودش❗️) تبعید می شود » .
🔹 چون می خواستند خشم مردم ساکن شود ، فرصت محدودی من را آزاد کردند به شرط اینکه دیگر منبر نروم . اما نقشه دیگری برایم کشیده بودند و اینها همه ظاهرسازی برای مردم بود .
🔹 در فرصت آزادی مردم خیلی به من محبت کردند . خیلی خوشحال شدم که مردم با همه ترسی که از عَلَم دارند اما جرات کردند به من که مبلغ دین بودم محبت کنند .
🔹 تا روز ۱۵ محرم مرا در بیرجند نگه داشتند . بعد از آن که اوضاع مشهد آرام شده بود ، مرا با یک ماشین نظامی به مشهد بردند . هنوز نمی دانستم نقشه آنها برای من چیست...
📌ادامه دارد...
☑️قسمت بعدی 👈 چهارشنبه ساعت ۲۳/۱۵ در کانال حُسنی
👇👇👇
🆔 @hosna_ch