eitaa logo
دفترچه خاطرات گمشده :)
1.3هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
676 ویدیو
0 فایل
مدتِ بسیاری در ژرفای بازگشت خاطرات سبز و قارچی اش بود که از یاد برده بود میتواند خاطره ی جدیدی بسازد ؛ صدایی درون مغزم زمزمه میکند " به دنبال معنای گمشده ی زندگی " راه ارتباطی با من در تریتون : @HToooo
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب های اغشته به عطر بابونه ؟ -@Baboonbook
غرق شده در میان گل های سبز تپه ی زندگی ؟ -@gharghshodeh
آل استار فرح بخش-
دختری در جنگل میان علف زار ها با کتابی در دستت با باد و عطر های گمشده ی چمن ها میرقصید و و روح-ش را تازه و پر از گیاه میکرد .. ارونا ؟ کسی که بین درختان بید درحال تماشای ستاره ها غرق میشد -@Arunaaa
و هاله ای از نور پدیدار شد و به چمن های سرد ؛ روح بخشید :>
چی میشه مثلا اینجا ۱۱۷۰ ادم فرح بخش بیان ؟
دفترچه خاطرات گمشده :)
رفتیم و یکم عصرونه خوردیم سر میز نورمن و میرا همش داشتن از مسابقه میگفتن  داشت شب میشد که من گفتم با
در زدم* مامان در رو باز کرد و من سریع رفتم داخل  مامانم خیلی نگران به نظر میرسید -لورا کجا بودی ؟ -گفتم که پیش هاول کمی مکث کردیم چون مامان داشت ژاکتمو ازم میگرفت -این چتر کیه ؟ -هاول چترشو داد تا خیس نشم! -پس چرا لباسات کفشات و حتی موهاتم خیسن ؟  دلم نمیخواد به مامانم دروغ بگم پس واقعیتو میگم امم شایدم کامل همه چی رو توضیح ندم به هر حال مامانم فقط میخواد بدونه که حالم خوبه -رفته بودم سر اون جایی که بهوش اومدم حس کردم یه چیزایی دارم که گم کردم و تا برسم پیش هاول و چتر بگیرم لباسام خیس شد هر چند وقتی با چترم بودم به خاطر اینکه با دوچرخه میومدم هر از گاهی باد چترو به عقب هل میداد و من خیس میشدم!       -باشه اشکال نداره رفتم و لباسامو عوض کردم اومدم بیرون هنوز داشتم یخ میزدم مامان برام نوشیدنی مورد علاقم شیر قهوه درست کرده بود ولی اندفعه کمی داغ بود تا سرما رو از بدنم بیرون کنه -ممنون مامان نشستم روی مبل لیوان شیر قهوه رو دستم گرفتم و مشغول خوردن شدم که دیدم مامانم برام پتو میاره -مامان واقعا نیازی نیست -چرا عزیزم هنوز دستات یخن! بینیتو ببین سرخ شده مامان من بغل من روی مبل نشست و به من خیره شد اروم گفت: خوبه هاول چتر داد بهت وگرنه الان دیگه فقط اب بارون بودی! خنده ای بریده بردیه زدم :هه هه وقتِ خواب شد رفتم اتاقم امشب خیلی سردم بود روی تخت افتادم و پتو رو روی خودم کشیدم داشتم میلرزیدم شاید پنجره بازه ؟ نگاهی به پنجره بالای سرم نه بستس پس یعنی فقط من لرز کردم صبح که بیدار شدم از سر درد داشتم میمردم چشمام پف کرده * البته همیشه صورتم بعد خواب پف داره ولی چشمام اندفعه به طرز عجیبی در اومده بود حس میکردم بی حسم اما بلند شدم به اینه قدی که تقریبا اون طرف اتاق سمت چپ  تو گوشه اتاق بود نگاه کردم اره مثل همیشه مریض شده بودم و چشمام هم عفونت کرده بود اخه نمیدونم چرا هر وقت مریض میشم یا کم خوابی دارم سرم با چشمام درد میگیرن! گلو دردم داشتم بلند شدم و دست و صورت رو شستم لباسامو عوض کردم  مامان از اتاقش اومد بیرون و گفت: وای مریض شدی_؟ نزاشتم حرفش تموم بشه -اره مثل اینکه   مامان شروع کرد به شیر عسل درست کردن و دستمال خیس کردن و گذاشتن روی پیشونیه من و قرص و دارو دادن مامان به خاطر من دو سه روز  بافتنی هاش رو کنار گذاشت اخه مادرم خیاطه و از این راه ها خونرو میگردونه ‌‌.. هر چند یه باغ هم داریم که چند تا کارگر داخلش کار میکنن و من و مامانم بعضی اوقات به اونجا هم سر میزنیم البته باید بگم مامانم شیرینی پذیشم خیلی خوبه ! اون یه مامان فوق العاده و باستعداده .. بعد چند روز بالخره خوب شدم و به مدرسه رفتم از درسا عقب نیوفتادم چون خیلی از درسارو خودم جلوتر میخوندم و سر کلاس های دیگه قایمکی میرفتم و یاد میگرفتم . بعد مدرسه گفتم میرم و به بچه ها سر میزنم چون بالخره چند روزه نرفتم احتمالا نگران شدن . بعد مدرسه تویه راه داشتم به حرف های معلم در مورد ازمون های نجوم اخر ترم فکر میکردم بچه ها تا اینو شنیدن زدن زیر خنده اما برای من مهم بود ولی خب نمیفهمم  مدرسه ای که نجوم رو از تویه درسهای علوم برداشتن چرا تو مسابقه همگانی نجوم ثبت نام کردن از ما چه انتظاری دارن واقعن ما میخوایم چیکار کنیم؟ اما بچه های کلاس فکر میکنن که خیلی چیزا میدونن ! داشتم همینجور فکر میکردم به خونه رسیدم رفتم داخل و به مامانم این موضوع رو گفتم مامانم در حال دوختن لباس بود اما جوابمو داد گفت : خیلی خوبه به نظرم شرکت کن مطمعنم قبول میشی.      لبخندی به مامان زدم و چند دقیقه سکوت حاکم این محوطه شد مامانم که متوجه این سکوت شد گفت: میخوای برو با همکلاسی هات وقت بگذرون . وای مادر من تو نمیدونی که اونا منو دیونه حساب میکنن ؟ حتی اگه اونا هم بخوان نمیرم پیششون تا تویه مراسم چایی خوردن دخترا و حرف زدن درباره اینکه چنتا لباس صورتی مخملی دارن شکرت کنم ! به هیچ وجه . مادرم از صورتم این حرفا رو میخونه و میگه -یه شانس به خودتو اونا بده میدونم از وقتی بهوش اومدی زیاد باهاشون حال نکردی و خب شاید یهو باهم دوستای صمیمی شدین قاطعانه گفتم : ترجیح میدم برم پیش هاول یا برم جنگل -هر طور که راحتی part : 33