🔹فریدون تاج رو گذاشت سرش و پادشاهی هزارساله ش رو استارت زد.
در مهرماه تاج گذاری کرد و گفت ملت جشن بگیرن و بعداً اسم این جشنا شد #جشن_مهرگان
🔹فریدون با شهرناز و ارنواز (زنان سابق ضحاک که همون خواهرای جمشید) که دیگه برا خودشون یه پا « شوگر مامی » شده بودن، ازدواج کرد.
🔹فری صاحب سه پسر گردن کلفت شد که تفریحشون، کُشتی با ببر و پلنگ و عشقشون تارزان بازی بود!
🔹پسرا که قد کشیدن ، فری یه پیرمرد با مرام به اسم « جندل » رو فرستاد دور دنیا بگرده و برا هر کدوم از پسرا یه جفت خوب پیدا کنه و جندل هم بعد کلی سرچ ، رو پادشاه یمن زوم کرد و دختراش رو برا پسرا تارگت زد.
🔹بعد از مراحل خواستگاری و تست دامادا و کلی برنامه دیگه ، جشن ازدواج مفصلی راه انداختن و فری تصمیم میگیره برا بچه ها اسم بذاره !!! اولی رو که آدم با خردی بود رو گذاشت " سلم" دومی که هم جنگاور بود و هم خردمند اسمش رو گذاشت "تور" ، سومی هم که بی کله بود گذاشت " ایرج"!
🔹برای عروس های یَمنیش هم اسم گذاشت. زن سلم " آرزو " ، زن تور " آزاده خو " و زن ایرج هم " سعی " .
🔹طالع بینا و ستاره شناسا رو به خط کرد و گفت طالع بچه ها رو دربیارن، طالع بینا گفتن دو تای اولی اوکی هست ولی طالع سومی بوی خون میده
🔹فری وقتی پسرا از آب و گل در اومدن و تنظیماتشون رجیستر شد و آماده پادشاهی شدن ، فراخوانشون کرد و بهشون حکم پادشاهی داد:
مغرب زمین یا همان روم رو به " سلم " داد.مشرق زمین (افغانستان و حومه)رو به تور داد و ایرج رو بغل خودش نگه داشت.
🔹بعد یه مدت ، آمپر حسادت دو تا برادره میزنه بالا که چرا «بابا فری » ، ما رو فرستاد اون سر دنیا و ایرج رو بغل خودش نگه داشت!
خلاصه ، ایرج رو در یک چادر تنها گیر میارن و سر به نیستش میکنن !!! فری هم بعد شنیدن این قصه قفل میکنه و میره تو هپروت!
🔹بعد از مدتی دختر ایرج به دنیا میاد و فریدون ، امید به زندگیش میره بالا و بعد بزرگ شدن دختری ، فریدون پیوند زناشویی رو بین پشنگ (برادرزاده ش ) و دختر ایرج برقرار میکنه و حاصل ازدواج این دو شاخ شمشاد میشه پسری به اسم «#منوچهر»
🔹منوچهر هم قد و بالا میکشه و دوره های آموزشی رو پیش دو تا ازپهلوونا به اسم سام نریمان و قارن کاوگان میبینه ! و بعدش با این دو تا پهلوون سپاه خفنی راه میندازه و با ساپورت فریدون ،میره که انتقام بابا ایرج رو از عموها (سلم و تور) بگیره!
🔹سلم و تور بعد شنیدن حمله منوچهر ، پاپیون میکنن و نامه التماس به پدر میزنن! ولی فریدون میگه اون موقع که داشتید سر بچه رو زیرآب می کردید باید فکر این موقع بودید!
🔹منوچ اولش میزنه به دل سرزمین توران و در یک نبرد ، لشگر تورانیان رو می پوکونه و « عمو تور » رو که در حال فرار بود شکار میکنه و سرش رو پست میکنه برا بابا فری!
🔹حالا دیگه نوبت عمو «سلم» بود که یه دژ مستحکم وسط دریا داشت و نفوذ در آن غیر ممکن بود!
🔹بعد کلی مشورت و طرح عملیاتی، #قارن و تیمش ، با لباس های مبدل لشگر تورانیان، به دژ نفوذ میکنن و شروع به درو کردن لشگر سلم میکنن و پرچم رو می برن بالا و این وسط «سلم» هم کشته میشه!
🔹فریدون بعد از پیروزی منوچهر هم خوشحال میشه و هم ناراحت ! خوشحال ازین بابت که انتقام ایرج گرفته میشه و ناراحت ازین بابت که ، مرگ هر سه تا پسرش رو با چشم خودش دید!!!
موقع مرگ هم زیاد اصرار بر ماندن نداشت! البته حاجی ، هزار رو رد کرده بود و بعد پسرانش دیگه دل و دماغ نداشت!!!
🔹بعد فریدون ، نوبتی هم که باشه نوبت منوچهرخانه !
🔻....سه سوته تاریخ رو می لقمونیم...
@Hs_Land
🔹بعد از فریدون، نوه ش #منوچهر بر تخت سلطنت نشست.
🔹منوچهر موقع تاج گذاری همه رو جمع کرد و اولش برا حاج فریدون عزاداری کرد و کلی برا ملت سخنرانی کرد و از خوبیای فریدون گفت و از یکتاپرستی و کمک به مردم و این حرفا زد.
🔹#سام_نریمان وسط سخنرانی منوچهر بلند شد و لبیک گفت و به منوچ گفت من حاضرم کارهای لشگر و دفاعی رو پیش ببرم تا تو در حکومت داری آسایش خاطر داشته باشی.منوچ هم کلی حال کرد و به سام ، آفرین گفت و یه عالمه هدیه بهش داد.
🔹سام نریمان یه آدم فول آپشن بود از ثروت و قدرت ! فقط بچه نداشت که اون هم به آرزویش رسید و صاحب یه پسر تپل مُپُل شد! ولی موهای این بچه، سفیدبود ! سام بعد دیدن بچه افسرده شد و زد تو کار دوا و دکتر !
🔹یه روز هم قرصا رو اشتباهی خورد و قاط زد و به یارانش گفت بچه رو ببرن در البرزکوه و همانجا وِلِش کنن!( فردوسی اینجا ،چهار پنج تا فحش آبدار نثار سام نریمان میکنه!)
🔹خلاصه ، بچه رو دامن کوه رها میکنن! سیمرغ البرزکوه از راه میرسه و اولش تیز میکنه برا بچه و حتی و میبره برا بچه های گشنه ش ! ولی مهر بچه در دل سیمرغ میفته و کفالت بچه رو به عهده میگیره و میبره زیر پر و بالش!
🔹بچه در کوهستان ، سفت و سخت بار میاد و بدنش هم اورجینال بیلدینگ میشه!!!
🔹بعد چند سال، کاروانهایی که از کوهستان رد میشدن ، میبینن یکی تو کوهستان داره برا خودش بروسلی بازی میکنه، آمارشو برا ملت رد میکنن و قصه ش تو شهر می پیچه!
🔹خلاصه خبر به گوش سام میرسه و حتی چند شب خواب پسرش رو میبینه و میفته دنبال بچه!(فردوسی جزییات خواب رو میگه)
🔹سام بعد چند روز با فک و فامیل و هیئت همراه به البرز کوه میره و پسرتنومندی با موهای سفید رو بالای کوه میبینه ! به تیمش میگه که برن پسره رو بیارن ولی نمیتونن!(صخره ها خ خرکی بودن)
🔹سیمرغ میفهمه چه خبره و به آقا پسره ، یه مشاوره میده که تو انسانی باید برگردی به جمع خانوادگی خودت! پسره مقاومت میکنه ولی سیمرغ یه پر خودش رو میده بهش و میگه هرجا کم آوردی اینو آتیش بزن من هلی بُرن میکنم و میگه برو جوجو! اسم پسر رو هم گذاشت دَستان!
🔹خلاصه زال به سام میرسه و باهم برمیگردن پیش منوچهر! منوچهر دوتا پسر داشت(نوذر و زرسب) که نوذر رو میفرسته استقبال سام و زال!
🔹منوچ تا زال رو میبینه حال میکنه و خوشحال میشه که به تیم دفاعیش یه پهلوون دیگه اضافه شده و به طالع بینا میگه آمارشو دربیارن و اونا هم میگن یه پهلوان خفن میشه!
🔹منوچ ، حکومت نواحی شرقی رو در اختیار سام میذاره(هند و سیستان و ...) و سام هم کابل رو میده دست زال تا راه و رسم حکومت داری رو یاد بگیره!
🔻....سه سوته تاریخ رو می لقمونیم...
@Hs_Land