eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6.4هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
2 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨           ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم قسمت۲ رفتن نازنین با بلند شدن صدای تلفن همزمان می‌شود. با لحنی که بیشتر حالت پرسشی دارد سلام می‌کند ولی یکباره لحنش با شور و شوق همراه می‌شود. -سلام بی‌بی. خوبی؟ عصرت به خیر قربونت برم. آقاجون چطوره؟ خوبه؟ قربان صدقه‌های بی‌بی تمام شدنی نیست، حوصله‌ی بشری هم همچنان با پیرزن راه می‌آید. -فردا؟ بی‌بی راضی به زحمت نیستم. می‌خندد و می‌گوید: به روی چشم دورتون بگردم. فقط بذارید با امیر حرف بزنم جایی قول نداده باشه. خبر میدم. مامان‌اینا هستن دیگه؟ -چشم عزیزم چشم. خداحافظت. امیر که برای رفتن موافقت می‌کند، بشری ساکش را آماده می‌کند و کنار می‌گذارد. اذان مغرب را می‌دهند و او مثل هر وقت دیگر که امیر که امیر نیست، نماز را با تعقیباتش می‌خواند. تا امیر برسد، یک ساعت فرصتی که دارد، درس‌هایش را مرور می‌کند. به ساعت سالن نگاه می‌کند و کتابش را می‌بندد. کیک شکلاتی که خودش پخته بود را از یخچال بیرون می‌آورد و قهوه‌‌جوش را روی می‌گذارد. صدای آسانسور او را به سمت در می‌کشاند. از چشمی در امیر را می‌بیند. قبل از این‌که امیر کلید بیندزاد، در را باز می‌کند. _سلام. خوش اومدی. امیر خسته‌تر از هر روز، فقط جواب سلامش را می‌دهد. کیفش را از دستش می‌گیرد و پشت سرش کفش‌هایی که کف راهرو رها کرده را توی جاکفشی می‌گذارد. بشری با لبخند کفشش را برمی‌دارد و سر جایش می‌گذارد. چه اشکال داره یه وقتایی کفشت‌و تو راهرو بذاری؟ چی از من کم می‌شه اگه خودم کفشت‌و بردارم؟ سینی کیک و فنجان‌های قهوه را به سالن می‌آورد اما صدای آب را از حمام می‌شنود. نگاهش به سمت در حمام کشیده می‌شود. بازم که صندلت رو جا گذاشتی! بعد هم چندشت می‌شه پای خیست‌و روی سرامیک بذاری. صندل امیر را جلوی در حمام جفت می‌کند و پنجره‌ی سالن را کمی باز می‌گذارد. صدای آب قطع می‌شود و چند لحظه بعد امیر می‌گوید: _دستت درد نکنه خانم‌گل. از پهلو می‌چرخد تا امیر در میدان دردش قرار بگیرد اما نمی‌بیندش. بلند می‌گوید: _خواهش عزیزم. _نمی‌دونم چرا یادم می‌ره صندلم رو ببرم! به امیر که بالای سرش ایستاده نگاه می‌کند. _فدای سرت عزیز دلم. امیر مبل را دور می‌زند و کنار بشری می‌نشیند. بشری سر تا پای امیر را نگاه می‌کند. _ای جان! چه تیپی هم زده! اما یادش به نازنین می‌افتد. این جور وقت‌ها می‌‌گوید "تیپت تو حلقم"! بی‌اختیار می‌خندد. امیر مشکوک نگاهش می‌کند.. _خنده‌ات رو باور کنم یا تعریفت؟! _جفتش. امیر اخم مصنوعی‌ای می‌کند. _زبون دراز! بشری بلندتر می‌خندد و امیر فنجان به نیمه رسیده‌‌اش را توی نعلبکی می‌گذارد. _هنوز خسته‌ام. بشری با لبخند نگاهش مر‌کند. _روز پرکاری داشتی؟ امیر سر تکان می‌دهد و برشی از کیک را به دهان می‌گذارد. _خوشم میاد قهر نمی‌کنی. بشری دست‌هایش را زیر چانه‌اش قلاب می‌کند. _واسه چی باید قهر کنم؟! امیر دست از مزه مزه کردن کیک برمی‌دارد و راضی به قورت دادنش می‌شود. _گفتم زبون دراز. _شوخی‌ نمک زندگیه. امیر برایش چشمک می‌زند. _تو هم نمک زندگی منی! _یعنی زندگیت بدون من بی‌نمکه؟ امیر جوابش را نمی‌دهد، در عوض لبخند می‌زند و فنجانش را برای نوشیدن بقیه‌ی اسپرسویش برمی‌دارد. _این کیک و قهوه‌ات حالم رو جا آورد. بشری اما در فکر سوالی است که امیر جواب نداده. آرام "نوش جان" می‌گوید. سینی را برمی‌دارد و قبل از این که بلند شود امیر می‌گوید: _خجالتی نباش. _نیستم. به آشپزخانه می‌رود و سری به شام می‌زند. امیر پشت سرش می‌ایستد. _شام چی داریم؟ _تاس کباب. به طرف امیر می‌چرخد. _دوست داری؟ _دست‌پختت‌و دوست دارم. یه طعم خاصی داره. _ با عشق و به نیت تو می‌پزم که خوشمزه می‌شه. _آی آی....انقدر زبون نریز. من شام بخورم یا خجالت! بشری ژست امیر را تقلید می‌کند، دستش را پشتش می‌گذارد و صدایش را بم می‌کند. _خجالتی نباش. و مگر می‌شود که امیر نخندد. _دقیقاً مثل خودم گفتی! _کمال همنشینه دیگه. بعد از شام، امیر زودتر بلند می‌شود. ظرفش را برمی‌دارد ولی بشری از دستش می‌گیرد. _تو خسته‌ای. -نه قد برداشتن یه بشقاب. بشری چند تکه ظرف کمشان را می‌شوید و امیر همان‌جا روی صندلی با او صحبت می‌کند. _وقتایی که قرآن می‌خونم خیلی آروم می‌شم. _خوش به حالت امیر. _بعد عروسی هر شب قبل از خواب قرآن خوندیم. -آره خدا رو شکر. _مهریه‌ات توفیق اجباری شده برام. -قبلاً روزانه صفحات بیشتری می‌خوندم ولی حالا همون یکی دو صفحه‌ای که با هم می‌خونیم، انگار برکت معنوی بیش‌تری داره. ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل حرام است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿🌿🌿 ✨رو به شش‌گوشه‌ترین قبله‌ی عالم، هر روز . . .بردن نام حسین‌ابن‌علی می‌چسبد؛ 💠السلام‌علی‌الحسین 💠و‌علی‌علی‌ابن‌الحسین 💠وعلی‌اولادالحسین 💠وعلی‌اصحاب‌الحسین ♥️ ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
27.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷✨🌷✨🌷✨ 💠دعای هفتم صحیفه سجادیه 💠توصیه مقام معظم رهبری 💠به امید رسیدن به روز بدون کرونا ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
✨✨روشنایی بخش آسمان‌ها و زمین ظلمت و تاریکی آسمان‌ها را فرا گرفته بود. فرشتگان گفتند: بار خدایا!  این تاریکی را از ما  برطرف کن. و خداوند نوری خلق کرد. پس همه‌جا روشن شد. و آن نور، زهرا بود. ...خداوندا! اکنون زمین نیز سرد و تاریک است. تو را به همان نور آسمانی قَسم، چشم اهل زمین را با ظهور فرزندش روشن کن. 🌷⚜🌷⚜🌷⚜🌷🌷⚜🌷⚜🌷 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜♥️⚜♥️⚜ شمــس فلـک نشــیـن کــــجا، ذره کمتـرین کــجا؟ عشق علی، خوش اومدی، شما کجا؟ زمین کجا؟ ⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜ ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🌙شب جمعه کربلا 💠 محتاج آب و دانه‌ی شب‌های جمعه‌ام ... ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
مرا هِزار امید است و هر هِزار حسین (علیه‌السلام) ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🌿🌿🌿 ✨رو به شش‌گوشه‌ترین قبله‌ی عالم، هر روز . . .بردن نام حسین‌ابن‌علی می‌چسبد؛ 💠السلام‌علی‌الحسین 💠و‌علی‌علی‌ابن‌الحسین 💠وعلی‌اولادالحسین 💠وعلی‌اصحاب‌الحسین ♥️ ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
27.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷✨🌷✨🌷✨ 💠دعای هفتم صحیفه سجادیه 💠توصیه مقام معظم رهبری 💠به امید رسیدن به روز بدون کرونا ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
⚜رسول خدا صلی الله فرمودند: 💠از‌ ستم بر ‌پدر و‌مادر بپرهیزید زیرا بوی بهشت از راهی هزار ساله به مشام میرسد ولی عاق والدین آن را نمی یابد. ⚜همچنین امام صادق علیه السلام فرمودند: 💠پایین‌ترین مرتبه عاق والدین شدن اف گفتن است. هرکس به پدر و مادر خود در حالی که به او ستم کرده‌اند، خشمگینانه‌ بنگرد. خدا نمازش را‌ نمی‌پذیرد. 📚 کافی ،جلد 2 صفحه 49 و صفحه349 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯