مۍڪشد با گِریہ صورت بَر ڪف پایت حُسین
لـااقل برخیز و ایݩ تِشنہ لبَت را نـاز ڪن...💔
#بۍڪفنحسینم
#یـا_زهـرا(س)🍃
⬛️◼️◾️روضه
🕯[ امامحسن_علیهالسلام ]:
خدا کند که نبینی به خواب هم حتی
مصیبتی که کشیده حسن به بیداری . . .
#بایدازایندردبمیرم 💔
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🌿🌿🌿
✨رو به ششگوشهترین قبلهی عالم، هر روز . . .
✨بردن نام حسینابنعلی میچسبد؛
💠السلامعلیالحسین
💠وعلیعلیابنالحسین
💠وعلیاولادالحسین
💠وعلیاصحابالحسین
#روز_و_روزگارتون_حسینی ♥️
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
27.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷✨🌷✨🌷✨
💠دعای هفتم صحیفه سجادیه
💠توصیه مقام معظم رهبری
💠به امید رسیدن به روز بدون کرونا
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
⬛️◼️◾️🥀🍂
🏴🕯یازهراسلاماللهعلیها
این روزِ آخری سخن از درد و غم مزن
زانو بغل مگیر، علی! آتشم مزن
دیگر به زخمهای تنم خو گرفتهام
پیش حسن مپرس چرا روگرفتهام . . .
#آجرکاللهیاصاحبالزمان ⬛️◼️◾️🍂🥀
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
سلام شبخوش
عذرخواهی میکنم از همهی بزرگواران به خاطر بدقولیم برای پارت!
شرمندهی گل روی همهی شما شدم. 😔
حلالم کنید!
وقت و دقت زیادی روی این پارت گذاشتم. لطفا شما هم دقیق بخونید و حتما حتما به رواق تشریف بیارید و نظرتون رو بهم بگید.
آقا چشام دراومدن دیگه👀 😅😅
پیشاپیش گوارای وجودتون 🌷🌷
اینم لینک رواق بهشت، گروه تحلیل رمان👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2480472136C484dfe0c30
ارادتمند #مٻــممـہاجـر ✋🏻🌷
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_میممهاجر
#برگ30
قسمت۳
اولین سال تحویلی است که کنار امیر است و کنار خانوادهاش نیست. یک ساعتی تا تحویل سال فرصت دارند. هر کدام یک سمت قبر شهیده کمایی مینشینند. گرد و خاک از سنگ قبر پاک میکنند، امیر گلاب روی سنگ میریزد و بشری، دستمال میکشد. سنبل، سبزه و شمعها را روی قبر میچینند. بشری گوشیاش را بیرون میآورد و پیام مادرش را میبیند.
"سلام دخترکم. زنگ نزدم تا مزاحم اوقات خوشتون نشم ولی در اولین فرصت باهام تماس بگیر. دلم برات تنگ شده خاتون. پیشاپیش عیدت مبارک"
لبخندی به مراعات مادرش میزند و با این پیام، مثل پیامهای قبلی مادرش، حساب کار هم دستش میآید. این پیام را هشدار یا تلنگری به حساب میآورد تا حواسش را جمع نگه دارد.
هر لحظه گلزار شهدا شلوغتر میشود. امیر را میبیند که زانوهایش را بغل گرفته و خیره به عکس شهیده، توی فکر است. قرآنش را از کیفش بیرون میآورد و از صدای زیپ کیفش، نگاه امیر به او جلب میشود.
-اجازه میدی قرآن بخونم؟
سرش را تکان میدهد.
-منم گوش میکنم.
بشری بلند میشود و کنار امیر مینشیند. امیر سرش را به طرف صفحهی باز شده متمایل میکند.
-بیار از اول بخون.
بشری برگها را ورق میزند و با صدای آرام شروع به خواندن حمد میکند. انگشتش را زیر کلمات میگذارد و در حالی که امیر همراهش زمزمه میکند، یک حزب را تمام میکنند.
زمستان آخرین نفسهایش را میکشد که امیر دست بشری را در مرداد دستهایش گرفتار میکند و بشری گویی حرارت تمام جهان را به دستش تزریق کردهاند با نازی معصومانه، حلاوت لبخندش را به نگاه امیر تقدیم میکند.
انقلاب درونیشان سر به فلک میگذارد و حالشان به عاشقانهترین حلالها مزین میشود. در حالی که چشمهایشان در نگاههای پاکشان به هم روشن شده، همصدا میشوند در ترنم آهستهی یا مقلبالقلوب و الابصار، یا مدبراللیل والانهار و یا محولالحولوالاحوال. بهترین روز دنیایشان تا به آن زمان را از سر میگذرانند. بشری چشمهایش را میبندد و "اللهم الرزقنی شهادت فی سبیلک" را میخواند. صدای توپ و بعد هم ساز پخش میشود و امیر و بشری در حالی که ماهی طلایی چشمهای بشری در امواج شبگونهی چشم امیر، دلبرانه به رقص درآمده، نوبرانهترین شکوفههای لطیف از لبهایشان باریدن میگیرد.
-چقدر با این ساز خاطره داریم!
-آره امیر. همیشه این ساز رو دوست داشتم.
امیر فاصلهی کم بینشان را فتح میکند. نگاهش به اطراف میچرخد و از شلوغی گلزار، به بوسهای از گوشهی چادر روی سرش اکتفا میکند.
قرص صورت ماهش، مهآلود عطر امیر میشود و بشری برای بلعیدن شیرینی این شمیم تلخ، حریصانه نفس میکشد.
دعای فرج تمام گلزار را زیر لوای خودش میگیرد. هنوز دستهایشان در هم است، دعا را میخوانند و الطاف اولین مرتبهای که با هم برای فرج دعا کردهاند، شامل حالشان میشود.
دعا که تمام میشود، برای تبریک سال نو با خانوادههایشان تماس میگیرند. تماس امیر طولانیتر میشود. بشری فرصتی مییابد تا با دوستش، خصوصی حرف بزند. پیشانیاش را به سنگ میگذارد و دم عمیقی از اکسیژنهای معطر روی سنگ را به جان ریههایش میبخشد.
دوست جانم! این آقا خوشتیپه، عشق منه! دلش پاکه، دلمو برده. عاشق رفتارای مردونهاشم. هوامونو داشته باش دورت بگردم.
سرش را بلند میکند. امیر تماسش تمام شده، نگاهش میکند.
-اون دعائه رو نکرده باشی!
بشری ابرویی بالا میاندازد و با خنده "نه" کشیدهای میگوید. نگاهش با دستهای امیر تا جیب کت امیر میرود و همراه جعبهی جواهری کوچکی برمیگردد.
-آخجون عیدی!
امیر میخندد و بشری هزار بار بیشتر از دیدن هدیه، از خندهی امیر بال درمیآورد.
-خیلی خوشگل میخندی امیر!
از لبخند امیر، چیزی کاسته نمیشود. دست بشری را میگیرد و جعبه را کف دستش میگذارد.
-عیدت مبارک!
سلول به سلول صورت بشری شیفتهی نگاه امیر میشوند و بشری برای دومین بار در دل اعتراف میکند که امیر دیوانه کردن یک زن را به بهترین نحو بلد است!
نگاهش را از بنفش مات جعبهی دایرهای میگیرد و دوباره به صورت امیر میدهد.
-از کجا میدونستی بنفش دوست دارم؟!
-دوست داری؟
بشری به نشانهی آری، تند تند پلک میزند. امیر لب از لبخند برمیدارد و "خدا رو شکر" میگوید.
-بازش کن بشری.
بازش میکند و دستبند ظریف آرمیده روی مخمل جعبه، دلش را میبرد. نگینهای سفید دستبند را با نوک سبابهاش نوازش میکند.
-فوقالعادهاس!
-مبارکت باشه.
مچش را جلوی امیر میگیرد.
-خودت بنداز دستم.
آنقدر عاشق است که تلاش دستهای امیر برای بستن قفل دستبند را هم با علاقه به تماشا بنشیند و این میشود اولین تحویل سال بشری کنار امیر؛
✍🏻 #مٻــممـہاجـر
❌ #کپی_و_انتشار_به_هر_طریق_حرام ❌
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯