eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6.4هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
2 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨           ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم باز هم کوچه‌ی پرخاطره‌‌ای که به باغ‌های انبوه بن‌بست شده. امیر پیاده می‌شود و کش و قوسی به بدنش می‌دهد. ترق و توروق استخوان‌هایش به گوش بشری هم می‌رسد. بشری با خنده می‌گوید: _قولنج در می‌کنی؟ امیر خمیازه‌ای می‌کشد. مشتش را چند بار به سینه‌اش می‌کوبد. _آخر یه روز میایم تو همین روستا زندگی می‌کنیم. _واقعا؟! امیر دوباره خمیازه می‌کشد. _قول نمی‌دم. _تو هم! فکر کردم جدی میگی. _زنگ خانه را می‌زند. _اینام دیگه خمیازه نیست. دهان دررررره‌اس! در توسط آقاجان باز می‌شود و خیزی که امیر برای بشری برداشته، ناکام می‌ماند. بشری آرام می‌گوید: _بمون سر جات. بوکسور شدی؟! _سلام. چرا دیر اومدید؟ بی‌بی دلش شور می‌زد. بشری به امیر نگاه می‌کند و در واقع جواب را به امیر می‌سپارد. _دیر که خیلی شده ولی در عوض چند روز اینجا زحمتتون می‌دیم. _قدمتون روی چشام. بیاین تو. سید کاظم بیار تو بچه‌ها رو خسته هستن. عطر میخک بی‌بی را با در آغوش کشیدنش، می‌بوید و گونه‌ی سرخ بی‌بی را محکم می‌بوسد. _سلام باعث زحمتت شدم. -تو رحمتی. نعمتی. قدم خودت و شوهرت روی سرم. در کنار هم از دالان می‌گذرند و وارد حیاط باصفای خانه می‌شوند. آنقدر دیر رسیده‌اند که بی‌بی بلافاصله بعد از رسیدنشان سفره‌ی ناهار را پهن می‌کند. .. .. بی‌بی یک اتاق از طبقه بالا را در اختیارشان می‌گذارد تا در بعد از ظهر گرم بهاری استراحت کنند. اتاقی مربع‌شکل با چند طاقچه و دو پنجره که یکی رو به حیاط است و دیگری به طرف کوچه باز می‌شود. امیر پنجره‌ی رو به کوچه را باز می‌کند. _از این بالا میشه هر کی زنگ بزنه رو دید. _وقتی بچه بودیم از این‌جا محله رو رصد می‌کردیم. بشری لوازم داخل ساکشان را به گنجه‌ی دیواری منتقل می‌کند. از آینه‌ی بزرگ روی در گنجه خودش را می‌بیند. کلیپسش را باز می‌کند و به موهایش برس می‌کشد. امیر پشت سرش می‌ایستد. منظره‌ی جلوی حیاط در آیینه افتاده. پشت سر بشری امیر و تصویر کوه در آینه می‌افتد. امیر با دوربین تلفنش این لحظه را ثبت می‌کند. _فکر کن بشری! ما تو همچین خونه‌ای زندگی کنیم. چشمت به این سرسبزی‌ها بیفته شارژ می‌شی! بشری از لبه‌ی بالکن به حیاط سرک می‌کشد. _حیاطم پر از بچه‌های کوچیک و بزرگ باشه. یکی از یکی شیطون‌تر! کف دست‌هایش را روی صورتش می‌گذارد. _الهی من قربونشون برم. _خیلی بچه دوست داری بشری! صادقانه حرف امیر را تایید می‌کند. _خیلی! امیر یک دستش را به کمرش می‌زند و شقیقه‌اش را دست می‌کشد. _مامان شدن بهت میاد. چند تا بچه دور و برت باشند. من اذیتشون کنم تو حرصی بشی و بیای من رو دعوا کنی و من وسط اون جیغ جیغات یه دل سیر به حرص و جوش خوردنت بخندم و تو من رو دعوا کنی. از دیدن شیطنت چشم‌های سیاه امیر، بشری به این فکر می‌رود که پسربچه‌ای داشته باشد که شیطنتش تمام‌شدنی نیست، از آن‌هایی که نمی‌شود چند دقیقه ازشان چشم برداشت. دست امیر را می‌گیرد و فاصله‌ی بینشان را به‌ کم‌ترین می‌رساند. گونه‌اش را سر شانه‌ی امیر می‌مالد. _من هیچ‌وقت همسریم‌و دعوا نمی‌کنم واسه خاطر بچه‌ها. بابا هستی و حق زیادی داری! ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل حرام است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
"إنَّ المَرأَةَ رَيحانَةٌ و لَيسَت بِقَهرَماَنةٍ"⚜ 🌷زن‌گل‌است‌ولطيف‌،نه‌دلير... 📚کلام‌امیر؛نهج‌البلاغه،نامه۳۱ ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
به وقت بهشت 🌱
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨           ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم⚜ #رمان_بشری #به_قلم_میم‌مهاجر #برگ37 باز
💠✨            ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم قسمت۱ روز پنج‌شنبه، بشری خانه است و امیر دفترش. کار امیر که تمام می‌شود، ساعت، دوازده و ربع را نشان می‌دهد. امیر دفترش را به یکی از کارمندهایش می‌سپارد و به قصد خانه از دفتر خارج می‌شود. شاخه‌های زنبق را با عجله انتخاب می‌کند و به دست گل‌فروش می‌سپارد تا دسته کند. آن روز که با بشری سر سفره‌ی عقد نشسته بود، به مخیله‌اش خطور هم نمی‌کرد که زمانی برای دیدن بشری اینقدر هیجان داشته باشد! در خانه را باز می‌کند و با سکوت خانه رو‌به‌رو می‌شود. شاید بشری خونه نیست! ذوق و شوقش برای رسیدن به خانه و دیدن بشری فروکش می‌کند. کفش‌هایش را می‌کند. قبل از این‌که امیر بخواهد، باد در را به هم می‌کوبد. امیر با لب و لوچه‌ای آویزان وارد سالن می‌شود و حریر سفید پرده، در پیشوازش به رقص در می‌آید.امیر همان‌جا می‌ایستد. به سمت آشپزخانه چشم می‌چرخاند و با دیدن شعله‌ی آبی زیر قابلمه‌ی دونفره‌شان، بوی باقالی‌پلو را هم احساس می‌کند. پنجره‌ی باز و غذای حاضر، پس چرا خودت خونه نیستی؟ از ندیدن بشری، یک خلاء بزرگ در دلش ایجاد شده. بدرقم عادت کرده پیشواز آمدن‌های بشری، آن هم وقتی دست امیر را گرم می‌گیرد و روی انگشت‌های ظریف پایش برای بوسیدن صورت او بلند می‌شود. بیشتر از دست‌پخت بشری به این دست عادت‌های او عادت کرده است. برای تعویض لباسش به اتاق می‌رود و بشری را می‌بیند که خوابیده، کتابی هم کنار دستش. آرام بالای سرش می‌رود. به نظرش معصوم‌تر از هر وقت دیگری می‌آید. دلم نمیاد بیدارت کنم. حتماً خیلی خسته‌ای! قبل از اذان صبح بیداری همیشه. بی‌ سر و صدا، لباس‌هایش را برمی‌دارد و از اتاق بیرون می‌رود. لباس راحتی‌اش را می‌پوشد. قبل از این‌که دوباره به اتاق برگردد، برای خوردن آب به آشپزخانه می‌رود. همان‌طور که آب را می‌نوشد، چشمش به کاغذی روی کاشی‌های بالای گاز می‌افتد که به یک گیره‌‌ وصل است. از روی دقت اخمی می‌کند و برای دیدن آن، قدمی برمی‌دارد. تعجبش بیش‌تر می‌شود. یک دفترچه‌‌ی فنری با دست‌خط بشری می‌بیند. پشت کانتر می‌نشیند. صفحه‌ی اول دفترچه را می‌خواند دعای روز پنج‌شنبه، زیارت امام حسن عسکری(علیه‌السلام) و ذکر روز پنج‌شنبه "لا اله الا الله ملک الحق المبین". این‌و دیگه واسه چی گذاشته کنار گاز! زنبق‌ها را برمی‌دارد و به اتاقشان برمی‌گردد. روی پاتختی می‌گذاردشان و کنار بشری دراز می‌کشد. اولین مرتبه‌ای است که خواب بشری را نگاه می‌کند و خبر ندارد بشری بارهای بار این کار را کرده است. بشری دست به دست می‌شود، نگاه به ساعت می‌اندازد. پنج دقیقه مانده به ساعت یک بهد از ظهر. دقیقاً همان ساعتی که خودش می‌خواست بیدار شده. نیم خیز می‌شود و متوجه‌ی امیر که کنارش خوابیده می‌شود. روی آرنج‌هایش دمر می‌شود. چه‌ زود اومدی! خوابش پریده ولی چشم‌هایش را می‌بندد و سرش را به سینه‌ی امیر می‌چسباند. وقتی دست امیر روی پهلویش می‌نشیند، لبخند نرمی روی لب‌هایش نقش می‌بندد. _چرا بیدارم نکردی امیرِ خودم! امیر موهای بشری را نوازش می‌کند. _ناز خوابیده بودی! -ناز دارم دیگه. امیر دم عمیقی از بین موهای بشری می‌گیرد. _چه وقته خوابه! خسته بودی؟ _خسسسسته که نهههه! خواب قبل از ظهر مستحبه. و خمیازه‌اش پایانی می‌شود به حرف‌هایش. در جایش می‌نشیند و موهایش را می‌بندد. شقیقه‌ی امیر که حالا دستش را تکیه‌ی سرش کرده می‌بوسد. _ظهرت به خیر حضرت همسر. امیر خنده‌ی کوتاهی می‌کند. _اسمایی میذاری برای من! دست دراز‌شده‌ی بشری را می‌گیرد و می‌نشیند. گل‌ را برمی‌دارد و جلوی بشری می‌گیرد. لبخند امیر نشان از انتظار او برای دیدن واکنش بشری دارد. بشری نگاهش را از زنبق‌های خوشبو به چشم‌های امیر می‌دهد. _واااای امیر! خییییلییی خوشگلن. صورت امیر را در دست‌هایش می‌گیرد. _تو خیلی خوش‌سلیقه‌ای! _خب پس دوستش داری؟ _مثل همیشه سورپرایز شدم. امیر! اینا قشنگ‌ترین گلای دنیان. دست امیر را می‌کشد و همراه خودش بلندش می‌کند. _استقبالت که نیومدم. شربت هم که بهت ندادم. صبر کن یه چیزی بیارم با هم بخوریم. امیر با او هم‌قدم می‌شود. _یه باره ناهار می‌خوریم. بعد از نماز، بشری می‌خواهد میز را آماده کند، دفترچه را می‌بیند. این چرا این‌جاست!؟ برش می‌دارد و به گیره‌ی روی کاشی وصلش می‌کند. امیر وارد آشپزخانه می‌شود. _این دفترچه چیه؟! _دعا و زیارت و ذکر روزای هفته‌اس. امیر کنارش می‌ایستد. _اینا رو که خودم دیدم. واسه چه زدیش تو آشپزخونه؟ _هر وقت می‌خوام غذا بپزم، می‌خونمشون. تاثیر خوبی روی غذا و متقابلاً خودمون می‌ذاره. بعد می‌خندد. به شوخی و جدی می‌گوید: _فکر کردی چرا غذاهام خوشمزه می‌شن؟ از هنر من نیست که. تاثیر این ذکرهاست.
امیر با لبخند به شکسته نفسی بشری نگاه می‌کند. _منکر تاثیر این دعاها نمیشم ولی خودتم دست‌‌پخت خوبی داری. بشری خانم کدبانو! ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل حرام است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿🌿🌿 ✨رو به شش‌گوشه‌ترین قبله‌ی عالم، هر روز . . .بردن نام حسین‌ابن‌علی می‌چسبد؛ 💠السلام‌علی‌الحسین 💠و‌علی‌علی‌ابن‌الحسین 💠وعلی‌اولادالحسین 💠وعلی‌اصحاب‌الحسین ♥️ ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
27.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷✨🌷✨🌷✨ 💠دعای هفتم صحیفه سجادیه 💠توصیه مقام معظم رهبری 💠به امید رسیدن به روز بدون کرونا ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠⚜💠 ✨ای مثل روز آمدنت روشن! این روزها که می‌گذرد در انتظار آمدنت هستم. 💠 🌤 💠 ♥️ 💠 اَینَ‌المُنتَقَم؟! ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[زن در اسلام زنده ،سازنده و رزمنده است؛ به شرطی که لباس رزمش لباس عفتش باشد.] 📚شهیدبهشتی رحمة‌الله‌علیه ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠یڪ‌شنبه است... روز زیارتی امیرالمؤمنین«علیه‌السلام»✨ ✋🏻السلام علیڪ یا علی‌بن‌ابی‌طالب «علیه‌السلام» رو زدم! فوراً گره از کارهایم باز شد . . . استجابت شد دعاهایم فقط با یاعلی 📿 ✍🏻مرضیه‌عاطفی یک‌شنبه‌های علوی ♥️ ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
[-اگر زن‌ها این انقلاب را نمی‌پذیرفتند و به آن باور نداشتند مطمئناََ انقلاب اسلامی واقع نمی‌شد-]⚜ ✍🏻 سیدعلی حسینی‌الخامنه‌ای چقدرکلام پرمحتوا و اوج‌زیبایی‌ست . . . 🌱 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯