eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6.5هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
2 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
به وقت بهشت 🌱
💠✨           ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم⚜ #رمان_بشری #به_قلم_میم‌مهاجر #برگ40 قسمت۲ جلوی آی
💠✨           ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم قسمت۳ از دیدن ماشین نازنین به خنده می‌افتد. امیر می‌پرسد: _به چی می‌خندی؟! _ماشین نازنینه. امیر ابرویش را بالا می‌اندازد. _فیلم کمدی که نیست. بشری در دل می‌گوید: چه خبر داری که نازنین یه پا کمدینه واسه ما! ساسان به استقبالشان می‌آید. با امیر دست می‌دهد و بی‌آنکه به صورت بشری نگاه کند، با او هم احوال‌پرسی مختصری می‌کند. بشری نگاه به نگاه امیر می‌دهد و با پلک زدن از او خداحافطی می‌کند. چند تخت کنار هم چیده شده. جمعیت دخترها بیش‌تر از تعداد همکلاسی‌هایشان به نظر می‌آید. به سمت دخترها می‌رود. نازنین و مادرش اولین کسانی هستند که بشری می‌بیند و کمی آن‌طرف‌تر نیلوفر که بی‌آن‌که بشری دلیلش را بداند مثل ارزق شامی نگاهش می‌کند. با این حال، برای نیلوفر سر تکان می‌دهد و با روی باز درحالی که مطمئن است او صدایش را می‌شنود سلام می‌کند. نیلوفر چند بار پلک می‌زند و بالآخره به دادن جواب سلام رضایت می‌دهد. بشری با نازنین و مادرش دست می‌دهد. _سلام. چند تا کلاس دعوتن؟ _جناب میر قانون گذاشته دخترا حتماً با همراه بیان. بشری خنده‌اش می‌گیرد. در واقع چنین حرفی از میر بعید هم نمی‌آید. فریده خانم نشسته و با یکی دیگر از مادرها گرم صحبت است. بشری آرام می‌گوید: _مامانت خوب حوصله‌ای داره همرات اومده. _لابد به هوای تو اومده! بشری لب‌هایش را جمع می‌کند. _خدا رو خوش میاد یکمم به مامانت دل بدی. نازنین دنباله‌ی حرف بشری را نمی‌گیرد در عوض به نیلوفر اشاره می‌کند. _با این حال نیلوفر تنها پا شده اومده! بشری به پوشش و آرایش نیلوفر نگاه می‌کند. نیلوفر پایش را از همیشه فراتر گذاشته و با وضعیتی چندبرابر جلف‌تر از دانشگاه پا روی پایش انداخته و به جای نوشیدن، فقط لبه‌ی لیوان چایی‌اش را به بازی گرفته است. با این حال چیزی که مسبب تند زدن قلب بشری می‌شود، چشم‌های زوم شده‌ی او روی امیر است. _لامصب لااقل رو یکیش میخ بشو که صاحاب نداره! مادر نازنین به صورت دخترش نگاه می‌کند. _چی شده نازنین! با کی هستی؟ بشری که منظور نازنین را متوجه است، صورتش را با کف دست‌هایش می‌پوشاند و نمی‌شنود نازنین چه جوابی به مادرش می‌دهد. احساس می‌کند عصبانیت در تمام یاخته‌هایش در غلیان است. چه کاری از دستش برمی‌آید؟ همین که امیر نگات نمی‌کنه کافیه. تو فقط داری خودت رو خسته می‌کنی. دختره‌ی بیچاره! امیر مال منه. نگاهش، فکرش، حواسش! یادش به حرف امیر می‌افتد: "شاید از این موردا پیش بیاد. خواهش می‌کنم خوددار باش. من به هیچ کدوم از اون دخترا فکر نمی‌کنم." همین لحظه امیر سرش را بالا می‌آورد و برای آنی با نیلوفر چشم در چشم می‌شود. مسیر نگاهش را تغییر می‌دهد و انگار نه انگار نیلوفری با تمام وجود، از طریق نگاهش، مقابل او عرض اندام می‌کند. بشری نفس راحتی می‌کشد. لبخندی فاتحانه لب‌هایش را زینت می‌دهد. من فدات بشم امیرم! ایشونم هر چی به تو نگاه کنه، گناه خودش‌و سنگین می‌کنه! نازنین می‌خواهد برای مادرش توضیح بدهد ولی با دیدن خونسردی بشری، پشیمان می‌شود. چیکار دارم من! کاسه از آش داغ‌تر شدم مگه؟ و نمی‌داند که پشت چهره‌ی آرام بشری، چه آشوبی برپاست! امیر با ساسان راجع به کار حرف می‌زنند. ساسان زانوهایش را ضربدری بغل کرده، از آینده‌‌ی شغلی‌اش می‌گوید. _باید تا دکترا بخونم. هدفم غنی‌سازی اورانیومه. حتی شاید رفتم جنوب زندگی کردم. تو چی؟ _همین کارشناسی. _حیفه! امیر نمی‌گذارد ساسان ادامه بدهد. _دانشگاه واسه من وقت تلف کردنه. من عاشق کارمم. با اکازیون می‌تونم خیلی زود خودم رو بالا بکشم. برم تو نیروگاه وقت تلف کنم؟ نگاه ساسان باریک می‌شود و چشم‌هایش رنگ حیرت می‌گیرند. _و اگه درآمد نیروگاه بیشتر بود چی؟ امیر یک زانویش را جمع می‌کند. _شاید اکازیون رو کنار می‌ذاشتم. ساسان نمی‌تواند کنجکاویش را نادیده بگیرد. _ببخش ولی خانمت چی؟ ایشونم کارشناسی؟ اونم با سطح هوشی که ازشون دیدیم! _بشری بخونه. مانعش نمیشم. از پشت سر ساسان دوباره چشمش به نیلوفر می‌افتد، همچنان که با دوستش صحبت می‌کند تیر نگاهش او را نشانه رفته. نفس سنگینش را رها می‌کند. می‌چرخد و طوری می‌نشیند که صورت نیلوفر را نبیند. _طوری شده امیر؟ _جام راحت نبود که الآن خوب شد. ساسان به پذیرایی دست نخورده‌ی جلویشان اشاره می‌کند. _چرا نخوردی؟ چیز دیگه‌ای میل داری بگم بیارن؟ امیر فشاری به پلک‌هایش می‌آورد تا بتواند چشم‌هایش را باز نگه دارد. _یه فنجون شکلات فکر کنم خستگیم‌و رفع کنه.
خیلی خوش می‌گذشت اگر رفتار نیلوفر روی اعصابش خدشه نمی‌انداخت. این سوال بالای سرش روشن شده که چرا با این‌که هم‌کلاسی‌هایشان متوجه‌ی نگاه‌های نیلوفر شده‌اند او هنوز دست‌بردار نیست. بشری خودخوری می‌کند اما به روی خودش نمی‌آورد با این‌که همه توقع دارند بشری برخورد تندی داشته باشد. نگاهش را سمت نازنین می‌چرخاند وقتی آرنج او را در پهلوی خودش احساس می‌کند. _ببین ساسانم عشقولانه حالیشه! _چی میگی؟! نازنین با ابروهایش تخت تکی را نشانش می‌دهد که بیشتر فضایش زیر شاخه‌های بید مجنون پنهان است. _اون‌جا رو واسه شما تدارک دیده. نگاه بشری به سمتی که نازنین اشاره کرده کشیده می‌شود. لابه‌لای شاخه‌های ظریف سرازیر شده‌ی مجنون، انوار فانوسی را می‌بیند که فضای زیر درخت را روشن کرده است. _تو باور می‌کنی این ریشوی اخمو این چیزام حالیش بشه؟! و بشری به درخواست ساسان فکر می‌کند. به آن روز که ساسان بین پله‌ها از او خواستگاری کرد و بشری انگشتر نشان امیرش را در تنگنای انگشتانش فشرد. لب‌ پایینش را جمع می‌کند. روح بزرگی داری جناب میر! سر نازنین روی گوش بشری یله می‌شود. _همه کارهاش‌و دوست دارم. یک لحظه دست‌ نازنین را می‌گیرد‌. _برات دعا می‌کنم نازنینم. دعا می‌کنم بهش برسی. _انقدر که نیلوفر امشب امیر رو دید زد. من ساسان رو نزدم. _ساسان از این سبک‌بازیا متنفره! _میدونم. برو . برو امیر منتظرته. ما هم اینجا سلف خواهران و سلف برادران داریم. و از حرکت بامزه‌ی چشم و گردنش، بشری به خنده می‌افتد. لحظات آخر می‌رسد. وقتی همه در حال خداحافظی هستند، نیلوفر در حالی که سعی در پایین آوردن صدایش ندارد به بشری می‌گوید: _فکر نمی‌کردم تو سلیقه‌ی سعادت باشی. سرتاپای بشری را زیر نگاه خودپسندانه‌اش می‌گیرد. _اصلاً به هم نمیاین! لبش از خنده‌ای تمسخرآمیز بالا می‌پرد. گویی این حرف مدت‌ها روی دلش سنگینی می‌کرده و حالا با گفتنش سبک شده باشد. سطل آب سردی روی سر بشری خالی می‌شود. از شوک حرف‌های زهرآگین او نفسش بند می‌آید. حتی نازنین و مادرش از لحن کینه‌توز نیلوفر یکه می‌خورند. بشری اما خوب به حرف‌های نیلوفر فکر می‌کند. بهتر می‌بیند از روی حرف‌های خود نیلوفر جواب او را بدهد. نباید فکر کنه تونسته عصبانیم کنه! لبخند می‌زند و دست نیلوفر را می‌گیرد. از خیسی و حرارت دست‌های او لحظه‌ای در می‌ماند. نیلوفر چه بلایی سر خودش آورده که این دشمنی تنش را دچار حرارت کرده؟! نفس عمیقی می‌کشد و لبخند می‌زند. _می‌بینی که سلیقه‌ی جناب سعادت کاملاً مخالف عقیده‌ی تو بوده! نیلوفر خنده‌ی مسخره‌ای می‌کند. از عصبانیت سرخ می‌شود. دستش را با انزجار از دست بشری بیرون می‌کشد و بی‌ هیچ حرف دیگری، حتی بدون خداحافظی از بقیه از باغ خارج می‌شود. ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل حرام است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
بیست‌ودوم بهمن‌ماه مبارک . . . 🇮🇷 ⚜[خصوصا برا اونایی که، نه ۱۵ خردادی دیدن نه امام خمینی رو دیدن نه شهدای انقلاب رو دیدن ..، ولی از دل و جون عاشق این انقلاب شدن]⚜⚜⚜ دهه_فجر 🌱 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🌿🌿🌿 ✨رو به شش‌گوشه‌ترین قبله‌ی عالم، هر روز . . .بردن نام حسین‌ابن‌علی می‌چسبد؛ 💠السلام‌علی‌الحسین 💠و‌علی‌علی‌ابن‌الحسین 💠وعلی‌اولادالحسین 💠وعلی‌اصحاب‌الحسین ♥️ ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
27.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷✨🌷✨🌷✨ 💠دعای هفتم صحیفه سجادیه 💠توصیه مقام معظم رهبری 💠به امید رسیدن به روز بدون کرونا ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
افسون: این روزها زندگی و گذر لحظه ها برایم رنگ و بوی دیگری دارند. نمی دانی که حضورت با من همان کاری را کرد که باران با دشتِ خشک می کند. تو مرا سرزنده تر و شاداب تر کردی، تو همان شور جوانه زدن در پسِ سرمای شب بلند یلدایی و وداع شب های کوتاه اسفند! امیرم! صادقانه می گویم که برای داشتنت، حتی سلول های بدنم هم، ذکر می گویند و نعمتی هستی که شُکرَش جاودانه است. دلم با بودنت قرص است و خوش به حال دلم، که تو قرصش شده ای! می شود دستانم را بگیری و مرا با خودت هم قدم کنی، قدم هایی به بلندای سرزمین آرزوها، خروش خاموش نشدنی دریاها و روشنی بی پایان خورشید، بَرداری و هر کجا که خسته شدم، در ساحل امن دلت برایم از صدف های خوشبختی، گهواره ای بسازی و مواظبم باشی. من بودن های بدون تو را نمی توانم تصور کنم، امیرم! همیشگی باش برای دلم. ⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜
💠اغلب مردم اظهار می‌کنند ک ما امام زمان«عج» را از خود بیشتر دوست داریم... و حال آنکه این‌طور نیست! ⚜زیرا اگر او را بیشتر از خود دوست داشته باشیم، باید برای او کاری کنیم نه برای خود، همه دعا کنید که خداوند موانع ظهور آن حضرت را برطرف کند و دل ما را با دل آن وجود مبارک یکی کند.... ✍🏻شیخ‌ رجبعلی‌ خیاط ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠⚜💠 💠 🌤 💠 ♥️ 💠 اَینَ‌المُنتَقَم؟! ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
⚜⚜[باید تا آخرین نفس از اسلام و انقلاب دفاع کنیم. اگر نمره ما بیست شد و خدا خواست آن موقع شهید خواهیم شد.]🌷🌷 ✍🏻شهید ابراهیم هادی ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
می‌ترسم از هجوم غمت بشکند؛ دریغ! در سینه‌ام دلی‌ست که بسیار نازک است . . . ✍🏻حسین دهلوی شب جمعه🥀 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🌿🌿🌿 ✨رو به شش‌گوشه‌ترین قبله‌ی عالم، هر روز . . .بردن نام حسین‌ابن‌علی می‌چسبد؛ 💠السلام‌علی‌الحسین 💠و‌علی‌علی‌ابن‌الحسین 💠وعلی‌اولادالحسین 💠وعلی‌اصحاب‌الحسین ♥️ ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
27.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷✨🌷✨🌷✨ 💠دعای هفتم صحیفه سجادیه 💠توصیه مقام معظم رهبری 💠به امید رسیدن به روز بدون کرونا ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯