🔰 ثواب سه روز روزه روزهای پنجشنبه و جمعه و شنبه در ماه های حرام
👌هم رجب ماه حرام است و هم فردا پنجشنبه ، ان شالله از این سه روز روزه بی نصیب نمانیم و برای هم دعا کنیم.
👌اختلاف در میزان ثواب ذکر شده در دو روایت ، بستگی به میزان معرفت فرد انجام دهنده دارد ، معرفت به خدا و اهل بیت، هر کس معرفتش بیشتر ثوابش هم بیشتر
منبع : کتاب اقبال الاعمال سید بن طاوس
#ماه_رجب
👌 نشر دهنده این ثواب عظیم باشیم ، اعتکافی ها که خودبخود این سه روز رو روزه هستن ، کسانی هم که اعتکاف نمیرن قدر این سه روز که امسال دقیقا پنجشنبه جمعه شنبه هست رو بدونن
دوستان عزیزی که شرایط روزه گرفتن ندارن ،
می توانید با گفتن ذکر زیر از ثواب روزه بهرمند بشین 🔰🔰
[ سُبْحانَ اللهِ الْجَلیلِ،
سُبْحانَ مَنْ لا یَنْبَغِى التَّسْبیحُ اِلاَّ لَهُ،
سُبْحانَ الاَْعَزِّ الاَْکْرَمِ،
سُبْحانَ مَنْ لَبِسَ الْعِزَّةَ وَهُوَ لَهُ اَهْلٌ . ]
6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مولودی خوانی بسیار زیبا توسط نزارالقطری حتما تماشا کنید . . 😁
به کوری چشم دشمناش فقط#حیدرامیرالمومنین است❤#میلاد_امام_علی
#مولاعلی
🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉
🎈🎈🎈🎊🎊🎊🎊🎊🎊
تبریک به تمام مسلمانان مخصوصا محبان امیرالمومنین حضرت علی ع
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به وقت شیدایی💕
✿❀❀✿✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿✿❀❀✿ 🇮🇷رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی #لیلا 🌷قسمت ۹ مهمانها عزم رفتن ميكنند. دل ليل
✿❀❀✿✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿✿❀❀✿
🇮🇷رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی #لیلا
🌷قسمت ۱۰
_اين حسين هم كه اونقدر تعريفش رو ميكردي و ميگفتي شاعره و همهی استادا آيندهشو درخشان مي بينن ... همين بود!
اون كه از اول مجلس تا آخر نُطُقش باز نشد... نميدونم با اين لال مونيش چطوري شعر ميگه ... خلاصه ليلا جان ! خودتوبدبخت نكن
سپس رو به اصلان كرده ، دست بر سينه ، با لحن ملايمی ادامه ميدهد:
- همين فريبرز جان يك پارچه آقا... تحصيل كرده ... خارج رفته ... معاشرتي ...از وقتي اومده ايران نميدوني چه ولولهای تو دخترای فاميل راه افتاده ...
اصلان با حركت سر، سخنان طلعت را تأييد مي كند
ليلا كه از عصبانيت دندان به هم میساييد سخنان طلعت را كه چون پتكي برسرش فرود میآمد تحمل نكرده
با عجله به اتاقش ميرود و در را محكم ميبندد.
طلعت شانه بالا میاندازد:
- نگاه كن اصلان ! تا ميگيم كيش از كيشميش... خانم قهر ميكنه و ميره ... نميدونه كه خير و صلاح و خوشبختي شو ميخوايم ...
*
- مادر! كاش زنده بودي !
كاش تنهام نميذاشتي و منم با خودت مي بردي .
عكس را مرتب ميبوسيد و محكم به سينه ميفشرد.
درونش از غم ذره ذره آب ميشد و قطره قطره از چشمها به روي گونهها سرازير ميگشت .
از وقتي طلعت قدم به زندگي آنها گذاشت . ليلا با اين عكس نزديك و مأنوستر شده بود.
مادر را هميشه با چادر عربي و سه نقطة سبز خالكوبي شده پايين چانه به خاطر میآورد و صدايش را با فارسي شكسته بسته و لهجهی عربي .
*
اصلان براي تجارت به كويت رفته بود
و در يك مهماني ، شرارههاي نگاه حوراء بر دلش آتش افكنده و طلسم آن ديار شده بود.
وقتي هم كه حوراء مُرد،
تمام هست و نيستش را درون كشتي فراق گذاشت و با يگانه يادگار او به مشهد آمد.
دياري كه نه وطن باشد و نه غربت .
نه صدايي از حوراء بشنود و نه نگاهش را احساس كند.
ولی خوب میدانست كه نگاه حوراء نمرده
و چشمان سياهش را ليلا به ميراث برده با همان عمق نگاه ....
🍃🇮🇷ادامه دارد...
🍃نویسنده رمان ؛ مرضیه شهلایی
--------->>🪴🍁🪴<<---------
🍁 #رمان_مذهبی 🍁
•اللهمعجللولیڪالفࢪج•🌻••
═══🪴🍁🪴═══
✿❀❀✿✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿✿❀❀✿
🇮🇷رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی #لیلا
🌷قسمت ۱۱
***
-پدر! چرا متوجه نيستين ، من فريبرز رو نميخوام ... اون همسر ايده آل من نيست ... چرا همهاش حرف مامان طلعت رو به گوشم مي زنين ؟
- دخترم ! طلعت ، خير و صلاحتو ميخواد، منم راضي نيستم تنها دختر عزيزم با اين يك لاقبا ازدواج كنه .
- پدر! خانوادهی حسين ... خانوادهی محترميه ... مادرش اين دو پسر رو با خوندل بزرگ كرده ،
علي آقا با زور بازو و عرق پيشاني تا اينجا رسيده ،
حسين هم يكي از دانشجويان ممتاز دانشكده هست ، ديگه چه خانواده اي شريفتر و بزرگوارتر از اين ها!
- ليلا جان ! در هر صورت ما نقد رو به نسيه نميديم خيال كردي فريبرز نميتونسته يكي از اون دختراي رنگ و وارنگ فرنگ رو بگيره ... يا روي يكي از دختراي فاميل انگشت بگذاره ... فريبرز عاشق نجابت و متانت تو شده ، ميبيني فهم و شعور رو... حالا تو ناز ميكني و لگد به بختت ميزني
🍃🇮🇷ادامه دارد...
🍃نویسنده رمان ؛ مرضیه شهلایی
--------->>🪴🍁🪴<<---------
🍁 #رمان_مذهبی 🍁
•اللهمعجللولیڪالفࢪج•🌻••
═══🪴🍁🪴══
✿❀❀✿✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿✿❀❀✿
🇮🇷رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی #لیلا
🌷قسمت ۱۲
يك هفته از خواستگاري ميگذرد.
جار و جنجالها و بگو مگوها همچنان ادامه دارد.
ليلا از بحث با پدر خسته شده است .
ميداند كه طلعت دائم زير پاي پدر مينشيند و مغزش را شستشو ميدهد.
سردرگم و كلافه مانند مرغ «نيم بسمل» طول و عرض اتاقش را قدم ميزند :
«خدايا! چقدر تنهام ...
چقدر بدبختم ...
چكاركنم ...
پدر دركم نميكنه ...
حرف حرف خودشه انگار نه انگار منم آدمم .»
***
پنج شنبه است .
هوا از همان خروس خوان سحر، گرم و نفسگير است .
اصلان به مغازه رفته و سهراب و سپهر دوقلوهاي شيطان سر و صدا راه انداختهاند.
صداي جيغ و فرياد آن دو بر سر تصاحب تفنگ اسباب بازي به آسمان بلند است .
ليلا از اين همه سر و صدا اعصابش متشنّج است .
كتابش را با عصبانيت به روي ميز كوبيده ، سرش را بين دو دست ميفشرد.
خانه براي او جهنم شده از بگو مگوها و سر و صداها به ستوه آمده است ،
دوست دارد از اين خانه برود. از اين خانه كه فضايش براي او جانكاه شده است ،
برود به يك جاي آرام و ساكت ، به يك جنگل دور افتاده ،
جائي كه سر و صداي آدميزاد نباشد.
🍃🇮🇷ادامه دارد...
🍃نویسنده رمان ؛ مرضیه شهلایی
--------->>🪴🍁🪴<<---------
🍁 #رمان_مذهبی 🍁
•اللهمعجللولیڪالفࢪج•🌻••
═══🪴🍁🪴═══