🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
🥀امروز بیست ویکمين روز چله شهداس🥀
🌹 یک تسبیح صلوات 🌹
برای سلامتی وفرج
✨ امام زمان عج✨ بفرستید وثوابش هدیه کنید به روح پاک
⚘️#شهیدمحمدرضا_طاهر ⚘️
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹التماس دعای فرج
♥️دعای_سلامتی_امام_زمان_عج♥️
✅درقنوت نمازهابخوانید
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
۞اَللّهُمَّ۞
۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞
۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞
۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞
۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞
۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞
۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞
۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞
۞طَویلا۞
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤
💫 شاهراه ظهور،شهدا 💫
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد
🥀🕊بسیجی شهید محمدرضا طاهر
🍃تاریخ ولادت: 1344
🍃محل ولادت: چوپانان
🥀🕊تاریخ شهادت: 1361/6/30
🥀🕊محل شهادت: چوپانان
🥀مزار: زادگاه شهید
🍃🌸زندگینامه شهید محمد رضا طاهر
بی شک آن روز که آماده رفتن شده بود
باغ پرواز، پر از لاله و سوسن شده بود
عاقبت رفت به آنجا که دلش خواست رسید
در همان روز که در «عشق» معین شده بود
🌿همواره تاریخ عرصه تقابل حق و باطل بوده و ساکنانش بر دو سوی این صحنه صف کشیده ، در حال نبرد بوده اند . حق و باطل، یک راه مشخص به نام باطل و یک راه مشخص به نام حق، بدون هیچ احتمال سومی ، یا باید حسینی بود و بس و یا یزیدی بود در راه عبث.
انسانها با بستر تربیت و رشد و زمینه های باطنی و روحی،یکی از این دو جبهه را برمی گزیند: «یشربون من کاس کان مزاجها کافورا» و آنان که جبهه ی کفر را برمی گزینند:«سلاسل و اغلالا و سعیرا» و این شهیدانند که با انتخاب راه حق به بهترین نحو ازآن حراست نمودند.
🍃فصل شکوفائی:
شهید طاهر با شروع جنگ تحمیلی و فرمان امام(ره) مبنی بر تشکیل بسیج وارد بسیج نائین گردید و با عنوان عضو ویژه بسیج مشغول خدمت شد با شرکت در آموزشهای عقیدتی و نظامی به تقویت روحی و جسمی خود پرداخت.
در زمانی که در بسیج نائین فعالیت می کرد کلیه آیات جهاد قران را در یک مجموعه جمع بندی کرد .
🍃حضور در میدان نبرد:
در تاریخ 1360/9/15برای اولین بار از طریق بسیج شهرستان نائین عازم جبهه شد بعد از مدتی که به روستا بازگشت با توجه به اینکه درس را رها کرده و دائماً در بسیج بود و مسئولیت آموزش نیرو های بسیجی را عهده دار بود مجدداً به جبهه رفت ، اصلاً عضویت در بسیج را برای شرکت در جهاد در راه خدا انتخاب کرده بود و اگر آموزش هم می داد برای رفتن نیروها به جبهه بود ،
در مرحله دوم اعزام در عملیات پیروزمندانه بیت المقدس و آزادی خرمشهر شرکت داشت .
🥀🕊لحظه عروج:
در تاریخ 1361/6/23 که از سوی فرمانده وقت بسیج چوپانان (برادر پاسدار عباسعلی امامی) برای انجام ماموریتی به بیرون از روستا اعزام می شود، در تصادف با یک دستگاه خودرو مجروع و بعد از یک هفته بستری در بیمارستان اصفهان به درجه رفیع شهادت نائل گردید و روح پاک و عاشق او برای ملاقات با یار به دیار باقی شتافت . روحش شاد، راهش پُر ره رو باد.
🍃خصال نیکو :
از ویژگی های شهید محمدرضا طاهر می توان به صداقت ، تعهد ، اعتماد به نفس ،اعتقاد به آداب و سنن اسلامی ،اخلاق نیکو و پسندیده و جدیت در عمل اشاره کرد.
من به توصیه امام عمل کرده ام ! اغلب وصیت نامه های شهدا که به دستم رسید راخوانده ام . ما واقعاً از این وصیت نامه ها درس می گیریم .
آن جوان،خطش هم به زور خوانده می شود؛اما هر کلمه اش برای من و امثال من یک درس راه گشاست که خیلی استفاده کرده ام.
(مقام معظم رهبری)
«حدیث ولایت جلد8 ص 43»
📝✨قسمتی از وصیت نامه شهید محمد رضا طاهر
🌷سخنی دارم با شما جوانان عزیز
ای برادر و ای خواهر بدانید که شما برادران رهروان راه امام حسین (ع) و شما خواهران ادامه دهنده راه حضرت زینب(س) هستید پس به خوبی انجام وظیفه نمایید که یزیدی از آب درنیایید
🌷و شما پدر و مادرها مگر خون عزیزانتان بالاتر از خون امام علی ابن ابیطالب(ع) است مگر بالاتر از خون شهید مصطفی خمینی فرزند برومند امام است مگر بالاتر از خون شهید بمانعلی طاهر است یا مگر بالاتر ازخون خودِ من حقیر است
🌷چرا فرزندت باید بر اثر این که تو نمی گذاری حتی در بسیج محل شرکت کند. نیم ساعت در کنار من گریه کند، چرا نمی گذاری در راه اسلام فعالیت کند،
من و تو که از اسلام چیزی سر درنمی آوریم نباید بگذاریم فرزندانمان در این لجنزار فرو روند ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 از اول انقلاب
یک دست قدرتى دارد ما را
هدایت میکند
📌 حاج حسین یکتا
#ختم_صلوات_روزانه_به_نیت_فرج
✨پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📕 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
🌿⃟🕊دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم به نیت تعجیل در امر فرج مولامون 🙏
💐وارد ربات زیر بشید و تعداد صلوات تون ثبت کنید ⤵️
https://EitaaBot.ir/counter/8ygh
⫷⁂⫷⫸⁂⫸❤️·⫷⁂⫷⫸⁂⫸
#التماس_دعا_برای_ظهور
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💫 شاهراه ظهور،شهدا 💫
#کتابدا🪴 #قسمتدویستهشتم🪴 🌿﷽🌿 جا خوردم. مگر من چه کار کردم که این حرف را زد. احساس خیلی بدی
#کتابدا🪴
#قسمتدویستنهم🪴
🌿﷽🌿
په زینب گفتم: من با اینا میرم زینب گفت: بر می گردی اینجا؟
گفتم: تا خدا چی بخواد گفت: اگه میتونی یه سر برو مغازه این
عکسه، بین چرا نیومده؟ گفتم چشم. شما هم حواستون به لیلا باشه
گفت: برو خیالت راحت
زن که دید حاضر شدم با آنها بروم به عربی قربان صدقه ام رفت:
قبني یوما، آروخ قدوه الج چشم منی مادر، فدای تو شوم
ماشین شان جلوی جنت آباد پارک بود، آریای سفید رنگ. من به
همراه زنها عقب و مردها جلو نشستند. توی راه زن آرام مویه می
کرد و به عربی چیزهایی زمزمه می کرد. زن دیگری که لاغرتر
و کوتاه تر از آن یکی بود و به نظر می رسید همسر یکی از
مردها باشد همراه مویه های او آرام آرام اشک می ریخت. از
چیزهایی که مادر پسر گمشده می خواند حس کردم امیدوار است
خبری که برایشان آورده اند درست نباشد و توی سردخانه چنین
کسی را پیدا نکنیم
توی بیمارستان مصدق اول رفتم سراغ پرستارها. به یکیشان گفتم:
این ها شهیدشان را می خواهند چرا تحویلشان نداده اید، گفتید هر
کسی تحویل داده خودش بیاد بگیره؟
گفت: نمی دونم برو با مسئول سردخونه صحبت کن،
رفتم سردخانه. مسئولشی نبود کلی توی اورژانس و بخش ها را
گشتیم. دیگر ناامید شده بودم. اسمش را از پرستارها پرسیده بودم
به هر کسی رسیدیم سراغش را گرفتیم. آخر سر یک نفر گفت:
رفته بیرون. توی حیاط ایستادیم تا آمد. مرد عینکی بالای چهل
سال، قد بلند و سبزه رو که روپوش سفید و چکمه پوشیده بود.
آنقدر آنجا رفته بودم که هر دو همدیگر را خوب می شناختیم. تا او
را دیدم، چلو رفتم و گفتم: شما کجاید یه ساعته داریم دنبالتون
میگردیم.
گفت: خیر باشه چی کار دارید؟ دوباره شهید آوردین
گفتم: نه. اومدم دنبال شهید این خانواده مثل اینکه بهشون گفتین؛
هر کس تحویل داده خودش بیاد بگیره
گفتم: این قانون جدیده؟
گفت: نه قانون نیست، منتهی بهمون سپردن تا مطمئن نشدیم شهید
مال چه خانواده اییه تحویل ندیم. چون یه عده به اسم کس و کار
شهید اومدن جنازه تحویل گرفتن، در واقع دزدیدن بردن. بعد معلوم
شده عضو سازمان مجاهدین اند که شهدا را به اسم گروه خودشون
توی شهرها تشیع میکنن تا تبلیغی براشون باشه
بعد پرسید: تو از اینا مطمئنی؟
گفتم: مگه اینا بیکارند بیمارستان و جنت آباد رو زیر پا بذارن.
تازه آدرس و مشخصائی که از جنازه میدن، درسته
با مسئول سرد خانه راه افتادیم. جلوی در زنها ایستادند و مردها با
ما وارد سردخانه شدند، روی زمین پر از جنازه کشته ها بود.
روی برانکارد، روی زمین خب، با ملحفه ، بدون ملحفه یا داخل
پلو، راه به راه زن و مرد و به خوابانده بودند. از همانجا شروع
کردم به گشتن، مسئول سردخانه هم مشخصات گرفت و از طرف
دیگر جستجو را شروع کرد. آن دو مرد کناری ایستاده بودند، با
بهت به جنازه ها نگاه می کردند و تأسف می خوردند مهتابی های
داخل سردخانه روشن بود. گویا بیمارستان با موتور برق به کارش
ادامه می داد زیر آن نور کم میگشتم و ملحفه ها را از روی
صورت کشته ها کنار می زدم. جراحت ها و زخم های مختلفی که
بدن شهدا را دریده بود، به شدت آزارم می داد. چشم های باز
چشم های بیرون آمده، نگاههای آرام، هر کدام حرف می زدند. با
خودم می گفتم: من این ها را می یارم اینجا، امروز و فردا معلوم
نیست خودم رو با چه وضعیتی می یارن. جنازه ام سالم است؟
چهره ام قابل شناسایی هست؟ یا اینکه سرم جدا شده. آخر شنیده
بودم یک نفر در حال دویدن ترکش، سرش، را جدا کرده ولی
بدنش تا چند متر جلوتر همچنان می دویده
هر شهیدی را که رد می کردم و ملحفه را دوباره رویش می
کشیدم، میدیدم مردها نفس راحتی می کشند. دعا دعا می کردند و
می گفتند: عال راه مانشوفه إهنا، عال واه ما پنگاه إهنا۔ کاش اینجا
نبینمش. کاش اینجا پیدایش نکنیم
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کتابدا🪴
#قسمتدویستدهم🪴
🌿﷽🌿
این ها را می شنیدم و دلم بدتر می گرفت. وقتی توی کشته های
روی زمین پیدایش نکردیم رفتیم سراغ کشوها، توری اولین کشو
مرد چاق هیکل داری را گذاشته بودند. کشوی دوم را کشیدم،
خودش بود، پسری لاغر و گندم گون با موهایی که رنگش به
قرمز می زد، کمی از
موهای فر و پرپشتش روی پیشانی اش ریخته بود. پیراهن سفید و
شلوار لی که به تن داشته : خونی نبودند و پیکر سالم به نظر می
رسید. گفتم: بیایید جلو، ببینید همینه * نرسیده به یخچال یکی شان
محکم روی دستش کوبید و گفت: آخ بویه و فهمیدم حدسم درست
بوده. شهیدشان همین است. مرد مسن تر جلو آمد و سرش را روی
پاهای جنازه گذاشت و با صدای بلند گریه کرد، آن یکی، بر سر
زنان بیرون دوید. چند لحظه از رفتش نگذشته بود که مادر پسر را
در آستانه در دیدم. نگاه سریع و بهت زده ایی به جنازه ها انداخت
و یکدفعه صدای جیغش در سردخانه پیچید و به طرف کلو دوید،
توی سر و صورتش می زد. جیغ می کشید و جلو می آمد می
گفت: یوما الولد، یوما. مادر پسرم مادر، نزدیک کشو مرد را که
حالا صورتش را روی جنازه گذاشته بود و او را می بوسید، کنار
زد و داد کشید: پسرم خوابیده. چرا گذاشتنش توی یخچال؟
بعد خودش را روی جنازه انداخت. همان طور که اشک می
ریخت، می گفت: قربون قد بلند بالایت بروم مادر، پسرم باعث
عزت و هیبت ما بودی. کاش من می مردم و تو رو اینجا نمی
دیدم. از کجا بیارم همچین پسری رو، چه کار کنم بعد تو، مادر چه
کار کنم هه
کو را تکان می داد، انگار می خواست آن را از جا دربیاورد. حال
خیلی بدی داشت توی سرد خانه بین جنازه ها میدوید. نگاهی به آن
ها می انداخت. دوباره بالای سر پسرش برمی گشت و خودش را
می زد. بین حرف هایش هم صدام را لعنت میکرد و می گفت:
لعنت به تو صدام، تو عرب ها را دوست داری؟؟
وقتی دیدم زن خودش را می زند و صورتش را می کنند، سراغش
رفتم، جلویش را بگیرم. هر چند چندان نمی توانم کنترلش کنم.
میگفت و شیون می کرد. مردها هم با روضه خوانی او گریه میکردن زن جوان هم که گویا طاقت دیدن شهیدشان را نداشت یا از
دیدن این همه جنازه می ترسید، جلوی در ایستاده بود و اشک می
ریخت. ولی زیر بازوی مادر شهید را گرفتم، دستی به سرش
کشیدم و گفتم: خودت رو نزن. گناه داره. خوب نیس. روح
شهیدت این طوری عذاب میکشه خدا یه روزی امانتی میده، یه
روزی هم میگیره. خدا رو شکر کن که با شهادت رفته. او
تصادف و حادثه ایی نمرده، خدا صبرت بده. آرام باش
با همان حالتش که بی تابی می کرد، گفت: تو که نمی دونی چه
آتشی توی دل منه نمیدونی تو دل من چی میگذره...
گفتم میدونم تو دلت چی میگذره. منم دلم آتش گرفته است
صدای گریه اش آرام تر شد. توی صورتم نگاه کرد و پرسید: چه
کسی از تو شهید شده؟ با بغضی گفتم: أبوی، پدرم
گفت: خدا به تو هم صبر بده. خدا صدام رو بکشه که داره همه
جوونای ما رو میکشه بعد با صدای آرام شروع کرد به مویه
کردن و این طور می خواندن آخ بویه من نار گلبی؟ حرگنی
الولدی بوما. آخ پدر از آتش قلبم؟ آتشم زد داغ پسرم، مادر، دلم از
خواندنش آتشی می گرفت. انگار فرصتی پیدا کرده بودم تا کسی
برایم روضه خوانی کند. اجازه دادم اشکهایم سرازیر شوند
این مویة آرام چندان دوام نداشت. زن دوباره بلند شد. توی حال
خودش نبود. به هر طرف می دوید و می خزید، می آمد و دست به
صورت شهیدش می کنید. انگار آتشی درونشی بیشتر می شد،
مردها نهیبش می زدند، آرام تر باشد ولی تأثیری نداشت. خیلی
روحم در فشار بود. دیگر طاقت دیدن این صحنه ها را نداشتم، به
مردها گفتم: اگر با من کاری ندارید، من برم
تشکر کردند. جلوی در از کنار زن جوان که رد شدم، گریان و
مظلومانه گفت: زحمت دادیم. ببخش
سری تکان دادم و بیرون آمدم. قبل از رفتن به مسجد تصمیم گرفتم
سری به مغازه عکاسی بزنم. گفته بود مغازه اش توی خیابان امام
یا همان خیابان ساحلی، محدوده بازار ماهی فروش ها است.
از خیابان چهل متری خودم را به خیابان ساحلی رساندم و جلوی
بازار ماهی فروشی ها ایستادم. چشم چرخاندم و مغازه ها را از
نظر گذراندم. تابلوی مغازه ای به چشمم نخورد، در عوض
بازارچه ماهی توجهم را جلب کرد. دلم برای اینجا تنگ شده بود.
گاهی ما برای خرید به اینجا می آمدیم و بعد از خریدش از بازار صفا سری هم به اینجا
می زدیم
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
این که گناه نیست 69.mp3
3.31M
#این_که_گناه_نیست 69
✴️حواست کجاست؟
هنوز حسودی، کینه داری، زودرنجی، قهر می کنی و...
❌پاشو؛
بایدهر چیزی که یهو، نفسِتُ داغ میکنه،
و تحت فشارت میذاره رو درمان کنی.
این بدترین گناهه
💫 شاهراه ظهور،شهدا 💫
4⃣4⃣ 🌪تجربههای نزدیک به مرگ در آثار منتشر شده گروه شهید ابراهیم هادی 🔰 ادامه حساب
4⃣5⃣
🌪تجربههای نزدیک به مرگ در
آثار منتشر شده گروه شهید ابراهیم
هادی
🔰 ادامه حسابرسی
✍ادمه داستان صدقه
جوان پشت میز به من گفت: آن عقرب
مامور بود که تو را بکشد،اما صدقهای که
آن روز دادی ,،مرگ تو را به عقب انداخت!
همان لحظه فیلم مربوط به آن صدقه را
دیدم یادم افتاد عصر همون روز خانم به
من زنگ زد و گفت: فلانی که همسایه
ماست خیلی مشکل مالی دارد هیچی
برای خوردن ندارد اجازه دارم از پولهایی
که کنار گذاشتی مبلغی به آنها بدهم؟
گفتم :آخه این پولها برای خرید موتور
است، اما عیب نداره هر چقدر میخواهی
به آنها بده.
جوان گفت: صدقه مرگ تو را عقب انداخت
اما آن روحانی که لگد خورد ، ایشان در آن
روز کاری کرده بود که باید این ضربه را
میخورد. ولی به نفرین ایشان، پای تو هم
شکست.
بعد به اهمیت صدقه دادن و خیرخواهی
برای مردم اشاره کرد.
البته این نکته را باید ذکر کنم: « به من
گفته شد که صدقات ،صله رحم، نماز
جماعت و زیارت اهل بیت و حضور در
جلسات دینی و هر کاری که خالصانه برای
رضایت خدا انجام دهی جزو مدت عمرت
حساب نشده باعث طولانی شدن عمر
میگردد.»
🔺ادامه ماجرا فردا انشاءالله
#تجربه_مرگ
#وعده_صادق
•✾•••┈┈✨🌸✨•✾•••┈┈
4⃣6⃣
🌪تجربههای نزدیک به مرگ در
آثار منتشر شده گروه شهید ابراهیم
هادی
🔰 ادامه حسابرسی
✍گره گشایی
بیشتر مردم از کنار موضوع مهم حل
مشکلات مردم به سادگی عبور میکنند
اگر انسان بتواند حتی قدمی کوچک در حل
گرفتاری بندگان خدا بردارد اثر آن را در این
جهان و در آن سوی هستی به طور کامل
خواهد دید. دربررسی اعمال خود مواردی را
دیدم که برایم بسیار عجیب بود .مثلاً
شخصی از من آدرس میخواست من او
را کامل راهنمایی کردم او هم دعا کرد و
رفت من نتیجه دعای او را به خوبی در
نامه عملم مشاهده کردم.
یا اینکه وقت کاری برای رضای خدا و حل
مشکل مردم انجام میدادم اثر آن در
زندگی روزمرهام مشاهده میشد.
👇👇👇👇
اینکه ما در طی روز حوادثی را از سر
میگذرانیم و میگوییم خوب شد اینطور
نشد یا میگوییم خدا را شکر که از این
بدتر نشد به خاطر دعای خیر افرادی
است که مشکلی از آنها برطرف کردیم.
من هر روز برای رسیدن به محل کار
مسیری را در اتوبان طی میکنم همیشه
اگر ببینم کسی منتظر است، حتماً او را
سوار میکنم.
یک روز هوا بارانی بود پیرزنی با یک ساک
پر از وسایل زیر باران مانده بود ،با اینکه
خطرناک بود اما ایستادم و او را سوار کردم....
🔺ادامه ماجرا فردا انشاءالله
#تجربه_مرگ
#وعده_صادق
•✾•••┈┈✨🌸✨•✾•••┈┈
8.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹شادابی، بخشش گناهان و ثواب ۷۰ بار زیارت خانه خدا...
(زیارت امام رضا علیه السلام )
🎙استاد رفیعی
#دعا_برای_ظهور