eitaa logo
ImArticles
174 دنبال‌کننده
1 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ثابتی و ادامه همکاری با صهیونیست‌ها پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر: به نظر شما آیا پرویز ثابتی در 44 سال اخیر، با سرویس‌های خارجی از قبیل: آمریکا، انگلیس و اسرائیل همکاری دارد، یا خیر؟ عباس سلیمی نمین، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران: قطعا، تردید نکنید. همان‌طور که اشاره کردم، ثابتی عامل صهیونیست‌هاست. مگر یک عامل اطلاعاتی صهیونسیم، می‌تواند در ایران چند سال کار اطلاعاتی انجام دهد، بعد به همکاری‌اش پایان داده و به خارج از کشور برود؟ پاسخ کاملا روشن است. ثابتی به عنوان یک بهائی تشکیلاتی، تربیت‌شده صهیونیست‌هاست. مگر به لحاظ عقلی امکان دارد که چنین سرمایه‌ای برای صهیونیست‌ها، در خارج از ایران عاطل و باطل بگردد؟ معلوم است که چنین نیست. پرویز ثابتی مجموعه‌ای از تجربه و اطلاعات است. اگر به همکاری‌اش ادامه ندهد، قطعا او را می‌کشند. اگر عنصری که دارای اطلاعات گسترده است، پیوندش را با سیستم اطلاعاتی قطع کند، نابودش خواهند کرد. در سازمان سیا هم، وضعیت همین‌طور است. اگر یک عنصر برجسته سازمان سیا بخواهد پیوندش را با سازمان قطع کند، قطعا از بین می‌رود. در خیلی از این فیلم‌هایی که بر اساس داستان‌های واقعی آمریکا درست می‌شود، حتما دیده‌اید که وقتی عنصری می‌خواهد جدا شود، فوری دستور قتلش را می‌دهند. ثابتی هم عنصری است که اطلاعات بسیاری درباره دستگاه‌های اطلاعاتی اسرائیل در ایران دارد. برنامه‌ها و کارهایشان را در ایران می‌داند. ثابتی مطلع است که آنها در ایران چه کردند. اطلاعات پنهانشان را به‌خصوص در مورد تجزیه‌طلبی در ایران می‌داند. این اگر در خارج از کشور ارتباطش را حفظ نکند، قطعا در یک حادثه‌ای سربه‌نیست می‌شود! ضمن آنکه خود ثابتی به عنوان یک بهائی، انگیزه دارد تا همچنان علیه ملت ایران کارش را ادامه دهد. اینکه می بینید در 85 سالگی همچنان انگیزه دارد، به همین علت است. وقتی در این سن انگیزه دارد، قطعا در بیست، سی یا چهل سال پیش هم داشته و در اوایل انقلاب نیز، به طریق اولی داشته است، که بیاید و اقداماتی را انجام دهد، تا خیزش عظیم ملت ایران را سرنگون کند. نه ثابتی که همه ساواکی‌های برجسته، چنین پیوندی با سرویس‌های صهیونیستی داشتند. صهیونیست‌ها تلاش کردند تا شعبان جعفری را با آنکه هیچ نداشت و به او بی‌مخ می‌گفتند، در اسرائیل نگه دارند. به او زورخانه هم دادند! چرا چون در کودتای 28 مرداد نقش داشت. به او امکان ادامه کار دادند، تا اگر مجددا خواستند در ایران کودتا کنند، یک آدم لمپن مانند او، بتواند مجددا فعال شود. در قضایای تجمع نیروهای آریانا در مرز ایران و ترکیه، شعبان جعفری همان‌گونه که در خاطراتش می‌گوید، مرتب بین اسرائیل و آریانا پیام رد و بدل می‌کند! بنابراین وقتی شعبان جعفری ــ که بی‌مخ به او لقب داده شده است ــ برای اسرائیلی‌ها خیلی مهم است، حساب کسی مثل پرویز ثابتی معلوم است. جالب است که بدانید آن‌قدر صهیونیست‌ها تنفربرانگیز هستند که حتی شعبان هم با وجود آنکه کلی امکانات به او می‌دهند، در آنجا نمی‌ماند، به آمریکا می‌رود و در آمریکا می‌میرد. بااین‌همه و قطعا، برای اسرائیلی‌ها یک عنصر مهم است. شعبان با آنکه یک آدم چاقوکش است، ولی صهیونیست‌ها از او نمی‌گذرند و برای اقدامات اخلال‌گرایانه در مسائل ایران، به گونه‌ای روی او هم حساب می‌کنند. حال با ملاک قرار دادن شرایط موجودی مانند شعبان، می‌توانید وضعیت ثابتی را حدس بزنید. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/interview/24549/
اداره سوم ساواک، کاملا توسط صهیونیست‌ها اداره می‌شد! عباس سلیمی نمین، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران: بخش‌های مختلفی در ساواک پیش‌بینی شده بود. اما مهم‌ترین بخش ساواک، اداره سوم بود، که به امنیت داخلی مربوط می‌شد. اسرائیلی‌ها در آن اداره، بیشترین نقش را از لحاظ ارائه آموزش به نیروها و تأمین تجهیزات داشتند. چون موساد در ارتباط با مقاومت فلسطینی‌ها، سابقه و تجربه طولانی داشت و برای در هم شکستن مقاومت مبارزین آن خطه، به شیوه‌های مختلفی از شکنجه دست یافته بود؛ مثلا اینکه چگونه و باسرعت، از یک مبارز فلسطینی اطلاعات بگیرد و گروهی را که به آن متعلق بود کشف کند؛ بنابراین صهیونیست‌ها تجربه‌ای داشتند که به درد ساواک می‌خورد؛ لذا می‌توان گفت که اداره سوم، کاملا توسط صهیونیست‌ها اداره می‌شده است! ما وقتی خاطرات نیروهای اسرائیل، از جمله آخرین رئیس موساد در دوره پهلوی را می‌خوانیم، می‌بینیم که می‌گوید: «در ماه‌های پایانی عمر رژیم شاه، من بیشتر از ایرانی‌ها در ساواک حضور داشتم!...». چرا که وقتی مبارزات مردم اوج گرفت، بسیاری از نیروهای ساواک، از ترسشان به اسرائیل منتقل شدند! البته ما در حال حاضر، خیلی از این افراد را نمی‌شناسیم! اما افرادی مثل پرویز ثابتی که به اسرائیل رفتند، بسیاری از اطلاعات خود را در اختیار صهیونیست‌ها قرار دادند! اطلاعاتی در خصوص نیروهای وابسته به خودشان، مثل بعضی از روحانیان که در زندان، به ساواک قول همکاری داده بودند و بعد هم عملا همکاری جدی‌ای را با ساواک دنبال کردند؛ مثلا سیدمهدی هاشمی، وقتی به ساواک قول همکاری داد، در انجام مأموریت‌هایش خیلی جدی عمل می‌کرد! حتی در دوران سربازی در جایگاه و مراسم صبح‌گاه، به شاه دعا می‌کرد! اما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، ارتباط او با ساواک و جنایاتی که در این زمینه انجام داده بود، فاش شد! اداره هشتم هم، که به شناسایی جاسوس‌های کشورهای دیگر در ایران اختصاص داشت، از نهادهای مهم ساواک بود. هر کدام از این ادارات، کارکرد متفاوتی داشتند. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/news/21752/
شبکه سازی بهائیان در رژیم پهلوی در تحولات تاریخ معاصر ایران فرقه بهائیت نقش منفی و مخربی از همان آغاز پیدایشش در شکل و شمایل یک فرقه به‌ظاهر مذهبی، در جامعه بازی کرد، به حدی که برخلاف ادعاهای خود که تز جدایی دین از سیاست سر می‌‌دهند، هم در ساختارهای قدرت نفوذ کرد و هم سیاست را در بند ثروت و ثروت را در طرح، تدوین و سیاست‌‌های فرهنگی و اجتماعی جهت کاهش اثر و نفوذ روحانیت، به کار بست. درواقع، ثروت، و نفوذ در بنگاه‌‌های اقتصادی، اولین شرط لازم جهت استحکام و تثبیت تشکیلات و پاسخ به نیازهای برنامه‌ریزی‌شده کارگزاران بهائی بود. حضور گسترده آنها به حدی بود که حتی صدای اسدالله علم، وزیر دربار، را هم درآورد. وزیر دربار در خاطراتش می‌‌نویسد: «این بهائی‌‌های بی‌‌وطن در همه شئون رخنه کرده‌‌اند. مخصوصا مشهور است که نصف اعضای دولت بهائی هستند».   بستر این حضور گسترده در ساختار سیاسی، به شبکه‌‌سازی و به‌کارگیری افراد کلیدی در مناصب بالای حکومتی برمی‌گردد که با نخست‌‌وزیرانی همچون اسدالله علم، حسنعلی منصور و امیرعباس هویدا آغاز شد. البته باید یادآوری کرد که نفوذ قوی شبکه بهائیت در دستگاه دولتی صرفا به دلیل حمایت دولت از آنها نبود، بلکه بیشتر مشارکت قوی آنان با سازمان‌‌های جاسوسی دولت‌‌های استعماری، عامل عمده تقویت و دوام بهائی‌‌ها در این دوره به‌شمار می‌آید. در اینجا لازم است یادآوری شود که همکاری این فرقه با سرویس‌‌های جاسوسی به مدت‌‌ها پیش از کودتای 1299، برمی‌‌گردد. حبیب‌‌الله عین‌‌الملک، پدر هویدا، رضاخان را به سر اردشیر ریپورتر معرفی می‌‌کند و اهداف راهبردی بهائیان، با تحدید و نوسازی سیاست‌‌های دینی و فرهنگی پهلوی‌‌ها، خواسته یا ناخواسته، تأمین می‌‌شود. الگوی نظری تشکیلات بهائی با مهره‌‌چینی و شبکه‌‌سازی یادشده، مدخل اولیه مهمی را جهت تغییر محتوایی سیاست‌‌ فرهنگی و اقتصادی یافتند که در ادامه به آن خواهیم پرداخت. اولین قدم در عرصه سیاست، داشتن توانایی مالی و قدرت اقتصادی است، بدین منظور، بهائیان درصدد برآمدند در بخش اقتصاد و تجارت اوضاع خود را بهبود بخشند تا در برابر ناملایمات و سختگیری‌‌ها جامعه، اهرم فشاری در برابر دیگران داشته باشند. آنان با فعالیت‌‌ها و عملکردهای خود در دوره پهلوی دوم توانستند اغلب اشخاص طراز اول در اقتصاد را به مناصب کلیدی درآورند. نظام بانکی کشور، به‌طور کامل در اختیار صهیونیست‌‌های داخلی و خارجی و فراماسون‌‌ها و بهائیان قرار داشت. بانک ملی را سال‌‌ها یک بهائی به نام یوسف خوش‌‌کیش اداره می‌‌کرد. بانک توسعه صنعتی و معدنی ایران (باند شریف‌امامی، استاد اعظم فراماسون‌های ایران و رئیس مجلس سنا)، با همکاری بانک‌‌های خارجی که اغلب در کنترل صهیونیست‌‌ها قرار داشت، ساختار مالی ایران را در دست داشتند. ثروت و ساختار مالی، که توسط افرادی مانند عبدالکریم ایادی، هژبر یزدانی و هم‌‌کیشانش مدیریت می‌‌شد، راه را برای سرمایه‌‌گذاری در طرح‌‌های فرهنگی و سیاست‌‌های سکولاریستی باز کرد. وابستگی به غرب هم در الگوهای نظری توسعه و هم در عملیاتی کردن آنها توسط افراد وابسته به نخبگان ایرانی تحصیل‌کرده در آمریکا، مخرج مشترکی را جهت زمینه‌‌سازی همکاری هرچه بیشتر با آمریکا و اسرائیل در قراردادهای فنی و در زمینه کشاورزی فراهم ساخت که نقش بهائیان را پدیدار می‌‌سازد. از دهه 1340 به بعد، نخست‌‌وزیران، ‌وزرای کابینه، رؤسای ادارات و مؤسسات پولی و بانکی از میان بهائیان و یا منتسب به بهائیت استفاده می‌‌شد که به‌صورت غیرمستقیم «وحدت منافع مشترکی را بین نخبگان سیاسی و اقتصادی ایران، آمریکا و اسرائیل در خصوص همکاری در زمینه‌‌های مختلف ایجاد می‌‌کند». بازتاب همکاری مشترک ایجادشده تحت نام وحدت استراتژیک با اسرائیل و رویکرد ضد عربی و ضد اسلامی قابل ‌بررسی است. شناسایی اسرائیل و همکاری مجدد دولت با آن رژیم اشغالگر بعد از کودتای 1332، در زمینه‌‌های مختلف کشاورزی، اطلاعاتی و نفتی، از یک احساس مشترک دیگری نیز ناشی می‌‌شود و آن سیاست ضد عربی و ضداسلامی پهلوی دوم و بهائیان مستقر در ایران و اسرائیل است. وظیفه محوله تشکیلات بهائی در زمینه و زمانه‌‌ای است که جو ضد اسرائیلی در ایران و منطقه عربی خاورمیانه پس از جنگ‌‌های دهه 1340 و 1350 فلسطین، سوریه و مصر، افزایش یافته و اسلام سیاسی در حال گسترش است. فرقه بهائی با نفوذ در ساختار قدرت، کارویژه سیاست‌‌گذاری در امر سیاسی و تدوین راهبردهای بلندمدت در سیاست خارجی، نقش واسط و پرنفوذی را در پیوند دوستی بین ایران و رژیم اشغالگر قدس به عهده می‌‌گیرد.   در سیاست داخلی و حوزه امنیتی نیز، مدیران بهائی نقش بارزی را در سرکوب ناراضیان،‌ شکنجه فعالان انقلابی مسلمان و کسب آموزش‌‌های نوین در دایره ضداطلاعات و تجسس به عهده دارند که پرویز ثابتی یکی از آنهاست. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24547/
منافع مشترک بهائیان و رژیم پهلوی دوره پهلوی دوم اوج قدرت بهائیان است؛ دوره‌ای که اوج اباحی‌‌گری و ترویج مظاهر دنیای مدرنِ ناشی از فرهنگ غرب بر جامعه، فرهنگ و ساختار قدرت است. این حضور همه‌‌جانبه بهائیان و ورود آنها به مناصب کلیدی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی از علل مختلفی نشئت می‌‌گیرد که به‌تدریج با افزایش نفوذ در بخش‌‌های مختلف، و انباشته شدن توأمان ثروت با قدرت،‌ تأثیر جبران‌‌ناپذیری بر ساحت سیاسی و اجتماعیِ فضای سیاسی برجای می‌‌گذارد. اما پرسش این است که چرا شاه به‌رغم مخالفت اکثر جامعه مسلمان با فرقه بهائیت، به رفتار نادرست خود در به‌کارگیری آنها در امر سیاست‌گذاری ادامه می‌‌دهد؟ کلید حل این معما را در رویکرد ضد اسلامی حکومت پهلوی باید جست. شاه، فرقه بهائیت را به‌عنوان یک نیروی جایگزین که معتقد به تز جدایی دین از سیاست است در برابر اسلام سیاسی قرار داد تا هم روحانیت تضعیف شود و هم پایه‌‌های حکومت خود مورد تهدید قرار نگیرد. اوج‌‌گیری فرقه بهائیت در ساختار سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ایران نتیجه دو سیاست راهبردی درونی و بیرونی است: نخست، کسب و حفظ قدرت در راستای تأمین مالی و سیاسی تشکیلات بیرونیِ بهائیت جهانی و تصرف تدریجی روساخت‌‌های اجتماعی به سمت کسب پایایی زیرساخت‌‌های کلیدی و تصمیم‌سازی است که معادله رویارویی بهائیت و اسلام شیعی را به نفع خود دگرگون کرد؛ دوم، سیاست راهبردی شاه در تضعیف روحانیت و تساهل دینی نسبت به شعائر و مناسک اسلامی و رواج اباحه‌‌گری و عرفی‌‌گرایی برآمده از آن، نه‌تنها در مدار منویات شاه قرار گرفت، بلکه تز جدایی دین از سیاست بهائیت را برجسته کرد که نمودی از سیاست آرمانی هر دو بود. سرانجام آنکه بهائیت با نگرش جهان‌‌وطنی خود به دلیل عدم احساس به ایرانیت و دل‌بستگی به ایران، و با نادیده گرفتن منافع ملی، صرفا به منافع فرقه خویش می‌‌اندیشد و به همین دلیل با شبکه‌‌سازی، نصب افراد کلیدی، و بهره‌‌برداری اقتصادی، ساختار را در راستای اهداف خود، ‌بسیج می‌‌کند که نمود بارز آن در دهه آخر پهلوی دوم به‌خوبی مشهود بود. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24547/
دوران طلایی بهائیان در ایران سلطنت شانزده‌ساله رضاخان پهلوی و ۳۷ ساله پسرش، دوران طلایی تشکیلات بهائیت در ایران بود. با آغاز حکومت رضاشاه، بهائیان به یکی از جریان‌های بانفوذ در عرصه‌های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی تبدیل شدند. رضاخان به جهت اعتمادی که به بهائی‌ها داشت و بنا به خواست انگلیسی‌ها، تربیت فرزندانش را به آنها سپرد. گزارش‌های پراکنده‌ای از دوره رضاخانی به جا مانده که نشان از قدرت‌گیری بهائیان در حکومت قزاق است. در این زمان کلیه امور مالی و دربار، در دست دو تن از بهائیان مشهور به نام‌های شعاع‌الله علائی و فتح اعظم قرار داشت. در این دوران عناصر بهائی مانند: مجید آهی (وزیر راه)، عین‌الملک هویدا (سفیر ایران در شامات و عربستان) و اسدالله صنیعی (آجودان ولیعهد)، به مناصب کلیدی دست یافتند. در دوران پهلوی دوم به‌خصوص بعد از کودتای انگلیسی ـ آمریکایی 28 مرداد 1332، بهائیان تصدی مناصب کلیدی را به‌دست گرفتند. به گفته ابوالفضل قاسمی، نویسنده کتاب «الیگارشی یا خاندان‌های حکومتگرا در ایران»: «بهائیت که شاخه‌ای از صهیونیسم به‌شمار می‌رود، طبق دستوری که گرفته بود، همه قوای خود را در ایران برای پیاده کردن نقشه نابودی اندیشه‌های ملی و مذهبی به‌کار گرفت و برای این منظور مجریان خود را انتخاب کرد، تا در درازمدت آرمان‌های ملی و سنّت‌های دینی را تخریب نمایند؛ لذا بهائیان کم‌کم درصدد تسخیر پست‌های حساس و کلیدی در کشور برآمدند...». در این میان عبدالکریم ایادی، پزشک مخصوص شاه، بانفوذترین فرد بهائی نزد محمدرضا پهلوی بود که با حمایت او، افسران بهائی در ارتش ایران ترفیع مقام گرفتند و بسیاری از عناصر این جریان، در ارکان مختلف رژیم به صدارت، وزارت و وکالت رسیدند. چندی پس از شروع اصلاحات آمریکایی شاه در ایران، همان‌طور که بارها امام خمینی در سخنرانی‌های خود خطر آن را گوشزد کرده بودند، در بهمن 1343 امیرعباس هویدا نخست‌وزیر ایران شد؛ دوران سیزده‌ساله‌ای که در آن رجال بهائی، بیشترین تصدی را در ارکان قدرت به دست آوردند؛ به‌طوری که تعداد وزرای بهائی در کابینه وی، به نه نفر رسید، همچون سپهبد اسدالله صنیعی (وزیر جنگ و تولیدات کشاورزی و مواد معدنی)، منصور روحانی وزیر آب و برق و کشاورزی، غلامعباس آرام وزیر خارجه، منوچهر شاهقلی وزیر علوم و بهداری، هوشنگ نهاوندی وزیر علوم و ریاست دانشگاه تهران و شیراز، فرخ‌رو پارسا وزیر آموزش و پرورش، محمد معتضد باهری وزیر دادگستری و پرویز خسروانی وزیر ورزش. به این ترتیب نقشه ده‌ساله شوقی افندی برای تبدیل ایران به عنوان دومین کشور بهائیت، در حال تحقق بود؛ چنان‌که بیت‌العدل، مقرّ این تشکیلات در حیفا، بعد از کشتار خونین مردم در قیام  ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، به قاتلین مردم تبریک گفت! بهائیان تابع تفکر جهان‌وطنی بودند و هیچ تعهدی به فرهنگ بومی و هویت دینی نداشتند و طبعا خود را مقید به رعایت اصول ملی خویش نیز نمی‌دانستند. آنها با طرح تئوری انطباق و هم‌سازی با جوامع گوناگون و با گریز از فرهنگ ملی، بیشترین صدمات را به فرهنگ ایران زدند. طبق گزارش ساواک، یکی از عناصر رده بالای این جریان از عموم افراد بهائی می‌خواهد: «از نزدیک شدن به این مسلمانان کثیف خودداری کنند! امیدوارم در آتیه نزدیک کمر مسلمانان را با فعالیت دائم و روزافزون خود بشکنیم و بهائیت را در ایران و جهان پیشرفت دهیم...». بهائیان با شعار بی‌وطنی، حتی در این زمان که بسیاری از ارکان حکومتی را در اختیار داشتند، به کشور خیانت می‌کردند. در اسناد ساواک، در خصوص جاسوسی بهائیان برای آمریکا و انگلیس، چنین آمده است: «حضیره‌القدس (مرکز اداری بهائیان) تهران طی نامه محرمانه به کلیه محفل‌های سراسر ایران اعلام نموده: کلیه بهائیانی که در نیروهای مسلح شاهنشاهی خدمت می‌نمایند، زیر نظر داشته فورا آمار کلیه افراد نظامی از سرباز تا امرا طی یک یادداشت به حضیره‌‌القدس تهران ارسال، تا به بیت‌العدل و به مراجع لندن و براند اسکات در آمریکا ارسال گردد و آقای براند اسکات آمار مورد نظر را خواسته...». منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24502/
نقش بهائیت در فتنه ۱۳۸۸ در سال 1300ش، مهم‌ترین تشکیلات بهائیان در ایران به نام «محفل روحانی ملی»، زیر نظر شوقی افندی، رهبر سوم بهائیت، تأسیس شد. این محفل در سال 1362ش، به دلایل امنیتی توسط نظام جمهوری اسلامی غیر قانونی اعلام شد. در پی آن تشکیلات بهائیت، محفل مخفی موسوم به «یاران ایران» را تشکیل داد و با بی‌توجه به حکم حکومتی، با تغییر نام محفل خود، عملا از این قانون تخطی و رویه سابق خود را در پیش گرفت. آخرین اعضای این گروه که مسئولیت مدیریت جامعه بهائی را بر عهده دارند، عبارت است از: فریبا کمال‌آبادی، جمال‌الدین خانجانی، عفیف نعیمی، سعید رضایی، بهروز توکلی، وحید تیزفهم و مهوش ثابت. در اوایل سال 1387ش، اعضای این هیئت دستگیر شدند. به دنبال آن، تشکیلات بهائیت و جریان‌های حامی آن تلاش کردند تا جرم این افراد را بهائی بودن عنوان کنند؛ درحالی‌که این افراد به اتهام جاسوسی برای اسرائیل، توهین به مقدسات اسلامی و تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی دستگیر شدند. در زمان برگزاری انتخابات ریاست‌جمهوری در سال 1388ش، بیت‌العدل بر خلاف آموزه‌های رهبران آن مبنی بر عدم مداخله در سیاست، اجازه ورود آنها را به این عرصه صادر کرد. پس از انتخابات، فعالیت‌های سیاسی بهائیان شکل تازه‌ای به خود گرفت. آنها که فضا را متشنج می‌دیدند، سعی داشتند از آب گل‌آلود ماهی بگیرند. بیت‌العدل در پیامی به بهائیان ایران، صراحتا آنان را در مقابل ظلم‌های وارده به مردم ایران مسئول دانسته و به ادامه آشوب‌ها ترغیب کرد: «ملاحظه فرمایید که با چه سرعتی پرده‌ها برافتاد! مظالمی که طی سالیان دراز از طرق سازمان‌یافته و پنهان، بر بهائیان و دیگر شهروندان آن کشور وارد آمده، در هفته‌های اخیر در خیابان‌های ایران در مقابل انظار جهانیان، نمایان گشته است... البته در عین حال نمی‌توانید نسبت به مشکلاتی که گریبان‌گیر هم‌وطنان عزیزتان است، بی‌اعتنا باشید...». بر اساس اطلاعات به‌دست‌آمده، تشکیلات بهائیت با توهم اینکه نظام اسلامی به وسیله این آشوب‌ها ساقط خواهد شد، نقشی پررنگ در آنها ایفا کرد. فعالیت سازمانی و حساب‌شده این تشکیلات در عاشورای آن سال، دشمنی آنها را هرچه بیشتر به نمایش گذارد. سرکردگان این حزب در شب تاسوعای حسینی، با حضور در منزل یکی از دستگیرشدگان، هماهنگی‌های لازم را انجام داده و برای حرمت‌شکنی روز عاشورا، برنامه‌ریزی کردند. نکته حائز اهمیت آن است که حدود صد نفر از افراد دستگیرشده در اغتشاشات عاشورای 13۸۸، بهائی بوده، که چند تن از آنها مانند بابک مبشر، داماد خانجانی و آرتین غضنفری، از خانواده عناصر رده بالای این تشکیلات در ایران محسوب می‌شدند. بروز همین مسئله، از اقدام برنامه‌ریزی‌شده آنها برای هتک حرمت در این روز مقدس، حکایت داشته است. بلافاصله بیت‌العدل در پیامی، به دستگیری چند بهائی اعتراف و از اظهارات قبلی خود دست می‌کشد و برای جلوگیری از خشم مردم، حرمت‌شکنی‌ها را منکر می‌شود. نکته قابل توجه این است که اعضای این تشکیلات در اعترافات خود گفته‌اند که حتی در نماز جمعه‌های بعد از انتخابات 1388 نیز، به منظور شرکت در تجمعات غیرقانونی شرکت می‌کرده‌اند. یکی از دستگیرشدگان بهائی در مورد نحوه اطلاع‌یابی از مواضع بیت‌العدل می‌گوید: «دستورات مربوط به حضور در اغتشاشات و تجمعات غیرقانونی از طریق ضیافت‌ها بوده، که یکی از انواع جلسات داخلی بهائیت است...». به طور حتم تشکیلات بهائیت در مواقع حساس و بحرانی تلاش می‌کند با خط‌دهی به براندازان داخلی، زمینه را برای ساقط کردن نظام جمهوری اسلامی فراهم کند، اما به دلیل جایگاه مذهب تشیع در میان مردم و پشتوانه مردمی نظام، تلاش‌های آنها با شکست مواجه شده است. از سوی دیگر این تشکیلات، سیاست فشار از طریق مجامع بین‌المللی را در قالب تضعیف حقوق بهائیان در ایران در پیش گرفته‌اند. ادعاهای آنها در حالی مطرح می‌شود که بهائیان ساکن در عکا و حیفا طبق قوانین رژیم اشغالگر قدس، حق تبلیغ ندارند! با وجود غیر قانونی بودن همین مسئله در ایران، در سال‌های پس از پیروزی انقلاب، آنان نه تنها به تبلیغ و ترویج بهائیت پرداخته‌اند، بلکه به عنوان ستون پنجم صهیونیسم، انگلیس و آمریکا عمل کرده‌اند. آنچه مسلم و حقیقتی انکارنشدنی است، این است که ارتباط این جریان با اسرائیل و غرب و ضدیت و دشمنی آنان با اسلام، باعث منع تبلیغات آنها در داخل کشور شده است. با وجود این، تشکیلات بهائیت برای داغ کردن فضا در کشور، به اعضای خود دستور به مقاومت مدنی می‌دهد و آن را به عنوان دستاویزی برای هجمه به نظام مطرح می‌کند. در این میان کشورهای غربی در حالی به حمایت از این فرقه سیاسی می‌پردازند که خود حق تبلیغ به فرقه‌هایی نظیر «ساینتولوژی» را نمی‌دهند! منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24502/
بهائی‌ها و صهیونیست‌ها میان بهائیسم و صهیونیسم، پیوندی بدیهی وجود دارد که از جمله نمودهای روشن این یگانگی، مقر و پایگاه اصلی بهائیت به نام «بیت‌العدل» است که در مرکز اسرائیل و رژیم صهیونیستی قرار دارد. آنان از بدو استقرار در اسرائیل، با رژیم صهیونیستی رابطه‌ای گرم یافتند و داد و ستدهای سیاسی فراوانی را به انجام رساندند. ماکسول یکی از رهبران بهائی می‌گوید: «من ترجیح می‌دهم که جوان‌ترین ادیان (بهائیت)، از تازه‌ترین کشورهای جهان (اسرائیل) نشو و نما نماید...». آنچه شباهت صهیونیسم با تشکیلات بهائیت را بیش از پیش در ذهن مورخان برجسته می‌کند، ایدئولوژی و نوع نگاه آنان به فلسطین در وهله اول و سپس به کشور ایران است. رژیم اشغالگر قدس، پس از تصرف و اشغال سرزمین‌های فلسطین، آن را به عنوان ارض موعود یهود اعلام کرد و پس از آن به کشتار بی‌وقفه مردم بومی آن پرداخت و فراخوانی اجباری به همه یهودیان در سراسر دنیا داد، تا بتواند نیروی انسانی لازم را برای تشکیل کشور ساختگی خود تأمین کند. مشابه همین اقدام را در تاریخ بهائیت، به‌روشنی می‌توان دید؛ با این تفاوت که بهائیان، ایران را ارض مقدس و موعود خود نامیده‌اند و تا آنجا که دستشان می‌رسید، در زمان حکومت پهلوی به اشغال پست‌ها و مناصب مهم حکومتی مشغول شدند و در کنار آن، زمین‌های زیادی را به وسیله رانت نزدیکی به پهلوی‌ها، از دست صاحبانش خارج کردند؛ چنان‌که عبدالله شهبازی، مورخ تاریخ معاصر، دراین‌باره آورده است: «سلطه بهائیان بر دو نهاد اصلی متولی اراضی (اصلاحات ارضی و منابع طبیعی)، عامل مهمی در تجدید ساختار مالکیت به سود اعضای متنفذ فرقه بهائی بود. محسن پزشکپور، نماینده مجلس در جلسه سال 1357، با اشاره به هژبر یزدانی، بزرگ‌مالک بهائی دوران متأخر پهلوی، چنین گفت: در مسیر اصلاحات ارضی، یک فئودالیسم جدید به‌وجود آوردند... زمین را به روستاییان صاحب نسق دادند و بعد با برنامه کشت و صنعت، از آنها گرفتند و آن وقت آن زمین‌ها را به دست عده معدودی دادند... این زمین‌ها را به نام ملی شدن، از هزار نفر گرفتند و به یک نفر دادند... مراد از تقسیمات ارضی این بود، که قسمت عظیمی از منابع مملکت را در اختیار عده معدودی قرار دهند...». ارتشبد سابق حسین فردوست که از نزدیک با بهائیان حاضر در دربار ایران حشر و نشر داشت، می‌گوید: «در واقع بهائیت جهانی این تصور را داشت که ایران، همان ارض موعودی است که باید نصیب بهائیان شود و لذا برای تصرف مناصب مهم سیاسی منعی نداشتند. بهائی‌هایی که من دیدم، واقعا احساس ایرانیت نداشتند و این کاملا محسوس بود و طبعا این افراد جاسوس بالفطره بودند...». فضل‌اله صبحی که خود فردی است که زمانی بهائی بوده و بعدتر با شناختی دقیق از ماهیت تشکیلاتی این فرقه از آن خارج شده است، می‌گوید: «بیشتر بهائیان یهودی هستند؛ ازاین‌رو حامیان سرسخت بهائیت که سیاهی‌لشکر شده و در ترویج این آیین از ثروت و چیزهای دیگر مایه گذاشتند، صهیونیست‌ها بوده‌اند...». در نامه‌ای، یکی از دانشجویان دانشگاه پهلوی شیراز، به امام خمینی(ره) می‌نویسد: «کشوری که نخست‌وزیرش آقای عباس هویدا، وزیر جنگش آقای سپهبد صنیعی، وزیر بهداری‌اش آقای شاهقلی، وزیر آب و برق‌اش آقای روحانی و طبیب مخصوص شاهش آقای سپهبد ایادی، همه بهائی و از افراد وابسته به تشکیلات جاسوسی بهائیت و صهیونیسم می‌باشند، کشوری که خریدار واپس‌زده‌های اسرائیلی است و خلاصه در کشوری که پست‌ها و مراکز حساس به وابستگان به صهیونیسم تقدیم می‌گردد و روزبه‌روز رشته‌های مهم صنعتی و تأسیسات بزرگ کشاورزی به دست آنها سپرده می‌شود، نه تنها این اقدام شاه (بخشیدن زمین به بهائیان شیراز برای ساختن احرامگاه) در شیراز بعید نیست، بلکه باید انتظار آن را داشت که نقشه‌های بدتر از آن هم طراحی گردد و عامل‌پیشگان، مو به مو اجرا کنند...». پیوند بهائیان و اسرائیل از سال‌های قبل از انقلاب نیز، آن چنان شهرتی داشت که جمال عبدالناصر، رئیس‌جمهور فقید مصر، نیز در سال 1349 به آن صحه گذاشته بود. او بهائیان را جاسوس اسرائیل در جهان معرفی کرد؛ آن‌چنان‌که دفتر دبیر کل «العالم الاسلامیه» در سال 1352ش در مکه، طی اعلامیه‌ای اعلام کرد: «معامله با اسرائیل و بهائیان، بایستی از سوی کشورهای مسلمان تحریم شود...». اعتراف سفیر وقت اسرائیل در ایران، درباره حضور بهائی‌ها در دستگاه‌های مختلف کشور، خواندنی و تکان‌دهنده است: «در سایه دوستی با {سرلشکر عبدالکریم} ایادی، با گروهی از سرشناسان کشور آشنا شدم، که هرگز باور نمی‌کردم پیرو کیش بهائی باشند. بسیاری از آنها در باور خود چون سنگ خارا بودند، ولی به‌خوبی می‌دانستند چگونه در برابر دیگران، خود را پنهان سازند. آنها همه دریافته بودند که در برابر من {به عنوان یک یهودی و سفیر اسرائیل} نیازی به پنهان‌کاری ندارند...». منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24249/
ساواک و اختلاف‌افکنی در صف مبارزان ساواک خرسند بود که در قیام 15 خرداد 1342، توانسته است اعضا و رهبران جبهه ملی دوم را از تأیید قیام روحانیون بر ضد حکومت و حمایت کردن از آنها دور نگه دارد. ساواک توانست بقایای جبهه ملی را طی تابستان 1342 منزوی کند و بین رهبران و اعضای جبهه ملی و طرفداران آن اختلافاتی حل‌ناشدنی به‌وجود آورد. روحانیون، علما و بسیاری از مخالفان سیاسی ـ مذهبی حکومت نیز نسبت به جبهه ملی بدبین و بی‌اعتماد شدند. ساواک در ماه‌های پایانی سال 1342، از بحرانی که سرانجام جبهه ملی دوم را به سقوط کشانیده بود، ابراز رضایت و خرسندی می‌کرد. گزارش‌های ساواک نشان می‌دهد که برخی از اعضای پراکنده جبهه ملی قصد داشتند با نزدیک شدن به امام خمینی، در میان مخالفان سیاسی حکومت وجهه‌ای کسب کنند. در اردیبهشت 1343 ساواک از گسترش بیشتر اختلاف بین رهبران و اعضای برجسته جبهه ملی دوم سابق خبر می‌دهد. اعضای به‌اصطلاح تندرو و افراطی جبهه ملی، گروه میانه‌رو را به دلیل نقشی که در اضمحلال جبهه داشته‌اند، شماتت کرده و خواستار تجدید فعالیت جبهه ملی شده‌ بودند. ساواک تلاش می‌کرد در قبال موضع گیری های گروه تندرو، از گروه میانه‌رو، که ارتباطاتی هم با ساواک داشتند، حمایت و درنهایت هر دو گروه متخاصم را تضعیف کند. از سوی دیگر، ساواک گروه تندرو را بدنام کرد و با نفوذ در میان آنان، تفرقه و اختلاف درونی آنان را شدت بخشید. ساواک تلاش می‌کرد روابط اعضای جبهه ملی را با دکتر مصدق، که در احمدآباد به سر می‌برد، تیره و جوّی توأم با بی‌اعتمادی بین آنها ایجاد کند. ساواک که در پی تضعیف نهضت مبارزه امام از سویی، و تضعیف روحانیت حوزوی از سویی دیگر بود، نقشه‌هایی طراحی کرد تا بر اساس آن از طریق «تشدید اختلافات»، هم روحانیت حوزوی با محوریت آیت‌الله گلپایگانی و هم جریان روحانیت سیاسی مبارز با محوریت امام خمینی را به جان هم اندازد تا وقت و نیرویی را که باید صرف مبارزه با رژیم شاهنشاهی شود، مصروف و مشغول این کار کنند. اسفندماه 1349 مقدم، مدیرکل اداره سوم ساواک، طی نامه‌ای به رئیس ساواک اصفهان می‌نویسد: «اخیرا شخصی به نام شیخ نعمت‌الله نجف‌آبادی کتابی تحت عنوان شهید جاوید چاپ و منتشر ساخته که در آن مطالبی برخلاف عقاید شیعه و در ردّ علم غیب ائمه درج نموده و شیخ حسینعلی منتظری مقدمه‌ای بر آن کتاب نوشته و این امر موجب ناراحتی طلاب و روحانیون قم را فراهم آورده است؛ به نحوی که اعلامیه‌هایی علیه آنان چاپ و توزیع کرده‌اند. خواهشمند است دستور فرمایید با استفاده از جریان فوق و اشاعه آن نسبت به بهره‌برداری از این موضوع علیه منتظری اقدام و نتیجه را اعلام نمایند.»   مقدم در اردیبهشت‌ماه ۱۳۵۰ نیز در نامه‌ای مشابه به ساواک قم می‌نویسد: خواهشمند است دستور فرمایند در مورد تضعیف طرفین (طرفداران امام خمینی و آیت‌الله گلپایگانی) ترتیبی اتخاذ گردد که اختلاف موجود در این زمینه گسترش یافته و بهره‌برداری‌های لازم از اختلاف مذکور را اعلام نمایند.   ساواک حتی تلاش می‌کرد مخالفان را با حکومت همراه سازد، اما این اتفاق رخ نداد. طرفداران امام خمینی با هرگونه مماشات با رژیم پهلوی پس از خرداد مخالف بودند؛ بنابراین در اقدامی دیگر، ساواک و محمدرضا پهلوی آنان را متعصبین و کهنه‌پرستان کشور و نیروهای ارتجاعی نامیدند. درواقع قصد داشت با بهره‌گیری از واژه‌هایی این‌چنینی برای وصف مخالفان، پایگاه اجتماعی آنها را نزد ملت تضعیف کند؛ آنها را ستون‌های پنجم می‌نامید تا مردم احساس کنند آنها در خدمت بیگانه‌اند؛ آنها را مارکسیسم اسلامی می‌نامید تا بدبینی نسبت به دین مخالفان رژیم به‌وجود آید. او خود را مذهبی می‌دانست و با روایتی از مذهب، که به دنبال دخالت در سیاست نبود، دوستی می‌کرد تا پایگاه اجتماعی خود را در بین مردم از دست ندهد. با نگاهی گذرا به فعالیت‌ها و عملکرد بیست‌ساله ساواک و موجودیت آن سازمان مشخص می‌شود که منافع ملی و کشور در اولویت کاری این سازمان قرار نداشت. عمده فعالیت این سازمان و رهبران آن، حفظ حکومت استبدادی محمدرضا پهلوی بود. از منظر ساواک، حفظ حکومت شاه برابر با حفظ امنیت کشور بود. از مهم‌ترین ابزار مقابله ساواک با مخالفان، سیاست تفرقه‌افکنی بود. ساواک در برخی از موارد با برچسب‌زنی نظیر کمونیستی خواندن برخی مخالفان و جلوگیری از گسترش آن در ایران، به مقابله با آنها می‌پرداخت. در وهله دوم ساواک کوشید با ایجاد تفرقه میان نیروهای مختلف اسلامی، مانع از اتحاد آنان پیرامون انقلاب اسلامی شود که در نهایت ناکام ماند. در حقیقت آشکار بود که ساواک با توجه به روش‌های غیرانسانی که پیشه خود ساخته است، از مشروعیت برخوردار نیست. این بی‌تدبیری ساواک را در چنان موقعیتی قرار داد که اساسا چیزی جز بدنامی برای آن در پی نداشت. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24689/
نقش انگلستان و روسیه در قحطی سال‌های 1917 تا 1919م در ایران با وجود اعلام رسمی بی‌طرفی از سوی دولت ایران در آغاز جنگ جهانی اول کشورمان عرصه تاخت و تاز قدرت‌های جهانی شد. ورود بی‌محابای قوای خارجی به ایران در نبود یک دولت مرکزی مقتدر که از ثبات سازمانی برخوردار باشد هرج و مرج و ناامنی و بی‌ثباتی را دامن زد و به تشدید و وخامت اوضاع سیاسی و اقتصادی کشور انجامید. بدین‌ترتیب کشوری که سیاست بی‌طرفی را در پیش گرفته بود به اندازه یک کشور درگیر در جنگ دچار خسران شد. در چنین شرایطی بود که قحطی بزرگ نیز که در پی چندین سال خشکسالی پدید آمده بود عرصه را بر مردم ایران بیش از پیش تنگ کرد و فجایع انسانی غیرقابل جبرانی را رقم زد. در این میان آنچه جای تأمل بسیار دارد نقش دو قدرت روس و انگلستان در این قحطی بود که به معنای واقعی کلمه به عنوان متغیر مستقل، خود عامل این پدیده شوم انسانی بودند. این دو کشور که در دوران قاجاریه به عنوان دو نیروی رقیب در ایران دارای منافعی بودند در دوران جنگ جهانی اول به واسطه موقعیت ژئوپلیتیک ایران این کشور را اشغال کردند و این فاجعه انسانی را رقم زدند. این امر به‌خصوص در مورد انگلستان صادق است که در تشدید قحطی سال‌های 1917م تا 1919م بسیار مؤثر بود و در نبود نیروهای نظامی روسیه در ایران به واسطه انقلاب اکتبر سال 1917م بر مصیبت این داغ افزود.   بر اثر این قحطی بود که حدود 40 درصد از جمعیت کشورمان به دلیل گرسنگی و سوء تغذیه از بین رفت و به نوعی ایران به بزرگ‌ترین قربانی جنگ جهانی اول بدل شد. بر اثر این قحطی بود که حدود هشت تا ده‌میلیون نفر از جمعیت کشورمان تلف شد و ایران یکی از فاجعه‌بارترین و شاید بتوان به جرئت گفت بزرگ‌ترین مصیبت را در تاریخ معاصر به چشم خود دید. جمعیت ایران در سال 1914م تقریبا 20 میلیون نفر بوده است. این رقم در سال 1919م باید به 21 میلیون نفر می‌رسید درحالی‌که جمعیت ایران در این سال حدود یازده‌میلیون نفر بوده است. در نیمه دوم سال 1916م بر اثر جنگی که در خاک ایران ابتدا میان ایران و روس‌ها و سپس میان روس‌ها و ترک‌های عثمانی درگرفته بود، مردم ایران با کمبود مواد غذایی و گرانی افسارگسیخته روبه‌رو شدند. کمبود مواد غذایی در پاییز سال 1917م سرآغاز یک قحطی بزرگ در ایران شد. در بهار همین سال بود که نیروهای عثمانی خاک ایران را ترک کردند و به دنبال انقلاب اکتبر روسیه در همین سال نیروهای روس نیز در پاییز از ایران رفتند. از این پس دولت انگلستان تنها نیروی سیاسی و نظامی باقی‌مانده در ایران بود. بدین‌ترتیب ایران زمانی دچار این فاجعه بزرگ شد که تقریبا تمام کشور در اشغال نظامی انگلستان و نیروهای نظامی‌اش بود.    دولت متجاوز انگلستان برای کاستن از دامنه قحطی به جز چند اقدام جزئی و بی‌اثر تقریبا کاری برای مردم ایران نکرد. نکته جالب اینجاست که لندن نه تنها اقدامی انجام نداد، بلکه با خرید گسترده مواد غذایی و غله در ایران، وارد نکردن غذا از هند و بین‌النهرین، ممانعت از ورود غذا از ایالات متحده و اتخاذ سیاست‌های مالی علیه دولت وقت ایران از جمله نپرداختن درآمدهای نفت به ایران وضعیت را تشدید کرد. انگلستان حتی تلاش کرد تقصیر را بیشتر به گردن روس‌ها و عثمانی بیندازد و این دو کشور را مقصر اصلی این پدیده شوم معرفی کند، اما همان‌گونه که گفته شد روسیه و عثمانی تقریبا خاک ایران را در این مقطع زمانی ترک کرده بودند. موارد و مثال‌های عینی از نقش انگلستان در این قحطی بسیار زیاد است. بااین‌حال روس‌ها و عثمانی‌ها در این ماجرا بی‌تقصیر نبودند و به‌خصوص هنگام خروج از ایران نقش مهمی در غارت مواد غذایی کشورمان داشتند؛ برای مثال کفری در گزارشی در سال 1916م عنوان می‌کند که کمبود مواد غذایی به دلیل سیاست روس‌ها و ترک‌ها در ایران است. «در سال‌های عادی دولت درصد بزرگی از مالیات‌ها را از گندم دریافت می‌کرد، اما امسال مالیات بسیار اندکی گرد آمده است». مناطق اصلی تأمین‌کننده غله، یعنی همدان، سلطان‌آباد و کرمانشاه، نیز در اشغال عثمانی است و ازاین‌رو به هیچ وجه امکان دریافت گندم و جو از آن مناطق وجود ندارد. او همچنین در ادامه می‌گوید: «ارتش عثمانی و روسیه مقدار قابل توجهی غله را ذخیره کرده‌اند و این خود دلیل دیگری برای بروز کمبود در بازار غله شده است. به صورت خاص و به عنوان یک مثال عینی تاراج پیاپی و مکرر منابع غله شهر دولت‌آباد به دست ارتش این دو کشور است». منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24495/
روزگاری که شاه، مخفیانه نفت اسرائیل را تأمین می‌کرد! روابط ایران و کشور اسرائیل در دوره پهلوی دوم، از جمله موضوعاتی است که توجه بخشی از پژوهشگران تاریخ را به خود جلب کرده است؛ روابطی گسترده که در سطوح سیاسی، اقتصادی و حتی فرهنگی دنبال می‌شد و در درعین حال، مطلقا برخلاف منافع و نظر خواست ملت مسلمان ایران و رهبران دینی و ملی آن بود. در سال 1326ش، کشور اسرائیل به طور رسمی تأسیس شد و طبعا به حمایت جامعه جهانی و اخذ مشروعیت از کشورها و جوامع بین‌المللی نیاز داشت. حکومت اسرائیل، که در منطقه خاورمیانه تنها بود و جایگاه و مشروعیتی نداشت، هر روز در ترس از این به سر می‌برد که توسط اعراب منطقه و مسلمانان مورد حمله قرار بگیرد، هم از این روی در منطقه خاورمیانه نیاز به یک حامی داشت. ایران کشوری بود که از همه لحاظ، این توانایی و ظرفیت را داشت؛ چه آنکه یهودیان از سده‌ها قبل وارد ایران شده بودند و در این سرزمین ریشه دوانده بودند؛ سرزمینی که از لحاظ سوق‌الجیشی، چهارراه بین سه قاره بود و راه به آب‌های آزاد می‌برد. وجود سرزمینی پربرکت، دارای ذخایر معدنی و نفت و مورد توجه و حضور سرمایه‌داران یهودی، بهترین فرصت و امکان برای ایشان به شمار می‌رفت. از سوی دیگر، حمایت ایران از اسرائیل نیز، یکی از بهترین فرصت‌ها را برای ادامه حیات، به شاه می‌داد. محمدرضا پهلوی، که مشروعیت و محبوبیتی در میان مردم ایران نداشت، هر لحظه بیم آن داشت که از طریق شورش داخلی، کودتا و یا انقلاب حکومتش سرنگون شود. پس وجود اسرائیل با حمایت کامل آمریکا، این موقعیت را برای او فراهم کرد، که قدرتش را تثبیت کند. شاه در آغاز، مخفیانه با اسرائیل ارتباط برقرار کرد و در دهه 1350 ــ که حمایت سرمایه‌داران بهائی و یهودی را در کنار خود دید ــ جرئت یافت تا به صورت آشکار، ارتباط خود را با اسرائیل اعلام کند و در این زمینه پرده‌پوشی را کنار بگذارد. یکی از اصلی‌ترین بخش روابط ایران و اسرائیل در دوره محمدرضا پهلوی، در بخش اقتصاد و بر حوزه فروش «نفت» متمرکز بود. می‌توان صادرات نفت ایران به اسرائیل را به سه دوره متفاوت تقسیم کرد. دوره اول: که از به رسمیت شناختن دولت اسرائیل از سوی دولت ساعد در سال 1328ش/ 1950م، تا کودتای 28 مرداد 1332 ادامه داشت. در سال 1326ش (1948م)، جنگ اعراب و اسرائیل آغاز شد. حکومت پهلوی با حمایت نفتی از اسرائیل، باعث نارضایتی مردم و مراجع شد. در پی اعتراضات نیروهای مذهبی جامعه، حکومت پهلوی مجبور شد روابط اقتصادی و قراردادهای نفتی با اسرائیل را به صورت کاملا محرمانه امضا کند. مئیر عزری در خاطرات خود، به این مطلب اشاره دارد که بر اساس این مذاکرات، در مناطق نفتی جنوب ایران کارمندان یهودی عراقی و ایرانی را به جای کارمندان انگلیسی جایگزین کردند. طبق اسناد به‌دست‌آمده، دادوستد بازرگانی و نفتی اسرائیل با ایران، تا دوران دولت دکتر مصدق ادامه داشت. دوره دوم رابطه ایران و اسرائیل، از 1332 تا 1341 را در بر می‌گیرد. دولت ایران در تلاش بود که روابطی مستقیم و رسمی با اسرائیل برقرار کند. گفت‌وگوهای پنهانی بر سر نفت، از همین سال‌ها آغاز شد و نهایتا ایران با فروش نفت خویش به اسرائیل موافقت نمود. پس از چند روز مذاکره، نفت ایران به بهای بشکه‌ای 30/ 1 دلار به اسرائیل فروخته شد. طبیعی است که قرارداد مزبور بدون دستور شاه، هرگز امضاء نمی‌شد. بن گوریون، نخست‌وزیر اسرائیل که به‌شدت خوشحال بود و آن را موفقیت بزرگی برای کشورش می‌دانست، بلافاصله دستور داد لوله نفت 18 اینچی بین بندر ایلات و بئر شبع احداث شود و از آنجا نفت ایران به وسیله کامیون‌های نفتکش، به پالایشگاه حیفا حمل گردد. لوله مزبور در ظرف صد روز ساخته شد و در دسامبر 1957م، شروع به کار کرد. همچنین با کمپانی نفت ایران بسته شد تا لوله‌کشی گاز در تهران آغاز گردد. برخلاف خط لوله ایلات اشکلون که طی صد روز ساخته شد، خط لوله گاز تهران در دوره بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، در دهه 1370 کشیده شد. در اواخر دهه 1330ش، روابط اطلاعاتی ـ امنیتی ساواک با موساد به حدی رسیده بود، که به خودی خود کمک زیادی به صادرات نفت ایران به اسرائیل می‌کرد. دوره سوم که از سال 1342 تا 1357 را در بر می‌گیرد. در این مقطع روابط اقتصادی و نفتی ایران با دولت اسرائیل، کاملا رسمی می‌شود. از اوایل دهه 1350ش به بعد، ایران از بزرگ‌ترین فروشندگان نفت به اسرائیل شد، تا روابط تجاری طرفین بیش از بیش به صورت پایاپای صورت گیرد. ارسال نفت ایران به اسرائیل، بدون وقفه تا انقلاب اسلامی ایران در سال 1979م/ 1357ش ادامه یافت. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24412/
مدارس آلیانس پیش‌قراول صهیونیسم در ایران صهیونیسم در مسیر توسعه خود به ایجاد سازمانها و تشکیلات مختلفی در سراسر جهان پرداخت که در قالب‌های مختلف اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ظاهر شدند. یکی از این سازمان‌ها مدارس «آلیانس اسرائیلی اونیورسال» بودند که کار خود را در اغلب نقاط جهان از جمله در ایران آغاز کردند. اما به نظر می‌رسد هرچند این نهادها هر کدام در ظاهر ماهیتی فرهنگی، اقتصادی یا اجتماعی داشتند و مثلا در قالب خیریه کار می‌کردند، اما در بطن هر یک از آنها اهداف سیاسی و توسعه‌طلبانه صهیونیسم خانه داشت. مدارس آلیانس اسرائیلی ایران، مدارسی فرانسوی و شاخه‌ای از آلیانس اسرائیلی اونیورسال بودند. این نهاد را آدولف کرمیو با همراهی چند روشنفکر یهودی با هدف مقابله با یهودستیزی در سراسر جهان، هم‌دردی با یهودیان و رسیدگی به مشکلات آنان در 1860م در پاریس تشکیل دادند. در اواخر قرن نوزدهم در ایران تقریبا حدود پنجاه‌هزار یهودی در ایران زندگی می‌کردند که در سراسر ایران پراکنده بودند. به گفته دیولافوا، آنها وضعیت مناسبی نداشتند. شکل‌گیری شعبه آلیانس اسرائیلی در ایران، چند سال پیش از انقلاب مشروطه و در زمان مظفرالدین‌شاه به وقوع پیوست. با راه‌اندازی مدرسه تهران به‌تدریج شعباتی در سایر شهرهای ایران نیز شکل گرفت. به گفته کوهنکا، مؤسسات آلیانس در ایران برنامه‌های وزارت فرهنگ را اجرا و از این طریق اعتماد اولیای امور وزارت فرهنگ را جلب می‌کردند «و از این دوستی توانستند حداکثر استفاده را در بالا بردن سطح فرهنگ و تربیت فرزندان این آب‌وخاک ببرند». او می‌آورد که «اکثر دانشمندان، نویسندگان و رجال سیاسی و نظامی این کشور تحصیل‌کردگان مدارس آلیانس می‌باشند...». این اظهارات می‌تواند از میزان نفوذ آلیانس بر سران مملکت پرده بردارد. از سوی دیگر درحالی‌که کوهنکا می‌گوید، این مؤسسات برنامه‌های وزارت فرهنگ را اجرا می‌کردند، اما گزارش‌های وزارت معارف برخلاف ادعای کوهنکا می‌آورد این مؤسسات چندان توجهی به زبان فارسی و تاریخ و فرهنگ ایران نداشتند و برنامه‌های مدارس دولتی و آیین‌نامه‌های وزارت معارف را پشت گوش می‌انداختند. بنابراین این مدارس برنامه‌های مستقل خود را داشتند که متناسب با اهداف اتحادیه جهانی یهود بود. برای پی بردن به ماهیت و اهداف آلیانس می‌توان به تفکرات کرمیو، رئیس آن، رجوع کرد. او که از یهودیان بنام فرانسه و  اولین رئیس اتحادیه جهانی اسرائیل بود، نه‌تنها در پاسداری از منافع یهود فعال بود، بلکه برای کسب افتخار و عظمت یهود و اندیشه‌های یهودیت مبارزه می‌کرد. او در جایی گفته بود باید اعتراف کرد که تاکنون توجه چندانی به مسئله شرق نشده ‌است. همین هم شد که در تأسیس مدارس آلیانس سراغ شرق هم آمد. طبق شواهد موجود تأسیس مدارس آلیانس در شمال آفریقا و شرق نتایج مهمی را برای یهودیان آن نواحی دربرداشت؛ چنان‌که لوی می‌نویسد یهودیان این مناطق، آزادی، ثروت و حتی حیات خود را مدیون آلیانس هستند. بنابراین اتحادیه جهانی اسرائیلی آلیانس تأثیر عمده‌ای بر بهبود وضعیت یهودیان داشت و بر قدرت آنان افزود. برخی منابع از این مدارس به‌عنوان ابزار صهیونیسم در مسیر پایه‌گذاری دولت صهیونیستی یاد کرده‌‌اند: «یهودیان شرق به‌ویژه در جهان اسلام به ابزاری برای تشکیل یهود از طریق مدارس آلیانس و تبلیغات صهیونیست تبدیل شدند و بدین ترتیب هویت محلی خود را از دست داده و هویت جهانی یافتند که جوهر آن قطع ارتباط یهود با وطن خود و جذب آنها در میهنی جدید می‌باشد». بنابراین کارکرد این مدارس زمینه‌سازی مشروعیت دولت صهیونیست بود. از سویی این مدارس با جذب کودکان مسلمان ایرانی آنها را با تعلیمات صهیونیستی آشنا می‌کردند بنابراین بر گستره حامیان خود می‌افزودند که تهدیدی برای جامعه اسلامی بود.   در نهایت بررسی مجموعه رویدادهای حول تأسیس مدارس آلیانس نشان می‌دهد این مدارس مادر تشکل‌های صهیونیستی در جامعه یهود ایران بودند. به عبارتی این مدارس مبدأیی برای کار سازمانی و تشکیلاتی یهودیان شد و اتحاد میان آنان را رقم زد. مدارس آلیانس در ایران همچون دیگر کشورها در راستای اهداف سیاسی و کلان صهیونیسم ایجاد شد و بیشتر پوششی برای پی‌گیری رویای تأسیس دولتی صهیونیستی در فلسطین بود. در واقع آنها از طریق این مدارس سعی می‌کردند آموزه‌های مورد نظر خود را ترویج و گسترش دهند و اذهان را برای اقدامات بعدی خود آماده کنند. این مدارس از سوی دیگر موجب سازمان‌دهی و انسجام یهودیان شد و با ایجاد مبنای ذهنی مشترک، زمینه ایجاد تشکیلات بعدی یهود در ایران را فراهم کرد. این اتحادیه تا سال 1357ش در ایران فعال بود و از طریق ارتباط با مرکزیت آن در فرانسه به مدت حدود هشتاد سال اهداف اتحادیه جهانی اسرائیلی مستقر در پاریس را در ایران تعقیب می‌کرد. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24403/
چرا اعلامیه بالفور توسط دولت انگلستان صادر شد؟ یکی از وقایع جنگ جهانی اول که تا به امروز منطقه خاورمیانه و به‌ویژه حوزه شامات را درگیر خود کرده، کشورها و مناطق زاییده از فروپاشی امپراتوری عثمانی است که تا به امروز محل بحث و منازعه میان سیاست‌مداران و تحلیلگران بوده است و همچنان به عنوان بخشی از مهم‌ترین چالش‌های بین‌المللی از آن یاد می‌شود. اما با قاطعیت تمام می‌توان گفت که مهم‌ترین چالش بین‌المللی برآمده از این بحران مسئله فلسطین و سرزمین‌های اشغالی است؛ مناطقی که به لحاظ تاریخی متعلق به مسلمانان و یهودیان محلی این مناطق است، اما با فروپاشی امپراتوری عثمانی محل درگیری و اشغال شد. این اشغال، که زمینه و بستر آن از سال‌ها قبل فراهم شده بود، با اعلامیه بالفور وزیر امور خارجه انگلستان رنگ واقعیت به خود گرفت. شاید کمتر کسی گمان می‌کرد که هنگام صدور این اعلامیه بذر اشغال، ظلم، تعدی، آوارگی و جنایتی برپا خواهد شد که بشر کمتر نمونه‌ای از آن به خود دیده است. اندیشه شکل‌گیری کشوری که یهودیان را در خود جای دهد به رهبری تئودور هرتزل و تشکیل اولین کنفرانس جهانی صهیونیسم در شهر بال سوئیس در سال 1887م نشان‌دهنده تلاش صهیونیست‌ها برای به‌دست آوردن تعهد یکی از ابرقدرت‌ها در جهت برپایی وطن ملی یهود بود. در همین ارتباط تلاش‌هایی برای گرفتن تعهد از عثمانی و آلمان انجام شد که به نتیجه نرسید. در نتیجه صهیونیست‌ها ناچار شدند منتظر حوادث بین‌المللی بمانند تا شرایط برای اجرای نقشه فراهم شود. جنگ جهانی اول بهترین فرصت را برای آنها فراهم کرد تا به این هدف خود جامه عمل بپوشانند. اما کشوری که به این هدف صهیونیست‌ها پاسخ مثبت داد انگلستان و وزیر امور خارجه آن، یعنی لرد بالفور، بود. منافع لندن که در آن مقطع با ایجاد یک میهن ملی برای یهودیان هماهنگ بود رهبران این کشور را بر آن داشت تا با صدور یک اعلامیه، بنیان سیاسی رژیم صهیونیستی را بنا نهند. این بیانیه که در سال 1917م و در اواخر جنگ جهانی اول صادر شد با آرمان‌های یهودیان برای ایجاد یک میهن ملی در فلسطین اعلام همبستگی کرد. اعلامیه در قالب نامه توسط لرد بالفور به لرد ادموند دو روچیلد، یکی از رهبران آن زمان جنبش صهیونیسم، فرستاده شد. جالب اینجاست که صدور اعلامیه توجه چندانی را به خود جلب نکرد و بسیاری گمان کردند که پس از مدتی به دست فراموشی سپرده خواهد شد، اما تاریخ چیز دیگری را نشان داد و این سند به یکی از مهم‌ترین اسناد بین‌المللی جنگ جهانی اول بدل شد. در مورد چرایی این راهبرد انگلستان پرسش‌های بسیاری مطرح شده است. چرا بریتانیا باید این اعلامیه را صادر کند؟ لندن چه نفعی در تشکیل کشور اشغالگر اسرائیل دارد؟ آیا بریتانیا از سر دلسوزی این بیانیه را صادر کرد؟ آیا انگلستان تحت فشار صهیونیست‌ها به صدور این اعلامیه تن داد؟ منافع انگلستان به عنوان یک ابرقدرت جهانی در کجای این معادلات قرار دارد؟ آنچه سبب شکل‌گیری رژیم صهیونیستی در سرزمین‌های فلسطینی شد علاقه شخصی وزیر امور خارجه انگلستان یا قدردانی از دانشمند خاصی نبود، بلکه این منافع راهبردی انگلستان و دنیای غرب در منطقه خاورمیانه بود که زمینه‌ساز صدور اعلامیه بالفور و این واقعه تاریخی شد. شاید بتوان گفت مهم‌ترین دلیل صدور اعلامیه بالفور توسط انگلستان منافع بریتانیا در تشکیل یک دولت یهودی در قلب خاورمیانه بود. به زبان ساده می‌توان گفت منافع بریتانیا و به طور کلی دنیای غرب در منطقه خاورمیانه در این بود که دولتی ملی برای یهودیان تشکیل شود و این دولت نقش متحد استراتژیک را برای آنان ایفا کند. در واقع لندن با صدور این اعلامیه در سال 1917م بنیان دولتی را بنا نهاد که پس از آن باید منافع انگلستان و در نهایت دنیای غرب را دنبال می‌کرد. این امر به لحاظ ژئوپلیتیک نیز اهمیت دو چندانی داشت؛ زیرا تشکیل دولتی در این منطقه از جهان باعث می‌شد بریتانیا بتواند از منافع استعماری خود خصوصا در کانال سوئز و نیز راه دریایی منتهی به هند حمایت و پشتیبانی کند؛ به‌ویژه که کشور مصر نیز در این منطقه واقع شده بود و منافع استعماری دولت انگلستان ایجاب می‌کرد که یکی از پایگاه‌های اصلی خود در منطقه خاورمیانه را حفظ کند. هربرت ساموئل نیز در همین باره گفته است که پس از استقلال یهودیان در یک کشور و با یک دولت مخصوص خود، این دولت بخشی از تمدن غرب خواهد بود و از منافع آن دفاع خواهد کرد. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24406/