eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6.5هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
2 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
یا زینب (س): سلام و شب بخیر (-این‌جا کشوریه که به نظام قانونمندش شهرت گرفته، حتما رسیدگی می‌کنید تا به من هم ثابت بشه که این شهرت توخالی نیست! از کلانتری بیرون زد. بدون این‌که اجازه بده کسی حرف دیگه‌ای بزند. جمع انگار مهر سکوت به لب‌هایشان خورده بود و در واقع حرفی برای گفتن نداشتند.) و باز هم بشری مظلوم مقتدر. که با وجود همه سختی های و غریب بودنها از موضع قدرت صحبت میکنه و حرفی میزنه که برا همه اتمام حجت هست و واقعا جواب نداره. (-خودتون رو به جای من بذارید. من چطور می‌تونم تو این خونه بمونم یا مسیر دانشگاه و نیروگاه تا خونه رو رفت و آمد کنم؟ حس امنیت از نیازهای مهم یک انسانه، مهم‌تر از خوراک و پوشاک. من چطور می‌تونم این‌جا تحصیل کنم؟ خودش هم نفهمید چرا ولی کوتاه آمد. شاید آن‌قدر که آدلف به او قول حمایت داد و خاطرش را راحت کرد، راضی شد.) خب مثل اینکه آدلف با رفتار خیرخواهانه اش تونسته تاحدی اعتماد بشری رو جلب کنه. دلم میخواد این خیرخواهی و اعتماد ادامه داشته باشه و زمینه ای بشه برای حل شبهات فکری آدلف (دوباره یادش افتاد که چقدر بدنش کوفته هست.درد بدن از یک طرف و درد روحش از طرف دیگر، و طبیعتاً درد جسمی‌اش کمتر به چشم می‌آمد وقتی روحش زخم خورده بود.) انگار آسیب جسمی بشری به هیچ وجه نگران کننده نیست. خب خدا رو شکر اما روحش خسته است. بشری جان واقعا بهت خسته نباشید میگم و بعدش هم بدون که کار برا خدا خستگی نداره. به خودش توکل کن و با قدرت پیش برو (ما هم تا آخر کنارتیم🤭) (می‌خواست با نظر پدرش تصمیم بگیرد. از او پرسید که چه تصمیمی بگیرد. به وعده‌ی دانشگاه مبنی بر تامین امنیتش دل خوش کند و یا به سفارت مراجعه کند.) آفرین به بشری که به فرمان خداوند مبنی بر مشورت کردن با افراد آگاه عمل میکنه و حالا که مشورت براش مقدوره سرخود تصمیم نمیگیره. (برای خودش هم عجیب بود اما با آرامشی سرشار خوابش برد.) این هم از نتایج همون توکلی هست که به خدا داره. امام صادق میفرمایند هرکس میخواهد قوی ترین مردم شود پس به خدا توکل نماید. وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ خسته نباشید🌷
📜 تصویرسازی 🌷 رهبر من اثر هنرمند: سید محمدرضا میری خامنه‌ای خام، نه‌ای 🌿👌🏻
تو که باشی . . . معجزه‌ای در من رخ می‌دهد، به نام آرامش!
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 شاید کار طهورا از این صحبت‌ها می‌گذشت و به مراسم بله برون و نامزدی می‌رسید. آن هم در نبود بشری ولی مگر مهم بود؟ ماگ نسکافه‌اش را لبه‌ی پنجره گذاشت. هم بیرون را تماشا می‌کرد و هم جرعه جرعه می‌نوشید. مهم که هست ولی مهم‌تر از حضور من، انتخاب خوب و خوشبختی تنها خواهرمه! لبخند دوباره روی لب‌هایش نقش بست. خوشبخت می‌شه. مطمئنم؛ -حالت خوب باشه یا بد باید این رو بخوری؟! به بیرون سرک کشید. سوفی نزدیک‌تر شد. پیراهنی یقه شل پوشیده بود و موهای بازش در هوا تاب می‌خورد. -سلام. چه موهای خوشگلی! انگشت‌های کشیده‌اش را لای موهای فر شده‌اش کشید. -خوب شده؟ -عالی سوفی دوباره سرگرم موهایش شد. -بذار در رو باز کنم بیای تو سوفی پا روی پا انداخته بود و در حالی که هنوز دستش لای فرهای درشت موهایش بالا و پایین می‌شد، گفت: -روحیه‌ات بهتر شده دلش نمی‌آمد خودش را از آن هوای مطبوع محروم کند. پنجره را باز گذاشت. شالش را مرتب کرد. -چون دیگه کسی نیست که راه به راه، تن و جونم رو بلرزونه -ولی نباید کوتاه می‌اومدی -اون که جریمه نقدی رو پرداخت و زندانش رو هم داره می‌کشه. همین که به دانشگاه ثابت شد که حرف‌های من حقیقت داره و دانشگاه قبول کرد که امنیت من رو فراهم کنه برام کافیه نگفت که من با پدرم هم مشورت کردم و در واقع به نظر پدرم این تصمیم رو گرفتم. -خیلی خب. من الآن این‌جا هستم که بهت کمک کنم. مگه نمی‌خوای برای سال نو تدارک ببینی؟ -تو از کجا می‌دونی سال نو ایرانی‌ها نزدیکه؟! -از همون جایی که می‌دونم غذای معروف شهرت چیه چشمکی زد. -و خبر دارم تو پارتی‌هاتون چی می‌گذره گوشه‌ی لبش را به دندان گرفت و ریز نگاهش کرد. -نمی‌خوای بکی که شما از اون مدل پارتی‌ها ندارین! شونه‌ای بالا انداخت. -خب داریم ولی اون منافاتی با عقاید ما نداره -کدوم عقاید؟ عقایدی که مادربزرگت داره یا... سوفی حرفش را قطع کرد. -خب، خب. الآن می‌خوای دوباره شروع کنی نشست رو به روی میهمانش. -تو که خودت می‌دونی چی به چیه چرا الکی بحث راه می‌اندازی؟ خب تو ایران هم مثل این‌جا. بعضی‌ها یه قواعدی از دین رو زیر پا می‌ذارن. این دلیل نمی‌شه که شما بخواین همه مسلمون‌ها رو زیر سوال ببرید. همون طور که من حق ندارم اگر خطایی از یک مسیحی دیدم اون رو به پای مسیحیت بذارم ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
طرف بود به شه-یدان علاقه داشت- یک جا خواند شهی-دی زندگینامه شهدا را می خواند با خودش گفت: چرا زندگینامه می خونند مگر زندگینامه چقدر جالب است؟🤔 اما یک روزی کسی کتاب زندگینامه به اوداد و او هم خواند ....... حالا چندین و چند کتاب زندگینامه دارد که قبلا می گفت مگر چقدر جالب است؟ :-) 🌹🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫خدایا 🌷هر شب به آسمان نگاه می کنم 💫و می اندیشم 🌷در این آرامش شب 💫چه بسیار دلها 🌷که غمگین و پر اضطرابند 💫خدایا‌ تو آرام دلشان باش 🌷خدایا شبم را بایادت بخیر کن 💫شبتون پر از حِسِ خوبِ آرامــش
13.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خُدآ‌ࢪا‌چہ‌دیدۍ‌؛‌شایَد‌هَم‌ࢪوزی ‌‌خیآل‌بافۍ‌هاۍدِل‌عآشِق‌پیشہ‌ام‌ بہ‌حَقیقٺ‌بِپیوَ‌ندد...! وَ‌مَن‌در‌بِین‌ُ‌الحَرمینٺ‌،قَدم‌زَدم:) 「♡🕊 ‌‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
8.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌👌 🔹️ خود را در ثواب نشر این ویدئو سهیم کنید 🔸صحبت های قابل تأمل حضرت آقا دنبال شیر زن هستن برای نجات کشور!!! خانمایی که عشق امام زمانو در قلبتون دارین و دوست دارین امام زمان ازتون راضی باشن فقط بخاطر خدا و امام زمان.... این بحرانو دریابید و الان که آینده تاریخ شیعه به تصمیم شما وابسته است مجاهدت فرزندآوری کنید 😭
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 پشت سرش وارد آشپزخانه شد. بشری داشت چای می‌ریخت و به این فکر می‌کرد اگه مامان بفهمه من این‌جا ان‌قدر چایی می‌خورم حسابی از دستم شکار می‌شه! -نگفتی برگشت و دید سوفی پشت سرش ایستاده. دست گذاشت روی سینه‌اش. -ترسوندیم سوفی لب کج کرد و پشت میز نشست. بشری سینی چای را جلویش گذاشت. -چی رو نگفتم؟! -واسه سال نو می‌خوای چیکار کنی؟ من هم کمکت می‌کنم -آها. پس اومدی واسه جبران -از اینترنت سرچ کردم. سفره هفت سین؟! سرش را به نشانه جواب مثبت تکان داد. به چشم‌های سوفی نگاه کرد. مردمک‌هایی که گاهی سبز بود، گاهی آبی و یه وقت‌هایی هم سبزآبی. کمی خودش را روی صندلی عقب کشید تا سوفی را بهتر ببیند. -پس از نت اطلاعات جمع می‌کنی -آره منتظر تعارف بشری نماند و چای خودش را برداشت و سرکشید. لیوان خالی را روی میز گذاشت. -می‌خوای ببرمت بازار که لوازم عید نوروز بخری؟ این‌ها محبت دوست و همسایه‌اش را می‌رساند. این‌که به فکر افتاده بود تا برای برگزاری مراسم سال نو کمکش کند. -ممنون سوفی ولی من کاری ندارم که انجام بدم چشم‌هایش گرد شد و ابروهایش را بالا انداخت و باز هم این حرکت سوفی باعث خنده‌ی آرام بشری شد. -باور کن. حالا یک سال هفت سین نمی‌اندازم، اتفاق خاصی که نمی‌افته -باشه ولی دوست داشتم کمکت کنم دست روی دست سوفی گذاشت. -می‌دونم عزیزم ولی من کارهای مهم‌تری دارم -چی؟ درس؟ پلک‌هایش را بست و باز کرد. -من برای کارهای مهم‌تری اینجام سینی را برداشت و داخل سینک گذاشت. اسکاچ نرمی را به مایع ظرفشویی آغشته کرد و لیوان‌ها و سینی کوچک را شست و آب کشید. به زبان نیاورد ولی با خودش زمزمه کرد. وقت این‌‌که بازار رو بگردم و هفت سین امسال رو جور کنم یا مثل خیلی از ایرانی‌ها سر تا پا رو نو بخرم و بپوشم ندارم. هیچ نیازی هم به این خرید‌ها نمی‌بینم. برگشت و سوفی را دید که آرنجش را به میز تکیه داده و نگاهش می‌کند. -داری به خودت سخت می‌گیری. همین الآن هم نفر اول رشته‌ی خودمون هستی -این‌ روز‌ها هم می‌گذره. نمی‌خوام یه روز حسرت بخورم چرا سعی نکردم بهتر باشم ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯