eitaa logo
دفترچه خاطرات گمشده :)
1.3هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
676 ویدیو
0 فایل
مدتِ بسیاری در ژرفای بازگشت خاطرات سبز و قارچی اش بود که از یاد برده بود میتواند خاطره ی جدیدی بسازد ؛ صدایی درون مغزم زمزمه میکند " به دنبال معنای گمشده ی زندگی " راه ارتباطی با من در تریتون : @HToooo
مشاهده در ایتا
دانلود
دفترچه خاطرات گمشده :)
بالخره رسیدیم ، وای ظاهر بیرونیش که خیلی خوبه سفیده و بالای ساختمون به صورت کُرویه که خب کلا همه ی
اول از طبقه ی اول شروع میکنم . یه سری اطلاعات در رابطه با زمین بود که اونارو خودمم میدونستم! یه ماکت دیدم که کره ی زمینو نشون میداد ولی از طوری که توی این سیاره میشه دید! واقعا جالب بود کلی اطلاعات درباره ی تریتون بود و تمام اون چیزایی که بچه ها گفتن هم توی کتابا و بنر ها پیدا میشد . رفتم سمت سیاره های نزدیک به خورشید ، توی کلاس ما بیشتر در مورد این سیاره حرف میزنن. اطلاعات زیاد و به درد بخوری بود ، ولی حس میکنم که اینا برای اون ازمون زیادین! روی یه بنر یه سوال نوشته بودن انگار میخواستن مارو به چالش بکشونن. - عطارد چند قمر دارد ؟ - ارونا نگاهی به من میکنه و متوجه میشه که دارم سوالو میخونم و حس معلمیت بهش درس میده میپرسه -خب لورا خانم عطارد چند قمر دارد؟ خیلی مغرورانه چواب میدم -خب معلومه هیچی! -افرین. اون وقت چرا ؟         -چون به خورشید نزدیکه و خورشید قمر هاش رو به سمت خودش میکشه! ارونا میخنده و میگه -مثل بچه های سه ساله توضیح میدی. بهم یه کوچولو بر میخوره -خب؟ تو بگو ببینم توچطوری توضیح میدی مامان بزرگ. بازم میخنده و میگه -ولش کن . فکر کنم ازمون تستی باشه کلا لازم به توضیح نیست  بعد میره هممون پخشیم هر کس یه سمتیو نگاه میکنه ولی هیچکس تنها نیست . ویلی مد دارن بحث میکنن ، الیس و گلویلو و رزان دارن باهم اطلاعات مختلف رو از کتابا گرد اوری میکنن یرین و سولینا و کلارا دارن ماکتای جدیدو نگاه میکنن نورمن و میرابل و بقیه دارن خوش میگذرونن! منم که دارم درس میخونم راهنما هایی بغل بعضی از ماکتا هست که اگه هرکس بخواد براشون به طور کامل ماکتو و اجزاش رو توضیح میدن . من میرم طبقه ی دوم.  اونجا پر قفسه ی کتابه برخی از تلسکوپ های گرون قیمت داخل جاهای شیشه ای هستن . طبقه دوم نسبت به اول خیلی اروم تر و خلوقت تره! راستش کوچیک تر هم هست، عرض و طولش یکیه ولی بخشی از زمین وسط بازه و میشه از اونجا طبقه ی اول رو دید . اینکارو کردن چون سقف شیشه ایه و تو شب همه از طبقه ی اول هم میتونن ستاره های توی اسمان رو نگاه کنند . منتظرم شب بشه تا اینجا رویایی تر از قبل بشه . بچه ها میان بالا یه بخشی که چند میز و صندلی داره رو انتخاب میکنیم و میریم اونجا ، همه کتابای مختلفی رو اوردن و باهمدیگه اطلاعات رد و بدل میکنن مد و ارونا و الیس از من چند سوال میپرسن تا مطمعن شن همه چیز رو بلدم . سوالای اونا احتمالا خیلی سخت تر از سوالایی هست که تو ازمون میدن . میرابل و کلارا هم میرن تا غذا بگیرن و بعد بر میگیردنو ما هم شروع میکنیم . چند ساعت میگذره هممون کلی مطلب جدید یاد گرفتیم . الان هوا تاریکه و نگهبانا میان تا تلسکوپ هارو راه بندازن *یکم تنظیمشون کنن و اینا .    وقتی از طبقه ی دوم میخواستی بیای بالا اول فقط قفسه های کتاب رو میدیدی پله ها تقریبا از کنار سالن زده شده بودند . قفسه های کتاب سمت جنوب پله ها بودند . بعد اگه کمی به سمت راست میچرخیدی میتونستی تلسکوپ هارو ببینی . سالن بزرگی بود سمت راستت دیوار بود ولی سمت چپ کاملا باز بود و شیشه هم نداشت چون رو به حیاط ساختمان بود . تلسکوپ ها سمت چپ بودند و یک بند قرمز از اول تا اخر بسته شده بود که وقتی اون رو باز میکنن یعنی ما میتونیم ازش استفاده کنیم . ولی جلوی همه ی شیشه هایی که اثاری قدیمی بود هم از این بندا بود اینکی به معنی این بود که اصلا نباید دست بزنیم . راهنما ها بغل تلسکوپ ها وایساده بودند تا کمکمون کنند همه ی بچه ها باهم رفتیم و اونجا ستاره هارو تماشا کردیم وای نمیدونیم امروز چقدر برام با ارزش بود چقدر. ستاره و سیاره ها از این جا خیلی عجیب تر و متفاوت تر از زمین دیده میشدند . part : 39
و آسمانی سرمه ای که انگار نقاش؛ چند قطره رنگ بنفش رو اشتباهی روی بومش چکیده و همین باعث زیبایی خاص این نقاشی شده اشتباهی زیبا فقط از برخی شب ها پیش میاد شبتون خوش :)
و هاله ای از نور پدیدار شد و به چمن های سرد ؛ روح بخشید :>
هنوز وقت دارید تا فرار کنید بیاین تریتونا ؛)
دفترچه خاطرات گمشده :)
اول از طبقه ی اول شروع میکنم . یه سری اطلاعات در رابطه با زمین بود که اونارو خودمم میدونستم! یه ماک
بعد دقایقی یادم میوفته که خیلی دیر شده تقریبا از صبح خونه نرفتم سریع به الیس میگم -کاش میتونستم همیشه اینجا بمونم ولی الان خیلی دیر شده باید سریع برم ! الیس سرشو به معنی فهمیدم تکون میده و به بچه ها میگه -بچه ها لورا میخواد بره. زود باشینن باهمدیگه سریع میریم بیرون و از مامورا و نگهبان ها هم تشکر میکنیم . بعد سوار دوچرخه هامون میشیمو سریع به سمت چاه میریم . وقتی میخوام از چاه رد شم بازم اون ترس همیشگی دارم ولی کمتر شده . ترس از دست دادن خاطراتم و اینجا از مد خیلی تشکر میکنم برای معرفی اینجا و بد به بقیه میگم که چقدر دوستشون دارم و چه روز عجیبیو برام ساختن! بر میگردم زمین و از اونجا هم سریع میرم خونه . دیگه وقت ندارم به هاول سر بزنم صبح هم که رفتم . وقتی میرسم خونه مامان مشغول خوندن همون کتابیه که بهش هدیه دادم . -سلام مامان    سرشو بالا میاره از بالای عینک مطالعش نگاهی بهم میکنه و بعد میگه -سلام غذا خوردی ؟ -اره مامان با هاول.        دیگه چیزی نمیگه منم میرم تو اتاقم دفترایی که از بخش ۳۰ ام اوردم رو نگاه میکنم با اون عکسا ، خوشحالم که الان دوباره همه چیو میدونم . وقتی کلاسا تموم بشه من حتما میرم دنبال اون دفترچه ام . لباسای راحتی میپوشم یکم دیگه کتابارو مرور میکنم و کم کم به خواب میرم . یکم استرس دارم ولی اونقدر زیاد نیست چون به خودم اعتماد دارم . وسط کلاس یکی از بچه های کلاسای دیگه میاد و میگه -بچه هایی که میخوان تو ازمون ستاره شناسی شرکت کنن بیان ‌ از کلاس ما فقط ۳نفر به جز من میان که البته فکر کنم علاقه ی چندانی ندارن و برای فرار از درس اومدن . ما میریم تو یه کلاس که چند نفر دیگه هم هستن . بعد خانم اندرسون  میاد تو کلاس و میگه -کل مدرسه همینقدر داوطلب هست ؟ فاجعست!             میره بیرون از کلاس و با ناظمامون یکم حرف میزنه . دقیق نمیتونم بفهمم چی میگن ولی دارن در رابطه با ازمون حرف میزنن . بعد چند دقیقه وارد کلاس میشه . و میگه -خب از اونجایی که تعداد کمه یه ازمون بین همه ی شما ها میگیریم . یکی از بچه ها هیلی* از کلاس ما سوال میپرسه -جایزه داره ؟: -اوه مگه معلماتون نگفتن!بله هرکی قبول بشه بهش یک تلسکوپ میدیم         *میدونستم خانم اسمیت کامل توضیح نداده اخه نمیخواست وقتش گرفته شه! همه بچه ها اوف بلندی رو سر میکشن و یکی از اخرای سالن میگه -تلسکوپ اخه ؟ یه چیز بهتر بدین . اونا واقعت عجیبن چه چیزی بهتر از تلسکوپ ؟ من واقعا میخوام برنده شم . خانم اندرسون با حرکت دست هاش کلاسو ساکت میکنه و میگه -بچه ها این یه مسابقه ی نجومه ها! ولی اگه واقعا از تلسکوپ خوشتون نمیاد میتونید وقتی هدیه گرفتید بفروشیدش باشه ؟ کلاس رو دوباره همهمه فرا میگیره همه دارن فکر میکنن که خب چیز بدیم نیستا! تقریبا ۳۰ نفر هستیم .    حرف یک دخترو با دوستاش میشنوم-میتونم تلسکوپ رو بفروشم و به جاش اون پالتو صورتیرو بخرم .  کلی ذوق میکنن ولی برای من چیزی بهتر از تلسکوپ نبود . خانم اندرسون از یکی بچه ها که میز اول نشسته میخواد تا برگه هارو پخش کنه . برگه بهم میرسه کلا ۴ صفحست انتظار بیشتری داشتم ولی بر خلاف من انگار بقیه بچه ها خیلی جا خوردن اونا احتمالا انتظار کمتری داشتن . سوالارو جواب میدم عین اب خوردنه! بعد زودتر از همه برگمو میدم خانم اندرسون یکم تعجب میکنه و میگه -جوابشو بهت میگم لورا . part : 40
و آسمانی سرمه ای که انگار نقاش؛ چند قطره رنگ بنفش رو اشتباهی روی بومش چکیده و همین باعث زیبایی خاص این نقاشی شده اشتباهی زیبا فقط از برخی شب ها پیش میاد شبتون خوش :)
و هاله ای از نور پدیدار شد و به چمن های سرد ؛ روح بخشید :>