eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6.4هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
3 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🌿🌿 ✨رو به شش‌گوشه‌ترین قبله‌ی عالم، هر روز . . .بردن نام حسین‌ابن‌علی می‌چسبد؛ 💠السلام‌علی‌الحسین 💠و‌علی‌علی‌ابن‌الحسین 💠وعلی‌اولادالحسین 💠وعلی‌اصحاب‌الحسین ♥️ ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
دعای عهد.mp3
21.59M
صوت قرائت دعای‌عهد قرار صبحگاهی به وقت بهشتی‌ها🦋 فقط هشت دقیقه وقت بذاریم🥀 ♥️ ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠‌‌‹ اِلٰهـٖـے‌...! مَنْ‌ذَاالَّذي‌ذاقَ... ؛ َ‌حَلاوَةَمَحَبَّتِکَ،فَرامَ‌مِنْکَ‌بَدَلاً‌‌ ... الهـٖی...! کیست‌آن‌که... ، شیرینی‌محبتِ‌توراچشید،وَ... پس‌ازآن‌به‌جایِ‌تودیگری‌رابرگزید..! ✨مناجات ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜ 🦋🌿🌷 💠💠💠💠💠💠💠💠
افسر جنگ نرم ..🍃: سلام .. تحلیل دو برگ ۷۹ و ۸۰ ! 'گفتم انصراف بده' انصراف؟قرار نیس همه چی به میل شما باشه آقا امیر✋🏻😐گفتی ولی بشری قبول نکرد که🤷🏻‍♂😒 'واسه من شاخ میشی؟' امیر خان این جمله دست نیستاااا بشری از اول مخالفتشو اعلام کرد دیگه شاخ شدن نمیخاد!!!! 'امیر بی اهمیت به تلوزیون نگاه میکند' دو قسمت داره این جمله که چون نمیخام جملات بعد رو بنویسم دوتاشون رو الآن میگم . بشری : امیر سنگ شده و توجه ای به حال بشری نمیکنه . امیر (احوال امیر در اینا دو جنبس):تمام حواسش به بشری هست درواقع نگران هم شده . ( قسمت دوم رو در جملات بعد میگم) 'باید افطار اماده کنم' با حال بد؟! واقعا خستگی ناپذیره👌🏻😕 'از امیر با صدای تالاپ و .. تااااا کاش از اول زیر بار این ازدواج نرفته بودم' امیرِ عزیز😐آدم با حال بد و مریض گونه چیکار میتونه کنه؟سروصدا ؟آره داره وسایلشو جمع میکنه بره خونه باباش😐✋🏻 با اینکارا نظر منو به خودت جلب نمیکنی؟ چرا؟ بشری تاحالا مگه نقش بازی کرده؟ ت ک بی اهمیت بودی امیر؟ از کی انقد سنگ شدی؟ سرد؟ هق! توقع؟ توقع زیادی داری جناااااب!!!!!!! هم خدا رو میخاد هم خرما!😐 اگه زیر بار این ازدواج نرفته بودی عشقی به این زیبایی و پاک رو تجربه میکردی؟ 'حتما شکسته' اینجا با خودم میگفتم بجنب مرررد بشری تو داره ذره ذره از بین میره چرا دست و پاتو گم کردی؟ 'چیکار کردی دختر؟' بشری چیکار کرده یا شما؟ خود ت به این روز انداختیش دیگه🤦🏻‍♂ 'نکند چادر از سر بشری بیفتد؟' آفرین به غیرتت👌🏻😍 هم غیرت اینا مسئله اش هست هم اینکه میدونه بشری ممکنه ناراحت بشه🙂💔 'دلش ریش میشود' هنوز عاشق هست! اونم عاشقی نقش دو نفر رو بازی میکنه! 'چیزی نمانده اشکش در بیاید' امیر اونقدرا هم بد نیست عاشقشه اما .. 'مثل بشری بسم الله میگوید و ..' چقد بشری تعغیرت داده امیر! ایول✋🏻 بسم الله چه معجزه ای به وجود اورد . بقیه هم دوستان معلوم بود نوشته هاش که و ؟ مثل همیشه عالی😁😍👌🏻
مسرورخواه: سلام خانم مهاجر جان🌷 طاعات قبول 🌷🌷 خدا قوت بانو پارت های امشب فوق‌العاده بود و یه نکته فوق العاده‌ای که بنظرم خیلی جالب بود نظر دکتر بود که گفت"وضعیت بدنیش طوری نیست که بگم ضعفش بخاطر روزه هستش ؛هرچند حالش خوب بشه تا چند روز نمیتونه روزه بگیره " یعنی بابا تا یه کم حالمون بد نشد نزاریم پای روزه؛ضعفش بخاطر روزه نیست ولی خب حالا که ضعیف شده تا چند روز نباید روزه بگیره(بنظرم این خیلی مهم بود و خیلی زیبا و با ظرافت بیان شد👌🌷) اون بسم الله گفتن امیر توی اون حال(دل من خواننده رو هم لرزوند) دوبار نبض گرفتن و نبض ضعیف رو احساس کردن ...🌷❤️🌷❤️ (پارت امشب از اون پارت‌ها پر از احساس و عاشقانه(البته در لفافه) بود) ممنون خانوم مهاجر عزیز و مهربون و صبور🌷🌷🌷
رشیدی: سلام خانم مهاجر شبتون بخیر واقعااااا من عاشق شخصیت بشری هستم و وقتی حال بشری رو از بی حالی و خستگی و از همه مهمتر رفتار امیر دیدم دوست داشتم گریه کنم 😭😭😢😢 کسانی که میگن دوست داشتن بشری باردار بود،،،،، باید خدمتشون عرض کنم الان به هیچ‌وجه وقت بچه دار شدن بشری و امیر نیست، چون همینطور که هممون می دونم امیر فعلا علاقه ای به پدر شدن نداره و شاید فکر می کنه در این وضعیت بچه بار اضافی ای هست و این می تونه به بی توجهی امیر اضافه کنه،،،، من به شخصه وقتی اولین پارت امشب رو گذاشتید فکر کردم که امیر دیگه هیچ علاقه ای به بشری نداره اما وقتی پارت دوم امشب رو خوندم امیدوارم شدم،،، منظورم جایی هست که امیر فکر کرد بشری زبونم لال از دنیا رفته 😭😭 چون در این پارت نشون داد که امیر خلاف حرفی که زد ( کاش از اول زیر بار این ازدواج نرفته بودم) هنوز عاشق بشری هست ❤️❤️💋💋 و باید بگم امیر فکر می کنه با بی توجهیش میتونه نظر بشری رو عوض کنه که طرز فکر مسخره ای هست،،، امیر خان نمیدونه که بشری هم آدمه و مخصوصا یه زنه و خانم ها خیلی نمی تونن بی محلی رو تحمل کنن 😱😱 حال بشری ( منظورم وقتی هست که رفت بیمارستان) یکم به نفع رابطه ی خودش و همسرش هست چون شاید امیر یکم مُراعات حال بشری رو بکنه البته شایییییید 😡😡😡
✒𝑍: بسم الله الرحمن الرحیم سلام🌷🌷 علت تهوع ها(احتمالات😁) : اضطراب: اضطراب میتونه سیستم عصبی‌رو به هم بریزه، چون خون به سمت عضلات میره و کمتر به دستگاه گوارش میرسه میتونه باعث حالا تهوع بشه. (و بشری مضطربه چرا؟ بخاطر این دغدغه‌هایی که براش پیش اومده) روزه: روزه‌ی بدون سحری بشری هم باعث این سردرد و تهوع میشه، توی پارت قبلش گفت میلی به خوردن نداره؛ حالا این روزه شدنش باعث تشدید سردردش شده. (و ضعف در بدنش ایجاد کرده، شاید کم‌ابی و قندخون پایین هم جزوش باشه که باعث تهوع میشه!) اما بشری چندروزه که سردرد داره و این بیشتر بخاطر مشکلش و دغدغه‌ی ذهنیشه! دراز به دراز می‌افتد. چشم باز می‌کند متوجه می‌شود سه ساعت خوابیده است. (اغلب وقتی روزه هستیم گذر زمان بیشتر میگه (لعنت بر شیطون🤓) ولی وقتی میخوابیم؛ زیاد متوجه نمیشیم و طولانی‌تر میشه. سردردش بلافاصله ارور می‌دهد. (گاهی اوقات وقتی میخوابی و پا میشی سردرد کم شده یا شاید کلا تمام‌؛ و گاهی افرادی مثل خود من بعداز خواب سردردشون تشدید بشه.) زیرلب بسم الله می‌گوید. (بشری داره ذکر میگه برای آرامشش و این بسم الله اگر از ترس باشه:بشری خودش هم حدس میزنه باردار باشه) ((ما نمیدونیم بشری باردار هست یا نه! اما این استفراغ و تهوع و سردرد شدید و تاری دید(یا سه تایی دیدن وسایل اتاق) از علائم بارداری هست. ولی ما که خبر نداریم! 🤓) بیهوش شد. امیر میگه میخواد با این کار نظر منو جلب کنه. (بشری چون خانمیه که خیلی مهربونی کرده و درهرصورت با امیر راه اومده و بهش عشق‌ورزیده؛ چون خودامیر رفته رو دنده بی‌محلی و کم‌محلی فکر میکنه بشری هم رفته رو دنده لوس‌بازی‌و جلب توجه.) کاش از اول زیر بار این ازدواج نرفته بودم. (به درک🤓🤫) بسم الله گفتن امیر. (واقعا منم با تمام وجود حسش کردم) دلیل ضعفش از روزه نیست. (یعنی تا هراتفاقی میفته پای روزه نذارید😏)
⚜⚜💠💠💠رواق‌بهشت 💠💠⚜⚜ گروه تحلیل رمان بشری با حضور مٻــم‌مـہاجـر عزیزان فقط جهت تحلیل تشریف بیاورید🌷🌷 https://eitaa.com/joinchat/2480472136C484dfe0c30
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک الفَرَج: سلام🌷 وای خدا هنوز هیجان پارت تو رگهامه!😁 من فقط 1 تحلیل تونستم با این حد هیجان ارائه بدم و 1 خودزنی! اول خود زنی رو میگم که زیاد منتظر نمونید چون خواهرامو میشناسم!🙈❤️🌷: (یعنی هرچی خواستم از این بگذرم دیدم نمیشه)😊 وقتی این پارت های تلخی که باعث و بانیش، امیرِ میخونم!،به فکر اون بانوانی می افتم که تا قبل این پارت ها، هِی داشتن امیر رو (البته توی ذهنشون)تو سر شوهراشون میکوبیدن! و حالا همون بانوان، چه قربون صدقه ای که واسه شوهرهای گرامشان نرفتند! (و البته مدیونید اگه فکر کنید منم جزء اونها باشم)👀🙃 پسره ی بی رحم! بشری با اون حال بدش افتاده اونجا . اونوقت این بچه ی بی خیال داره واسه خودش تحلیل میکنه که: فکر کردی! گولِتو نمیخورم! آخه من چی بهت بگم بچه؟! همون ترسی که خوردی واسه امروز، بَسِّت بود! (شرمنده ! استیکر چشم غُره پیدا نکردم خودتون زحمتشو بکشید🌷) 🌷و اما تحلیل میکنم از ترس صاحب خانه، قربتا'' الی الله ! : _واسه من شاخ میشی! خب دیگه چی بگه؟!😊 وقتی بشری همه ی راههای معقول واسه تندی های امیر رو بسته! بچه داره میترکه از این همه دست خالی بودن واسه نشون دادن ابهتش!(نمیتونه راحت التماس کنه و بگه تورو خدا بیا! من نمیخوام بدون تو برم!) یادتونه گفتم بشری طبق قانونِ رضایت خدا، حرفه ای زندگی میکنه، و تو رفتاراش گیج نمیشه و این باعث رفتارهای درستشه! دقیقا امیر در نقطه ی عکس بشری ست! گیجِ گیجِ ! و مسلما'' نمیتونه بازخورد رفتاری درستی داشته باشه!🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت بهشت 🌱
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨            ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم⚜ #رمان_بشری #به_قلم_میم‌مهاجر #برگ80
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨            ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 بشری تنها مریض آن اتاق است. امیر به تختش نزدیک می‌شود. سمت چپ بشری می‌نشیند. دست سردش را لمس می‌کند. توی صورتش دقیق می‌شودد. رنگ و رویش کمی بهتر شده. دیشب سحری نخورده. چون من سحری نخوردم! آرام دستش را می‌بوسد. فکر می‌کند چند وقت می‌شود که نبوسیدمش؟ به یاد نمی‌آورد. از خودش می‌پرسد: دوستش دارم؟ گردن کج می‌گیرد. با لبخند به پلک‌های بسته‌ی بشری خیره می‌شود. روی هلال ابروهایش انگشت می‌کشد. مگه می‌شه تو رو دوست نداشت! دستش را زیر چانه‌اش می‌گذارد. در اوج بی‌انصافی می‌گوید: شایدم بهت عادت کردم! چانه‌اش را رها می‌کند. هر عادتی‌و میشه کنار گذاشت. حتی اعتیادآورترین مخدرها رو. سرش را کمی به طرف بشری خم می‌کند. تو... تنها مخدری هستی که هم آرام‌بخشه، هم بی‌ضرر. ولی گاهی باید بی‌ضررها رو هم کنار گذاشت حتی اگه مفید باشن. نفس بلندی می‌کشد. دست‌هایش را لبه‌ی تخت بشری می‌گذارد. به صندلی تکیه می‌زند. شدیم دو خط موازی! نه تو می‌شکنی به خاطر من. نه من می‌شکنم به خاطر تو؛ نه تو کوتاه میای. نه من. پوزخندی می‌زند. فکر می‌کردم تو همه‌جوره پای من و دوستت دارمایی که بهم می‌گفتی می‌مونی. همه‌اش همین بود!؟ اون همه دم از عشق و عاشقی می‌زدی! بشری آرام‌تر از هر وقت دیگری خوابیده بود. نفس‌های عمیق می‌کشید. بعد از حرف‌های امیر، هر چند لحظه‌ یک بار، صدای آه‌مانندی از بین نفس‌هایش شنیده می‌شود. مثل کسی که دارد کابوس می‌بیند. وقتی برای چندین بار صدای ناله‌ی بشری را می‌شنود، بلند می‌شود تا به پرستارش خبر بدهد. جلوی در اتاق می‌ایستد. دوباره به بشری نگاه می‌کند. چیزی به تمام شدن سرمش نمانده. صدای اذان اهسته‌ای را می‌شنود. به ایستگاه پرستاری می‌رود. با پرستار برمی‌گردد. حالا دیگر نفس‌های بشری تند شده‌اند. پرستار رو می‌کند به امیر. _بگید دکترش‌و پیج کنن. حالش داره باز بد می‌شه. پرستار به بشری آرام‌بخش تزریق می‌کند. دکتر می‌سد. این بار برای بشری ماسک اکسیژن می‌گذارند. با کمک ماسک، نفس‌هایش رفته‌رفته منظم می‌شود. دل امیر در گذران از این لحظه‌ها به درد می‌آید. زجر کشیدن بشری را باعث زجرش می‌شود‌. درد کشیدنش، روح امیر را زخم می‌کند. با اخمی که بین ابروهایش جاخوش کرده، از تخت فاصله می‌گیرد. مقابل پنجره می‌ایستد‌. لعنت به من! کاش هیچ وقت این رابطه رو شروع نکرده بودم. چشم‌هایش را می‌بندد. اخمش هنوز غلیظ‌تر می‌شود. مهربانی‌های بشری بین افکارش غوطه می‌خورد. احساس می‌کند کسی کنارش ایستاد. چشم‌هایش را باز می‌کند. از گوشه‌ی چشم دکتر بشری را می‌بیند و می‌شناسد. _حالش که بدتر شد! دکتر نگاهش نمی‌کند. جوابی هم به امیر نمی‌دهد. در عوض می‌پرسد: دوستش داری؟ امیر از شنیدن این سوال جا می‌خورد. دکتر این‌بار نگاهش می‌کند. با تکان دادن سرش انگار می‌خواهد دوباره سوالش را تکرار کند. امیر برای این‌که دکتر را از سر خودش باز کند، می‌گوید:دوستش نداشتم که باهاش ازدواج نمی‌کردم! دکتر زیرکانه نگاهش می‌کند. _پس چرا این وضعیتشه؟! _می‌خواین بگین مسبب این حالش منم؟! دکتر دست به سینه می‌شود. به طرف امیر می‌چرخد. _این حرفا رو قبل از این‌که دوباره حالش بد بشه می‌خواستم بهت بگم ولی نگفتم چون دیدم عین مرغ سر کنده داری بال بال می‌زنی. می‌خواستم آروم‌تر بشی. وقت ترخیص بهت بگم. امیر متعجب نگاهش می‌کند. دکتر ادامه می‌دهد: _بیش‌تر از حال جسمیش، وضعیت روحیش وخیمه! نگاهی به بشری می‌اندازد. و دوباره به امیر. _قبلِ اذان، داشتم می‌رفتم نمازخونه. در اتاق باز بود. متوجه شدم داری باهاش حرف می‌زنی. خودتم پریشون بودی اون موقع. پام که به نماز خونه رسید‌، پیجم کردن. امیر سر به زیر و بی‌حرف ایستاده. دکتر روی بازوی امیر می‌زند. _هیچ زوجی بدون مشکل نیستن. ولی قرار نیست سوهان روح همدیگه بشن. مشکلات رو حل کنید نه سد. دستش روی شانه‌ی امیر می‌گذارد. _نذار به جایی برسید که وقتی پشیمون میشید دیگه دیر شده باشه. دوباره وضعیت بشری را چک می‌کند. امیر مر‌پرسد: _میشه اتاق رو خصوصی کنید؟ _باید درخواست بدی. می‌گوید و می‌رود. امیر می‌ماند و بشرایی. با نفس‌هایی آرام. ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯