دفترچه خاطرات گمشده :)
بالخره رسیدیم ، وای ظاهر بیرونیش که خیلی خوبه سفیده و بالای ساختمون به صورت کُرویه که خب کلا همه ی
اول از طبقه ی اول شروع میکنم .
یه سری اطلاعات در رابطه با زمین بود که اونارو خودمم میدونستم! یه ماکت دیدم که کره ی زمینو نشون میداد ولی از طوری که توی این سیاره میشه دید! واقعا جالب بود
کلی اطلاعات درباره ی تریتون بود و تمام اون چیزایی که بچه ها گفتن هم توی کتابا و بنر ها پیدا میشد .
رفتم سمت سیاره های نزدیک به خورشید ، توی کلاس ما بیشتر در مورد این سیاره حرف میزنن.
اطلاعات زیاد و به درد بخوری بود ، ولی حس میکنم که اینا برای اون ازمون زیادین!
روی یه بنر یه سوال نوشته بودن انگار میخواستن مارو به چالش بکشونن.
- عطارد چند قمر دارد ؟ -
ارونا نگاهی به من میکنه و متوجه میشه که دارم سوالو میخونم و حس معلمیت بهش درس میده میپرسه -خب لورا خانم عطارد چند قمر دارد؟
خیلی مغرورانه چواب میدم -خب معلومه هیچی!
-افرین. اون وقت چرا ؟ -چون به خورشید نزدیکه و خورشید قمر هاش رو به سمت خودش میکشه!
ارونا میخنده و میگه -مثل بچه های سه ساله توضیح میدی.
بهم یه کوچولو بر میخوره -خب؟ تو بگو ببینم توچطوری توضیح میدی مامان بزرگ.
بازم میخنده و میگه -ولش کن . فکر کنم ازمون تستی باشه کلا لازم به توضیح نیست
بعد میره
هممون پخشیم هر کس یه سمتیو نگاه میکنه ولی هیچکس تنها نیست .
ویلی مد دارن بحث میکنن ، الیس و گلویلو و رزان دارن باهم اطلاعات مختلف رو از کتابا گرد اوری میکنن
یرین و سولینا و کلارا دارن ماکتای جدیدو نگاه میکنن
نورمن و میرابل و بقیه دارن خوش میگذرونن!
منم که دارم درس میخونم
راهنما هایی بغل بعضی از ماکتا هست که اگه هرکس بخواد براشون به طور کامل ماکتو و اجزاش رو توضیح میدن .
من میرم طبقه ی دوم. اونجا پر قفسه ی کتابه
برخی از تلسکوپ های گرون قیمت داخل جاهای شیشه ای هستن .
طبقه دوم نسبت به اول خیلی اروم تر و خلوقت تره!
راستش کوچیک تر هم هست، عرض و طولش یکیه ولی بخشی از زمین وسط بازه و میشه از اونجا طبقه ی اول رو دید . اینکارو کردن چون سقف شیشه ایه و تو شب همه از طبقه ی اول هم میتونن ستاره های توی اسمان رو نگاه کنند .
منتظرم شب بشه تا اینجا رویایی تر از قبل بشه .
بچه ها میان بالا یه بخشی که چند میز و صندلی داره رو انتخاب میکنیم و میریم اونجا ، همه کتابای مختلفی رو اوردن و باهمدیگه اطلاعات رد و بدل میکنن
مد و ارونا و الیس از من چند سوال میپرسن تا مطمعن شن همه چیز رو بلدم . سوالای اونا احتمالا خیلی سخت تر از سوالایی هست که تو ازمون میدن .
میرابل و کلارا هم میرن تا غذا بگیرن و بعد بر میگیردنو ما هم شروع میکنیم .
چند ساعت میگذره هممون کلی مطلب جدید یاد گرفتیم .
الان هوا تاریکه و نگهبانا میان تا تلسکوپ هارو راه بندازن *یکم تنظیمشون کنن و اینا .
وقتی از طبقه ی دوم میخواستی بیای بالا اول فقط قفسه های کتاب رو میدیدی
پله ها تقریبا از کنار سالن زده شده بودند . قفسه های کتاب سمت جنوب پله ها بودند . بعد اگه کمی به سمت راست میچرخیدی میتونستی تلسکوپ هارو ببینی . سالن بزرگی بود
سمت راستت دیوار بود ولی سمت چپ کاملا باز بود و شیشه هم نداشت چون رو به حیاط ساختمان بود .
تلسکوپ ها سمت چپ بودند و یک بند قرمز از اول تا اخر بسته شده بود که وقتی اون رو باز میکنن یعنی ما میتونیم ازش استفاده کنیم . ولی جلوی همه ی شیشه هایی که اثاری قدیمی بود هم از این بندا بود اینکی به معنی این بود که اصلا نباید دست بزنیم .
راهنما ها بغل تلسکوپ ها وایساده بودند تا کمکمون کنند
همه ی بچه ها باهم رفتیم و اونجا ستاره هارو تماشا کردیم
وای نمیدونیم امروز چقدر برام با ارزش بود چقدر.
ستاره و سیاره ها از این جا خیلی عجیب تر و متفاوت تر از زمین دیده میشدند .
#Raz_Daftarcheh part : 39
و آسمانی سرمه ای که انگار نقاش؛ چند قطره رنگ بنفش رو اشتباهی روی بومش چکیده و همین باعث زیبایی خاص این نقاشی شده اشتباهی زیبا فقط از برخی شب ها پیش میاد شبتون خوش :)
دفترچه خاطرات گمشده :)
هنوز وقت دارید تا فرار کنید بیاین تریتونا ؛)
جایی در اعماق جنگل
دفترچه خاطرات گمشده :)
اول از طبقه ی اول شروع میکنم . یه سری اطلاعات در رابطه با زمین بود که اونارو خودمم میدونستم! یه ماک
بعد دقایقی یادم میوفته که خیلی دیر شده تقریبا از صبح خونه نرفتم سریع به الیس میگم -کاش میتونستم همیشه اینجا بمونم ولی الان خیلی دیر شده باید سریع برم !
الیس سرشو به معنی فهمیدم تکون میده و به بچه ها میگه -بچه ها لورا میخواد بره. زود باشینن
باهمدیگه سریع میریم بیرون و از مامورا و نگهبان ها هم تشکر میکنیم .
بعد سوار دوچرخه هامون میشیمو سریع به سمت چاه میریم .
وقتی میخوام از چاه رد شم بازم اون ترس همیشگی دارم ولی کمتر شده . ترس از دست دادن خاطراتم و اینجا
از مد خیلی تشکر میکنم برای معرفی اینجا و بد به بقیه میگم که چقدر دوستشون دارم و چه روز عجیبیو برام ساختن!
بر میگردم زمین و از اونجا هم سریع میرم خونه . دیگه وقت ندارم به هاول سر بزنم صبح هم که رفتم .
وقتی میرسم خونه مامان مشغول خوندن همون کتابیه که بهش هدیه دادم .
-سلام مامان سرشو بالا میاره از بالای عینک مطالعش نگاهی بهم میکنه و بعد میگه -سلام غذا خوردی ؟
-اره مامان با هاول. دیگه چیزی نمیگه منم میرم تو اتاقم
دفترایی که از بخش ۳۰ ام اوردم رو نگاه میکنم با اون عکسا ، خوشحالم که الان دوباره همه چیو میدونم .
وقتی کلاسا تموم بشه من حتما میرم دنبال اون دفترچه ام .
لباسای راحتی میپوشم یکم دیگه کتابارو مرور میکنم و کم کم به خواب میرم .
یکم استرس دارم ولی اونقدر زیاد نیست چون به خودم اعتماد دارم .
وسط کلاس یکی از بچه های کلاسای دیگه میاد و میگه -بچه هایی که میخوان تو ازمون ستاره شناسی شرکت کنن بیان
از کلاس ما فقط ۳نفر به جز من میان که البته فکر کنم علاقه ی چندانی ندارن و برای فرار از درس اومدن .
ما میریم تو یه کلاس که چند نفر دیگه هم هستن .
بعد خانم اندرسون میاد تو کلاس و میگه -کل مدرسه همینقدر داوطلب هست ؟ فاجعست! میره بیرون از کلاس و با ناظمامون یکم حرف میزنه . دقیق نمیتونم بفهمم چی میگن ولی دارن در رابطه با ازمون حرف میزنن . بعد چند دقیقه وارد کلاس میشه .
و میگه -خب از اونجایی که تعداد کمه یه ازمون بین همه ی شما ها میگیریم .
یکی از بچه ها هیلی* از کلاس ما سوال میپرسه -جایزه داره ؟:
-اوه مگه معلماتون نگفتن!بله هرکی قبول بشه بهش یک تلسکوپ میدیم *میدونستم خانم اسمیت کامل توضیح نداده اخه نمیخواست وقتش گرفته شه!
همه بچه ها اوف بلندی رو سر میکشن و یکی از اخرای سالن میگه -تلسکوپ اخه ؟ یه چیز بهتر بدین .
اونا واقعت عجیبن چه چیزی بهتر از تلسکوپ ؟ من واقعا میخوام برنده شم .
خانم اندرسون با حرکت دست هاش کلاسو ساکت میکنه و میگه -بچه ها این یه مسابقه ی نجومه ها! ولی اگه واقعا از تلسکوپ خوشتون نمیاد میتونید وقتی هدیه گرفتید بفروشیدش باشه ؟
کلاس رو دوباره همهمه فرا میگیره
همه دارن فکر میکنن که خب چیز بدیم نیستا!
تقریبا ۳۰ نفر هستیم . حرف یک دخترو با دوستاش میشنوم-میتونم تلسکوپ رو بفروشم و به جاش اون پالتو صورتیرو بخرم . کلی ذوق میکنن ولی برای من چیزی بهتر از تلسکوپ نبود .
خانم اندرسون از یکی بچه ها که میز اول نشسته میخواد تا برگه هارو پخش کنه .
برگه بهم میرسه کلا ۴ صفحست انتظار بیشتری داشتم ولی بر خلاف من انگار بقیه بچه ها خیلی جا خوردن اونا احتمالا انتظار کمتری داشتن .
سوالارو جواب میدم عین اب خوردنه!
بعد زودتر از همه برگمو میدم خانم اندرسون یکم تعجب میکنه و میگه -جوابشو بهت میگم لورا .
#Raz_Daftarcheh part : 40
و آسمانی سرمه ای که انگار نقاش؛ چند قطره رنگ بنفش رو اشتباهی روی بومش چکیده و همین باعث زیبایی خاص این نقاشی شده اشتباهی زیبا فقط از برخی شب ها پیش میاد شبتون خوش :)