eitaa logo
موسسه فرهنگی ‏حُسنیٰ
787 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
366 ویدیو
33 فایل
خدا به شهید سلیمانی هر دو «حُسنی» را داد... کانال رسمی موسسه فرهنگی تربیتی ‏حُسنی وابسته به مسجد حضرت جوادالائمه علیه السلام پادادشهر اهواز ویژه دختران و بانوان ادمین پاسخ گویی به سوالات @ya_emamreza8
مشاهده در ایتا
دانلود
🎂 آثار ارسالی به جشنواره مجازی کیک و شیرینی گل نرگس❗️ 1⃣ آثار روز اول https://eitaa.com/Hosna_ch/1523 2⃣ آثار روز دوم https://eitaa.com/Hosna_ch/1548 3⃣ آثار روز سوم https://eitaa.com/Hosna_ch/1584 4⃣ آثار روز چهارم https://eitaa.com/Hosna_ch/1609 5⃣ آثار روز پنجم https://eitaa.com/Hosna_ch/1630 6⃣ آثار روز ششم https://eitaa.com/Hosna_ch/1681 7⃣ آثار روز هفتم https://eitaa.com/Hosna_ch/1883 8⃣ آثار روز هشتم https://eitaa.com/Hosna_ch/1933 9⃣ آثار روز نهم https://eitaa.com/Hosna_ch/1989 0⃣1⃣ آثار روز دهم https://eitaa.com/Hosna_ch/2051 1⃣1⃣ آثار روز یازدهم https://eitaa.com/Hosna_ch/2106
♨️ یک خبر داغ ‼️‼️ 🎉 به امید خدا هفته آینده، شروع جشنواره جذاب تری را در کانال حُسنی خواهیم داشت😎😁 .... ⭕️ تمام اطلاع رسانی جشنواره آتی از طریق کانال حُسنی خواهد بود ...
🏆 اسامی برندگان جشنواره گل نرگس 💠 ۲ اثر برتر جشنواره از دیدگاه اعضای کانال 🏅خانم قدسی (شماره ۱۱۶) 🏅خانم خورشید (شماره ۱۰۶) 💠 ۳ اثر برتر جشنواره از دیدگاه داوران 🌺 در بخش شیرینی 🏅 خانم موسی یوا (شماره ۱۸۸) 🌺 در بخش کیک های عصرانه 🏅خانم خزاعل (شماره ۱۷۳) 🌺 در بخش کیک های خامه ای 🏅 خانم شانه ساز (شماره ۵۱) 🔹ضمن تبریک به این عزیزان ، برای تقدیم جایزه با ایشان تماس گرفته خواهد شد. 🎉 به امید دیدار همگی شما عزیزان در جشنواره هفته آینده❗️ 🌸 موسسه فرهنگی حُسنی 🌸
📚 📖 خون دلی که لعل شد... (زندگی نامه خود گفته حضرت آقا) قسمت 1⃣2⃣ 🚩 اولین بازداشت 💠 تا روز تاسوعا که دستگیر شدم ، به سخنرانی هایم به همان سبک ادامه دادم . می دانستم دستگیر شدنم حتمی است. چون وارد منطقه ممنوعه از نظر رژیم شده بودم .برای همین باکی نداشتم و هر آنچه می خواستم علیه رژیم به زبان می آوردم. 💠 مرا به پاسگاه پلیس بردند . این نخستین تجربه من از دستگاه تحقیقات پلیسی بود . تا پیش از آن روز ، من درون پاسگاه را ندیده بودم. 💠 مرا نزد افسر جوانی با درجه ستوانی بردند . او با لحنی تند و با رگ های برآمده گردن ، به سرزنش و توبیخ من پرداخت و سعی داشت مرا بترساند و بشکند . 👈 من هم به جای اینکه بترسم ، با آرامش به او پاسخ دادم : نهایت کاری که با من می توانید بکنید «اعدام» است ، که کسی با درجه تو صلاحیت چنین کاری ندارد ❗️ هر کاری که می خواهی بکنی بکن❗️ من آماده ام. زیرا وقتی از خانه ام بیرون آمدم خودم را برای مرگ آماده کردم . پس خودت را خسته نکن ❗️ 💠 او به هیچ وجه پاسخ چنین جوابی را نداشت ❗️ متعجب و بهت زده شد و کمی سکوت کرد ... 💠 سپس با لحنی متفاوت چندبار گفت : من به شما چه بگویم ⁉️ مگر پدر و مادر و همسر نداری ❓ به فکر آنها باش و دست از این کارها بردار ... 💠 به او گفتم من مامورم ، شما هم ماموری ، تو کار خودت را بکن من هم کار خودم را می کنم ❗️ 💠 تا ظهر عاشورا در پاسگاه پلیس ماندم . هیچ خبری نداشتم. ولی در بیرون پاسگاه اتفاقی در حال رخ دادن بود... 📌ادامه دارد... 👇👇👇 📲 https://eitaa.com/joinchat/1337982996C304685a6a5 🆔 @hosna_ch
🌺 ذکر روز سه شنبه 🔹 ۱۰۰ مرتبه 💠 گفتن این ذکر کمتر از 5⃣ دقیقه طول می کشد که آن را می توان در ضمن کارهای دیگر هم انجام داد... 📲 https://eitaa.com/joinchat/1337982996C304685a6a5 🆔 @hosna_ch
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝 داستانِ کوتاه «مهمانی» 🌸 تهیه شده در تحریریه کانال حُسنی 🎁 تقدیم به پیشگاه ملکوتی نگین انبیا ، آقا رسول الله (ص) قسمت 2️⃣ « الله اکبر الله اکبر....» صدای اذان بلال همه را میخکوب کرد و بازار مدینه در کمتر از لحظه ای غرق سکوت شد . همه با تعجب به یکدیگر نگاه می کردند و با نگاه از هم می پرسیدند « چی شده ؟» دهان مالک باز مانده بود . تا آمده بود جواب حارث را بدهد ، صدای اذان بلال بلند شده بود . حارث با نگرانی و تعجب پرسید : « اذان ؟ آن هم این موقع ؟! هنوز خیلی تا ظهر مانده ! این اذان برای نماز نیست ! حتما مطلب مهمی پیش آمده که پیامبر خواسته مردم به مسجد بروند . تو می دونی چه شده مالک ؟» - نه ! من از کجا بدونم ؟ علاقه ای هم ندارم بدانم ! لابد دوباره یا آیه ای برش نازل شده یا چه می دونم دشمنی حمله کرده و مردم باید بروند جلوی دشمن رو بگیرند و یا .... بالاخره یکی از همین چیزهاست دیگه ! حارث متعجب و نگران در خود فرو رفت . بعد از چند لحظه بلندشد تا به مسجد برود . - بلند شو به مسجد بریم ببینیم پیامبر چه کارمون داره ؟ - حارث ! من میگم از این مرد خوشم نمیاد و اونوقت تو میگی بلند شو بریم ببینیم چی میگه ؟ ولمون کن تو رو هر کی دوست داری .... من به زور و از ترس آبروم شهادتین گفتم وگرنه قبول ندارم که این مرد پیامبر خدا باشه ! - حالا بلند شو بیا بریم ! ممکنه چیز مهمی باشه ... مگه نمیگی از ترس آبروت شهادتین گفتی ؟ الان هم اگه نیای در حالی که بازار خالی از جمعیت میشه همه می فهمند که تو نرفتی ببینه پیامبر چی میگه ! حالا خود دانی ! مالک با عصبانیت عبا را به یک طرف پرت کرد و گفت « لعنت به این زندگی ! همه ش مجبوری کاری رو بکنی که دوست نداری ! صبر بکن پول هام و پارچه هام رو جمع کنم تا با هم بریم !» این را گفت و با عصبانیت شروع به انداختن سکه ها در کیسه کرد . بازار داشت خلوت و خلوت تر می شد . همه مردم به سمت مسجد راه افتاده بودند . - نمیخواد وسایلت رو جمع کنی ! بذار همینجا تا بریم و برگردیم ! طول نمی کشه. مالک با ادا و لحنی مسخره و عصبانی گفت : « که دزد بیاد همه شون رو ببره و بدبختم کنه ؟! هان ؟ » - اینجا دیگه کسی دزدی نمی کنه ! اون « یثرب » بود که دزدهاش امان همه رو بریده بودند ، اما اینجا الان « مدینه النبی » ه دیگه و کسی توش دزدی نمی کنه ! مالک با تروشرویی گفت : « چطور اونوقت ؟» حارث نفس عمیقی کشید و گفت : « چون دزدها یا به دست محمد توبه کردند و آدم شدند و یا اگر هنوز توبه نکردند ، دیگه جرات ندارند دزدی کنند . چون می دونند که مجازات میشن !» مالک با بی حوصلگی کیسه سکه ها را بر روی زمین کوبید و گفت : « بریم بابا ! هر چی میخواد بشه بشه دیگه !» حارث لبخند کمرنگی زد و هر دو با هم به سمت مسجد راه افتادند . بازار تقریبا خالی شده بود و آنها جزو نفرات آخر بودند ... 📌 ادامه دارد ... 👈 قسمت بعدی : چهارشنبه ساعت ۱۷ در کانال حُسنی 📲 https://eitaa.com/joinchat/1337982996C304685a6a5 🆔 @hosna_ch
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 از صهبای شعر... صهبای شماره 2⃣1⃣ 🔹مرز ما عشق است ... 🎁 تقدیم به همه شهدای مدافع حرم 🌀شاعر : سید مهدی شفیعی ❎ پ.ن : 1⃣ اول خواستیم مثل روزهای قبل ، متن شعر رو بذاریم. بعد دیدیم این کلیپ خیلی احساسی تره ... 2⃣ ختم قرآن امروز کانال مون ، پیشکش بود به تمام شهدای مدافع حرم... 🌹روح همه شان شاد... 🆔 @hosna_ch
📚 📖 خون دلی که لعل شد... (زندگی نامه خود گفته حضرت آقا) قسمت 2⃣2⃣ 🚩 شورش در شهر... 🔹تا ظهر عاشورا در پاسگاه ماندم . نمی دانستم در بیرون چه می گذرد . بعد از آزادی متوجه شدم که چند شهر به هم ریخته بودند و قیام ۱۵ خرداد و دستگیری امام و بسیاری دیگر رخ داده است... 🔹 اوضاع بیرجند هم آرام نبود . مردم بعد از دستگیری من عصبانی شده بودند و عزم داشتند با محاصره پاسگاه پلیس مرا از دست آنان آزاد کنند که موفق نشدند . 🔹مسئولین بیرجند که ترسیده بودند در آنجا هم مثل تهران و قم و مشهد تظاهرات راه بیفتد ، تشکیل جلسه داده بودند و برای من تصمیم گیری کردند . این شورا حکم خنده داری داده بود : «سید علی خامنه‌ای دیگر حق حضور در بیرجند را ندارد و به مشهد (شهر خودش❗️) تبعید می شود » . 🔹 چون می خواستند خشم مردم ساکن شود ، فرصت محدودی من را آزاد کردند به شرط اینکه دیگر منبر نروم . اما نقشه دیگری برایم کشیده بودند و اینها همه ظاهرسازی برای مردم بود . 🔹 در فرصت آزادی مردم خیلی به من محبت کردند . خیلی خوشحال شدم که مردم با همه ترسی که از عَلَم دارند اما جرات کردند به من که مبلغ دین بودم محبت کنند . 🔹 تا روز ۱۵ محرم مرا در بیرجند نگه داشتند . بعد از آن که اوضاع مشهد آرام شده بود ، مرا با یک ماشین نظامی به مشهد بردند . هنوز نمی دانستم نقشه آنها برای من چیست... 📌ادامه دارد... ☑️قسمت بعدی 👈 چهارشنبه ساعت ۲۳/۱۵ در کانال حُسنی 👇👇👇 🆔 @hosna_ch