فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طراحی ناخن 💓💅💅
━━━ ━━ ━ ✿•✿ ━ ━━ ━━━
°💕👑💕°
eitaa.com/Im_PrInCesS
#اکسسوری•-• ⃟👩🏻🦱🍒♥️^^
یکی از اکسسوری ها و زیورآلاتی که امسال شاهد ترند شدن آن هستیم گردنبندهای بلند و چند لایه است. این گردنبندها بسیار چشمگیر هستند بنابراین بهتر است که لباس تان را ساده انتخاب کنید تا خیلی شلوغ نشود.
شما می توانید از چندین گردنبند روی هم استفاده کنید یا یک گردنبند چند لایه تهیه کنید
━━━ ━━ ━ ✿•✿ ━ ━━ ━
#زیبایی•-• ⃟👩🏻🦱🍒♥️^^
براي #درمان_ريزش_مو از روغن
هاي گياهي استفاده كنيد.🍑🍓
اگر جلوی ریزش موهایتان را نگیرید بعد از چندماه دیگه راه برگشتی برای مو وجود نداره
1️⃣روغن کرچک👈باعث رشد و افزايش ضخامت مو
2️⃣رزماری👈جلوگيري از ريزش موها و ضخيم شدن موها
3️⃣روغن نارگیل👈درمان آسیب های مو
4️⃣آلوئه ورا👈کف سر رو تغذیه و
آبرسانی و باعث رفع ریزش مو
5️⃣عسل👈باعث رویش موی جدید روی بدترین کف سرها می شود.
🦋┅❅❈❅┅❅❈❅┅🦋
#زیبایی⃟🦄🍃
کـاهش چیـن و چـروک دور چشـم👁🍯
✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
خواص روغن نارگیل برای دور چشم :
این روغن، یکی از بهترین روغن گیاهی برای دور چشم و دارای آنتیاکسیدانهایی است که بدن به آنها نیاز دارد. ویتامین ای و ویتامین آ درون روغن نارگیل قادرند مانند پروتئینهای ضروری بدن تولید کلاژن را افزایش دهند (کلاژن باعث استحکام پوست میشود). از خواص روغن نارگيل برای دور چشم میتوان به این موارد اشاره کرد که به ساخت سلولهای پوستی جدید کمک میکند و موجب نگهداری از اتصال بافتهای پوست میشود. این کار باعث جلوگیری از آویزان، خم شدن بافتها و ایجاد چین و چروک میشود( روغن نارگیل باعث نرم شدن پوست هم گردد)^-^💜🖇
🦋┅❅❈❅┅❅❈❅┅🦋
#زیبایی-🥀🌙-
•تقویت و افزایش رشد مو •🌸
حنا یکی از بهترین مواد طبیعی برای تقویت فولیکول های مو و افزایش رشد مو سر میباشد-🧡💆🏻♀️-
حجم دهنده طبیعی مو
حنا حاوی مقادیر بالای آب و مواد است و به عنوان یک حجم دهنده طبیعی مو عمل کرده و باعث براق درخشان شدن موی سر میشود-💇🏻♀️🍃-
━━━ ━━ ━ ✿•✿ ━ ━━ ━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میکاپ چشـــــم 🐼💕
#میکاپ ⃟💓💭
━━━ ━━ ━ ✿•✿ ━ ━━ ━━━
#معــرفی_عطــر
-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-
••گس گیرل(گرل) [Guess Girl]:
••#رایحه: #شیرین وملایمُ دلنشین🍩
🔮یکی از ادکلن های دخترونه و جذاب که رایحه ای ملایم و شیرین داره و برای دخترایی که میخوان سرشار از انرژی باشن خیلی مناسبه،رایحه های به کار رفته در این ادکلن از توت فرنگی،خربزه،ترنج،سوسن واقاقیا و ارکیدس و وانیل
و فصل پیشنهادی برای استفاده این عطر بهارِ[🌸]➺
-- -- -- -- -- -- - -- -- --
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه مدل موی باز زیبا 😍😍✨
-- -- -- -- -- -- - -- -- --
۳۲-۴
.
+:حالا چی داری می پزی؟
_:قرمه سبزی واسه سحری ، زرشک پلو که مسیح خیلی دوست داره واسه افطار با سوپ
+:اوه چه خبره حالا؟
_:خبری نیست ، فقط مسیح خیلی سختشه این روزا...
+:مگه اونم...
و سریع حرفش را قورت می دهد.
نگاهش می کنم و لبخند می زنم.
فاطمه گناهی ندارد چون مسیح را خوب نمی شناسد.
نمی داند که همسرم برای تنها نبودن من ، نصفه شب بلند می شود و سحری می خورد.
و عصرها خودش را می رساند که با من روزه دار هم سفره شود و افطار کند!
از مانی شنیده ام که روزها در شرکت ، هیچ چیز نمی خورد ...
فقط به خاطر اینکه من روزه ام.
فاطمه بحث را عوض می کند:راستی گفتم واسه داداش محمدحسنم رفتیم خواستگاری؟
_:جدی؟نگفته بودی..
+:آره، عروس رو می شناسی... فرشته رو که یادته؟
صدای زنگ موبایلم می آید،(ببخشید) می گویم و به شماره ی ناشناس روی صفحه خیره می شوم.
_:بله؟
صدای مردانه ای از پشت خط می گوید:سلام خانم نیایش، احوال شما ؟ خوب هستید ؟
نگاه از فاطمه می گیرم:متاسفانه به جا نیاوردم.
+:بهروز هستم ، شایان بهروز..
و قبل از اینکه ذهنم استنتاج کند ، صدا دوباره می گوید:
+:مدیرعامل کارخونه .. به جا آوردید؟
نفس عمیقی می کشم:بله آقای مهندس.. بفرمایید.. در خدمتم
+:راستش خانم نیایش ، موضوعی هست که باید باهاتون در میون بذارم.
کلافه چشم هایم را می بندم:متاسفانه آقای بهروز من شرایط شرکت در جلسات هیئت مدیره رو ندارم و مهندس مقدم به نمایندگی من در جلسات حضور دارند.
+:موضوع خیلی مهمیه خانم ، و مربوط به هیئت مدیره نیست.
_:متوجه نمی شم.. مگه موضوع مهمی هست که به هیئت مدیره ربط نداشته باشه؟
انگار لبخند شاید هم پوزخند می زند
+:مربوط به کارخونه است و دوباره تاکید می کنم ، خیلی مهمه..
نفسم را با حرص بیرون می دهم:بسیار خب
با آرامش می گوید:پس من آدرس و زمان رو براتون ارسال می کنم.
.
۳۲-۵
.
بعد از خداحافظی رو به چشمان منتظر فاطمه می گویم:واقعا حوصله ی این یکی رو ندارم..
بلند می شوم و از اتاق پاکت کادو را می آورم:آها تا یادم نرفته سوغاتیت رو بدم.
فاطمه ذوق می کند:وای نیکی دستت درد نکنه،چرا زحمت کشیدی؟
لبخندم را جمع می کنم:این لوس بازیا چیه؟
اون جعبه کوچیکه واسه مامانته ، تسبیح هم واسه بابات.
با کنجکاوی می گوید:پس من چی؟
سرم را کج می کنم:جعبه قرمزه واسه توعه.
با لحن بچگانه تشکر می کند : مرسی نیکی قشنگ و خوش سلیقه ام.
و گردنبند فیروزه ای که برایش گرفته ام با دست جلوی گردنش می گیرد:خیلی خوبه.. دوست دارم نیکی جونم
سرم را پایین می اندازم و ابعاد جعبه ی کوچک بین دستانم را می سنجم.
نفس عمیقی می کشم و انگشتر عقیق را از داخل جعبه درمی آورم و جلوی فاطمه می گیرم.
فاطمه با تعجب نگاهی به انگشتر و من می اندازد:این چیه؟
انگشتر را از دستم می گیرد و با دقت برانداز می کند:وای چقدر خوشگله نیکی... جای محسن خالی ، عاشق انگشتر و نگین عقیقه..
برا کی خریدیش؟
باز هم نفس عمیقی می کشم:همیشه آرزوم بود واسه بابا بخرم ، ولی وقتی پشت ویترین دیدمش ، ناخودآگاه تو دست مسیح تصورش کردم.
فاطمه روی نگین و حکاکیش دست می کشد:خیلی قشنگه ، اگه مردونه نبود می گفتم بدیش به من!
انگشتر را روی میز می گذارد:می خوای بدی بهش؟
نگاهی به ذکر (یاحسین)حکاکی شده روی نگین سرخ عقیق یمانی می کنم و نگاهی به چشمان منتظر فاطمه:به نظرت دستش می کنه؟
فاطمه یکی از ابروهایش را بالا می دهد:اگه تو بخوای به نظرم آره ، ولی فکر نکنم خودش خوشش بیاد..
سرتکان می دهم:آره فکر کنم بیخودی خریدمش
سعی می کنم با شوخی التهاب درونم را پنهان کنم:شایدم به عنوان مادربزرگ عروس ، سرسفره ی عقد بدمش به شوهر تو..
فاطمه می خندد:به نظرت امکان پذیره که مادربزرگ عروس باشی؟
شانه بالا می اندازم:چرا که نه
وقتی تو ندیده و نشناخته همه ی خواستگارات رو رد می کنی ، بعید نیست روز عروسیت من هم سن مادربزرگ ها به نظر برسم.
اخم می کند: قبلا گفتم که ، هیچ کدوم اونی که می خوام نیستن..
لب هایم را جمع می کنم، قصد دارم بحث را به سمت عمووحید بکشانم که صفحه ی موبایلم روشن می شود.
بهروز پیامک فرستاده ، آدرس کافه ای در غرب و بعد (سلام فردا یازده صبح منتظرتون هستم)
رو به فاطمه می گویم:چرا من باید با مدیرعامل کارخونه تو یه کافه قرارملاقات ترتیب بدم؟
موبایل را چنگ می زنم و شماره اش را می گیرم، بعد از دو بوق جواب می دهد:بله خانم نیایش
باآرامش و طمانینه می گویم:
:آقای مهندس ، فرمودید موضوع در مورد کارخونه است ، من لزومی نمی بینم شما رو جای دیگه ای جز کارخونه ملاقات کنم.
البته بهتر بود از فعل ماضی استفاده می کردم ، چون دیگه به هیچ عنوان قصد ندارم بشنوم چی می خواید بگید.
اگه مسئله ی حیاتی ای بود لطفا با وکیلم آقای مهرافزون یا مهندس مقدم درمیون بذارید..خدانگه دار
به فاطمه نگاه می کنم:قاطع بودم؟
چاقوی آشپزخانه را برمی دارد ، سر تکان می دهد و با ناامیدی می گوید:خیلی ترسناکی...
.
🎀ادامہ دارد.🎀
نویسنــ✒️ـــده: نظـــفاطمہــــرے
🚫هرگونہ ڪپےبردارے بدون ذڪرـمنبع و نام نویسنده،پیگرد الہے دارد.🚫
.