eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6.4هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
3 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
به وقت بهشت 🌱
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨           ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم⚜ #رمان_بشری #به_قلم_میم‌مهاجر #برگ78 ک
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨            ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 هنوز سردردش خوب نشده. با این حرکت امیر باز سرش تیر می‌کشد. امیر قدمی به عقب می‌رود. موهای خود را بین انگشت‌هایش می‌گیرد. نفسش را پرصدا بیرون می‌دهد. _گفتم انصراف بده. پاشدی رفتی انتخاب واحد؟! واسه من شاخ میشی؟ بشری دست جلوی دهانش می‌گیرد. به طرف سرویس بهداشتی می‌دود. کیفش میانه‌ی راه کف سالن می‌افتد. این تهوع‌های هیچ و پوچ نایی برایش نگذاشته‌اند. چشم‌های بی‌رمقش را در آینه می‌بیند. صورتش را می‌شوید. کم‌خوابی و ضعف هم‌دست شده‌اند تا از پا درش بیاورند. لباس سبکی می‌پوشد. توان باز نگه‌داشتن چشم‌هایش را ندارد. بعد از نماز ظهر، به چشم‌هایش دستمال می‌بندد. دراز به دراز می‌افتد. چشم که باز می‌کند، متوجه می‌شود سه ساعت خوابیده است. سردردش بلافاصله ارور می‌دهد. همین‌ که می‌نشیند. تهوع دست به کار می‌شود. با پاهای بی‌جان خودش را به روشویی می‌رساند. شیر آب را باز می‌کند تا از شر مایع زردرنگ توی سینک روشویی راحت بشود. کمی آب به دهانش می‌زند. به اتاق برمی‌گردد. معده‌اش ولی دست‌بردار نیست. مدام بین اتاق و روشویی در رفت و آمد است. امیر بی‌اهمیت به تلویزیون نگاه می‌کند. آخرین بار بین راه چشم‌های بشری سیاهی می‌رود. مجبور می‌شود که بنشیند. سرش را در دست‌هایش می‌گیرد. چشم‌هایش را می‌بندد. امیر یک نگاه به تلویزیون و یک نگاه به بشری می‌کند. در واقع تمام حواسش پیش بشراست. متوجه می‌شود که زیر لب بسم‌الله می‌گوید. دست روی زانویش می‌گذارد. آرام بلند می‌شود. زیر نگاه امیر به اتاق می‌رود. یه کم دراز بکشم. حالم جا بیاد. باید افطار آماده کنم! قبل از این‌که به تخت برسد، دوباره چشم‌هایش سیاهی می‌روند. وسایل اتاق را سه‌تایی می‌بیند. می‌خواهد دستش را به جایی بگیرد تا زمین نخورد. دستش به چیزی بند نمی‌شود. توی گوشش صدای حرف زدن چند نفر با هم را می‌شنود. جلوی چشم‌هایش سیاه و سیاه‌تر می‌شود. صداها بیش‌تر می‌شوند. صدای سوت بلندی اعصابش را تحریک می‌کند. کم‌کم کیپ می‌شود. دیگر صدایی نمی‌شنود. امیر با شنیدن صدای تالاپ خیلی بلند، به در اتاقشان نگاه می‌کند. معلوم نیست چی‌کار می‌کنه! چه سر و صدایی راه انداخته! لبخند تلخی می‌زند. با این کارا نظر من‌و به خودت جلب نمی‌کنی! از وقتی بشری پیام داده بود که به دانشگاه می‌رود، خیلی عصبی شده بود. توقع داشت بشری بی چون و چرا با او همراه بشود. نه می‌خواهد قید رفتن را بزند. نه می‌تواند بشری را با خود همراه کند. کاش از اول زیر بار این ازدواج نرفته بودم! پا روی پا می‌اندازد. ادامه‌ی فیلم را نگاه می‌کند. ده دقیقه‌ای از بشری خبری نمی‌شود. بشرایی که یک ساعت بین اتاق و سرویس در رفت و آمد بود. قصد بیرون رفتن می‌کند. برای عوض کردن لباسش باید به اتاق برود. نرسیده به در، بشری را با چشم‌های بسته کف اتاق می‌بیند. چند قدم مونده را تند برمی‌دارد. صدایش می‌زند. می‌نشیند و سر بشری را بالا می‌گیرد. کف دست‌هایش خیس می‌شود. قرمزی خون توی کف دستش، دست‌‌پاچه می‌شود. کف اتاق را نگاه می‌کند. خشک است و تمیز. نفس راحتی می‌کشد. حتماً شکسته! آرام سر بشری را روی پایش می‌گذارد. چندبار صدایش می‌زند‌. ضربه‌های کوتاهی به صورت رنگ‌پریده‌اش می‌زند. بشری هیچ عکس‌العملی نشون نمی‌دهد. نمی‌داند با اورژانس تماس بگیرد یا خودش به بیمارستان ببردش. می‌خواهد مانتو تنش کند. نمی‌تواند. دست‌هایش به وضوح می‌لرزند. نکنه طوریش بشه! چیکار کردی دختر؟ با اورژانس تماس نمی‌گیرد. بی‌خیال مانتو هم می‌شود. یک شال را با شلختگی روی سر بشری می‌اندازد. دست می‌گذارد روی چادر ساده‌اش اما منصرف می‌شود. نکند چادر از سر بشری بیفتد. چادر صدفی‌اش را از کمد می‌آورد و سرش می‌کند تا حجابش کامل شود. سوئیچ و موبایلش را توی جیب شلوارش می‌گذارد. بشری را بلند می‌کند و با عجله بیرون می‌زند. ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
به وقت بهشت 🌱
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨            ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم⚜ #رمان_بشری #به_قلم_میم‌مهاجر #برگ79
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨            ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 با بالاترین سرعت ممکن رانندگی می‌کند. پشت هر چراغ خطر که نگه می‌دارد، با دلهره برمی‌گردد و به بشری نگاه می‌کند. چشم‌های گود افتاده‌اش را زیر نور چراغ برق‌ها، می‌بیند. دلش ریش می‌شود. بلند صدایش می‌زند. شاید جوابی بشنود. ولی دریغ از یک ناله‌ی کوتاه! چیزی نمانده اشک امیر دربیاید. دیوانه‌وار به فرمان‌ ماشین مشت می‌کوبد. خودش را لعنت می‌کند که چرا به حال بدش اهمیت ندادم. من که دیدم دائم تو رفت و آمد بین سرویسه و اتاق... پشت دست مشت شده‌اش را محکم به پیشانی می‌کوبد. صدای افتادنش‌و شنیدم و محل نذاشتم. کاش همون موقع از جام بلند شده بودم! این ساعت از روز، هوا خنک و خیابان‌ها شلوغ شده‌اند. برای چندمین بار هم پشت چراغ قرمز می‌ماند.به طور کامل به عقب می‌چرخد. نبض بشری را می‌گیرد. نمی‌زند! گلویش خشک می‌شود. اسم بشری را فریاد می‌زند. مثل بشری بسم‌الله می‌گوید. طوری این ذکر را به زبان می‌آورد که دل هر شنونده‌ای بلرزد. دوباره نبضش را می‌گیرد. این بار با دقّت. حس می‌کند می‌زند. خیلی ضعیف. بار اول اشتباه کرده بود. آنقدر استرس داشته که گمان کرده بود بشری را از دست داده. با صدای بوق بقیه‌ی ماشین‌ها حواسش جمع می‌شود. دلش نمی‌آید از بشری نگاه بگیرد اما چراغ سبز شده و باید زودتر او را به بیمارستان برساند. با شوقی که در دلش جوانه زده، پا روی گاز می‌گذارد. بشری را به نزدیک‌ترین بیمارستان می‌برد. به بخش اورژانس می‌رود. حال بشری را توضیح می‌دهد. بشری را روی برانکارد می‌برند. امیر پشت سرشان با قدم‌هایی بلند تقریباً می‌دود. توی راهرو با حال زاری می‌نشیند. پاهایش مدام تکان می‌خورند. هر چند لحظه یک بار دست توی موهایش می‌کشد. بلند می‌شود. چند قدم راه می‌رود. دوباره می‌نشیند. آنقدر تکرار می‌کند تا دکتر بشری، همراه پرستار از اتاق بیرون می‌آید. نمی‌فهمد چطور خودش را به آقای دکتر می‌رساند. دکتر با دیدن آشفتگی امیر، دست‌هایش را بالا می‌آورد. _آروم باش. طوریش نیست. خیلی زود حالش خوب می‌شه. _چش شده؟ دکتر با حالت خاصی نگاهش می‌کند. _این‌ دیگه تو باید به ما بگی! امیر انگشت‌هایش را توی هم قفل می‌کند. دکتر موشکافانه نگاهش می‌کند. _همسرته یا خواهر... امیر به میان حرفش می‌رود. _همسرم. _از شدت ضعف این اتفاق براش افتاده. روزه بوده؟ امیر سر تکان می‌دهد. دکتر می‌گوید: وضعیت بدنیش طوری نیست که بگم دلیل ضعفش از روزه‌اس. هرچند حالش که خوب بشه تا چند روز نمی‌تونه روزه بگیره. به صورت امیر نگاه می‌کند. _ببینم! بدون سحری روزه گرفته؟! _نه. فکر نمی‌کنم! دکتر می‌‌ایستد. _فکر نمی‌کنی؟ مگه نمی‌گی همسرته؟! _چرا هست. ولی من سحر بیدار نشدم. نمی‌دونم. _نگران نباش. سرش رو بخیه زدیم. سرش قبل از این‌که به زمین برسه به جایی نخورده؟ امیر کمی فکر می‌کند. _احتمالاً به لبه‌ی تخت. _خیلی خب. سرمش تموم بشه، هوشیار میشه ولی احتیاج به مراقبت داره. رگه‌های امید توی صدای امیر پیدا می‌شود. امیدوار می‌گوید: می‌تونم ببینمش؟ _مشکلی نیست. ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
⚜⚜💠💠💠رواق‌بهشت 💠💠⚜⚜ گروه تحلیل رمان بشری با حضور مٻــم‌مـہاجـر عزیزان فقط جهت تحلیل تشریف بیاورید🌷🌷 https://eitaa.com/joinchat/2480472136C484dfe0c30
🌿🌿🌿 ✨رو به شش‌گوشه‌ترین قبله‌ی عالم، هر روز . . .بردن نام حسین‌ابن‌علی می‌چسبد؛ 💠السلام‌علی‌الحسین 💠و‌علی‌علی‌ابن‌الحسین 💠وعلی‌اولادالحسین 💠وعلی‌اصحاب‌الحسین ♥️ ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
دعای عهد.mp3
21.59M
صوت قرائت دعای‌عهد قرار صبحگاهی به وقت بهشتی‌ها🦋 فقط هشت دقیقه وقت بذاریم🥀 ♥️ ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠‌‌‹ اِلٰهـٖـے‌...! مَنْ‌ذَاالَّذي‌ذاقَ... ؛ َ‌حَلاوَةَمَحَبَّتِکَ،فَرامَ‌مِنْکَ‌بَدَلاً‌‌ ... الهـٖی...! کیست‌آن‌که... ، شیرینی‌محبتِ‌توراچشید،وَ... پس‌ازآن‌به‌جایِ‌تودیگری‌رابرگزید..! ✨مناجات ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜ 🦋🌿🌷 💠💠💠💠💠💠💠💠
افسر جنگ نرم ..🍃: سلام .. تحلیل دو برگ ۷۹ و ۸۰ ! 'گفتم انصراف بده' انصراف؟قرار نیس همه چی به میل شما باشه آقا امیر✋🏻😐گفتی ولی بشری قبول نکرد که🤷🏻‍♂😒 'واسه من شاخ میشی؟' امیر خان این جمله دست نیستاااا بشری از اول مخالفتشو اعلام کرد دیگه شاخ شدن نمیخاد!!!! 'امیر بی اهمیت به تلوزیون نگاه میکند' دو قسمت داره این جمله که چون نمیخام جملات بعد رو بنویسم دوتاشون رو الآن میگم . بشری : امیر سنگ شده و توجه ای به حال بشری نمیکنه . امیر (احوال امیر در اینا دو جنبس):تمام حواسش به بشری هست درواقع نگران هم شده . ( قسمت دوم رو در جملات بعد میگم) 'باید افطار اماده کنم' با حال بد؟! واقعا خستگی ناپذیره👌🏻😕 'از امیر با صدای تالاپ و .. تااااا کاش از اول زیر بار این ازدواج نرفته بودم' امیرِ عزیز😐آدم با حال بد و مریض گونه چیکار میتونه کنه؟سروصدا ؟آره داره وسایلشو جمع میکنه بره خونه باباش😐✋🏻 با اینکارا نظر منو به خودت جلب نمیکنی؟ چرا؟ بشری تاحالا مگه نقش بازی کرده؟ ت ک بی اهمیت بودی امیر؟ از کی انقد سنگ شدی؟ سرد؟ هق! توقع؟ توقع زیادی داری جناااااب!!!!!!! هم خدا رو میخاد هم خرما!😐 اگه زیر بار این ازدواج نرفته بودی عشقی به این زیبایی و پاک رو تجربه میکردی؟ 'حتما شکسته' اینجا با خودم میگفتم بجنب مرررد بشری تو داره ذره ذره از بین میره چرا دست و پاتو گم کردی؟ 'چیکار کردی دختر؟' بشری چیکار کرده یا شما؟ خود ت به این روز انداختیش دیگه🤦🏻‍♂ 'نکند چادر از سر بشری بیفتد؟' آفرین به غیرتت👌🏻😍 هم غیرت اینا مسئله اش هست هم اینکه میدونه بشری ممکنه ناراحت بشه🙂💔 'دلش ریش میشود' هنوز عاشق هست! اونم عاشقی نقش دو نفر رو بازی میکنه! 'چیزی نمانده اشکش در بیاید' امیر اونقدرا هم بد نیست عاشقشه اما .. 'مثل بشری بسم الله میگوید و ..' چقد بشری تعغیرت داده امیر! ایول✋🏻 بسم الله چه معجزه ای به وجود اورد . بقیه هم دوستان معلوم بود نوشته هاش که و ؟ مثل همیشه عالی😁😍👌🏻
مسرورخواه: سلام خانم مهاجر جان🌷 طاعات قبول 🌷🌷 خدا قوت بانو پارت های امشب فوق‌العاده بود و یه نکته فوق العاده‌ای که بنظرم خیلی جالب بود نظر دکتر بود که گفت"وضعیت بدنیش طوری نیست که بگم ضعفش بخاطر روزه هستش ؛هرچند حالش خوب بشه تا چند روز نمیتونه روزه بگیره " یعنی بابا تا یه کم حالمون بد نشد نزاریم پای روزه؛ضعفش بخاطر روزه نیست ولی خب حالا که ضعیف شده تا چند روز نباید روزه بگیره(بنظرم این خیلی مهم بود و خیلی زیبا و با ظرافت بیان شد👌🌷) اون بسم الله گفتن امیر توی اون حال(دل من خواننده رو هم لرزوند) دوبار نبض گرفتن و نبض ضعیف رو احساس کردن ...🌷❤️🌷❤️ (پارت امشب از اون پارت‌ها پر از احساس و عاشقانه(البته در لفافه) بود) ممنون خانوم مهاجر عزیز و مهربون و صبور🌷🌷🌷
رشیدی: سلام خانم مهاجر شبتون بخیر واقعااااا من عاشق شخصیت بشری هستم و وقتی حال بشری رو از بی حالی و خستگی و از همه مهمتر رفتار امیر دیدم دوست داشتم گریه کنم 😭😭😢😢 کسانی که میگن دوست داشتن بشری باردار بود،،،،، باید خدمتشون عرض کنم الان به هیچ‌وجه وقت بچه دار شدن بشری و امیر نیست، چون همینطور که هممون می دونم امیر فعلا علاقه ای به پدر شدن نداره و شاید فکر می کنه در این وضعیت بچه بار اضافی ای هست و این می تونه به بی توجهی امیر اضافه کنه،،،، من به شخصه وقتی اولین پارت امشب رو گذاشتید فکر کردم که امیر دیگه هیچ علاقه ای به بشری نداره اما وقتی پارت دوم امشب رو خوندم امیدوارم شدم،،، منظورم جایی هست که امیر فکر کرد بشری زبونم لال از دنیا رفته 😭😭 چون در این پارت نشون داد که امیر خلاف حرفی که زد ( کاش از اول زیر بار این ازدواج نرفته بودم) هنوز عاشق بشری هست ❤️❤️💋💋 و باید بگم امیر فکر می کنه با بی توجهیش میتونه نظر بشری رو عوض کنه که طرز فکر مسخره ای هست،،، امیر خان نمیدونه که بشری هم آدمه و مخصوصا یه زنه و خانم ها خیلی نمی تونن بی محلی رو تحمل کنن 😱😱 حال بشری ( منظورم وقتی هست که رفت بیمارستان) یکم به نفع رابطه ی خودش و همسرش هست چون شاید امیر یکم مُراعات حال بشری رو بکنه البته شایییییید 😡😡😡
✒𝑍: بسم الله الرحمن الرحیم سلام🌷🌷 علت تهوع ها(احتمالات😁) : اضطراب: اضطراب میتونه سیستم عصبی‌رو به هم بریزه، چون خون به سمت عضلات میره و کمتر به دستگاه گوارش میرسه میتونه باعث حالا تهوع بشه. (و بشری مضطربه چرا؟ بخاطر این دغدغه‌هایی که براش پیش اومده) روزه: روزه‌ی بدون سحری بشری هم باعث این سردرد و تهوع میشه، توی پارت قبلش گفت میلی به خوردن نداره؛ حالا این روزه شدنش باعث تشدید سردردش شده. (و ضعف در بدنش ایجاد کرده، شاید کم‌ابی و قندخون پایین هم جزوش باشه که باعث تهوع میشه!) اما بشری چندروزه که سردرد داره و این بیشتر بخاطر مشکلش و دغدغه‌ی ذهنیشه! دراز به دراز می‌افتد. چشم باز می‌کند متوجه می‌شود سه ساعت خوابیده است. (اغلب وقتی روزه هستیم گذر زمان بیشتر میگه (لعنت بر شیطون🤓) ولی وقتی میخوابیم؛ زیاد متوجه نمیشیم و طولانی‌تر میشه. سردردش بلافاصله ارور می‌دهد. (گاهی اوقات وقتی میخوابی و پا میشی سردرد کم شده یا شاید کلا تمام‌؛ و گاهی افرادی مثل خود من بعداز خواب سردردشون تشدید بشه.) زیرلب بسم الله می‌گوید. (بشری داره ذکر میگه برای آرامشش و این بسم الله اگر از ترس باشه:بشری خودش هم حدس میزنه باردار باشه) ((ما نمیدونیم بشری باردار هست یا نه! اما این استفراغ و تهوع و سردرد شدید و تاری دید(یا سه تایی دیدن وسایل اتاق) از علائم بارداری هست. ولی ما که خبر نداریم! 🤓) بیهوش شد. امیر میگه میخواد با این کار نظر منو جلب کنه. (بشری چون خانمیه که خیلی مهربونی کرده و درهرصورت با امیر راه اومده و بهش عشق‌ورزیده؛ چون خودامیر رفته رو دنده بی‌محلی و کم‌محلی فکر میکنه بشری هم رفته رو دنده لوس‌بازی‌و جلب توجه.) کاش از اول زیر بار این ازدواج نرفته بودم. (به درک🤓🤫) بسم الله گفتن امیر. (واقعا منم با تمام وجود حسش کردم) دلیل ضعفش از روزه نیست. (یعنی تا هراتفاقی میفته پای روزه نذارید😏)
⚜⚜💠💠💠رواق‌بهشت 💠💠⚜⚜ گروه تحلیل رمان بشری با حضور مٻــم‌مـہاجـر عزیزان فقط جهت تحلیل تشریف بیاورید🌷🌷 https://eitaa.com/joinchat/2480472136C484dfe0c30