فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیارت پیامبر اکرم(ص) روزشنبه
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@inmania_thim 💕
💠🔹↶ #دعــایروزشـنـبـه ↷🔹💠
🍃🍂بِسْمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰنِ الْرَّحیمْ🍂🍃
【 بِسْمِ الله كَلِمَةِ الْمُعْتَصِمِينَ وَ مَقَالَةِ الْمُتَحَرِّزِينَ وَ أَعُوذُ بِاللهِ تَعَالَى مِنْ جَوْرِ الْجَائِرِينَ وَ كَيْدِ الْحَاسِدِينَ وَ بَغْیِ الظَّالِمِينَ وَ أَحْمَدُهُ فَوْقَ حَمْدِ الْحَامِدِينَ
اَللَّهُمَّ أَنْتَ الْوَاحِدُ بِلا شَرِیکِِ وَالْمَلِکُ بِلا تَمْلِیکِِ لا تُضَادُّ فِی حُكْمِکَ وَ لا تُنَازَعُ فِی مُلْكِکَ أَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِکَ وَ رَسُولِکَ وَ أَنْ تُوزِعَنِی مِنْ شُكْرِ نُعْمَاکَ مَا تَبْلُغُ بِی غَايَةَ رِضَکَ وَ أَنْ تُعِينَنِی عَلَى طَاعَتِکَ وَ لُزُومِ عِبَادَتِکَ وَ اسْتِحْقَاقِ مَثُوبَتِکَ بِلُطْفِ عِنَايَتِکَ وَ تَرْحَمَنِی بِصَدِّی عَنْ مَعَاصِیکَ مَا أَحْيَيْتَنِی وَ تُوَفِّقَنِی لِمَا يَنْفَعُنِی مَا أَبْقَيْتَنِی وَ أَنْ تَشْرَحَ بِكِتَابِکَ صَدْرِی وَ تَحُطَّ بِتِلاوَتِهِ وِزْرِی وَ تَمْنَحَنِی السَّلامَةَ فِی دِينِی وَ نَفْسِی وَ لا تُوحِشَ بِی أَهْلَ أُنْسِی وَ تُتِمَّ إِحْسَانَکَ فِيمَا بَقِیَ مِنْ عُمْرِی كَمَا أَحْسَنْتَ فِيمَا مَضَى مِنْهُ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ 】
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@inmania_thim 💕
پرسید ناهار چه داریم؟!
مادر گفت: باقالی پلو با ماهی
با خنده رو کرد به مادرش و گفت:
ما امروز این ماهیها را میخوریم
و یک روزی این ماهیها مارا..!
چند وقت بعد در عملیات والفجر۸
درون اروندرود گم شد..!
شھید#غلامرضا_آلویی🕊🌹
🥀 شادی روح پاکش صلوات🥀
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@inmania_thim 💕
4_310226054725763840.mp3
3.24M
#فایل_صوتي_عاشقانه
#استاد_شجاعی
🎧آنچه خواهید شنید؛
✍ و افتاده ايم در سراشیبی ظهور!
آنقدر که،
شاید ازنزدیک بودنش،غافلگیر شویم!
💓برای بازی های کودکانه، فرصت نیست،
باید زودتر آشتی کنیم...
💌 سلام خدمت دوستان مهدوی✨
فایل صوتی عاشقانه را کسانی که دوست دارند در لشکر امام زمان علیه السلام باشند حتما حتما حتما گوش کنند
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@inmania_thim 💕
به وقت شیدایی💕
💗پلاک پنهان💗 قسمت ۱۴۹ ــ خونریزیم زیاد بود،برای همین سریع از هوش رفتم. آهی کشید و ادامه داد: ــ وق
💗پلاک_پنهان 💗
قسمت ۱۵۰
سمانه نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد و کمیل را همراهی کرد.
کمیل خیره به سمانه لبخندی زد،سمانه که سنگینی نگاه کمیل را احساس کرد،سرش را پایین انداخت و احساس کرد گونه هایش سرخ شده اند.
کمیل که متوجه خجالت سمانه شد سعی کرد موضوع را تغییر بدهد.
ــ از آرش چه خبر؟
تو مهمونی ندیدمش
سمانه آهی کشید و گفت:
ــ از کارای آرش فقط منو دایی و خاله خبر داریم،البته زندایی هم شک کرد اما با اخم و تخم های دایی دیگه بیخیال شد،دایی هم آرشو فرستاد شیراز اونجا درسشو ادامه بده،خیلی کم میاد.
کمیل سری تکان داد و زیر لب گفت:
ــ که اینطور،تو این مدت تو چیکار کردی؟
سمانه لبخند تلخی زد و گفت:
ــ سال اول که تو شک بودم،نمیتونستم کاری کنم،حتی دانشگاه هم بیخیالش شدم،همش تو اتاقت بودم و زانوی غم بغل گرفته بودم.
اهی کشید وادامه داد:
ــ اما بعد از چند ماه صغری ازدواج کرد،خاله داغونتر شده بود،دیگه به خودم اومدم،چند واحدی که مونده بودن پاس کردم،بعد با یکی از دوستام شریک شدم و یه موسسه فرهنگی راه انداختیم
ــ ولی تو رشته ات علوم سیاسی بود،علوم سیاسی کجا و موسسه فرهنگی کجا؟
ــ بعد اون اتفاق دیگه آخرین چیزی که بهش فکر میکردم رشته و علایقم بود،نه من نه خاله نمیخواستم زیر بار کسی بریم، برای همین باید زود میرفتم سرکار،اون موقع فقط میخواستم زندگی خاله سر بگیره و خاطرات تو ،تو این خونه کمرنگ بشه،نه اینکه فراموشت کنیم،نه،ولی خاله تو هر گوشه از خونه با تو یه خاطره داشت،بعضی شبا تا صبح برام از خاطراتتون میگفت
با بغض پرسید:
میدونی اون لحظه چی نابودم میکرد؟
🍁نویسنده: فاطمه امیری🍁
به وقت شیدایی💕
💗پلاک_پنهان 💗 قسمت ۱۵۰ سمانه نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد و کمیل را همراهی کرد. کمیل خیره به سمانه
💗پلاک_پنهان💗
قسمت ۱۵۱
کمیل سوالی نگاهش کرد،سمانه نتوانست خودش را کنترل کند و با گریه گفت:
ــ اینکه چرا من اینقدر با تو خاطره دارم
کمیل به طرفش رفت و او را در آغوش کشید،همیشه گریه های سمانه حالش را بد می کرد،بوسه ای بر سرش کاشت سمانه اینبار با گریه ی شدیدتر نالید:
ــ همه ی این چهارسال با این چند خاطره سر کردم،از بس تکرارشون کردم خودم هم خسته شده بودم،همش با خودم میگفتم ای کاش خاطرات بیشتری داشتم ای کاش وقت بیشتری کنارش میموندم،ای کاش...
گریه دیگر به او اجازه ادامه حرفش را نداد،کمیل چشمان نشسته بر اشک اش را پاک کرد و گفت:
ــ قول میدم اینقدر برات خاطره بسازم که اینبار از زیاد بودنشون خسته بشی.
ربع ساعتی گذشته بود اما سمانه از کمیل جدا نشده بود،و بدون هیچ حرفی در اغوش همسرش ماند،به این ارامش و احساس امنیت احتیاج داشت.
با ضربه ای که به در زده شد از کمیل جدا شد با صدای "بفرمایید" کمیل در باز شد و صغری با استرس وارد اتاق شد اما به محض دیدن چشمان اشکی و دستان گره خورده ی ان دو لبخندی زد و گفت:
ــ مامان خوراکی اماده کرده میگه میتونید بیاید پایین یا بیارم براتون بالا
کمیل سوالی به سمانه نگاه کرد که سمانه با صدای خشدارش بر اثرگریه گفت:
ــ میایم پایین
صغری باشه ای گفت و از اتاق خارج شد،کمیل به سمت سمانه چرخید و آرام اشک های سمانه را پاک کرد و با آرامش گفت:
ــ همه چیز تموم شد،خودتو اماده کن چون دوباره باید منو تا آخر عمر تحمل کنی،الان هم پاشو بریم پایین
.🌻🌻🌻🌻🌻
ــ چی شد صغری؟
صغری ذوق زده گفت:
ــ صلح برقرار شد
سمیه خانم خندید و گفت:
ــ مگه جنگ بود مادر!!
ــ والا این چیزی که من دیدم بدتر از جنگ بود
ــ بس کن دختر،علی نمیاد
ــ نه امشب پرواز داره
ــ موفق باشه ان شاء الله
🍁نویسنده: فاطمه امیری🍁
به وقت شیدایی💕
💗پلاک_پنهان💗 قسمت ۱۵۱ کمیل سوالی نگاهش کرد،سمانه نتوانست خودش را کنترل کند و با گریه گفت: ــ اینکه
💗پلاک_پنهان💗
قسمت ۱۵۲
سر از مهر برداشتن ،وقتی نگاهشان به حرم امام حسین افتاد،لبخندی بر لبان هر دو نشست،نور گنبد ،چشمان سمانه را تر کرد،با احساس گرمای دستی که قطره اشکش را پاک کرد،سرش را چرخاند،که نگاهش در چشمان کمیل گره خورد.
کربلا،بین الحرمین و این زیارت عاشورای دو نفره بعد از آن همه مشکلاتی که در این چند سال کشیدند،لازم بود.
سمانه به کمیل خیره شد،این موهای سفید که میان موهایش خودنمایی میکردند،نشانه ی صبر و بزرگی این مرد را می رساند،در این ۳سال که زیر یک سقف رفته بودند،مشکلات زیادی برایش اتفاق افتاد و کمیل چه مردانه پای همه ی دردهایش و مشکلاتش ایستاد.
مریضی اش که او را از پا انداخته بود و دکترها امیدی به خوب شدنش نداشته اند،و درخواست طلاقی که خودش برای او اقدام کرده بود،حالش را روز به زود بدتر کرده بود،اما کمیل مردانه پای همسرش ایستاد،زندگی اش را به خدا و بعد امام حسین سپرد،و به هیچ کدام از حرف های پزشکان اعتنایی نکرد،وقتی درخواست طلاق را دید ،سمانه را به آشپزخانه کشاند و جلوی چشمانش آن را آتش زد،و در گوشش غرید که "هیچوقت به جدایی از من حتی برای یه لحظه فکر نکن"،با درد سمانه درد میکشید،شبایی که سمانه از درد در خود مچاله می شد و گریه می کرد او را در آغوش می گرفت و پا به پای او اشک می ریخت ،اما هیچوقت نا امید نمی شد.
در برابر فریادهای سمانه،و بی محلی هایش که سعی در نا امید کردن کمیل از او بود،صبر کرد،آنقدر در کنار این زن مردانگی خرج کرد که خود سمانه دیگر دست از مبارزه کشید.
خوب شدن سمانه و به دنیا آمدن حسین،زندگی را دوباره به آن ها بخشید.
ــ چیه مرد به جذابیه من ندیدی اینجوری خیره شدی به من!
سمانه خندیدو پرویی گفت!
حسین که مشغول شیطونی بود را در آغوش گرفت و او را تکان داد و غر زد:
ــ یکم آروم بگیر خب،مردم میان بین الحرمین آرامش بگیرن من باید با تو اینجا کشتی بگیرم
کمیل حسین را از او گرفت و به شانه اش اشاره کرد:
ــ شما چشماتونو ببندید به آرامشتون برسید،من با پسر بابا کنار میام
سمانه لبخندی زد و سرش را روی شانه ی کمیل گذاشت و چشمانش را بست،آرامش خاصی داشت این مکان.
کم کم خواب بر او غلبه کرد و تنها چیزی که می شنید صدای بازی کمیل و حسین بود....
🍁نویسنده فاطمه امیری🍁
❇️پایان❇️
سلام
صبح بخیر
عزیزان امروز آخرین پارت رمان پلاک پنهان در کانال ارسال شد، ان شاءالله از خواندش لذت برده باشید😊
به امید خدا از امشب رمان جدید از زندگی یکی از شهدای مدافع حرم در کانال بارگذاری میشود☺️
🍃💐°🍃💐°🍃💐°🍃💐°
【 تـوسـل روز #شنبـه 】
✨بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ✨
🌸🍃یا اَبَاالقاسِـم یا رَسـوُلَ اللهِ
یا اِمـامَ الرَّحمَـةِ یا سَیِّـدَنا وَ مَـولانا
اِنّـا تَوَجَّهنـا وَاستَشفَعنـا
وَ تَوَسَّلنـا بِکَ اِلیَ اللهِ
وَ قَدَّمنـاکَ بَیـنَ یَـدَی حاجاتِنـا
یا وَجیهـاً عِنْـدَاللهِ اِشْفَـعْ لَنا عِنْـدَالله
🔹امروز متوسل میشویم به آقا رسول الله صلی الله علیه و آله، ان شاءالله از دعای پیامبر مهربانی مردم غزه پیروز
و اسرائیل خبیث نابود🤲
🍃💐°🍃💐°🍃💐°🍃💐°
🌺🍃گاهی وقتا یه شرایطی برات پیش میاد که دیگه هیچکسی رو نداری به جز خودِ خدا!👌
یه وقتایی توی سختیا از هر طرف که نگاه کنی، هیچکسی دور و برت نیست تا هزار فرسخی...
که حتی اگه باشه هم کاری از دستش برات برنمیاد.
فرقی نمیکنه مشکلت چی باشه،
عشق،
آبرو،
زندگی یه عزیز،
سلامتی،
💚یه وقتایی هیچکس نمیتونه اون چیزی که از دست رفته رو بهت برگردونه
اما باز یکی هست که میشه بهش امید بست،
میشه بهش دل خوش کرد...
به تهِ تهِ تهِ خطِ بی کسی که برسی،
هیچ یاور و فریاد رسی باقی نمیمونه به جز خدای بالاسرت که الرحم الراحمینه...
✅اون موقع فقط باید زانو بزنی و دستاتو بلند کنی رو به آسمون و از ته دل بگی:
💚يا رادَّ ما قََدْ فاتَ
ای بازگرداننده ی از دست رفته ها
نمیگم مشکلت کلا حل میشه یا چیزی که از دستت رفته برمیگرده، اما یک آرامش دلچسب نصیبت میشه که انگار در عوض چیزی که از دست دادی، خدا خودش و بهت داده. 💚
خدایا کمکم کن هیچ وقت لذت با تو بودن را از دست ندم
دوست دارم خداجونم❤️
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@inmania_thim 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
🌹السلام علیک یا صاحب الزمان 🌹
(( قسمت ۲ ))
🎥 آثار عجیب و بابرکت دعا برا #امام_زمان_عج
🎙 سخنران : حجت اسلام دانشمند
⏰ زمان : ۵۹ ثانیه
🌹اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
ادامه دارد.....
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@inmania_thim 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ فوری
ورود زمینی اسرائیل به غزه🤣
تعبیری از این قشنگتر دیدید؟😂👏
نبینی از دستت رفته👌
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@inmania_thim 💕
دلتنگ حرم...``•:
هوالحکیم
• بعضی دخترای حزبالهی توئیت میزنن:
ای کاش ما پسر بودیم و خودمون رو میرسوندیم سرزمینهای اشغالی و چنین و چنان میکردیم!
• رهبری فرمود: #فرزندآوری و #خانهداری مجاهدتی بزرگ و #هنری_زنانه است و اگر به آن توجه شود، پیشرفت یک جامعه تضمین خواهد شد.
• شما بفرماید ساده #ازدواج کنید، با #قناعت زندگی کنید، چهارتا بچه بیارید و وقف امام زمان کنید تا کشور از #تفرد و #پیری_جمعیت نجات پیدا کنه.اون موقع شما #شهید_زندهاید!
عرصهی جهاد شما اینه!!!
#پایگاه_یاوران_ولایت
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@inmania_thim 💕
4_5872759309263180021.mp3
14.24M
نماهنگ جدید حاج ابوذر روحی
« یوم الانتقام »🥺✌️🏻❤️
#نماهنگ
#حاج_ابوذر_روحی
#طوفان_الاقصی
#مرگ_بر_اسرائیل
🔹به امیدی نابودی هرچه زودتر اسرائیل خبیث
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@inmania_thim 💕
به وقت شیدایی💕
❤️داستان ظهور قسمت دوم 🔺ﺳﻴّﺪ ﻣﺤﻤّﺪ ﺷﻬﻴﺪ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ! ﺍﻣﺮﻭﺯ،ﺭﻭﺯ ﺑﻴﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺠﻢ «ﺫﻯ ﺍﻟﺤﺠّﻪ» ﺍﺳﺖ. ﻣﺎ ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻥ
❤️ داستان ظهور قسمت سوم
ﺧﺎﻧﻪ ﺁﺑﺎﺩ ﻛﺠﺎﺳﺖ؟
ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻣﻜّﻪ ﺍﺳﺖ، ﺷﺐ ﻧﻬﻢ «ﻣﺤﺮّﻡ»، ﺷﺐ ﺗﺎﺳﻮﻋﺎ. ﺟﻬﺎﻥ ﺗﺸﻴّﻊ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ(ﻉ) ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺑﺎ ﻭﻓﺎﻳﺶ ﻋﺒﺎﺱ ﺍﺳﺖ. ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻇﻬﻮﺭ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ؛ ﺍﻣّﺎ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺑﺎ ﺗﺸﺮﻳﻔﺎﺕ ﺧﺎﺻّﻰ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻰ ﮔﻴﺮﺩ. ﺑﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻇﻬﻮﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﺳﻴﺎﻫﻰ ﻫﺎ ﻏﺮﻭﺏ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻃﻠﻮﻉ ﺭﻭﺷﻨﺎﻳﻰ ﺍﺳﺖ.
ﺍﻣﺸﺐ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻣﻰ ﺁﻳﺪ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻇﻬﻮﺭ ﺭﺍ ﺻﺎﺩﺭ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ. ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺍﻛﻨﻮﻥ ﺩﺭ ﻣﻜّﻪ ﻭ ﻛﻨﺎﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺘﻴﻢ؛ ﺍﻣّﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﻣﺸﺐ ﺳﻔﺮﻯ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ.
🔺ﻣﮕﺮ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ ﺍﺳﺖ؟
ﺻﺒﺮ ﻛﻦ،ﺑﺮﺍﻳﺖ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻢ.ﻣﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﻛﻨﺎﺭ «ﺑﻴﺖُ ﺍﻟﻤَﻌﻤُﻮﺭ» ﺑﺮﻭﻳﻢ. ﺣﺘﻤﺎ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻰ: «ﺑﻴﺖُ ﺍﻟﻤَﻌﻤُﻮﺭ» ﺩﻳﮕﺮ ﻛﺠﺎﺳﺖ؟ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﻛﻪ ﻣﺎ ﻛﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﻰ ﺷﻨﺎﺳﻴﻢ ﻭ ﮔﺮﺩ ﺁﻥ ﻃﻮﺍﻑ ﻣﻰ ﻛﻨﻴﻢ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺎﻟﺎﻯ ﺍﻳﻦ ﻛﻌﺒﻪ،ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﭼﻬﺎﺭﻡ،ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻯ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺗﺎ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﮔﺮﺩ ﺁﻥ ﻃﻮﺍﻑ ﻛﻨﻨﺪ.
«ﺑﻴﺖ ﺍﻟﻤﻌﻤﻮﺭ» ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻯ «ﺧﺎﻧﻪ ﺁﺑﺎﺩ» ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻇﻬﻮﺭ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻛﻨﺎﺭ ﺍﻳﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺻﺎﺩﺭ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﺁﺑﺎﺩ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ.
ﺁﺭﻯ،ﺩﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﻏﻴﺒﺖ،ﺩﻧﻴﺎ ﺧﺮﺍﺏ ﻭ ﻭﻳﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ.
ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﻇﻬﻮﺭ ﺍﻣﺎﻡ ﻓﺮﺍ ﺑﺮﺳﺪ ﺩﻧﻴﺎ ﺁﺑﺎﺩ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ،ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻴﻦ، ﺁﺑﺎﺩﻯِ ﺩﻧﻴﺎ ﺍﺯ ﻛﻨﺎﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﺑﺎﺩ (ﺑﻴﺖُ ﺍﻟﻤَﻌﻤُﻮﺭ) ﺁﻏﺎﺯ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ.
ﺑﺎﻳﺪ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺑﻴﺎﻳﻰ. ﺣﺘﻤﺎً ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻰ ﻛﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﺎﻯ ﻫﻔﺖ ﮔﺎﻧﻪ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ.ﻣﺎ ﺍﻛﻨﻮﻥ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ ﺑﻪ ﻃﺒﻘﻪ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺁﻥ ﺑﺮﻭﻳﻢ. ﺧﻮﺏ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﻦ! ﭼﻪ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻰ؟ ﺗﻤﺎﻡ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ.
ادامه دارد....
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@inmania_thim 💕
ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻣﻰ ﺗﻮﺍﻧﻰ ﺁﺩﻡ ﻭ ﻧﻮﺡ ﻭ ﻋﻴﺴﻰ ﻭ ﻣﻮﺳﻰ ﻭ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ(ﻉ) ﺭﺍ ﺑﺒﻴﻨﻰ.ﮔﺮﻭﻫﻰ ﺍﺯ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
ﻫﻤﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮﻧﺪ ﻭ ﻧﮕﺎﻫﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﻮﻳﻰ ﺧﻴﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﻦ،ﭼﻪ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻰ؟ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﭼﻨﺪ ﻣﻨﺒﺮ ﻧﻮﺭﺍﻧﻰ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ «ﺑﻴﺖُ ﺍﻟﻤَﻌﻤُﻮﺭ» ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻧﺪ.
ﺧﻮﺏ ﺩﻗّﺖ ﻛﻦ،ﺁﻳﺎ ﻣﻰ ﺗﻮﺍﻧﻰ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺁﻥ ﻣﻨﺒﺮﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺸﻤﺎﺭﻯ؟
ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ،ﭼﻬﺎﺭ ﻣﻨﺒﺮ ﻧﻮﺭﺍﻧﻰ! ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﻰ ﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ(ﻉ) ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﻦ ﻛﻪ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺷﻜﻮﻫﻰ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﺍﻳﻦ ﻣﻨﺒﺮﻫﺎ ﻣﻰ ﺭﻭﻧﺪ ﻭ ﺑﺎﻟﺎﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻰ ﻧﺸﻴﻨﻨﺪ.
ﭼﻪ ﺷﻮﺭﻯ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺍﻳﻦ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﻭ ﺍﻧﺒﻴﺎﺀ ﻭ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﺑﺮﭘﺎ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ…ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ،ﻫﻤﻪ ﺩﺭﻫﺎﻯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺎﺯ ﻣﻰ ﺷﻮﻧﺪ.
ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﻋﺎ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﻯ ﺧﻮﻳﺶ ﻧﺠﻮﺍ ﻛﻨﺪ.ﻫﻤﻪ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﻧﻴﺰ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﻫﻤﻨﻮﺍ ﺷﻮﻧﺪ.ﮔﻮﺵ ﻓﺮﺍ ﺑﺪﻩ ﺗﺎ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺳﺨﻦ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﻮﻯ!
ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﭼﻨﻴﻦ ﻋﺮﺿﻪ ﻣﻰ ﺩﺍﺭﺩ:«ﺑﺎﺭ ﺧﺪﺍﻳﺎ! ﺗﻮ ﻭﻋﺪﻩ ﺩﺍﺩﻯ ﻛﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺧﻮﺑﺖ ﺭﺍ ﻓﺮﻣﺎﻧﺮﻭﺍﻯ ﺯﻣﻴﻦ ﮔﺮﺩﺍﻧﻰ.ﻟﺤﻈﻪ ﻋﻤﻞ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻭﻋﺪﻩ ﻓﺮﺍ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ».
ﻫﻤﻪ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﻧﻴﺰ ﻫﻤﻴﻦ ﺳﺨﻦ ﺭﺍ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ.ﻧﮕﺎﻩ ﻛﻦ! ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﻰ ﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ(ﻉ) ﺩﺭ ﺑﺎﻟﺎﻯ ﺁﻥ ﻣﻨﺒﺮﻫﺎ ﺑﻪ ﺳﺠﺪﻩ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ.
ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﺳﺠﺪﻩ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ:«ﺑﺎﺭ ﺧﺪﺍﻳﺎ ! ﺑﺮ ﺳﺘﻤﻜﺎﺭﺍﻥ ﺧﺸﻢ ﮔﻴﺮ؛ ﺯﻳﺮﺍ ﺣﺮﻳﻢ ﺗﻮ ﺷﻜﺴﺘﻪ ﺷﺪ. ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺖ ﻛﺸﺘﻪ ﻭ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺧﻮﺑﺖ ﺫﻟﻴﻞ ﺷﺪﻧﺪ».
🔹دوستان توجه کنید تقریبا اتفاقاتی که الان دارد در جهان رخ میدهد، به راحتی خون مظلوم ریخته میشود😭
ادامه دارد....
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@inmania_thim 💕
ﻫﻤﺴﻔﺮ ﺧﻮﺑﻢ!
ﺗﻮ ﺧﻮﺏ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻰ ﻛﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺳﺨﻨﺎﻥ ﭼﻴﺴﺖ. ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻭﺣﻰ ﺑﻪ ﺁﺗﺶ ﻛﺸﻴﺪﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺩُﺭّ ﻳﮕﺎﻧﻪ
ﻋﺼﻤﺖ،ﻓﺎﻃﻤﻪ(ﺱ) ﺷﻬﻴﺪ ﺷﺪ، ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺯ، ﺣﺮﻳﻢ ﺧﺪﺍ ﺷﻜﺴﺘﻪ ﺷﺪ!ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻯ ﻛﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ(ﻉ) ﺑﺎ ﻟﺐ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﻬﻴﺪ ﺷﺪ،
ﺫﻟّﺖ ﺍﻫﻞ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ.ﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﺳﺘﻰ، ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺧﻮﺏ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺫﻥ ﻇﻬﻮﺭ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮﺩ.
(امام زمان می آید و انتقام حضرت زهرا(س) و امام حسین علیهالسلام و.....میگیرد)
پیامبر عجب دعایی کرد👌
🔹ﺟﺎﻟﺐ ﺍﺳﺖ ﺑﺪﺍﻧﻰ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺑﺎﻟﺎﻯ ﻣﻨﺒﺮ ﺑﺮﻭﺩ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﻯ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺩﻧﻴﺎ ﻣﻰ ﻓﺮﺳﺘﺪ👌
ﻣﻦ ﻣﺪّﺕ ﺯﻳﺎﺩﻯ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻓﻜﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺎ ﻋﻠّﺖ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﻔﻬﻤﻢ.
🔺ﺁﺭﻯ، ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻣﻨﺒﺮ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﻧﻤﻰ ﺁﻳﺪ ﺗﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻇﻬﻮﺭ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮﺩ ﻭﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﺎﺩﻯ ﺩﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ،ﺍﻳﻦ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﻗﺒﻠﺎً ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺩﻧﻴﺎ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﻰ ﺩﻋﺎﻯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ،
🔹 ﺍﻳﻦ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺳﺮﻳﻊ ﺗﺮ ﺣﻜﻢ ﻇﻬﻮﺭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﻣﺒﺎﺭﻙ ﺍﻣﺎﻡ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﺪ.
ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺳﺠﺪﻩ، ﭼﻨﺎﻥ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺳﻮﺯ ﺩﻝ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻛﻪ ﺍﻛﻨﻮﻥ ﺩﻳﮕﺮ ﻫﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﺗﺄﺧﻴﺮ ﺩﺭ ﺍﻣﺮ ﻇﻬﻮﺭ ﺍﻣﺎﻡ،ﻣﻘﺒﻮﻝ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻴﺴﺖ.
پایان قسمت سوم التماس دعا
🔹لطفا با دقت بخوانید☝️
واقعا قشنگ توصیف و بیان شده👌
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@inmania_thim 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ماجرای شهید ابراهیم هادی و دختر جوان
از شهدا درس بگیریم👌
استاد مسعود عالی
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@inmania_thim 💕