فیالبداهه.
تو کربلا یکی شمارهشو داد براش عکسایی که گرفتم و بفرستم، یعنی الان بهش بگم سلام من همونیم که شمارهت
همهی عکسهای قشنگی که از کربلا گرفتم و تا حالا برا هیچکی نفرستادم و براش فرستادم، من دیگه هیچ چیزی برای از دست دادن ندارم.
حسم به زندگی دقیقاً همون دختربچهایه که تو مهدکودک یه گوشه نشسته و زل زده به مورد علاقهترین فرد مهدکودکش که داره با بچههای دیگه بازی میکنه و اهمیتی به دخترکوچولو نمیده.
هدایت شده از هفا
فاطمه حتا وقتی دوست جدید پیدا میکنه هم اطلاع میده
بعد شماها عروس میشین، بچهتون هم دنیا میاد ما باید از استوریاتون بفهمیم
شما مثل هم نیستین..
بدیِ تموم شدنِ دوران تحصیل اینه که دیگه اون حسی که موقع خرید لوازم تحریر داشتی و نمیتونی حس کنی.
هدایت شده از نادیو
خدایا تو هروقت بخوای سوپرایزم کنی من آمادم رودروایسی نکنیا.
حسم به حرم رفتن یه مهمونی دو نفرهس که میخوام به صاحبخونه هرچی دارم و ندارم بگم و زل بزنم تو چشماش [که گنبده باشه] و تو آغوشش [که گوهرشاد باشه] گریه کنم، و هرچقدر تنها تر باشم راحتترم. اینو خیلی وقته فهمیدم، هیچوقت نتونستم وقتی کسی تو حرم کنارم بود راحت باشم و حرف دلم و هرچند تو دلم، بزنم.