#انگیزشی
طرف بود به شه-یدان علاقه داشت-
یک جا خواند شهی-دی زندگینامه شهدا را می خواند با خودش گفت:
چرا زندگینامه می خونند مگر زندگینامه چقدر جالب است؟🤔
اما یک روزی کسی کتاب زندگینامه به اوداد و او هم خواند .......
حالا چندین و چند کتاب زندگینامه دارد که قبلا می گفت مگر چقدر جالب است؟ :-)
#شهدا
#امام_زمان
🌹🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫خدایا
🌷هر شب به آسمان نگاه می کنم
💫و می اندیشم
🌷در این آرامش شب
💫چه بسیار دلها
🌷که غمگین و پر اضطرابند
💫خدایا تو آرام دلشان باش
🌷خدایا شبم را بایادت بخیر کن
💫شبتون پر از
حِسِ خوبِ آرامــش
13.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خُدآࢪاچہدیدۍ؛شایَدهَمࢪوزی
خیآلبافۍهاۍدِلعآشِقپیشہام
بہحَقیقٺبِپیوَندد...!
وَمَندربِینُالحَرمینٺ،قَدمزَدم:)
#کربلا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج「♡🕊
8.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌👌#پیشنهاد_دانلود
🔹️ خود را در ثواب نشر این ویدئو سهیم کنید
🔸صحبت های قابل تأمل
#حاج_مهدی_رسولی
حضرت آقا دنبال شیر زن هستن برای نجات کشور!!!
خانمایی که عشق امام زمانو در قلبتون دارین و دوست دارین امام زمان ازتون راضی باشن فقط بخاطر خدا و امام زمان.... این بحرانو دریابید و الان که آینده تاریخ شیعه به تصمیم شما وابسته است مجاهدت فرزندآوری کنید 😭
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_میممهاجر
#برگ352
کپیحرام🚫
پشت سرش وارد آشپزخانه شد. بشری داشت چای میریخت و به این فکر میکرد اگه مامان بفهمه من اینجا انقدر چایی میخورم حسابی از دستم شکار میشه!
-نگفتی
برگشت و دید سوفی پشت سرش ایستاده. دست گذاشت روی سینهاش.
-ترسوندیم
سوفی لب کج کرد و پشت میز نشست. بشری سینی چای را جلویش گذاشت.
-چی رو نگفتم؟!
-واسه سال نو میخوای چیکار کنی؟ من هم کمکت میکنم
-آها. پس اومدی واسه جبران
-از اینترنت سرچ کردم. سفره هفت سین؟!
سرش را به نشانه جواب مثبت تکان داد. به چشمهای سوفی نگاه کرد. مردمکهایی که گاهی سبز بود، گاهی آبی و یه وقتهایی هم سبزآبی.
کمی خودش را روی صندلی عقب کشید تا سوفی را بهتر ببیند.
-پس از نت اطلاعات جمع میکنی
-آره
منتظر تعارف بشری نماند و چای خودش را برداشت و سرکشید. لیوان خالی را روی میز گذاشت.
-میخوای ببرمت بازار که لوازم عید نوروز بخری؟
اینها محبت دوست و همسایهاش را میرساند. اینکه به فکر افتاده بود تا برای برگزاری مراسم سال نو کمکش کند.
-ممنون سوفی ولی من کاری ندارم که انجام بدم
چشمهایش گرد شد و ابروهایش را بالا انداخت و باز هم این حرکت سوفی باعث خندهی آرام بشری شد.
-باور کن. حالا یک سال هفت سین نمیاندازم، اتفاق خاصی که نمیافته
-باشه ولی دوست داشتم کمکت کنم
دست روی دست سوفی گذاشت.
-میدونم عزیزم ولی من کارهای مهمتری دارم
-چی؟ درس؟
پلکهایش را بست و باز کرد.
-من برای کارهای مهمتری اینجام
سینی را برداشت و داخل سینک گذاشت. اسکاچ نرمی را به مایع ظرفشویی آغشته کرد و لیوانها و سینی کوچک را شست و آب کشید.
به زبان نیاورد ولی با خودش زمزمه کرد. وقت اینکه بازار رو بگردم و هفت سین امسال رو جور کنم یا مثل خیلی از ایرانیها سر تا پا رو نو بخرم و بپوشم ندارم. هیچ نیازی هم به این خریدها نمیبینم.
برگشت و سوفی را دید که آرنجش را به میز تکیه داده و نگاهش میکند.
-داری به خودت سخت میگیری. همین الآن هم نفر اول رشتهی خودمون هستی
-این روزها هم میگذره. نمیخوام یه روز حسرت بخورم چرا سعی نکردم بهتر باشم
✍🏻 #مٻــممـہاجـر
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
✍دلنوشته
دل است دیگر…
گاهی هوس میکند!!!
هوسِ شبهای مدینهالنبی…❤️
هوسِ نگاههای اشکآلود به گنبد خضرا…❤️
هوسِ دردودل با رسولِ مهربانی…❤️
هوسِ نشستن در حیاط چتری…❤️
هوسِ خنکای سنگهای مرمر آن مسجد حتی…❤️
هوسِ ایستادن پشت دربهای بقیع و اشک ریختن و اشک ریختن و اشک ریختن…❤️
هوسِ سعیِ بین مسجدالنبی و بقیع…❤️
هوسِ…❤️
دل است دیگر…
گاهی میگیرد!!!
از بیمهریها به رسولِ مهر و عاطفه…💔
از جنایت و خشونت و نامهربانی به اسمِ پیامبرِ مهربانیها..💔
از تفرقهی امت پیامبرِ حافظِ وحدت…💔
از بیاخلاقیها نسبت به آن خلق عظیم…💔
دل است دیگر…
خیلی چیزها از خدا میخواهد!!!
ولی همهاش شاید خلاصه بشود در:
#عشق_محمد_و_آل_محمد در دنیا
و دستگیریشان در آخرت 🙏
#پیامبر_اکرم_پیامبر_مهربانی❤️
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻🕊
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_میممهاجر
#برگ353
کپیحرام🚫
برای بار آخر صفحهی مقابلش را از بالا تا پایین چک کرد. کامل بود؛
به نظر خودش هیچ نقصی در آن نمیدید. لبخند شیرینی گوشهی لبهایش نقش بسته بود و چشمهایش هم پر بودند از برق شادی.
میتوانست عصر برود و پرینت برگهها را بگیرد. انگشتهایش را به هم قلاب کرد و تا بالای سرش کشید. صدای ترق و توروق استخوانهای کتفش را خودش هم شنید.
نگاهی به ساعت کرد. تا زمانی که میتواست بیرون برود، دو ساعت وقت داشت.
خمیازهی بلندی کشید و روی تخت افتاد. با خوشحالی از اتمام درس و فکر برگشت پلکهایش را روی هم گذاشت.
با احساس سبکی چشمانش را باز کرد. سریع توی تخت نشست. باید میرفت و هر چه زودتر کارهای پایاننامهاش را تمام میکرد.
به سوفی زنگ زد. چند شیرینی در دهانش گذاشت و خیلی زود آمادهی بیرون رفتن شدند.
-اوووه! حالا چه عجلهای داشتی!؟
خندهای به سوفی که با خمیازه نزدیک میشد کرد.
-تو نمیدونی که من چقدر دلم تنگ شده. نمیدونی که چه برنامههایی تو سرم دارم که باید زودتر انجامشون بدم
داخل تاکسی سرش را به شیشهی کناری تکیه داد. خیابانها و بولوارهای سرسبز را از نگاه میگذراند. روزهای آخری بود که در آلمان به سر میبرد.
دلش تنگ میشد؟
در آن لحظات فکر میکرد که هرگز؛
بعد از اینکه کار پایاننامهاش تمام شد، سوفی را به یک کافیشاپ ایرانی دعوت کرد.
طبقهی بالا، میزی کنار پنجره را انتخاب کردند و نشستند.
سوفی پایاننامه بشری را از نایلون درآورد و با ورق زدن داشت آن را مطالعه میکرد.
-خیلی زود آماده کردی!
-چون میخوام زودتر برگردم
دست از ورق زدن برداشت و پایاننامه را به سر جایش برگرداند.
-زود گذشت. دانشگاه رو نمیگم، مدت دوستیمون
-دوستیمون مگه تموم شده؟
-خب تو داری برمیگردی
-قرار نیست دیگه باهات در ارتباط نباشم
سفارشهایشان که آماده شد، خودش از دست گارسون گرفت و روی میز چید.
-بفرمایید. این هم از شیرینی فارغالتحصیلی من
-شیرینی!؟
-آره. ما عادت داریم واسه همچین چیزهایی یه سور کوچیک بدیم
-حالا صبر میکردی اگه پایاننامهات تایید میشد، بعد...
نتوانست جلوی خندهاش را بگیرد. سوفی را دوست داشت. این راحت حرف زدنش را هم. آنچه در ذهنش میگذشت را راحت به زبان میآورد. بدون اینکه فکر کند خب شاید بشری ناراحت بشود. به هر حال زحمت کمی که برای پایاننامهاش نکشیده بود.
سوفی بستنی زعفرانی را انتخاب و شروع کرد به خوردن. از چهرهاش مشخص بود که طعم بستنی برایش خوشایند بوده
✍🏻 #مٻــممـہاجـر
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_میممهاجر
#برگ354
کپیحرام🚫
چمدان خالی لباسهایش را باز کرد. سوفی که دلش نیامده بود او را تنها بگذارد، پرسید:
-میخوای چیکار کنی؟
-لباسهام رو جمع کنم
غم کم رنگی توی چشمهای سوفی خودنمایی میکرد.
-زود نیست؟
-همه رو جمع نمیکنم. زمستونیها که دیگه لازمم نمیشه. تابستونیها رو هم چند تایی برای دم دست میذارم
دست به سینه نشست روی تخت. بشری مشغول زیپ داخل چمدان بود. کمی گیر داشت و بد باز و بسته میشد.
گوشیش زنگ خورد. سوفی از روی میز برداشت و جلویش گرفت.
-ممنون عزیزم
تماس را وصل کرد.
-سلام مامانجون
گرم صحبت با مادرش شد. دلتنگی رو خیلی خوب از لحن مادرش متوجه میشد.
گوشی را به شانهاش چسبانده بود و صحبت میکرد. تا صحبتش تمام بشود چندتایی از لباس گرمهای حجیمش را تا زد و ته چمدان چید.
لبخند عمیقی روی لبهایش داشت، وقتی نشان قرمز روی گوشی را لمس میکرد.
صحبت کردن با مادر، حال دلش را حسابی خوش کرده بود.
-کی بود؟ مامانت؟
دست از تا کردن برنداشت. نیم نگاهی به سوفی انداخت.
-آره
و نفس سنگینی کشید.
-دلم بیاندازه براشون تنگ شده
-تو چرا همیشه با سلام شروع میکنی؟
-حالا یادت اومده بپرسی؟!
-همون اوایل هم برام سوال شده بود. بعد هم تو چرا همه چیز رو به آلمانی میگی به جز سلام!
-چون سلام از اسمهای خداست. همیشه هم با سلام شروع میکنم چون این به ما سفارش شده. حتی داریم که اگه کسی بدون سلام با شما حرف زد جوابش رو ندید
به چشمهای سوفی نگاه کرد.
-برای همین من زودتر سلام میکنم که نخوام جواب کسی رو ندم وقتی طرف مقابل بدون سلام شروع به صحبت میکنه
✍🏻 #مٻــممـہاجـر
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
سلام خوبید دخترا😍
صبح و روز و عاقبتتون به خیر و خوشی🌷
چرا ساکتید🤕
دو روز دلخوش میشم به صداتون باز تشریف میبرید زیر آب😕
جالب اینه که خودتون خدا رو شکر طوریتون نمیشه ولی من حس خفگی پیدا میکنم وقتی نیستید🙁
https://eitaa.com/joinchat/2480472136C484dfe0c30
رواق رواق رواق بهشت💠💠
سلام دوباره
این روزها گرهی اقتصادی تو زندگی بعضیامون کورتر شده.
چند روز پیش یکی از عزیزان از من کمک خواست تا بتونه چرخ خیاطی بخره و کمکخرجی تو مخارج خونه باشه.
ایشون به من رو زدند و من غیر از شما و خدا کسی رو ندارم که رومو زمین نندازه.
امیدوارم خدا به دلتون بندازه و روی منو زمین نندازید.😊
ایشون به حداقل پانزدهمیلیون احتیاج دارند.
کانال بیشتر از سههزار نفر دنبالکنندهی ثابت داره.
من روی سههزار نفرتون حساب باز کردم.
باورتون میشه اگه هر نفر پنجهزار تومن کمک کنید، مشکل ایشون حل میشه؟😍
بیاید هوای همدیگه رو داشته باشیم♥️
عزیزانی که میتونند بیشتر بپردازند چون احتمالا بعضی دوستان توان پرداخت همین پنجتومن رو هم ندارند🙏🏻
کمکهاتون رو به این شماره کارت واریز کنید. به نام انصارینیا
6037991644557286بزنید روی شماره کپی میشه👆 با تشکر ارادتمند #م_خلیلی