اعلیحضرت ملک مجانی از کسی نمیخواهد!؟
غصب املاک حاصلخیز مالکان در دوران رضاخان، از رویکردهای شاخص و ثابت حکومت وی بهشمار میآید. قزاق در دوره سلطنت، از زمینخواران بزرگ جهان بهشمار میرفت و هنگام حمله متفقین، بیش از آنکه نگران مردم منطقه شمال کشور باشد، نگران املاک به زور گرفتهشده خود بود! رضاخان کار دستیازی به زمینهای مردم را عمدتا از طریق ارتش و درجهداران آن انجام میداد. این اقدام تا آن پایه مشهود و مکرر گشته بود، که عدهای بر این باور بودند که شاه ارتش نوین را برای سرکوب مخالفان و غصب املاک مردم سامان داده است!
زندهیاد امیرعبدالله کرباسچیان در بخشی دیگر از یادها و یادمانهای خویش، خاطراتی را از سروان محمود افشارطوس، متولی املاک رضاخان در شمال کشور، نقل کرده است:
«در زمان رضاخان، سروان محمود افشارطوس ــ که بعدا در زمان دولت دکتر مصدق رئیس شهربانی شد ــ در شمال کشور خدایی میکرد! پیرمردهایی که زنده هستند، میگویند باید هر شب یک دختر باکره در خانهاش میبود و اگر دختر نبود، قبول نمیکرد! او فرد خبیث و جنایتکاری محسوب میشد و رئیس املاک پهلوی بود. از جمله فجایع وی که در دوران رضاخان روایت کردهاند این است که وی بیچارهای را که مالک دهی بود و عدهای از آن ارتزاق میکردند به محضر ثبت اسناد دعوت کرد. او هم در محضر حاضر شد و بعد سند ملک را نوشتند، که به نام اعلیحضرت همایونی یعنی رضاخان کنند. سند را جلوی مالک گذاشتند. قاعده بر این بود که مبلغی بهعنوان قیمت این ده، به وی بدهند. افشارطوس 28 تومان آن زمان را به وی داد. آن مرد محترم، یعنی صاحب آن ده، میگوید: قربان! این چیست؟ افشارطوس چون نماینده املاک پهلوی بود، باید در محضر حاضر میشد و از طرف شاه امضا میکرد، میگوید: این قیمت ملک شماست. مالک جواب میدهد: شما 28 تومان به من میدهید؟ این را هم ندهید! افشارطوس در جواب میگوید: بفهم چه میگویی، اعلیحضرت ملک مجانی از کسی نمیخواهد!
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24382/
وقتی مردم اشغال کشور را جشن گرفتند!
این روزها رسانههای دولتی انگلیس که رضاخان را در اطراف قزوین کشف و بر گرده ملت سوار کرد، فراوان سخن از دیکتاتوری در ایران میگویند و با تمام وجود، در کوره آشوب و اغتشاش در ایران میدمند! آنان بیخبری جوانانی را هدف گرفتهاند که تصوری از دیکتاتوری انگلیسساخته ندارد و درصدد است با توطئهگری، آب رفته سلطه را به جوی کشورمان بازگرداند. در این برهه، بازگشت به گذشته و بازخوانی خاطرات آنان که شاهد دیکتاتوری خشن و توحشآمیز رضاخانی بودهاند، بههنگام و حتی ضرور به نظر میرود.
شاید یکی از نشانههایی که به مدد آن میشد از شدت اختناق و دیکتاتوری رضاخان سراغ گرفت، شادی مردم در پی خلع و اخراج رضاخان در شهریور 1320 بود. کمتر در تاریخ پیش آمده است که ملتی اشغال کشور خود به دست اجانب را جشن بگیرد، صرفا به این دلیل که سایه یک دیکتاتور خشن از سر او کم شده است. مردم در آن سال، چراغانی نیمهشعبان را باشکوهتر از هرسال برگزارکردند و عزای حسینی(ع) را نیز. این رفتارها گرایش مردم به چیزهایی را نشان میداد که قزاق سالها آنها را ممنوع ساخته بود.
راوی فقید دراینباره آورده است:
«اگر جنگ جهانی دوم اتفاق نیفتاده بود، جو خفقان همچنان در ایران ادامه داشت و واقعا برای انسان تأثرانگیز است ملتی از اینکه کشورش اشغال شده است، جشن بگیرد. 20 شهریور سال 1320 بود که رضاشاه فرار کرد. آن روز مردم شیرینی، نقل و شربت پخش میکردند و کسی هم بحمدالله نمیتوانست جلوگیری کند. یادم هست بر سر زبانها افتاده بود که وقتی رضاشاه از ایران رفت، پاسبانی به خانهای که برای فرار رضاشاه جشن گرفته بودند، رفت و با اعتراض گفت: آقایان! اینجا چه خبر است؟ خفه شوید و این مراسم را جمع کنید! افراد خانه هم بیرون آمدند و گفتند: آقا! حوضی که آب ندارد، قورباغه نمیخواهد، برو پی کارت! پاسبان با آنها درگیر شد. آنها هم ریختند سرش و او را خلع لباس کردند و او با پیراهن و زیرشلواری فرار کرد! آنچنان فشار، خفقان و فجایع در این مدت بهوجود آوردند که شاهد چنین واکنشهایی بودیم. وقتی رضاخان با آلمانیها پیمان دوستی بست و میخواست زیر لوای هیتلر حکومت کند، به جرم آلمانوفیلی، وی را از حکومت برداشتند. مردم خوشحال بودند؛ چون ایرانی وطنش به جانش بسته است، اما چرا در اشغال مملکتشان جشن گرفتند؟ برای اینکه از شر بیدینی رضاشاه آزاد شده بودند. رضاشاه دو عیب بزرگ داشت: بیدینی و فساد مالی و ناموسی، که آن را به حد اعلا رسانده بود، و الا زمامدار بود؛ زیرا جاده هم کشید، اشرار و راهزنها را هم سرکوب کرد. البته بعضی از بیگناهها هم در بین آنها بودند. همه اینها بود، اما در مقابل متأسفانه آن حرص شیطانی مالپرستی که دو استان مازندران و گیلان را سرتاسر به نام خودش کرد و فجایعی که در دوران او بود، فراموشنشدنی است...».
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24382/
فرایند کشف نفت عراق و سلطه انگلیس بر آن
در غرب ایران کشور عراق به عنوان یکی از همسایههای مهم ایران، که دارای مرزهای طولانی خاکی و آبی با کشورمان است، بازیگری مهم در عرصه بینالمللی و بهویژه منطقهای در تقریبا کمتر از یک سده از عمر خود بوده است. این کشور، که مساحت تقریبیاش یکچهارم ایران است، در رده پنجاهوهشتمین کشور دنیا از حیث مساحت قرار دارد و دارای یکی از بزرگترین منابع و ذخایر نفتی در جهان است. بر طبق آخرین برآوردها، میزان ذخایر نفتی این کشور چیزی نزدیک به 144 میلیارد بشکه است. اهمیت عراق وقتی درک میشود که بدانیم این کشور بعد از عربستان و ایران، سومین کشور در منطقه خاورمیانه دارای بیشترین منابع و ذخایر هیدروکربنی است. این پتانسیل بهویژه با توجه به نیاز امروز جهان به انرژی، عراق را بیش از پیش در کانون توجه قرار میدهد.
نفت برای عراق آنقدر اهمیت دارد که بخشی از تاریخ این کشور به این طلای سیاه گره خورده است. در واقع جای پای استعمار انگلستان در این کشور برای اولین بار به بهانه نفت است که مشاهده میشود. بر این اساس، در ادامه تلاش شده است تأثیر متغیر و عامل نفت در تاریخ این کشور راهبردی در منطقه خلیج فارس بررسی و نقش استعمارگری قدرتی بزرگ همچون انگلستان در آن روشن شود.
شاید اگر بخواهیم درباره سرآغاز کشف نفت در عراق سخن بگوییم باید به توافقی اشاره کنیم که میان انگلستان و آلمان برای همکاری در مورد استخراج نفت کمی پیش از جنگ جهانی اول بسته شد. در حقیقت پیش از شروع جنگ جهانی اول با توافق انگلستان و آلمان، شرکتهای نفتی این دو کشور در مناطقی از امپراتوری عثمانی بهویژه مناطق ترکنشین شروع به فعالیت در حوزه نفت کردند، اما جنگ جهانی اول وضعیت را کاملا دگرگون کرد و دو کشور رو در روی هم قرار گرفتند.
در بحبوحه جنگ جهانی اول و درحالیکه متفقین در اقصی نقاط جهان با دول محور در حال نبرد بودند فرانسه و انگلستان بر سر نحوه تقسیم متصرفات پس از جنگ با هم به توافق رسیدند. این توافق که به توافق سایکس ـ پیکو مشهور است و میان وزرای خارجه دو کشور امضا شد به صورت مستقیم به نحوه تقسیم امپراتوری عثمانی میان طرفین اشاره دارد. در این میان یکی از مسائلی که از اهمیت بسیاری برخوردار بود و دو طرف به آن توجه خاصی نشان دادند نحوه تقسیم طلای سیاه در محدوده امپراتوری عثمانی میان طرفین بود. ابتدا توافق شد که نفت عراق و محیط پیرامونی آن برای مدتی میان طرفین تقسیم شود و با توجه به الزامات جنگ، هر دو از این خوان نعمت بهرهمند شوند.
بااین حال انگلستان تاب نیاورد و در سال 1918م بود که وزیرخارجه وقت انگلستان، یعنی آرتور بالفور، بهصراحت درباره آن موضعگیری کرد. وی در جمع نخستوزیران کشورهایی که جزء بریتانیای کبیر بهشمار میآمدند بهصراحت به نقش نفت اشاره و اعلام کرد که انگلستان، یعنی قلب تپنده بریتانیا، باید در امور عراق جایگاه محوری داشته باشد و از نفت آن به عنوان مهمترین منبع راهبردی در جهان حداکثر استفاده را بکند. بدینترتیب بهانه لشکرکشی به عراق برای رهبران بریتانیا فراهم شد. در حقیقت بهرغم تکذیب و انکار لرد کرزن که میگوید نفت دلیلی برای حمله انگلستان به عراق در جنگ جهانی اول نبوده است، شواهد و قرائن حاکی از آن است که نفت عامل مهمی در لشکرکشی انگلستان به عراق در این دوره است. به تعبیری منافع انگلستان در جنگ جهانی اول و نیاز ماشین جنگی این کشور به نفت سبب شد در سال 1918م و در بحبوحه اولین جنگ بزرگ جهانی، دولت انگلستان به موصل لشکر کشد و کنترل مناطق نفتخیز شمالی عراق را بهدست گیرد. بدین ترتیب انگلستان با کنار گذاشتن فرانسه و نادیده گرفتن این کشور روی به تصرف عراق آورد، در این کشور پایگاه نظامی ایجاد کرد و در نهایت اداره امور این کشور را بهدست گرفت.
در این میان، شواهد، اسناد و مدارک متعددی وجود دارد که این گزاره را تصدیق میکند؛ برای مثال میتوان به نامهای اشاره کرد که وزیر جنگ کابینه انگلستان، یعنی سر مونیکا هنکی، در مراحل نهایی جنگ به وزیر امور خارجه این کشور، یعنی آرتور بالفور، نوشت و در آن بهصراحت به اهمیت نفت در پیروزیهای انگلستان در مدت جنگ اشاره کرد. وی همچنین گفت که حفظ شریان نفت عراق در ردیف اهداف دست اول دولت انگلستان قرار خواهد گرفت. او تأکید کرد که نفت عراق و مناطق پیرامونی آن اهمیت بسیاری برای انگلستان بعد از جنگ دارد. به عبارت صریحتر لندن که قصد داشت خرابیهای ناشی از جنگ جهانی اول را سامان دهد و کشورش را در مسیر توسعه دوباره به پیش راند، به عنوان پیروز جنگ نیاز مبرمی به نفت عراق و مناطق اطراف آن داشت.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24304/
نفت عراق و حوادث بعد از جنگ جهانی اول
با پایان یافتن جنگ جهانی اول و پیروزی متفقین، طرفین برای تصمیمگیری درباره مسائل مربوط به جنگ و آینده جهان در ورسای فرانسه دور هم گرد آمدند. یکی از مسائل مطرح در مذاکرات میان فرانسه و انگلستان بحث بر سر نوع رویکرد نسبت به عراق و چگونگی استفاده از نفت این کشور بود. جرج لوید، نخستوزیر بریتانیا، و پیتر کلمانسو، همتای فرانسویاش، درباره این موضوع با هم بحث و جدل کردند و در نهایت رئیسجمهور آمریکا بود که میان طرفین میانجیگری کرد و کوشید چالش میان دو طرف را حل و فصل کند. در پایان طرفین در توافق محرمانه سان ـ رمو، که در سال 1920م امضا شد، موافقت کردند که نفت عراق به انگلستان واگذار شود و در ازای آن شرکت نفت ترکیه و عواید و منافع ناشی از آن به فرانسه برسد.
نکته جالب اینجاست که خود آمریکاییها بعدا از این توافق شاکی شدند و آن را امپریالیسم آنگلو ـ فرانسوی لقب دادند و خواستار نقشآفرینی آمریکا در منابع نفت عراق گردیدند. در نتیجه منازعه قدرتهای استعمارگر بر سر نحوه تقسیم نفت عراق همچنان ادامه پیدا کرد؛ بهنحوی که روابط انگلستان و آمریکا به سردی گرایید. این روند باعث شد بریتانیا از متحد راهبردی خود دلجویی کند و زمینه همکاری میان طرفین بر سر نحوه تقسیم نفت عراق فراهم شود. بدینترتیب از طرف آمریکا والتر تیاگله، رئیس بزرگترین شرکت نفتی آمریکا، یعنی نیوجرسی، برای تشکیل یک کنسرسیوم با مقامهای لندن، مخفیانه وارد مذاکره شد.
اکتبر سال 1927م بود که یک تیم تحقیق از بریتانیا موفق شد در حوالی کرکوک عراق منابع عظیم دیگری از نفت عراق را کشف کند و اشتیاق طرفین بهویژه آمریکا را برای مذاکره و رسیدن به نتیجه بیشتر کند. این میدان نفتی، که «میدان خانه» نام داشت، یکی از بزرگترین میدانهای نفتی در جهان بهشمار میآمد و میتوانست سود سرشاری را نصیب قدرتهای استعمارگر کند. در نهایت در جولای سال 1928م بود که طی توافقی که موافقتنامه خط قرمز نام داشت، کنسرسیومی از شرکتهای بریتانیایی و آمریکایی کنترل نفت عراق را بهدست گرفتند و تلاش کردند از این منبع سرشار حداکثر استفاده را ببرند. در این توافق که میان این دو قدرت استعمارگر به امضا رسید بیش از 50 درصد نفت عراق نیز به انگلستان میرسید و این کشور میتوانست از طریق آن اقتصاد خود را مدیریت کند. سهم آمریکا از نفت عراق تقریبا کمتر از 40 درصد بود.
بدینترتیب نفت به معنای امروزی آن و در حجم گسترده از همین مقطع بود که در عراق تولید و به بازار عرضه شد. در این سال ظاهرا در عراق 2.700 بشکه نفت تولید و بهتدریج روانه بازار مصرف گردید. از این مقطع به بعد بود که نفت عراق با توجه به توان نظامی، فشار سیاسی و نقش شرکتهای خصوصی قدرتهای بزرگ، میانشان تقسیم میشد. در واقع بریتانیا و آمریکا بر اساس میزان قدرتشان، نفت عراق را میان خود تقسیم میکردند و هیچ سهمی برای اعراب محلی قائل نبودند. به تعبیری در این بازه زمانی، نفت عراق میان قدرتهای بزرگ تقسیم میشد و هر چه این قدرت بزرگتر بود سهم بیشتری از نفت عراق نصیبش میشد. در نتیجه درحالیکه بیشتر مردم عراق در فقر و تنگدستی بهسر میبردند، این کالوست گولبنکیان، تاجر ارمنی ـ انگلیسی بود که مدیریت نفت انگلستان در عراق را بر عهده داشت و از این طریق سود سرشاری به جیب زد. او تقریبا 5 درصد از سود حاصل از استخراج منابع نفتی را بهدست میآورد و در نتیجه توانست ثروت هنگفتی را از این راه به دست آورد.
این روند ادامه داشت تا اینکه در سالهای بعد و بهتدریج با مبارزاتی که علیه سلطه انگلستان و سایر قدرتهای استعمارگر بر سر نفت خاورمیانه شکل گرفت سرانجام ملت عراق توانست نفت خود را ملی کند و بدینترتیب تا حدودی در سود حاصل از استخراج نفت شریک شود. البته این روند تدریجی بود و برای به نتیجه رسیدن هزینه بسیاری برای آن پرداخته شد.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24304/
اشغال ایران در جنگ جهانی دوم
پس از شعلهور شدن آتش جنگ جهانی دوم در بخشهای بزرگی از اروپا، ایران طی مکتوبی بیطرفی خود را اعلام کرد. 12 دیماه 1318 روزنامه «دیلی تلگراف» خطر تصرف چاههای نفتی ایران و عراق توسط شوروی را گوشزد کرد. بر این اساس انگلیسیها، که منافع نفتی ایران را در اختیار داشتند، به صورت نامحسوس در اندیشه محافظت نظامی از تأسیسات نفتی ایران فرو رفتند، اما به سبب همکاری با متفقین و درگیری در جنگ در آن مقطع، این امکان برای آنها فراهم نشد.
وزارت خارجه انگلستان، خواستار هوشیاری مقامات ایرانی در مقابل خطر حمله هوایی به نواحی نفتی و تقویت پدافند هوایی شد. از سوی دیگر با توجه به حضور متخصصان آلمانی، تبلیغات آلمانیها علیه انگلیس در ایران شدت یافته و افکار عمومی به ضرر انگلیسیها تغییر کرده بود. بولارد، سفیر انگلستان در ایران، از مطبوعات ایران به دلیل اینکه تصویر جنگ جهانی را به نفع آلمان نشان میدهند شکایت کرد و شاه نیز دستور داد اخبار بنگاه رویتر در ایران منتشر شود و رادیو بیبیسی هم از همین زمان به زبان فارسی کار خود را در ایران آغاز کرد. اقدام بعدی نیز عزل متیندفتری متمایل به آلمانها از نخستوزیری و نصب علی منصور بود که از انگلستان نشان امپراتوری را دریافت کرده بود. اینها اولین درگاههای دخالت انگلیسیها در امور ایران بود.
حمله آلمانها به شوروی، جنگ جهانی را وارد فاز تازهای کرد و شوروی و انگلیس را در جبههای واحد قرار داد. انگلستان باز هم برای حفظ منافع خود در ایران، عراق، دریاهای آزاد جنوب و همچنین هندوستان، دست به کار رساندن آذوقه و تسلیحات از طریق ایران به شوروی شد. دولتهای شوروی و انگلستان همداستان شدند که ایران را برای خروج اتباع آلمانی، که از منظر آنان ستون پنجم آلمان بهشمار میآمدند، تحت فشار قرار دهند.
تصمیم اولیه این دو کشور در قبال ایران، تحریم اقتصادی بود، اما با بیفایده دیدن آن، دو کشور مصمم شدند به اقدام نظامی هماهنگ در ایران دست بزنند. تیرماه 1320، نیروهای انگلیسی برای اشغال آبادان و نفتشاه، به حال آمادهباش درآمدند. پس از یکسری نامهنگاریها و اخطارها سرانجام سحرگاه 3 شهریور 1320، روسها در سه ستون از شمال و انگلیسیها در دو ستون از جنوب وارد خاک ایران شدند. پالایشگاه آبادان و سپس بندر شاپور و هشت کشتی ایرانی به تصرف انگلیسیها درآمد. دو روز بعد اهواز بهشدت بمباران شد و هواپیماهای ایران روی زمین منهدم شدند.
اولین پیامد اشغال ایران توسط انگلیسیها، نمایان شدن بیاختیاری و بیاعتباری حاکمیتی بود که بیست سال قبل توسط انگلستان در ایران تأسیس شده بود. رضاشاه که آورده کودتای انگلیسی 3 اسفند 1299 بود، بیست سال بعد گرفتار امواج سیاستهای استعماری همان کشور شد. تلاش رضاشاه به صورت دیپلماتیک برای پیشگیری و توقف عملیات نظامی و اشغال بینتیجه بود و اعلام بیطرفی هم اعتبار عملی پیدا نکرد. از سوی دیگر توسل و استمداد رضاشاه از آمریکا نیز فایدهای در پی نداشت. با پیشروی روزافزون نیروهای خارجی، اثری از قدرت و مقاومت ارتش 120هزار نفری شاهنشاهی نماند و پادگانها به ارتش مهاجم تسلیم شدند. رضاشاه با امید به انگلیسیها فروغی را به جای علی منصور نشاند. فروغی نیز اعلام آتشبس کرد و تمامی یگانهای نظامی را از اقدام نظامی برحذر داشت. نیروهای انگلیسی بدون توجه به این اعلام دولت ایران، به پیشروی در شهرها ادامه دادند و مناطق نفتی خوزستان، خرمشهر، بندر شاپور، اهواز، بوشهر، بندرعباس و چابهار به تصرف انگلیسیها درآمد. 22 شهریورماه انگلیسیها تهران را تهدید به اشغال کردند و همین امر باعث شد رضاشاه به کنارهگیری از سلطنت با تضمین سلطنت ولیعهد تن دهد.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24302/
مصائب اشغال ایران توسط انگلیس (در جنگ جهانی دوم)
به لحاظ اقتصادی و صنعتی، ایران پس از اشغال در شرایط نامساعد و سختی قرار گرفت. تجارت ایران با آلمان و فرانسه، که از کشورهای دشمن متفقین بهشمار میآمدند، کاملا قطع شد و از این منظر تجار و بازرگانان زیان بسیاری دیدند. از سویی جریان ارسال مواد اولیه بسیاری از کارخانجات صنعتی ایران که توسط آلمانها تأمین میشد، قطع شد و انگلستان نیز به سبب درگیری در جنگ و قرار گرفتن صنایع در خدمت اهداف نظامی نتوانست نیازهای صنعتی ایران را برطرف کند و حتی به بهانه جنگ از انجام تعهدات خود در قبال ایران نیز سر باز زد؛ درنتیجه بسیاری از کارخانجات و صنایع ایران زیان بسیاری دیدند و حتی متوقف و تعطیل شدند.
با تعطیلی و اختلالهای ایجادشده در مراکز صنعتی و کارخانهها، معضلات بیکاری و پرداخت نشدن دستمزد کارگران پیش آمد و به اعتراض و اعتصاب کارگران کشیده شد. سفارت آمریکا در گزارشی، دستمزد کارگران در آن زمان را چهار تا ده ریال عنوان کرد؛ درحالیکه سه تا هفت ریال آن هزینه خوراک کارگر بود و درنتیجه دستمزد اساسا برای خانواده بسنده نبود. کارگران بسیاری نیز در بخشهای حملونقل و مونتاژ با دستمزدی ناچیز در اختیار نیروهای اشغالگر قرار گرفتند.
کارخانجات اسلحهسازی ایران با نظارت وزارت جنگ، به طور کلی در اختیار نیروهای متفقین قرار گرفته بود و مقادیر زیادی تفنگ، مسلسل، فشنگ، هواپیما و لوازم یدکی در اختیار آنان قرار میگرفت. ضمن اینکه دولت انگلیس سپاهی از لهستانیها برای محافظت از منافع خود در ایران و عراق تشکیل داده بود که با تضعیف ارتش شاهنشاهی عملا کنترل نظامی ایران را در دست گرفته بودند. برقراری حکومت نظامی در آبادان و اعلام منطقه ممنوعه نظامی از این قبیل دخالتها بود. انگلیسیها بهراحتی و با اختیار کامل، ایرانیهایی را که به فعالیت علیه متفقین مشغول بودند، دستگیر میکردند. آنها بر خطوط تلگراف، تلفن، مخابرات و پست بر اساس قانون سانسور تسلط داشتند و از آن طریق اختلالاتی در ارتباطات جامعه، تجار و دیپلماتهای سایر کشورها بهوجود میآوردند. خطوط مواصلاتی شوسه، بخش هوایی و راه آهن جنوب نیز در اختیار انگلیسیها بود و در مدت اشغال، خسارات فراوانی به این خطوط وارد شد. خسارت واردشده به راه آهن ایران براساس آمار 1.078.948.000 ریال برآورد شد. گمرک کشور نیز در اختیار انگلیسیها بود. آنان صورتبرداری از کالاها را انجام نمیدادند و کالاهای خود را بدون اطلاع گمرک حمل میکردند و کالاهای وارداتی را بدون پرداخت مقررات گمرکی وارد کشور میکردند.
30 مردادماه 1323 دولت ایران برای کسب منافع ازدسترفته خود در مدت اشغال ایران، از دکتر لوئیس خواست مطابق پیمانها و موافقتنامههای بین ایران و متفقین، گزارشی از خسارات وارده ارائه دهد. وی در گزارش خود به خسارات بخش کشاورزی و کاهش تولید محصولات اساسی کشاورزی در سالهای اشغال اشاره و تأکید میکند که دولت انگلیس از طرق مختلفی مانند تصاحب ساختمانهای دولتی و ماشینآلات کشاورزی، اخلال در حملونقل صادرات و واردات و توسعه قاچاق و احتکار کالاهای اساسی قحطی در ایران را رقم زد. تأمین مواد غذایی هزاران نظامی انگلیسی در جنوب ایران و گروه یکصدهزار نفری آوارگان لهستانی، در کنار نابسامانیهای بهوجودآمده در تولیدات کشاورزی باعث کمبود شدید مواد غذایی و خواروبار شد. ناکارآمدی و فساد موجود در جریان توزیع خواروبار دولتی موجب شکلگیری بازار آزاد به نفع نیروهای متفقین شد و بحران غذایی را تشدید کرد و قیمتها نیز بهشدت بالا رفت. پس از گذشت یک ماه از اشغال ایران، ارزش پول کشور تنزل پیدا کرد. مجلس ایران برای تأمین نیاز ریالی متفقین، سه بار اجازه انتشار اسکناس داد و افزایش چهاربرابری نقدینگی به کاهش صد درصدی ارزش پول ملی انجامید. بهتدریج قحطی سراسر ایران و بهویژه کرانههای جنوبی را فرا گرفت و تلفات گسترده انسانی را در پی داشت.
باتوجه به اینکه دولت انگلیس به طور کامل بر تولید و پالایش و فروش نفت ایران تسلط داشت، متفقین با استخراج نامحدود نفت ایران بدون پرداخت بها، میلیونها تومان از منابع ملی را به غارت بردند و قیمت نفت و بنزین بهشدت افزایش یافت و مردم ایران در مضیقه قرار گرفتند. اثرات سوء جنگ و اشغالگری انگلیسیها تا سالها ادامه داشت؛ بهنحوی که حتی بودجه کشور به صورت یکدوازدهم و ماهانه تصویب میشد. ناامنی اقتصادی، رکود صنعتی، تجاری و بازرگانی، افزایش بیکاری و تورم و نقدینگی و تلفات گسترده انسانی و مالی بخشی از اثرات حضور گسترده نظامی و اشغالگری انگلیسیها در ایران بود.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24302/
تکاپوی انگلستان برای تجزیه ایران
به گزارش روابط عمومی پژوهشکده تاریخ معاصر، کتاب «تکاپوی انگلستان برای تجزیه ایران» (با نگاهی به غائله آذربایجان و نهضت عشایر جنوب در بحبوحه جنگ جهانی دوم) نوشته دکتر جواد حقگو، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران، به همت انتشارات پژوهشکده تاریخ معاصر در شمارگان 1000 نسخه چاپ و منتشر شد.
نویسنده در مقدمه کتاب نوشته است: برخی اندیشمندان، منازعات پیشآمده میان آمریکا، شوروی و انگلیس برای حل و فصل بحران اشغال ایران در جنگ جهانی دوم را سرآغاز جنگ سرد دانستهاند؛ بحرانی که آثار و پیامدهای فراوانی بر روندهای سیاسی تاریخ معاصر ایران داشت. شورشهای آذربایجان و فارس را باید از مهمترین این پیامدها بهشمار آورد.
جنگ جهانی دوم را باید سرفصل جدیدی در تاریخ معاصر ایران بهشمار آورد. اشغال ایران توسط متفقین و حرکتهای تجزیهطلبانه در برخی از نقاط کشور از جمله آذربایجان، کردستان و فارس، دو پیامد عمده جنگ جهانی دوم در ایران بود. به دلیل ضعف عمده دولت مرکزی، مناسبات ایران در آن دوره زمانی بیش از هر چیز در گرو کشمکش میان قدرتهای بزرگی چون بریتانیا و روسیه بود. این مسئله همزمان با آغاز جنگ جهانی دوم و ورود ناخواسته ایران به جنگ از ابعاد جدیدتری برخوردار شد؛ به گونهای که کشورمان به یکی از کانونهای اصلی منازعه میان متحدین و متفقین تبدیل شد. هرچند اشغال ایران توسط متفقین در 3 شهریور 1320 پایانی بر استبداد رضاخانی بود، اما دخالتهای ناروای متفقین بهویژه انگلیس و شوروی، مشکلات و مصائب عدیدهای را برای ایران به بار آورد که در نهایت با پیروزی آمریکا به پایان رسید.
همزمان با اشغال ایران، دولتهای اشغالگر همه تلاش خود را برای تحکیم پایههای نفوذ خود در ایران بهکار بستند. دولت انگلیس که از سالهای پیش امتیاز نفت جنوب را بهدست آورده بود بر آن بود که ضمن تثبیت منافع خود در ایران، به گسترش نفوذ خود در منطقه بپردازد. براساس اهمیت امتیاز نفت جنوب ایران برای آخرین سنگرهای استعماری انگلیس در خاورمیانه، این کشور استعماری نه تنها از اشغال ایران توسط شوروی در آذربایجان نگران نبود، بلکه به نظر میرسد در برخی از مقاطع با اتخاذ سیاست سکوت، حمایت از فعالیت تجزیهطلبانه در شمال غربی ایران را در دستور کار قرار داده بود. به عبارت دیگر بریتانیا برای تثبیت منافع خویش در جنوب ایران، روزهای پس از اشغال را بهترین فرصت برای احیای قرارداد 1907 یافته بود. حتی بنا بر برخی روایتها، یکی از اهداف اصلی اشغال ایران در آن مقطع زمانی، مسئله تجزیه یا تحت قیومیت درآرودن ایران بوده است.
در این کتاب با توجه به نقشآفرینی بریتانیا در آن سالها برای تجزیه ایران، نوع کنشگری انگلیس به عنوان متغیر مستقل در برخی از تحولات ایران، بهویژه غائله آذربایجان و فارس، بررسی شده است.
عناوین سیزده فصل کتاب «تکاپوی انگلستان برای تجزیه ایران» (با نگاهی به غائله آذربایجان و نهضت عشایر جنوب در بحبوحه جنگ جهانی دوم)، عبارتاند از: فصل نخست: نگاهی گذرا به علل و زمینههای جنگ جهانی دوم، فصل دوم: اشغال ایران؛ هدف مشترک انگلیس و شوروی، فصل سوم: بازخوانی رفتار متجاوزانه انگلیس در جریان جنگ جهانی اول (از اشغال خاک ایران تا تحمیل قرارداد 1919)، فصل چهارم: تجاوز متفقین به ایران و ارتش فروپاشیده پهلوی، فصل پنجم: نگاهی به چرایی اهمیت ایران برای انگلیس، فصل ششم: قرارداد 1907، اولین تلاش رسمی انگلیس برای تجزیه ایران، فصل هفتم: پیمان سهجانبه و اشغال ایران، فصل هشتم: تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان و مواضع متغیر انگلیس، فصل نهم: غائله فارس (نهضت عشایر جنوب)، فصل دهم: مروری بر سیاستهای انگلیس در قبال عشایر ایران (بررسی تاریخی)، فصل یازدهم: انگلیس، غائله فارس و دیگر حرکتهای جداییطلبانه در جنوب ایران، فصل دوازدهم: پیمان سهجانبه مسکو؛ تلاشی برای تجزیه ایران (نگاهی به طرح ارنست بوین)، فصل سیزدهم: نگاهی گذرا به مبارزات مردمی علیه جریانات چپ (در آذربایجان و فارس).
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/news/19759/
تجزیه ایران، طرحی بریتانیایی، به قدمت یک قرن!
دولتهای خارجی، احزاب وابسته به آنان و نیز گروههایی که سهمی از حاکمیت جمهوری اسلامی میخواستند، اما به آن نرسیده بودند، تجزیهطلبی و شورشهای قومیتی را از فردای پیروزی انقلاب اسلامی کلید زدند. دکتر جواد منصوری، از مبارزان انقلاب اسلامی و نخستین فرمانده سپاه، دراینباره نوشته است:
«تجزیه ایران در جهت تحقق اهداف استعماری بریتانیا، از ابتدای قرن سیزدهم هجری شمسی در دستور کار این دولت بوده است؛ ازاینرو این کشور چندین قرارداد در این خصوص، با دولت تزاری روسیه به امضا رساند. انگلیس همچنین در تجزیه مناطق وسیعی از ایران نظیر: قفقاز، هرات، بخشی از جزایر خلیج فارس و بعضی نقاط دیگر، دخالت مستقیم و تعیینکننده داشت. برنارد لوئیس انگلیسی در سخنرانی خود که با عنوان "ایران در تاریخ" در 18 ژانویه 1999/ 28 دی 1377، در مرکز موشه دایان دانشگاه تلآویو ایراد نمود، با اشاره به اینکه در دو هزار سال گذشته هیچ اشغالگری نتوانسته است بر فرهنگ ایرانی تأثیر بنیادی بگذارد، این موضوع را نشاندهنده فرهنگ برتر دانست. او در کنفرانس بیلدربرگ نیز، تنها راه نابودی این فرهنگ را تجزیه ایران و تقسیم آن به قطعات گوناگون قومی اعلام نمود. ایجاد تفرقه، دودستگی و دشمنی میان قومها و گروههای مختلف جامعه و دامن زدن به اختلافات مذهبی و نژادی، از اصول راهبردی استکبار جهانی در اعمال سلطه بر سرزمینهای دیگر است. بر این اساس همزمان با فعالیت گروههای ضد انقلاب، آشوبهای تجزیهطلبی در استانهای مختلف شکل گرفت. این حوادث درحالی روی میداد که شیرازه ارتش از هم گسیخته بود و سپاه پاسداران تازهتأسیس نیز، اسلحه و امکانات کافی در اختیار نداشت و آموزشهای لازم را طی نکرده بود. گسترش این آشوبها و حمایت همهجانبه بیگانگان از آشوبگران، میتوانست به آسانی موجب تجزیه کشور شود. این جریانها خواهان انجام سه تغییر عمده در روند انقلاب بودند: تغییر در شورای انقلاب، تغییر نام جمهوری اسلامی به جمهوری خلقهای ایران و انحلال ارتش که برآورده شدن این سه خواسته، زمینه تسلط این گروهها و در نهایت سلطه دوباره آمریکا بر کشور را فراهم میکرد. متعاقب این طرح، در 12 اسفند 1357، حزب دموکرات کردستان ایران و در 23 اسفند همان سال، حزب جمهوری خلق مسلمان، وابسته به آیتالله شریعتمداری در آذربایجان شرقی، اعلام موجودیت کردند و خواهان خودمختاری و تجزیه کردستان و آذربایجان شدند. مدتی پس از آن، سازمان سیاسی خلق عرب در خوزستان و احزاب مشابه دیگری در بلوچستان و ترکمنصحرا نیز شکل گرفت. استان کردستان به جهت موقعیت جغرافیایی، تاریخی، قومی و زبانی خود، همیشه استعداد آشوب و تنازعات قومی و محلی را داشته است. پیروزی انقلاب اسلامی هم، خود بهانهای شد تا گروههای ضد انقلاب به تحریک و تشویق مردم این منطقه برآیند و با طرح مسائل سیاسی و قومی، در جستوجوی حقوق شبهفدرالی و حتی بیشتر از آن باشند. در میان احزاب موجود، حزب دموکرات کردستان ایران، مهمترین جریان تحریککننده در منطقه بهشمار میرفت. همزمان با شکلگیری آن، گروههای سیاسی دیگری در منطقه شکل گرفتند، که حتی سیاستهایی خشنتر و افراطیتر نسبت به حزب دموکرات در پیش گرفتند. تا جایی که میتوان گفت حزب دموکرات، معتدلترین آنها بهشمار میرفت؛ چرا که بسیاری از آنان جز به سقوط دولت انقلابی و نظام نوپای اسلامی، به چیزی دیگر قانع نمیشدند...».
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24292/
تسلط آل سعود بر ریاض و تشکیل کشور عربستان
دوره قدرتیابی آل سعود با دخالت آشکار و مستقیم انگلیس در منطقه آغاز شد؛ دخالتی که نتیجه آن گسترش وهابیت و تشکیل عربستان سعودی در ریاض است. در این دوره، انگلیس علاوه بر دنبال کردن سیاستهای خود جهت محقق ساختن اهداف ملی، به اقدام دیگری با عنوان تقویت ناسیونالیسم عرب دست زد. ناسیونالیسم عرب که پیش از آن نیز تحت تأثیر عوامل مختلف شکل گرفته بود، در ابتدا نوعی پاسخ به سلطه نظامی امپریالیسم اروپا بر بخشهای عربنشین عثمانی، سیاستهای غربی تنظیمات و شیوه استبدادی سلطان عبدالحمید بود و سردمداران اصلی آن در وهله نخست مسیحیان عرب بودند که خواستار اصلاح سیستم استبدادی و اعطای آزادی و برابری به اعراب شدند.
ناسیونالیستهای عرب، بعد از درخواست اصلاح سیستم، یک گام جلوتر رفتند و این بار درخواست حق و حقوق بیشتری کردند. این مرحله که از انقلاب ترکهای جوان در ۱۹۰۸ تا اوایل جنگ جهانی اول به طول انجامید ناسیونالیستهای عرب (مسلمان و مسیحی) خواستار اعطای خودمختاری داخلی به اعراب و ایجاد حکومت غیرمتمرکز بودند، اما هنوز هم بر وحدت عثمانی تأکید میکردند و جدایی کامل از امپراتوری را نمیخواستند. اما این خواسته بهتدریج تغییر کرد و اعراب و مسیحیان خواستار جدایی از امپراتوری عثمانی و استقلال کامل شدند. ظاهرا دسیسههای انگلیس و تحریک اعراب به جدایی از عثمانی، از عوامل اصلی تغییر ناسیونالیسم عرب به استقلالخواهی بود.
انگلیس با طرح ناسیونالیسم عربی، در پی اهداف خاصی بود؛ اهدافی که با مسائل خاورمیانه گره خورده بود. این کشور در خاورمیانه باید سه عامل را در نظر میگرفت: یکی بالا گرفتن جنبش ملیگرایی در کشورهای عربی؛ دوم خواست یهودیان فلسطین که بنیان نهادن یک دولت یهودی در خاک فلسطین بود؛ سوم هدفهای اقتصادی ــ با رقابت آمریکا ــ در شبهجزیره عربستان که رفته رفته کانون نفتی جهان میشد. طبیعی است جنبش ملیگرایی و ارتباط دادن آن با استقلالخواهی و تشکیل کشور عربستان میتوانست به تحقق اهداف اقتصادی نیز منجرشود. به عبارتی با تشکیل کشور مستقل عربستان، انگلیس میتوانست سلطه و سیادت خود را به طور کامل بر این کشور تحقق بخشد و از منافع نفتی این کشور استفاده کامل را ببرد.
انگلستان که در عین حمایت از دولت وهابی ابن سعود با یکپارچگی شبهجزیره عربستان مخالف بود، طبق سیاست همیشگی خود، هم دولت ابن سعود را تحت حمایت داشت و مانع سقوط آن میشد و هم با قیامهای داخلی قبایل و امیرزادگان دیگر در عربستان داخلی در ارتباط بود و جاسوسانی در میان آنها داشت. کاپیتان لیچمن یکی از جاسوسان انگلیسی بود که با ابن سعود رابطه داشت و از او حمایت میکرد. به این ترتیب ابن مسعود تا مدتی پس از جنگ جهانی اول (۱۹۲۱م) نتوانست بر امیرنشین شمار چیره شود، ولی با توافق بریتانیا به کمک حکومت انگلیسی هند، توانست به قلمروهای خود در شرق، واقع در سواحل خلیج فارس و نیز الحسا (۱۹۱۳م) دست یابد.
انگلیس در گام بعدی و نهایی خود، تشکیل کشور عربستان را ترتیب داد. این اتفاق با جنگ میان عبدالعزیز بن سعود برای قدرتیابی و حسین بن علی شریف مکه اتفاق افتاد که با پیروزی عبدالعزیز بن سعود همراه بود. عبدالعزیز بن سعود بعد از پیروزی حاکمیت آل سعود را در عربستان ایجاد کرد و در 23 سپتامبر 1923 خود را پادشاه عربستان نامید. بعد از این اعلامیه، 23 سپتامبر در تقویم عربستان به عنوان روز استقلال عربستان تعیین و وهابیت دین رسمی این کشور اعلام شد.
گرچه تشکیل عربستان سعودی و استقلال کشورهای عربی بعد از جنگ جهانی اول و دوم مرهون عوامل متعدد داخلی و خارجی بود، بیشک در صورت عدم حمایت کشورهای استعمارگر، این فرایند بهآسانی محقق نمیشد. البته درباره مسائل تاریخی هیچگاه نمیتوان با قاطعیت به پیشبینی پرداخت و این موضوع را مطرح کرد که اگر انگلیس در این موضوع دخالت نمیکرد، روند استقلال عربستان چگونه پیش میرفت، اما در رابطه با دخالت انگلیس و تأثیر آن میتوان این موضوع را با قاطعیت گفت که استعمارگر انگلیس با این اقدام، تا مدتها منافع اقتصادی و سیاسی خود را تأمین کرد. انگلیس بعد از تشکیل شرکت آرامکو عربستان، به یکی از بزرگترین سهامداران این شرکت تبدیل شد و نیازهای صنعتی کشور خود به انرژی را از نفت عربستان تأمین کرد. این کشور با تقویت جریان وهابیت نیز بذر نفاق و چنددستگی را میان مسلمانان و کشورهای عربی منطقه کاشت تا علاوه بر دستیابی به منافع سیاسی خود، یک متحد قوی برای اسرائیل نیز دست و پا کند.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24300/
یک پولپاشی بزرگ!
شواهد نشان میدهد که در جنگ ترکیبی جاری، یک پولپاشی بزرگ و همچنین در تقسیم پستها و مناصب حکومت آینده، سخاوتی کمبدیل روی داده است! این رویکرد اما، در رفتارهای آمریکا در برابر حکومتها و دولتهای مردمی، پرسابقه است. دراینباره ویلیام بلوم، نویسنده آمریکایی، اثری نشر داده و آن را «سرکوب امید» نام نهاده است. در داخل ایران، این اثر توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی ترجمه و نشر یافته است. بر سایت این مرکز، در باب دیدگاههای این نویسنده آمریکایی و ایضا سند مهمی که نشر داده است، میخوانیم:
امروزه دیگر دخالتهای سیاسی ـ نظامی ایالات متحده آمریکا در امور سایر کشورها، بر کسی پوشیده نیست. آشوبآفرینی و ایجاد تنش در جوامع هدف، در راستای منافع ایالات متحده، از جمله شگردهای سردمداران کاخ سفید است، که توسط سازمان جاسوسی آمریکا (C.I.A) انجام برنامهریزی و پشتیبانی میشود. البته بسته به شرایط فرهنگی، سیاسی و اقتصادی جوامع، جنس این آشوبها متفاوت است و همواره بهروزترین روشها، برای تحقق سیاستهای آمریکایی بهکار گرفته میشود، اما آنچه که اسناد و مدارک منتشرشده در ایالات متحده نشان میدهد، حمایتهای مالی و پولپاشیهای سرویسهای آمریکایی تابع سازوکارهای از این قبیل بود، پولهای سیاهی که سازمان سیا، برای اخلال در چرخه زندگی مردم یک کشور و پیشرفت سیاستهای کاخ سفید هزینه میکرد.
ویلیام بلوم، نویسنده آمریکایی، در یکی از آثار خود که با عنوان سرکوب امید به فارسی ترجمه شده است، به سازماندهی مالی سیا برای ایجاد تغییرات و پیشبرد سیاستهای آمریکا، در جوامع مختلف اشاره میکند. بلوم در سال 1967 و به دلیل مخالفت با سیاستهای آمریکا در ویتنام، از وزارت خارجه آمریکا استعفا کرد و آنگاه یکی از بنیانگذاران و سردبیران "واشنگتن فریپرس"، نخستین روزنامه مستقل در پایتخت آمریکا، شد. او در 1969، رسالهای درباره فعالیتهای سازمان سیا نوشت و در آن، نام و نشان بیش از دویست کارمند سازمان را فاش کرد. سپس به عنوان روزنامهنگار مستقل در آمریکا، اروپا و آمریکای جنوبی به کار پرداخت. وی آثاری در نقد سیاستهای آمریکا منتشر ساخت و در آخرین سالهای حیاتش، به فعالیت رسانهای و فیلمسازی روی آورد و در سال 2018 از دنیا رفت.
ویلیام بلوم در پیوست یکم کتاب سرکوب امید، نموداری با عنوان "چگونه پول دست به دست میشود؟" منتشر ساخته، که حائز اهمیت است. در توضیحات این نمودار، که منبع آن به نقل از واشنگتنپست 26 فوریه 1967 درج شده، آمده است: سازمان مرکزی اطلاعات برای رساندن پول به افراد و سازمانهای گوناگون، وجوه خود را مستقیما به تعدادی از بنیادها میپردازد. نام بنیادهای یادشده، در حلقه نخستین این نمودار ذکر گردیده است. برخی از این بنیادها، بیشتر به کارهای دیگر میپردازند و بعضی صرفا مجراهای ارتباطی سیا هستند. بنیادها نیز پول را به سازمانهای خصوصی دیگر میپردازند. نام این سازمانهای خصوصی در حلقه دوم ذکر شده است. گذشته از منبع پول، به دشواری میتوان سازمانهای مزبور را بخشی از مجراهای سیا شناخت. آنها وجوه سرّی را به گروهها، سازمانها و طرحهای مطالعاتی مشخص که به تصویب سیا رسیده و نامهایشان در حلقه آخر ذکر شده است، میرسانند. وظیفه آنان توزیع پول در میان افراد است. این نمودار دایرهای که بیش از نیمقرن پیش واشنگتنپست آن را منتشر کرده، اطلاعات قابل توجهی دارد. در هسته مرکزی این نمودار، سازمان سیا قرار گرفته و منابع مالی از حلقه اول در قالب نهادهایی همچون: بنیادها، مؤسسات خیریه و صندوقهای مختلف، به حلقه دوم که آن را اتحادیهها، انجمنها و کمیسیونها شکل میدهند، سرریز میشود. در حلقه سوم مؤسسات پژوهشی، مراکز مطالعاتی، مؤسسات مطبوعاتی، کنگرهها و کنفرانسها قرار دارند. در چهارمین و آخرین حلقه این نمودار، گروههای اثرگذار در جامعه هدف قرار دارند، که برخی از آنها عبارتاند از: دانشجویان، روزنامهنگاران، سازمان زنان، هنرمندان و نویسندگان، وکلای دادگستری، اتحادیه کارگری و...
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24297/
چرا از اسرائیل چیزی نگوییم؟
ساواک در محرم سال 1342ش به همه خطبا و وعاظ هشدار داد که در منبر خود، درباره سه موضوع شخص اول مملکت (شاه)، روابط ایران و اسرائیل و این گزاره که «اسلام در خطر است» هیچگونه صحبتی نکنند.
در 23 اسفند 1328 (14 مارس 1950م) و حدود دو سال پس از شکلگیری رژیم صهیونیستی در خاک فلسطین، ایران دولت اسرائیل را به صورت «دو فاکتو» به رسمیت شناخت و کنسولگری خود را در بیتالمقدس افتتاح کرد.
در سالهای پس از کودتای 28 مرداد 1332، چون فروش نفت برای دولت ایران اولویت داشت و اسرائیلیها نیز بهشدت نیازمند نفت بودند، ملاقاتهای فراوانی بین محافل نفتی و سیاسی این دو کشور صورت گرفت که به انعقاد یک قرارداد نفتی در سال 1336 انجامید. یک سال بعد در ملاقاتی بین محمدرضا پهلوی و لوی اشکول، وزیر دارایی اسرائیل، طرفین توافق کردند که روابط خود را در زمینه های سیاسی، نفتی و اطلاعاتی گسترش دهند. شاه برای نشان دادن حسن نیّت خود آمادگی ایران را برای صدور نفت بیشتر به اسرائیل اعلام کرد.
در دیماه سال 1338ش با اعزام ابراهیم تیموری بهعنوان نماینده سیاسی ایران به اسرائیل، روابط دیپلماتیک شکل جدیدی گرفت و بعدها این روابط در زمینههای اقتصادی، تجاری و نظامی در تمام سالهای دهه 1340 و 1350 نیز ادامه داشت. در عرصه امنیتی نیز نفوذ روزافزون موساد در ساواک در سالهای 1345 تا 1350 و حتی مشارکت در مأموریتهای منطقهای بسیار پررنگ بود.
همچنین کارشناسان اسرائیلی بهتدریج در بخشهای بازرگانی و کشاورزی ایران هم نفوذ کردند. پس از اصلاحات ارضی و راهاندازی مجتمعهای کشت و صنعت، این همکاری پررنگتر شد که نمونه آن راهاندازی و اداره طرح کشت و صنعت قزوین بود. علاوه بر این، واردات ایران از اسرائیل در سال 1350 یک و نیم برابر واردات ایران از دو کشور ترکیه و پاکستان بود. این میزان واردات از همه کشورهای مسلمان دنیا نیز بیشتر بود و این روند تا انقلاب اسلامی نیز ادامه داشت. این موضوع نشان میداد که نگرانی امام خمینی(ره) برای نفوذ روزافزون اسرائیل در ایران منطقی و مبتنی بر واقعیت بود.
از همان ابتدای ایجاد رژیم صهیونیستی، نیروهای مذهبی نسبت به این تهدید بزرگ دست به روشنگریهای گستردهای زدند. جریان روشنگری بیشتر از سوی آیتالله ابوالقاسم کاشانی دنبال میشد، اما پس از کودتای 28 مرداد این روند نیز به حاشیه رفت تا اینکه پس از تعمیق روابط دیپلماتیک ایران با اسرائیل در آستانه دهه 1340، این بار امام خمینی(ره) علمدار این جریان شد. ایشان در اغلب سخنرانیها و دیدارهای خود در سه سال منتهی به سال 1342ش نسبت به این موضوع واکنش نشان دادند که این روشنگری در جریان مخالفت با «لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی» پررنگ و در سخنرانی 13 خرداد ایشان به شکل آشکار و کوبنده دنبال شد.
به همین دلیل شاه پس از واقعه 15 خرداد در پاسخ به نامه بنگوریون، نخستوزیر اسرائیل که تقاضای برقراری مناسبات رسمی سیاسی بین دو رژیم را تکرار کرده بود، نوشت: نظریات شما را درک میکنم، اما مخالفت روحانیان جدی است و من درحال حاضر قادر به چنین کاری نیستم.
با وجود هشدار ساواک، امام خمینی تقریبا تمام سخنرانی خود در عصر عاشورای سال 1342 را به همین سه محور اختصاص دادند. ایشان در بخشی از صحبتهای خود با اشاره به شروط سهگانه ساواک فرمودند: «اگر این سه تا امر را ما کنار بگذاریم، دیگر چه بگوییم؟! ما هر چه گرفتاری داریم از این سه تاست...».
ایشان در ادامه درباره روابط رژیم پهلوی و اسرائیل نیز چنین زنهار دادند که «اسرائیل نمیخواهد در این مملکت دانشمند باشد؛ اسرائیل نمیخواهد در این مملکت قرآن باشد؛ اسرائیل نمیخواهد در این مملکت احکام اسلام باشد. اسرائیل به دست عمال سیاه خود... شما ملت را میکوبند. میخواهد اقتصاد شما را قبضه کند؛ میخواهد زراعت و تجارت شما را از بین ببرد؛ میخواهد در این مملکت، دارای ثروتی نباشد، ثروتها را تصاحب کند به دست عمال خود... دولت ما به تبعیت اسرائیل به ما اهانت میکند».
ایشان نه تنها از «شخص اول مملکت» گفتند، بلکه با مخاطب قرار دادن شاه به صورت مستقیم «در خطر بودن اسلام» را نیز گوشزد کردند. به این ترتیب و با این روشنگری صریح، هشدارهای سهگانه رژیم پهلوی نیز کاملا به محاق رفت و در ادامه با دستگیری حضرت امام و قیام خونین 15 خرداد 1342، نهضت اسلامی برای براندازی رژیم شاه محتوایی عملیاتی و ملموس پیدا کرد.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24295/
نحوه مواجهه مراجع دین با حرکت خزندهای که در خاورمیانه شکل گرفت.
پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی و ایجاد قیمومیتهای متعدد در منطقه خاورمیانه حرکت خزندهای بهتدریج ایجاد شد که واکنشهای مراجع و علمای دینی، بهویژه شیعیان را در پی داشت. مجاهدان و عالمانی همچون محمدحسین کاشفالغطاء و عبدالکریم زنجانی، حتی پیش از تأسیس رژیم صهیونیستی، ضمن دفاع از فلسطین نسبت به دانهای که شیطان در این سرزمین مقدس کاشت، هشدار و انذار دادند و با فتاوی و خطابههای آتشین این موضوع را به مهمترین مسئله جهان مسلمین تبدیل نمودند.
شیخ محمدحسین کاشفالغطاء در کنار فعالیت در عرصه فرهنگ و فقه، به مسائل جهان اسلام آشنا و مدافع وحدت اسلامی بود. او هم جوهر دیانت اسلامی و تاریخ امت اسلامی را میشناخت و هم وضع زمان و سیاست حاکمان روزگار خود را درک میکرد؛ ازاینرو، در همان حال که وظایف یک عالم دینی را انجام میداد، وقت خود را صرف مسائل عمده سیاسی و اجتماعی و آگاهی ملل مسلمان و ستیز با صهیونیسم و امپریالیسم میکرد. یکی از اولین اقدامات او شرکت در «کنفرانس اسلامی» به دعوت «مجلس اعلای اسلامی فلسطین» بود.
از اهداف کنفرانس اسلامی که از 7 تا 17 دسامبر 1931م/ 15 تا 25 آذر 1310ش در «قدس» برگزار شد، بحث بر سر شیوههای همکاری اسلامی، تلاش برای حفظ دین اسلام، تأسیس دانشگاه اسلامی در بیتالمقدس، دفاع از بقاع متبرکه اسلامی و صیانت از عقاید اسلام در برابر شائبههای ملحدان بود. در این کنفرانس که چهرههای شاخصی چون رشید رضا، التفتازانی، النجار، اقبال لاهوری و علمای فلسطین و رجال بزرگ صنعاء، یافا، عکا، جنین و جمعی از رجال سوریه حضور داشتند، در وقت نماز حدود یکصدهزار نفر از پیروان مختلف اسلام بر او اقتدا کردند و این حرکت شگفتآور، که از صدر اسلام تاکنون سابقه نداشت، صورتبندی تازهای را در همسازی و همگامی وحدت بین مذاهب میسر ساخت. دلیل تأکید بر وحدت نمادین این نماز، چگونگی عملکرد و چیستی مبارزه در برابر صهیونیسم است. او با آشتی دادن دو طایفه بزرگ تسنن و تشیع، صهیونیسم را بهعنوان دشمن مشترک آنها برشمرد و زمینه را برای اقدامات بعدی فراهم کرد.
شیخ عبدالکریم زنجانی به دعوت مفتی فلسطین، سیدامین الحسینی، از بیتالمقدس دیدار کرد و در سخنرانی مفصل خود در این شهر درباره اینکه سرزمین فلسطین از آنِ جهان اسلام و مسلمانان است سخن گفت. افزون بر این، او در مورد وجوب جلوگیری از شکلگیری رژیم صهیونیستی و خطرات تشکیل آن برای جهان اسلام، سخنانی بیان کرد. او در این سخنرانی گفت: «به شما ای گروه مسلمانان، مگذارید اهریمن پلید، نهال جنایت خود را در سرزمین شما بنشاند، آن را برویاند و بارور نماید؛ چه آنگاه که میوه شومش فرارسید، گلوهایتان را سخت فروگیرد و در آن هنگام پیکارتان علیه او بسی دیر شده است».
آیتالله زنجانی در ادامه میافزاید: «ای امیران عرب و ای مسلمانان، چرا سرگردانید؟ برای بقا جز دست "اتفاق" و "اتحاد" وسیلهای ندارید تا به آن طریق به دفاع از میهن و قطع شراره جهنمی صهیونیسم، بپردازید». کلام ایشان نشاندهنده اهمیت اتحاد در برابر معضلهای به نام صهیونیسم و میوه او، یعنی رژیم اشغالگر قدس است. آیتالله زنجانی پیشنهاد میکند که عموم دول اسلامی به امر فلسطین و صهیونیسم توجهی کامل مبذول دارند و این ندا را در مدارس و مساجد و معابد و سخنرانیها بخوانند و در روزنامهها و مجلات منعکس کنند تا بدینوسیله جهان اسلام به خود آید و این بلای عظیم از سرزمین اسلام دور شود. ایشان پس از ایراد خطبه آتشین در قدس، سخنرانی دیگری در خود تلآویو، مرکز تجمع صهیونیستها، انجام میدهد. او ضمن استدلال به آیات قرآن کریم در محکومیت قوم یهود و عاقبت تأسفبار آنها، بیان میکند که در این مرحله از تاریخ نیز مورد غضب الهی و مردم مسلمان قرار خواهند گرفت.
آیتالله زنجانی تأسیس دولت یهود را مثل ساختن قصر بر روی آب تشبیه میکند که دوامی ندارد. ایشان همچنین، صهیونیستها را به حیوان وحشی تشبیه میکند که استعمارگران آن را در باغ فلسطین داخل کردهاند، ولی برحسب امر طبیعت، این وحشی به دست مسلمانان غیور از این باغ اخراج خواهد شد. در ادامه زنجانی تأکید میکند: «دولتی که شما صهیونیستها درصدد ایجاد آن هستید دولت مستقل یهودی نخواهد بود، بلکه یک مؤسسه استعماری خواهد بود که استعمارگران برای تسلط بر خاورمیانه و استفاده از منابع عظیم آن ایجاد کردهاند».
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24847/
توهمات سند شده!!!
با فرا رسیدن مردادماه سال 1358، هزاران نفر از عناصر ضدانقلاب، همچون کومله، حزب دموکرات کردستان، تعدادی از عناصر ساواکی و سلطنتطلب، با همراهی چریکهای فدائی خلق(اقلیت) به رهبری اشرف دهقانی و حتی تعدادی از عناصر حزب بعث عراق، به شهر پاوه حمله کردند. آنها پس از تصرف شهر، علاوه بر سرقت اموال دولتی و آتش زدن مغازههای مردم، به اقدامات فجیعی همچون ترور و قتل شخصیتهای بومی موافق نظام جمهوری اسلامی، پاسداران و نیروهای جهاد سازندگی دست زدند.
گفتنی است که جنایتهای گروهکهای تجزیهطلب، با حمایت عناصر مورد حمایت اسرائیل انجام میشد؛ چنانکه مئیر عزری، سفیر اسرائیل در تهران، درباره فعالیتهای دوست قدیمیاش سپهبد پالیزبان، در کتاب خاطراتش نوشته است: «در پی رخدادهای سال ۱۹۷۹م، چند ماهی سپهبد عزیزالله پالیزبان میان ترکمنها و کردها به این در و آن در زد و نتوانست کاری از پیش ببرد. سرانجام او از مرز ترکیه گریخت، به ایتالیا رفت و با شاپور بختیار (آخرین نخستوزیر شاه)، به همکاری پرداخت. پس از چندی به عراق رفت و کوشید با یکدست کردن ایلهای کرد و لر و ترکمن و بلوچ و گریختگان از چنگ انقلابیون، ارتشی چند هزار نفری پدید بیاورد و کار را یکسره کند».
جالب است که در میان اسناد لانه جاسوسی، سندی وجود دارد که دقیقا این مطلب را تأیید میکند؛ سندی که ایضا نشان از توهمات خندهدار ضدانقلاب هم دارد. این سند، که در تاریخ 5 مرداد 1358، توسط سرهنگ شیفر، از وابستگان نظامی آمریکا در ایران، تهیه شده، حاوی اطلاعاتی درباره نقشآفرینی سپهبد پالیزبان ــ عنصر وابسته به اسرائیل ــ در غائله کردستان است: «اهداف کنونی کردها محدود به یک خودمختاری برای ایرانیان کرد نمیشود، بلکه هدف آنها سرنگونی دولت کنونی و برپایی دولتی مسئولتر و مردمیتر که شامل روحانیت قم نباشد، است. هیچ منبع دیگری این را که کردها چیزی غیر از خودمختاری بیشتر میخواهند، تأیید نکرده است. ... یک تاجر ایرانی کردیالاصل به وابسته نظامی گفته است که درگیری کنونی کردها در غرب ایران، مسئله سادهای مبنی بر بهدست آوردن خودمختاری برای کردها و همچنین مزایای بیشتر از دولت موقت ایران نیست، بلکه او گفت: هدف آنها سرنگونی رژیم کنونی ایران، به سرکردگی [امام] خمینی میباشد. او گفت که ژنرال پالیزبان رهبر جنبش کردهاست و او فقط پانصدهزار پیرو در تهران دارد. او اضافه کرد که درگیریهای کردستان و آذربایجان غربی، فقط یک شروع است و در عرض دو ماه ضد انقلاب از تهران آغاز خواهد شد. او گفت که خانوادهاش را در ظرف چند روز، به خارج از ایران میفرستد و خود برای جنگیدن خواهد ماند و کاملا آماده است که جان خود را فدا کند تا ایران را از شر دولت تحت کنترل آیتاللّه نجات بخشد. ... او گفت که نه تنها ایرانیان طبقه متوسط از دست [امام] خمینی و ملاهای احمقش به تنگ آمدهاند، بلکه خیلی از افراد طبقه بیبضاعت هم کاملا از اوضاع کنونی ایران مأیوس شدهاند. او گفت که [امام] خمینی پایگاه تودهایاش را از دست داده است و طرفداران او کمتر از سی درصد میباشند. او اضافه کرد که گذشته از اینها [امام] خمینی هیچگاه حمایتی را که راهپیماییهای مردم در قبل از انقلاب نمایانگر آن بودند، نداشته است؛ زیرا اغلب مردم برای انجام راهپیماییها پول گرفته بودند».
این سند گرچه عیانکننده ارتباط گروهکهای تجزیهطلب با ضدانقلاب مورد حمایت اسرائیل است، اما آن بخش که حاوی اطلاعات متوهمانه ضدانقلاب درباره میزان طرفداران رهبر کبیر انقلاب و نظام جمهوری اسلامی و میزان نیروهای طرفدار ضدانقلاب (پالیزبان) است، بهخوبی نشان میدهد که چرا در نهایت حرکتهای تجزیهطلبانه گروهکهای ضدانقلاب در کل کشور و سیاستهای آمریکاییها در قبال ایران شکست خورد.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24314/
«لُمپنها»، حامی همیشگی پهلویها
در هرجامعهای، مردمانی زندگی میکنند که به دلیل داشتن زور و بازو، به دنبال قدرتنمایی در برابر عموم هستند. جالب است که بیشتر این افراد، سواد پایین و روحیه زورگویی دارند. همین روحیه هم موجب میشود بهراحتی و با دریافت پول (گاهی هم بسیار اندک!) در خدمت صاحبان زر و زور قرار بگیرند و مجری خواستهها و اهداف آنها شوند. رد پای این قشر در تاریخ کشورهای گوناگون و از جمله ایران، در حوادث مختلف مشهود است، اما بهواقع میتوان ادعا کرد که در دوره پهلوی دوم، این قشر نقشآفرینیهای مهمی برای آن حکومت داشته است.
امیرالمومنین علی(ع) در وصف این قشر، که آنها را «اهل غوغا» مینامد، میفرمایند: «آنان کسانیاند که چون اجتماع کنند ضرر میزنند و چون پراکنده گردند، سود میرسانند». همچنین هنگامی که جنایتکارى را به محضر امام آوردند که اوباش همراه او بودند، فرمود: «خوش مباد صورتهایى که جز نزد هر کار زشتى دیده نمىشوند». این چنین کسانی که اهل غوغا و مشوّق زشتکاریها هستند، در برخی از حوادث تاریخی از جمله در تاریخ ایران، حضور پررنگی داشتهاند.
اما جالب است که آخرین سلسله پادشاهی در تاریخ معاصر ایران، توسط فردی با کودتا و با حمایت کامل استعمار (انگلستان) شکل گرفت، که به معنای دقیق کلمه از همین قشر اوباش وصفشده در کلام حضرت امیر بود؛ چنانکه اوصافی چون «عربدهکشی در سنگلج»، «بدمستی و باجگیری از مردم محلات قدیم تهران» و «بددهنیهای او به زیردستان»، از جمله ویژگیهای بارز رضاخان قبل از کودتای 3 اسفند 1299ش بوده است، که در صفحات تاریخ و کتاب خاطرات رجال سیاسی همدوره او، فراوان دیده میشود. هم از این روی استفاده از این قشر برای پیشبرد اهداف حکومت پهلوی، امر عجیبی نبوده و قابل درک است.
پهلوی دوم از ابتدای پادشاهی و بعد از تبعید رضاخان، حساب ویژهای روی اوباش باز کرده بود. مهمترین و شاید قویترین حضور اوباش در حمایت از حکومت پهلوی دوم، در جریان کودتای 28 مرداد 1332ش اتفاق افتاده است؛ به این شکل که بعد از فرار محمدرضا از کشور و قدرت گرفتن دکتر مصدق و ایستادگی دولت او برای ملی کردن صنعت نفت، گزینه کودتا برای کشورهای انگلیس و آمریکا، برای ساقط کردن دولت منتخب مردم ایران قطعی شد، اما این دو کشور برای انجام کودتا و برگرداندن شاه جوان به قدرت، شروع به نیروگیری از اوباش کردند. در واقع برادران رشیدیان (از اعضای برجسته لژهای فراماسونری و وابسته به انگلیس)، با توزیع پول میان اراذل و الوات، آنها را برای انجام کودتا اجیر کرد. به این شکل در روز 28 مرداد، چهار ستون از اوباش چاقوکش، از چهار محله جنوب تهران، به سمت مرکز شهر حرکت کردند. آنها موظف بودند به نقاط مهم و راهبردی شهر حمله و پس از سرکوب طرفداران دکتر مصدق، زمینه را برای بهدست گرفتن قدرت توسط ارتشیان طرفدار شاه فراهم کنند. اوباش همچنین با شعار «زنده باد شاه» و «مرگ بر مصدق»، به خانه دکتر مصدق حمله و آنجا را به ویرانهای تبدیل کردند. البته بعدها سران اوباش و چماقداران، از طرف حکومت و شاه مورد تقدیر و تجلیل قرار گرفتند و حتی شعبان جعفری (شعبان بیمخ)، به دریافت لقب «تاجبخش» هم مفتخر شد و امتیازات اقتصادی فراوانی هم بهدست آورد.
واقعه فیضیه تنها موردی نبود که پهلوی دوم از اوباش برای سرکوب قیام استفاده کرد، بلکه در مراحل بعد و بهویژه بعد از اوجگیری روند انقلاب، استفاده از این روش بارها و بارها و در شهرهای مختلف تکرار شد. بههرحال بهکار گیری اراذل و اوباش برای سرکوب تظاهرات مردم ایران در ماههای متنهی به پیروزی انقلاب، در شهرهای مختلف از سوی رژیم پهلوی راه به جایی نبرد و در نهایت با طلوع فجر پیروزی در 22 بهمن 1357ش، بساط چماقداری در حمایت از سلطنت پهلوی کاملا جمع شد.
اما قاعدتا ضدانقلاب در سالهای بعد از آن، از ظرفیت اوباش و اراذل برای ضربه زدن به نظام جمهوری اسلامی بههیچوجه غافل نبودهاند. در واقع دشمنان نظام با دستیاری ضدانقلاب خارجنشین و عوامل داخلی خود در عمر چهاردههای انقلاب اسلامی، بارها از وجود اوباش برای پیشبرد اهداف خود بهره بردهاند؛ آنچنان که در شورش 18 تیر 1378ش، فتنه 88، و بهویژه در اغتشاشات آبان 1398ش و اغتشاشات اخیر، با دادن دلار و پول به اراذل و البته دادن آموزش به تعدادی از سران آنها برای تخریب و خرابکاری، این هدف را دنبال کردهاند. البته باید این نکته را هم در نظر داشت که علاوه بر برخورد قاطع با جماعت اوباش، میتوان از روش شهدای بزرگی چون: شهید مهدی عراقی، شهید دکتر مصطفی چمران، سردار شهید حاج حسین همدانی، شهید سعید جعفری و بزرگان دیگر در ارتباطگیری با این قشر الگو گرفت و با جذب آنها به سوی دین و نظام، ایشان را به صف مدافعان انقلاب و نظام وارد کرد.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24206/
تصویری از یک منتظرالسلطنه
سلطنتهای موروثی، معمولا عاید افراد فاقد دانش و ارزش شده است. آنها فقط یک نطفه خوششانس بودهاند که از صُلب پادشاهی به رَحِم شهبانو منتقل شدهاند. رضا پهلوی نیز از این قاعده مستثنا نیست. او نواده یک قزاق در حوالی قزوین است، که اردشیر ریپورتر و ادموند آیرونساید و عینالملک هویدا با صحنهگردانی انگلستان، او را بر گُرده ملت سوار کردند. پدرش پس از دو بار ازدواج پر حاشیه و ماجرا و نهایتا در میانسالی او را صاحب شد. مردم ایران غیر از پروپاگاندای دستوری و دیکتهشده دربار، برجستگی و توانمندی خاصی در دوره حضور در ایران، از وی به خاطر نمیآورند. او از هجدهسالگی که از ایران رفت نیز، تقریبا از نظرها غایب بود. بنابر شواهد و از جمله روایت اطرافیان و همکاران، تمایلی به بازگشت به سلطنت نیز نداشت. سرمایه گستردهای را به کف گرفته بود و به مدد آن کامجویی میکرد. تقریبا از پانزده سال پیش بود که رسانههای محور عبری ـ عربی، در میان اپوزیسیون ناتوان ایران در غرب، رضا پهلوی را به مثابه لنگه کفشی در بیابان یافتند و سعی کردند تا بادی به آستینش بیندازند و به عنوان آلترناتیو نظام جمهوری اسلامی، به ایرانیان حُقنه کنند! بااینحال در کار او نیز، مشکلات فراوانی وجود دارد. رضا پهلوی هنوز نمیتواند درست به فارسی صحبت کند، دانش و قدرت نظریهپردازی درخوری ندارد (با همه امکانات و افرادی که او را احاطه کردهاند)، آنقدر هم از تدبیر برخوردار نیست که در این شرایط، بهصراحت نگوید که از مادرش پول توی جیب دریافت میکند. این همه موجب آن شده است که مشت شازده، رفته رفته حتی برای جوانانی که او و پیشینهاش را نمیدانند و تنها از شبکههای حامی سلطنت او را میبینند، باز شود! شاهد آن نیز این نکته است که اتاق فکر اغتشاشات اخیر، صلاح ندید که شعاری به نفع او در آشوبها مطرح شود.
درباره حذف شعارهای مربوط به رضاخان و نوادهاش در آشوبهای اخیر، دو فرضیه را میتوان مطرح کرد: یکی اینکه ابواب جمعی سلطنت در رویکردی تشکیلاتی، به عمله و اکره خود در ایران دستور دادهاند برای جلوگیری از حساسیت مخالفان سلطنت، عجالتا شعارگویی به نفع پهلویسم را ترک گویند! دیگر آنکه اساسا براندازان، پس از برانداز کردن شازده در سالهای اخیر، به این نتیجه رسیدهاند که او فاقد ظرفیتهای لازم برای حکمرانی است و او را پشت سر نهادهاند. فرض نخست چندان واقعبینانه نمینماید، چه اینکه آشوبگران فاقد انسجامی سیستمی و دقیق در سراسر کشور هستند، که جملگی و در لایههای گوناگون بتوانند زبان خود را نگاه دارند و مکنونات خویش را به زبان نیاورند! شاهد دیگری که این فرض را تقویت میکند آن است که اساسا برخی آشوبگران در شعارهای خود، علاقه خود به وجود شاه در آینده ایران را نفی کرده و در فضای مجازی، به مذمت رضاخان و فرزندش پرداختهاند. حضور جریانهای متمایل به چپ یا تجزیه ایران نیز، به این فرآیند مدد رسانده است؛ بنابراین میتوان گفت که عبور از پهلویسم در میان براندازان، میتواند امری واقعی قلمداد شود. این اما بدین معنا نیست که اندک هواداران سلطنت در ایران، در اغتشاشات شرکت نداشتهاند، که ترکیب دستگیرشدگان و اعلام آمار آنان شاهد آن است، این تنها نشان میدهد که آنان دیگر در توهم براندازی، جایگاه ویژهای را به خود اختصاص نمیدهند.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24239/
تاریخ مصرف پهلویبازی تمام شده است!
عبور اغتشاشات کنونی از پهلویسم، از آغازین نکاتی بود که به چشم برخی از تحلیلگران وقایع سیاسی آمد. به واقع محدود بودن وقایع و کموزن بودن آن، به شاهدان مجال داد که ابعاد گوناگون آن را بازشناسند و تحلیل کنند؛ برای نمونه سیدحمید محمدیان طی یادداشتی در سایت جماران چنین آورد:
«برای کسانی که رسانههای خارجی را دنبال میکنند، روشن است که این اتفاقات که به صورت شورشهای کور واقع میشود، تا چه حد مورد استقبال این دسته از رسانههاست. تا جایی که بعضا این تلویزیونها همانند اتاق جنگ وارد عمل شدهاند.
در اینجا اصلا روی سخن من درباره این مسائل نیست، بلکه جهت سخنم اشاره به نکتهای دیگر است که میتواند نشانگر یک پارادایم شیفت یا همان تغییر رویکرد باشد. شاید برای همگان روشن بود که از دو سال قبل، همواره رسانههای ضد انقلاب سعی میکردند با چهرهسازی از فرزندان شاه مخلوع، به نوعی آلترناتیوسازی برای نظام اسلامی اقدام کنند. در رسانه های خود شعارهایی را که توسط عدهای محدود سر داده میشد، پررنگ و با تبلیغات سنگین سعی میکردند چنین القا کنند که گویا گرایش بخشی از مردم به آن دوره و بازگشت آن دوره است. جدای از صحت و سقم این گزاره ــ که البته دروغ بودن آن قابل اثبات است ــ امروز نکته جدیدی در سیاستهای تبلیغاتی رسانههای ضد انقلاب به چشم میخورد و آن اینکه در این هفته، این رسانهها، اصلا به سراغ پهلویها نرفتند و هیچ یک از ایادی آنها هم در سطح میدانی چنین شعارهایی سر ندادند. به نظر میرسد میتوان نتیجه گرفت که آنها که سعی در براندازی نظام دارند و در رأس آنان حاکمان آمریکا، به این نتیجه رسیدهاند که از تنور پهلویبازی آبی گرم نمیشود و توده مردم اقبالی به این امر ندارند. پس میتوان گفت درس بزرگ این تجمعات پراکنده ــ که ظاهرا هم به آخر رسیده ــ آن است که همه باید بدانند تاریخ مصرف پهلویبازی هم تمام شده است...».
رضا پهلوی چندی پس از آغاز آشوبهای شهریور 1401 و مشاهده علائمی از عبور براندازان از سلطنت، با دستپاچگی به برگزاری یک نشست خبری دست زد. حالات او در این جلسه، خود نمادی از سردرگمی و ناتوانیهای شخصی وی قلمداد میشود. خبرگزاری فارس در گزارشی تحلیلی، ماجرا را به ترتیب پیآمده بازگفته است:
«رضا پهلوی با کمک دولتها و رسانههای غربی بهویژه آمریکا، فرانسه و انگلیس، یک نشست خبری برگزار کرد. این سخنرانی یا به عبارتی دقیقتر روخوانیِ بهشدت ضعیف و املاشده از روی متن را میتوان تنها کنش سیاسی او در چند وقت اخیر دانست. پهلوی حتی نمیتوانست درست از روی متن نوشتهشده بخواند و در حدود ۲۰ دقیقه متنخوانی، چندین بار متوقف شد و بهسختی ادامه متن را خواند! او در ابتدای روخوانی خود جملهای صحیح میگوید، که هیچ دولتی نمیتواند سرنوشت ایران را برخلاف خواست ملت ایران تعیین کند. این حقیقت دقیقا در سال ۱۳۵۷ رقم خورد. زمانی که ملت ایران دولت کودتاچی و قدرت نامشروع پهلوی را که با توسل به نیروی نظامی انگلیس و آمریکا به قدرت رسیده بود، کنار گذاشت و ثابت کرد که سرنوشتش دست خودش است. ربع پهلوی بهگونهای ناشیانه از روی متن میخواند، که نگاه نکرده و همچون سعودی اینترنشنال معتقد بود، انقلابی جدید در ایران رقم خورده است! او حتی از وضع زندگی روزمره ملت ایران باخبر نیست، چه رسد به توان حکمرانی بر این ملت. گر بخواهیم اپوزیسیون جمهوری اسلامی را بر اساس بیاعتبار بودن دستهبندی کنیم، ربع پهلوی در صدر جدول قرار میگیرد. حتی روحالله زم، مدیر کانال آمدنیوز که با فضاحت در دام اطلاعاتی قرار گرفت و با یکی از نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی درد و دل میکرد، در صحبتهای خود گفته بود: پهلوی خواهان هماهنگی با اوست و شبها در خانه خود تمرین سان دیدن میکند!...».
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24239/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم تاریخی از مجلس شورای ملی زمان پهلوى و غُرش يك نماینده که با اَشک به واگذاری استان بحرین به انگلیس اعتراض میکند.
منبع:
کانال تلگرامی سایبری انصار
رئیسعلی دلواری و دلیران تنگستان
سیطرة قدرت های استعماری بر ارکان سیاسی ـ اقتصادی ایران و برقراری مناسبات یکجانبه و سلطه آمیز از ویژگی های تاریخ معاصر ایران و به طور مشخص در دوران حکومت سلسله های قاجار و پهلوی بوده است. رابطه نابرابر سیاسی اقتصادی بین دولت ایران و دول استعماری نتیجه ناتوانی، ناکارآمدی کارگزاران و سردمداران کشور بود که در واگذاری امتیازات ننگین به بیگانگان و استیلا دادن آنان بر مقدرات کشور تبلور می یافت به گونه ای که سفرا و نمایندگان اجنبی از آن چنان قدرتی برخوردار می گردیدند که حکومت ها را تغییر می دادند دولتی را آورده دولت دیگری را سرنگون می کردند. در مقابل این رویه و رویکرد زبونانه دولت اشخاص و گروه ها و محافل ملی و مذهبی فراوانی در داخل کشور وجود داشتند که نه تنها سیطرة بیگانه را نمی پذیرفتند بلکه با روحی آزاد و همتی بلند در برابر اجنبی قد بر افراشته در برهه های حساس حافظ استقلال و تمامیت ارضی کشور می شدند.
نمونه ای از شرایط مذکور در جامعه ایران قیامی است که به قیام دلیران تنگستان شهرت یافته و با نام رئیسعلی دلواری در همیشه تاریخ ثبت و ضبط گردید. رئیسعلی دلواری فرزند رئیس محمد، کدخدای ده دلواربود که در سال 1299 هـ. ق متولد شد. روستای دلوار بندر کوچکی است در پنجاه کیلومتری بوشهر که مرکز یکی از بخشهای ساحلی شهرستان تنگستان است. واژه دلوار به معنای " دلاور " است که گاه " دلبار" هم گفته می شود.
رئیسعلی با شروع نهضت مشروطه در حالی که بیست و پنج ساله شده بود، به صف مشروطه طلبان پیوست و در مقابل استبداد قرار گرفت و همکاری نزدیکی را با محافل انقلابی و مشروطه خواهان ایران آغاز کرد. با کودتای ضد انقلابی لیاخوف روسی و بمباران مجلس شورای ملی در سال 1326 هـ. ق که منجر به استقرار مجدد استبداد محمد علی شاه گردید، رئیسعلی به همراه سید مرتضی علم الهدی اهرمی به مبارزه علیه استبداد صغیر پرداخت. در سال 1327 هـ. ق با کمک تفنگچیان تنگستانی بوشهر را از عناصر مستبد وابسته به دربار و محمد علی شاه پاک نموده و اداره گمرک و انتظامات و دیگر ادارات را تسخیر کرد. این کار دلیران تنگستان بر انگلیسی ها که اداره گمرک را در اجاره داشتند گران آمد. چرا که منبعی مهم از منابع درآمدی آنان در خطر افتاده بود. این در واقع اولین رویارویی دلیران تنگستان به ریاست رئیسعلی دلواری با استعمار انگلستان بود که حدود هفت سال ادامه پیدا کرد.
قبل از پرداختن به شرح نبرد های دلیران تنگستان با استعمار انگلیس اشاره ای به تاریخچه حضور انگلیسی ها در بوشهر ضروری به نظر می رسد. بوشهر از زمان کریم خان زند رو به آبادی گذاشت و در زمان ناصرالدین شاه رونق قابل ملاحظه ای گرفت و تبدیل به یکی از بنادر مهم ایران شد. اولین حضور و تجاوز انگلیسی ها به این بندر مهم در زمان محاصره هرات از طرف دولت ایران اتفاق افتاد، انگلیسی ها مستعمره زرخیز شان یعنی هندوستان را در خطر می دیدند برای انصراف ایران از تصرف هرات که کلید فتح هندوستان شمرده می شد، سی فروند کشتی جنگی به خلیج فارس فرستادند و پس از جنگ با دلاورمردان تنگستان این بندر را تصرف کردند. این درگیری بین باقر خان ضابط تنگستانی و پسرش احمد خان تنگستانی با چهارصد تفنگچی در قلعه ری شهر روی داد که منجر به شهات احمدخان تنگستانی و یارانش گردید.
دومین هجوم قوای انگلستان به بوشهر در آغاز جنگ جهانی اول اتفاق افتاد که حمله اخیر بر اساس پیمان سری 1907 بین روسیه و انگلستان مبنی بر تقسیم ایران به دو حوزه نفوذ انجام گرفت. بر اساس پیمان مذکور بوشهر به عنوان یکی از حساس ترین مناطق جنوب کشور که می بایست تحت نفوذ انگلیس ها قرار گیرد مورد حمله قرار گرفت. بر همین اساس کشتی های جنگی انگلستان در مقابل بوشهر لنگر انداختند و نیرو های متجاوز در 17 مرداد 1294 بوشهر را به اشغال خود درآوردند. یک روز پس از اشغال بوشهر، چهارده نفر از ساکنین آن علیه اشغالگران اعتراض کردند، ولی بزودی دستگیر و به هندوستان تبعید شدند.
مقامات انگلیسی تصمیم قطعی درباره پیشروی به سوی شیراز در ابتدا با حربه تزویر و نیرنگ داشتند که بعد از شکست این حربه در مورد رئیسعلی اقدام به تهدید کردند. در این شرایط، دلیران تنگستان «رئیسعلی خان دلواری»، «شیخ حسین خان چاه کوتاهی» و «زایر خضر خان اهرمی» تصمیم به قیام علیه دشمن و دفاع از وطن می گیرند. لازم به ذکر است فتوای جهاد از سوی علما از جمله انگیزه های مهم قیام دلیران تنگستان بود.
منبع:
موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
https://psri.ir/?id=j7z4a6kxv0
دلیران تنگستان و تجاوز انگلستان
بعد از لنگر انداختن کشتی های جنگی انگلستان در مقابل بوشهر، نیروهای متجاوز در 17 مرداد 1294 بوشهر را به اشغال خود درآوردند. یک روز پس از اشغال بوشهر، چهارده نفر از ساکنین آن علیه اشغالگران اعتراض کردند، ولی بزودی دستگیر و به هندوستان تبعید شدند.
مأمورین انگلیسی به سوی دلوار گسیل می شوند تا به زعم خود موافقت رئیسعلی خان دلواری را مبنی بر پیاده شدن قوای انگلیس در کرانه خلیج فارس و حرکت به سوی شیراز جلب کنند. آنان ضمن ملاقات با رئیسعلی متذکر می شوند که چنانچه او از قیام علیه قوای استعماری انگلیس صرف نظر کند، مقامات انگلیسی چهل هزارپوند به او خواهند پرداخت. رئیسعلی با صراحت و شجاعت تمام پاسخ می دهد: «چگونه می توانم بی طرفی اختیار کنم در حالی که استقلال ایران در معرض خطر جدی قرار گرفته است؟»
پس از پاسخ منفی رئیسعلی، نامه تهدید آمیزی از سوی انگلیسی ها خطاب به رئیسعلی نگاشته می شود مبنی بر اینکه «چنانچه بر ضد دولت انگلستان قیام و اقدام کنید، مبادرت به جنگ می نماییم، در این صورت خانه هایتان ویران و نخل هایتان را قطع خواهیم کرد.» رئیسعلی در پاسخ می نویسد: «خانه ما کوه است و انهدام و تخریب آنها خارج از حیطه قدرت و امکان امپراتوری بریتانیای کبیر است. بدیهی است که در صورت اقدام آن دولت به جنگ با ما، تا آخرین حد امکان مقاومت خواهیم کرد.»
بدین ترتیب دلیران تنگستان «رئیسعلی خان دلواری»، «شیخ حسین خان چاه کوتاهی» و «زایر خضر خان اهرمی» تصمیم به قیام علیه دشمن ودفاع از وطن می گیرند. لازم به ذکر است فتوای جهاد از سوی علما از جمله انگیزه های مهم قیام دلیران تنگستان بود توضیح اینکه حدود دو ماه قبل از اشغال بوشهر از سوی انگلیسی ها، سر پرسی کاکس کنسول انگلستان در خلیج فارس، نامه ای به شیخ محمد حسین برازجانی روحانی متنفذ و مجتهد معروف دشتستان نوشته و از وی خواسته بود تا از نفوذ خود استفاده نموده و از هر گونه آشوب و قیام علیه اشغالگران جلوگیری نماید. در این نامه تأکید شده بود که از دشمنی با دولت انگلستان هیچ سودی عاید ملت ایران نخواهد شد، بلکه در صورتی که ایرانیان وارد جنگ شوند، انگلستان یک سوم خاک ایران را به تصرف خود در خواهد آورد.
شیخ در پاسخ به این نامه تمام مصیبت ها را از طرف دولت انگلستان برشمرده و اعلام کرده بود که چنانچه عملیات انتقام جویانه علیه اشغالگران صورت پذیرد، مسئولیت آن بر عهده انگلیسی ها خواهد بود. پاسخ دندان شکن شیخ به انگلیسی ها انگیزه قیام را در دل رئیسعلی و یارانش مضاعف ساخت ضمن اینکه رئیسعلی، از چندی پیش در نامه های متعدد به شیخ محمد حسین برازجانی برای جهاد و قیام علیه قوای انگلستان کسب تکلیف می کرد که سرانجام مرحوم شیخ صورتی از حکم جهادی که مراجع شیعه از نجف اشرف ارسال داشته بودند را به ضمیمه حکم خود مبنی بر وجوب جهاد با کفار انگلیسی و جلوگیری از رخنه آنها به بنادر جنوب و دشتستان و تنگستان و لزوم همکاری خوانین این مناطق و بسیج مردم مسلمان برای رفتن به میدان جنگ صادر می کند و برای همه خوانین از جمله رئیسعلی فرستاد. رئیسعلی دلواری و یارانش به محض آگاهی از حکم جهاد آماده نبرد با متجاوزین شدند. مقدمات کار در منزل محمد رضا بوشهری از مبارزین و مجاهدین معروف خطه جنوب انجام گرفت.
به هر تقدیر قیام آغاز می شود و دلیران تنگستان با استفاده از شیوه های نبرد چریکی و با اتکا بر ایمان استوارشان در راه دفاع از وطن جانانه با متجاوزین نبرد نموده و ضربات مهلکی را بر آنان وارد می کنند. ضرباتی که از سوی دلیران تنگستان بر نیرو های انگلیسی وارد می آمد به حدی بود که سرفرماندهی نیروهای انگلیسی در شرق، نیروهای آماده اعزام به بغداد را که تعدادشان دو هزار نفر بود، جهت مقابله و حمله به پایگاه رئیسعلی (روستای دلوار)، به بوشهر فراخواند.
رئیسعلی که پیشاپیش از حمله به دلوار آگاهی داشت، بلافاصله اقدام به تخلیه دلوار و عقب نشینی تا کتیکی به کوههای اطراف منطقه ای معروف به "کلات بوجیر" نمود. در ادامه نبردها بار دیگران رئیسعلی و یارانش با انجام حمله ای غافلگیرانه شکست سختی بر نیروهای دشمن وارد آورده سپس آماده حمله به بوشهر و بازپس گیری این شهر می شوند. اما شب قبل از انجام این تصمیم یعنی 12 شهریور ماه 1294یکی از افراد خائن که خود را در میان یاران رئیسعلی قرار داده بود از پشت سر دلیر مرد تنگستانی را هدف قرار داده و به شهادت می رساند.
منبع:
موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
https://psri.ir/?id=j7z4a6kxv0
چرا کندی رئیسجمهوری آمریکا به قتل رسید؟ توطئهای صهیونیستی؟!
جان اف کندی در سفر به تگزاس در تاریخ 22 نوامبر 1963 کشته شد. FBI و CIA و کمیسیون تحقیق وارن، آزوالد را قاتل شناختند. آزوالد هم صبح یکشنبه 24 نوامبر به دست جک روبی یهودی کشته شد. روبی خود را به داخل زیرزمین نگهداری آزوالد، که در میان پلیس محاصره شده بود، رسانده و او را کشته بود، اما چگونه روبی یهودی توانست آزوالد را که در میان پلیس محصور شده بود، به آن آسانی بکشد؟ و اصلا آیا کندی را آزوالد کشت؟
شاید جواب را بتوان در جمله قاضی پرونده قتل کندی پیدا کرد: «بسیاری مسائل [در زمینه قتل کندی] هست که مردم آمریکا به حقیقت آن پی نخواهند برد.» ولی چرا؟ مگر در آنجا حکومت «مردم بر مردم» نیست؟ پس چرا نباید بدانند که قاتل یا قاتلین رئیسجمهورشان چه کسی بود؟
کندی سیاست خود را در این جملات خلاصه کرده بود: «ما سهم خود را برای دنیایی توأم با صلح، جایی که ضعفا در امان باشند و اقویا عادل، خواهیم پرداخت. ما نگران انجام این وظیفه و ناامید از موفقیت در آن نیستیم. مطمئن و بدون تزلزل به سوی آن پیش میرویم. نه یک استراتژی نابودکننده، بلکه به سوی یک استراتژی صلح ...».
کندی که به قول ویلیام منچستر نویسنده کتاب: «مرگ رئیسجمهور» محبوب همه آمریکاییان بود، به صلح در خاورمیانه میاندیشید. از بازگشت آوارگان فلسطینی به سرزمینشان حمایت میکرد، و از طرح پرداخت غرامت به آن دسته از پناهندگان فلسطینی که نمیخواستند تحت تسلط صهیونیستها در فلسطین اشغالی زندگی کنند، پشتیبانی میکرد. او در جواب نامه آلفرد لیلیینتال که نظر او را درباره جنگ اعراب و اسرائیل خواسته بود، نوشت: «من کاملا مطمئنم که شرکت آمریکا در درگیریهای اعراب و اسرائیل برای دنیای آزاد و کشور آمریکا، هر دو خطرناک میباشد.»
کندی پس از رسیدن به مقام ریاست جمهوری در نامهای که به سران کشورهای عربی نوشت، یادآور شد که: «ما میخواهیم به حل مسئله تراژدی پناهندگان فلسطینی براساس اصل بازگردانیدن آنان به وطنشان و جبران خسارت مالی آنان، کمک نماییم.
کوشش نامبرده بر این بود که رهبران کشورهای عربی و اسرائیل را بر سر میز مذاکره بنشاند و مشکل آوارگان را حل کند.
بدیهی است که این تز کندی نه تنها مورد تأیید دولت اسرائیل نبود، بلکه طرفداران صهیونیستها و کارچاقکنهای آنان نیز در سنا و پارلمان آمریکا، جلوی کار او را میگرفتند. با این حال، او با توجه به اینکه دولت آمریکا «دارای منافع جهانی است» و اگر میخواهد بین کشورهای عرب خاورمیانه صاحب اعتبار و نفوذ باشد، باید با ایجاد روابط دوستانه با تمامی کشورهای منطقه، طرح خود را دنبال کند، برنامه خود را آغاز کرد.
چرا دوستان کندی از رفتن او به تگزاس نگران بودند؟ جان اف کندی در سفر به تگزاس با سه تیر و بعضیها گفتند با پنج تیر کشته شد. FBI و CIA و کمیسیون تحقیق وارن، آزوالد را قاتل شناختند. آزوالد هم به دست جک روبی یهودی کشته شد. در همان وقت، این تصور به وجود آمد که جک روبی از طرف گروه توطئهگران که نقشه کشتن رئیسجمهور را طرح کرده بودند، برای آنکه مسئله مسکوت بماند، او را کشت.
پل مندل در مقالهای که در سال 1963 در مجله لایف به چاپ رساند، نوشت: «کندی با سه تیر کشته شد. دو تا از لوله تفنگ آزوالد شلیک شد. سومی که کاری شد، از لوله تفنگ چه کسی؟ سه تیر در یک محدوده زمانی بسیار کم ...
گلوله هر سه تیر، یکی بود؛ ولی از یک تفنگ شلیک نشده بود. براستی آن را چه کسی شلیک کرد؟
بدیهی است که آزوالد اگر هم مقصر بود، گناهکار واقعی نبود. چگونه کمیسیون تحقیق وارن با همه تیزهوشی خود، به همراه سازمانهای FBI و CIA هنوز نتوانسته است دستی را که سومین تیر را رها کرد، بیابد؟
و بالاخره چه شد که کمیسیون تحقیق «لی هاروی آزوالد» را تبرئه کرد و گفت: «هیچ مدرکی دال بر اینکه آزوالد در توطئه قتل پرزیدنت کندی دست داشته باشد، نیافته است.»
کشته شدن لی هاروی آزوالد در مقر پلیس شهر دالاس در حضور صدها پلیس و خبرنگار و محافظ به دست جک روبی، خود معمای دیگری است که کمیسیون وارن آن را همچنان در تاریکی نگه داشته است. به فاصله بسیار کمی پس از قتل کندی، پلیسی نیز کشته شد. قاتل او که بود و چرا کشته شد؟
جک روبی اندک زمانی پس از کشتن آزوالد به عنوان مریض سرطانی از زندان به بیمارستان انتقال داده شد. در آنجا، سعی کرد تا درباره توطئه قتل کندی سخنانی بگوید؛ ولی با بیاعتنایی بازرسین دولت و روزنامهنگاران رو به رو بود. «جک روبی» به یک خبرنگار رادیو گفت: «... من میدانم که یک توطئه خطرناک در جهان در حال تکوین است... من حقیقت را میگویم... دنیا حق دارد که از حقیقت آگاه شود...». نامبرده در بیمارستان [راست یا دروغ] به مرض سرطان درگذشت.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/25057/
داستان كشته شدن هفتادوهفتهزار ایرانی
آنان كه تورات را خواندهاند از كشتار جمعی ایرانیان به دست مردخای كاملا اطلاع دارند. عید "پوریم" یا "فوریم" نیز به همین رویداد اشاره دارد و یادآور كشتن وزیر شاه ایران، هامان و یارانش است.
«داستان كشته شدن هفتادوهفتهزار ایرانی ... را در كتاب "عهد عتیق و عهد جدید" در تورات میخوانیم. موضوع یادشده در كتاب مذكور تا این اواخر كه توطئههای صهیونیستی قتل حضرت مسیح(ع) را هم رد كردهاند و آن را داستانی خیالی از عیسویان و نقاشان مسیحی قلمداد نمودهاند وجود داشته است. اگر بخواهند این واقعیت تاریخی را محو كنند باید فصل كتاب استر را در تورات نابود سازند. چنین كاری احتمالا میسر نیست؛ زیرا آن بانو شخصیتی مقدس در نظر اهل تورات است و محو نام او و كاری كه باعث نفی نامبرده شود آسان نیست. آنان عید "پوریم" یا "فوریم" را كه به مفهوم "آزادی" و پایانبخش ترور ایرانیان است را نمیتوانند نادیده بگیرند.
... آنان كه تورات را خواندهاند از كشتار جمعی ایرانیان به دست مردخای كاملا اطلاع دارند؛ چنانكه جورج. ج. چرچ در مقاله تحلیلی كه در مورد قتل مسلمانان روزهدار در ماه مبارک رمضان در مجله "تایم" مورخ مارچ سال 1994 نوشته، به آن اشاره كرده و آورده است: «... چه روزی بهتر از روز جمعه كه تعطیل مسلمانان در ماه رمضان و ماه روزه و دعاست. روزی كه یهودیان نیز روزهدار عید پوریم هستند و یادآور كشتن وزیر شاه ایران، هامان و یارانش است؛ قبل از آنكه آنان بتوانند یهودیان را بكشند».
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/news/25020/
نظریه توطئه در تاریخ
بیائید کتاب تاریخ جهان را ورق بزنیم. در این کاوش، ما به وقایعی برخورد میکنیم که دست توطئهگرانی که «شهوت آتشافروزی دارند»، به خوبی نمایان است. به اعتقاد پروفسور کارل کویگلی استاد دانشگاه جرج تاون آمریکا، وقایع مهم تاریخ را نمیشود به گردن تصادف انداخت. همه جریانات و وقایع مهم که در طول تاریخ پیش آمده، با یک برنامهریزی دقیق قبلی صورت گرفته است. به این مسئله، «نظریه توطئه» میگویند. روزولت، رئیسجمهور آمریکا در زمان قدرتش میگفت: «در عالم سیاست، هیچ چیزی تصادفاً روی نمیدهد. اگر اتفاقی میافتد، مطمئن باشید که طرح آن قبلاً ریخته شده است.»
ما در این ورقزدنهای تاریخ، اثبات گفته روزولت را به خوبی درک میکنیم. این توطئهگران مرموز برای حفظ قدرت پنهانی و انجام نقشههای شوم خود، از هیچ جنایتی روگردان نیستند. توطئه برای کسب «قدرت» و به دست گرفتن زمام حکومت جهان، تاریخی به قدمت خود حکومت در جهان دارد. یعنی از آغاز تشکیل دولت، «توطئهگر» نیز قدم به میان نهاده است و کمکم با پیشرفتهای تکنولوژی «این توطئه گران» پنجه روی تمام وسایل ارتباط جمعی انداخته و از آن طریق از پس پرده بر جهان حکومت کرده است.
پدر پدرو آروپ وابسته به کلیسای کاتولیک، در یکی از سخنرانیهایش در حضور شورای کلیساها گفت: «این گروه ملحد … دست کم در سطوح بالای رهبری، به طرز بینهایت کارآمد و مؤثر فعالیت دارد. این گروه کلیه وسایل ممکن را در اختیار دارد؛ از امکانات علمی گرفته تا زمینههای فنی و اجتماعی و اقتصادی و … همه را برای اهداف خود به کار گرفته است. این گروه از یک استراتژی دقیقاً طراحی شده پیروی میکند. در سازمانهای بینالمللی، در محافل مالی و در زمینههای ارتباط جمعی نظیر مطبوعات، سینما، رادیو و تلویزیون تقریباً نفوذ کامل دارد.»
خاخام ریشورن در قسمتی از سخنان گفته است: «ما حکمای قوم بنی اسرائیل، با توجه به وعدهای که خداوند به ما در مورد حاکمیت بر جهان داده است و با در نظر گرفتن پیروزیهایی که باید بر کافران به دست آوریم… مفتخریم که در قرن گذشته به اهداف خود نزدیکتر شدهایم.»
باید در نظر داشت که «یکی از بزرگترین سلاحها» برای آنکه ما را به هدف برساند « مطبوعات» است. «مطبوعات میتوانند با نشر و تکرار مطالب نهایتاً هر عقیده و رأیی را به مردم بقبولانند. تئاتر نیز قادر به انجام چنین کاری است. در هر نقطه از جهان مطبوعات و تئاتر از القائات ما تبعیت میکنند.»
نامبرده صراحتاً پرده از « توطئهگری» متداول قوم یهود برداشته است و ادامه میدهد: «با ستایشی که از احزاب دمکرات راه میاندازیم، مسیحیان انشعاب پیدا خواهند کرد و وحدت ملی آنان از هم خواهد پاشید. نفاق بر آنان، حکومت خواهد کرد و در نهایت درمانده شده، تنها از نظامی که وحدت خود را حفظ کرده است، یعنی قانون یهود، اطاعت خواهند کرد…» آیا این خاخام وجودش خالی از «شهوت آتشافروزی» بوده است؟ آیا القائات او به دور از توطئهگری است؟
طبق مدارک موجود، سازمانهای صهیونیستی با آژانس بینالمللی یهود که «دیوانه خونخواری است» و «جنون آتشافروزی» دارد، از بیش از یک قرن گذشته تاکنون در تمام اتفاقات، جنگها، کشتارها و واژگونسازیها، توطئه کرده و دخالت داشته است.
در «تاریخ 24 سپتامبر 1912» یک روزنامهنویس یهودی به نام والتر راتنو که از یاران کایزر، بانکدار معروف یهودی بود، در یک روزنامه آلمانی نوشت: «سرنوشت قاره اروپا به دست سیصد نفر که همگی یکدیگر را میشناسند، میباشد، و آنها جانشینان خود را از میان اطرافیان خود انتخاب میکنند.»
تأیید نوشته والتر راتنو بیست سال بعد درست در سال 1931، شخصی که عضو دائمی «اتحادیه جهانی یهود» بود در مقالهای تحت عنوان «پاریس، پایتخت مذاهب» نوشت: «حاصل تاریخ قرن گذشته این است که اکنون سیصد نفر سرمایهدار یهودی، همه اساتید فراماسون، بر جهان حکومت میکنند.»
«بنیامین دیسرائیلی» نیز به این نکته اشاره کرده و گفته است: «دنیا به دست شخصیتهایی اداره میشود که در پشت پرده دستاندرکارند و همه این شخصیتها صهیونیست هستند.»
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/513/
حکومت جهانی سری صهیونیستها
در کتاب فتح جهان از طریق حکومت جهانی که اول بار یک نفر روسی به نام سرگی نیلوس آن را از عبری به روسی ترجمه کرد و سپس ویکتور مارسدن از روسی به انگلیسی، چنین آمده است: «بر اساس مدارک محرمانه صهیونیسم، رهبران یهودی در سال 929 پیش از مسیح نظریهای را برای فتح مسالمتآمیز همه جهان توسط صهیون ابراز داشتهاند.» در آن مدارک آمده است: «این مردان بزرگ برای فتح جهان از طریق مسالمت مار را سمبل آن انتخاب میکنند که سر آن نمایانگر آن دسته از یهودیانی است که از نقشه مطلع هستند و بدون آن قوم یهود میباشند. حتی بسیاری از یهودیان چیزی از آن نمیدانند. این مار در حال حرکت است. همچنان که در قلوب ملتها رخنه میکند، موجبات زبونی و بیآبرویی آنها را فراهم میسازد و همه قدرتهای غیریهود آن ممالک را میبلعد... تنها راه رسیدن به این مرحله، غلبه اقتصادی است.»
چنان که دانستیم، هدف اولیه این سازمان سری، ایجاد نفوذی در سیستم کنترل مالی است تا در اختیار یک گروه از صهیونیستها باشد و بتواند بر نظام سیاسی جهان و کلاً بر اقتصاد جهان مسلط شود. این گروه « دیوانه قدرت» است و مذبوحانه آن را حق خود میداند و میخواهد تمام جهان را به زیر سلطه خود درآورد. او در این راه، از هیچ جنایتی روگردان نیست.
این توطئهگران آتشافروز همه طرحها و نقشههای خود را به طور سری به دست دولتها و اعضای گروه سری فراماسونری انجام میدهند و خود در کنار آتش افروخته از گرمای آن، لذت میبرند. به قول خاخام ریشون «چه کسی قادر است قدرت ناپیدایی را سرنگون کند؟ در اصل ما صاحب چنین قدرتی هستیم. وظایف ماسونی، پوششی برای مقاصدمان محسوب میشود. مسیر حرکت و نقشه و محل نیروی پنهان ما را هیچ کس نخواهد فهمید.»
چنین به نظر میرسد که سمبل صهیونیسم، این مار خطرناک، نه تنها به دور اروپا گردیده، بلکه قاره آمریکا را هم یکجا بعلیده است. یعنی در واقع، از زمانی که صهیونیستها در آن قاره رخنه کردند و به توطئهگری پرداختند، آمریکا در راه سقوط به مار صهیونیسم قرار گرفت. آغاز آن را میتوان از جنگ بینالملل اول دانست؛ یعنی وقتی که به حیله و دسیسه آنان، پای دولت آمریکا به جنگ کشیده شد و با وجود شعار «آمریکا برای آمریکائیان» که گفته و خواسته یکی از رؤسای جمهور آنان، پرزیدنت مونروئه بود، آمریکا وارد جنگی شد که ابداً به او ارتباطی نداشت. جیمز مالکوم یهودی که از جمله سران توطئهگران است، در کتاب خاطرات خود نوشته است: «در جنگ اول برای کسب حمایت دولت انگلیس، من مأمور شدم برای رسیدن به این هدف، پای دولت آمریکا را به جنگ بکشم. لذا … نقش مهمی بازی کردم و با سفرهای متعدد … و نشر مقالات مفصل در رزونامههای تایمز لندن و روزنامههای آمریکا، سرانجام در بهار سال 1917، آمریکا را وارد جنگ کردم.»
در نتیجه این خدمت وایزمن که خود در تمام طول جنگ در نیروی دریایی انگلیس خدمت میکرد، به همراهی بانکدار معروف روچیلد توانستند، بالفور را تحت فشار گذارند تا اعلامیه معروف را که در آن اجازه تأسیس کانون ملی یهود داده شده بود - که نطفه تشکیل دولت اسرائیل شد - صادر کند.
با توجه به آنچه به طور مختصر آورده شد، باید قبول داشت و اذعان کرد که «وقایع مهم تاریخ با یک برنامهریزی دقیق صورت میگیرد.» در نامهای که تامس جفرسن یکی از رؤسای جمهور آمریکا به جان آدامس جانشین خود نوشته، به نکته بسیار مهمی اشاره کرده است؛ به این شرح: «… صادقانه با شما هم عقیدهام که تشکیلات بانکی از ارتشهای قوی هم خطرناکتر هستند.» و این تشکیلات به دست توطئهگران اداره میشود.
جالب آنکه دولت انگلیس روزی ادعا میکرد که آفتاب در کشور او غروب نمیکند. اما در سال 1934 کلمنت اتلی رهبر حزب کارگر انگلیس در کنفرانس سالانه حزب گفت: «ما حساب شده وفاداری به نظام جهانی را که سیسل رودز یهودی عضو عالیرتبه فراماسون به دنبالش بود، بر وفاداری نسبت به وطن خود ارجحیت دادهایم.» نامبرده در یک اعلامیه رسمی حمایت خود را از طرحی که توسط توطئه گران و بانکداران بینالمللی تهیه شده بود، اعلام داشت و «23 سال بعد … در سال 1957 نخستوزیر محافظه کار بریتانیا به مردم آن کشور گفت که آنها لازم است تا حدی حاکمیت ملی خود را به یک کانال سری بینالمللی واگذار کنند. و در « هفتم نوامبر 1957 وزیر امور خارجه آن کشور در مجلس اعیان اعلام داشت که دولت ملکه انگلستان با حکومت جهانی موافقت دارد.» مثل اینکه جز این هم چارهای نداشت؛ زیرا بدهی آن کشور به بانکداران بینالمللی که برای مخارج جنگ مصرف شده بود، و همچنین همکاری صهیونیستها با ارتش انگلیس که برای آن دولت موفقیت همراه داشت، همه ایجاب میکردند که در برابر حکومت سری صهیونیستها سر تسلیم فرود آورند.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/513/
صهیونیستها و انفجار کشتی های مهاجرین یهودی
در تاریخ 26 نوامبر سال 1940 عده ای مهاجر یهودی اروپایی با چراغ سبز آژانس بین الملل یهود بدون کسب مجوز از دولت انگلیس که در آن وقت قیمومت فلسطین را بر عهده داشت، با کشتی پاتریا به بندر حیفا وارد شدند. اداره مهاجرت دولت بریتانیا به تازه واردین اجازه ورود نداد و مأمورین انگلیس اعلان کردند که «کشتی و سرنشینان را به جزیره موریس خواهند برد.»
البته اتخاذ این سیاست خود مقوله دیگری است که به طور خلاصه می توان گفت که بریتانیا که خود مبتکر طرحهای مختلف برای اسکان یهودیان در فلسطین بود، در سال 1939 کتابی به عنوان کتاب سفید منتشر نمود که در آن، فلسطین بین اعراب و یهودیان به طور مساوی قسمت و منطقه اورشلیم، منطقه آزاد بین المللی خوانده شده بود. انتشار این کتاب، متمکنین عرب فلسطینی را به «معارضه با یهودیان برانگیخت». بدین ترتیب، چنان که سیاست او است «یکی به نعل و یکی به میخ زد » تا هر دو طرف را در کنار خود نگاه دارد.
در این وقت، دولت نازی بنا به قرارداد منعقد شده بین آیشمن (از افسران بلندپایه آلمان نازی و مسئول اداره امور مربوط به یهودیان) که با اعضای سازمان تروریستی هاگانا (یک سازمان شبهنظامی یهودی وفادار به ایدئولوژی صهیونیزم) و سران صهیونیست نزدیکی داشت، بر شدت تعقیب یهودیان افزود و در راندن آنان به سوی فلسطین، مهمترین خدمت را انجام داد و بدین ترتیب، خشنودی صهیونیستها را فراهم آورد. و به قول یکی از صهیونیستها : «محافل ملی یهود از سیاست آلمان نسبت به یهودیان خرسندند؛ زیرا به افزایش جمعیت یهودیان فلسطین مساعدت می کند؛ چنان که می توان امیدوار بود که در آینده نزدیک، جمعیت یهودیان بر اعراب فزونی یابد.»
همزمان، مسائل مختلفی در اروپای درگیر جنگ رخ می داد. دستگاه رهبری صهیونیستها با سیاست دولت بریتانیا در مسئله مهاجرت یهودیان به فلسطین مخالفت می ورزید. شبکه ای به وجود آمد که از راه قاچاق با «مساعدت سربازان نازی، اس. اس ها» مهاجرین یهودی را به فلسطین می بردند.
وقتی مأمورین انگلیس به کشتی و مسافرینش اجازه لنگر انداختن در بندر حیفا و پیاده شدن آنان را ندادند، تروریستهای هاگانا برای جلب نظر مردم دنیا و بویژه آمریکائیان، کشتی را با همه سرنشینانش منفجر کردند. در آن کشتی 1900 نفر یهودی مهاجر وجود داشت. به قول یکی از اعضای آژانس بین المللی یهود، این جنایات از آن جهت انجام شد تا دولت انگلیس بداند که یهودیان را نمی شود از وطنشان [؟!] دور کرد.
تروریستهای هاگانا کشتی پاتریا را در دل شب منفجر و در بندر، جهنمی از آتش برپا کردند. همه سرنشینان آن که زن و کودک، جوان و پیر، از یهودیان بی گناه بودند، در میان آتش سوختند و در آب دریا مدفون شدند.
آیا کشتی پاتریا کوره آدم سوزی دیگری نبود که به دست صهیونیستها مشتعل شد؟ در آن وقت، گناه این عمل ننگین را به گردن دولت انگلیس انداختند؛ لکن در سال 1950 از این جنایات پرده برداشته و اعلام شد که آن عمل جنایتکارانه، توسط خود صهیونیستها انجام گرفته است و نه دولت انگلیس.
مورد دیگر انفجار کشتی دیگری به نام استروما در دریای سیاه است که در تاریخ 24 فوریه 1942 با 769 مهاجر یهودی به راهنمایی گروه تروریستی هاگانا برای رفتن به فلسطین به بندر استامبول وارد شده بودند. اعضای هاگانا به رهبری اسحق شامیر و بن گورین یار دیرین آیشمن، پس از آنکه نتوانستند موافقت دولت انگلیس را برای ورود مهاجرین به فلسطین کسب کنند، آن را منفجر کردند. دریایی از آتش در میان آبهای مدیترانه، 769 نفر یهودی بی گناه را به کام مرگ فرستاد. همه مسافرین طعمه حریق شدند و آژانس یهود اعلام کرد که: «انفجار کشتی یک اعتراض و خودکشی دسته جمعی بود.»
در واقع، موضوع اشغال فلسطین بود و نه نجات جان یهودیان بخت برگشته. چنان که روزنامه یهودی به پیش چاپ آمریکا در یازدهم دسامبر سال 1939 نوشت: «کنفرانس یهودیان زمانی بیدار است که مسئله فلسطین مطرح باشد؛ اما وقتی نجات جان یهودیان ممالک مختلف در میان باشد، خواب است.»
یوری ایوانف که در کتاب صهیونیسم در زمینه از بین بردن مسافرین کشتیها چنین نوشته است: «در میان بسیاری از علل ناشناخته اقدام به این کار، علت و موجبی آشکار بود. پیش از منفجر کردن کشتی پاتریا و سرنشینانش، صهیونیستها افسانه ای را که در خصوص مورد بی سابقه ای از خودکشی دسته جمعی مردمی [ که مرگ را بر جدایی از وطن ترجیح دادند] جعل کردند. پیش بینی می کردند که مرگ این عده و شیوع خبر آن روح صهیونیسم را در همه جا تحکیم خواهد کرد ...»
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/513/
زرسالاران یهودی به دنبال سرزمین
دکتر حقانی، رئیس پژوهشکده تاریخ معاصر، در گفتوگو درباره پیشینه کشور جعلی اسرائیل گفت: در پیدایش اسرائیل اسناد تاریخی نشان میدهد که تشکیل این رژیم آرزوی یک گروه سلطهطلبی بوده که بر اقتصاد جهان مسلط شده بود.
تشکیل رژیم صهیونیستی یا همان رژیم اشغالگر قدس موسوم به اسرائیل برمیگردد به یک حرکت سیاسی با عنوان «جنبش صهیونیسم». اینها دنبال یک پایگاه و جایگاهی برای تأسیس و تشکیل یک دولت یهودی بودند.
بهطور طبیعی دولت نیاز به سرزمین دارد، اما از چه زمان متوجه سرزمین فلسطین شدند هم موضوع قابل تأملی است؛ چون اینها ظاهرا ابتدا به دنبال اسکان در نقاط دیگر دنیا مثل آرژانتین و یا برخی از کشورهای آفریقایی بودند، اما با توجه به اینکه تئودور هرتسل، پایهگذار صهیونیسم مدرن، بهتدریج به این سمت رفت که ماجرای بازگشت به فلسطین را مطرح کند، صهیونیستها به این نتیجه رسیدند که فلسطین را مورد توجه قرار بدهند و بحثی هم بر سر مهاجرت و... بود که بعدها باعث شکلگیری این پدیده شد.
در یکی از سفرهایی که ناصرالدینشاه به اروپا داشت که ظاهرا همان سفر اول اوست، روتچیلد فرانسه با وساطت میرزا ملکمخان و برخی از دیگر اعضای آن هیئت، که شاه را همراهی میکردند، با ناصرالدینشاه ملاقات میکند. اتفاقا روتچیلد فرانسه در آن ملاقات به شاه میگوید: «ما دوست داریم جایی را در دنیا داشته باشیم و بتوانیم یک دولت یهودی تشکیل بدهیم یا در آنجا مستقر بشویم».
ناصرالدینشاه ظاهرا بهطنز و جدی به روتچیلد فرانسه میگوید: «شما که خیلی پولدار هستید. بهتر است که بروید و جایی را در دنیا بخرید و در آنجا مستقر شوید». میگوید: «من این را گفتم و قاه قاه خندیدم». خب ببینید! وقتی روتچلید فرانسه ــ که اینها یک شبکه جهانی هستند ــ دنبال این است که جایی را دست و پا بکند تا آن جریان صهیونیستی در آنجا مستقر شود، حکایت از عقبه استعماری و زرسالار این جریان و تحرک دارد؛ یعنی یک حرکت مردمی نیست، بلکه یک گروه سلطهطلبی است که بر اقتصاد جهان مسلط شده و توانسته است به جامعه اروپایی برگردد و موقعیت پیدا کند و الان به دنبال این است که یک سرزمینی دست و پا کند و در آنجا مستقر بشود. هدف این بود که این کانون بتواند امکاناتی در حد یک کشور بهطور جدی و کاملا رسمی در اختیار داشته باشد.
این ماجرا میماند تا سال ۱۸۹۵ که تئودور هرتسل، که موسوم به «پدر صهیونیسم و اسرائیل» است، کتاب معروف خودش را با عنوان «دولت یهودی» منتشر میکند و در آنجا به صورت کاملا رسمی بحث یک دولت یهودی مطرح میشود. همین فکر را در سال ۱۸۹۷ در آن کنفرانس معروف «باسل» سوئیس مطرح میکند. تعدادی از صهیونیستهای برجسته را جمع میکند. ضمن اینکه در خلال این سالها مکاتباتی هم با روتچیلد و روتچیلدها داشت که باز نشان میدهد یکی از جریانهایی که بهطور جدی پیگیر تأسیس دولت یهودی بودند روتچیلدها هستند و شاید بشود گفت که هرتسل در واقع کارگزار این جریان است.
در کنفرانس باسل سوئیس این مسئله را مطرح میکنند. تقریبا تا سال ۱۹۰۵ پنج کنفرانس دیگر نیز با همین موضوع برگزار میکنند. وقتی وارد قرن بیستم میشویم، دنیا شاهد تحولاتی از جمله جنگ جهانی اول و فراهم شدن زمینههای فروپاشی امپراتوری عثمانی بود. شامات و بهطور ویژه فلسطین در زمره ممالکی بود که امپراتوری عثمانی بر آن حکومت میکرد. هرتسل حدود سه بار با سلطان حمید عثمانی ملاقات دارد و از او تقاضا میکند که اجازه دهد یهودیها به فلسطین مهاجرت کنند. البته این را عرض کنم که یهودیها و مسیحیها در دورانی که فلسطین در اختیار مسلمین بود، از سراسر اروپا بهعنوان زائر میآمدند و زیارت میکردند و برمیگشتند. هیچ مانعی هم نبود. ادعایی هم دائر بر اینکه اینجا متعلق به ماست نبود.
هرتسل تقاضا میکند که اجازه بدهد یهودیان به فلسطین مهاجرت کنند. او در ازای این کار پیشنهادات خیلی جذابی به سلطان حمید عثمانی داد؛ از جمله اینکه تمام بدهی خارجی امپراتوری عثمانی را پرداخت میکند، حدود هشت کشتی طلا به امپراتوری عثمانی میدهد، فقط به خاطر اینکه این اجازه داده شود. حال باید پرسید این تأدیه بدهی خارجی امپراتوری عثمانی توسط هرنسل از کجا پشتیبانی میشد؟ مشخص است که همان جریان زرسالار یهودی از جمله خاندان روتچیلد پشت این ماجرا قرار داشتند و حاضر بودند این هزینه را بدهند و مهاجرت صورت بگیرد تا در ادامه بتوانند در آنجا نطفه تشکیل دولت صهیونیستی را منعقد کنند. اما سلطان عثمانی مخالفت می کند.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/interview/25073/