eitaa logo
به وقت شیدایی💕
133 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
18 فایل
به وقت شیدایی💕 ✨⏱💕 زمانی برای فروگذاردن تمام تعلقات دنیایی ورهایی از آنچه بالِ جان را برای پرواز به فضای عشق الهی بسته. اینجا به اوج آسمانی که شهدا سیر کرده اند،سفرکن🕊.... 💫✨ @inmania_thim 💕 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
مشاهده در ایتا
دانلود
️‏❇️مرحوم حاج سید احمد خمینی: "هر کس بین اطاعت از مقام معظم رهبری و امام راحل تفاوت قائل باشد، در خط آمریکاست" ◾️ ۲۵ اسفند سالگرد رحلت یادگار امام حاج احمد خمینی گرامی باد شادی روحشون صلوات🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی! حاج رحیم صارمی تعرف می‌کرد یک روز گرم تابستان، آقا مهدی باکری فرمانده لشکر عاشورا از محور به قرارگاه بازگشت. یکی از بچه ها که تشنگی مفرط او را دید، یک کمپوت گیلاس خنک برای ایشان باز کرد، مهدی قدری آن را در دست گرفت و به نزدیک دهان برد، که ناگهان کمپوت را پایین آورد و پرسید: امروز به بچه های بسیجی هم کمپوت داده اید؟ جواب دادیم: نه، جزء جیره امروز نبود. مهدی با ناراحتی پرسید: پس چرا این کمپوت را برای من باز کردید؟ گفتیم: اونا که مثل شما شناسایی نبودن و اینقدر خسته نیستن، دیدیم شما خیلی خسته و تشنه‌اید و کی بخورد بهتر از شما مهدی این حرف ها را شنید، با خشم پاسخ داد: از من بهتر، بچه های بسیجی‌اند که بی هیچ چشمداشتی می‌جنگند و جان می‌دهند. گفتیم: حالا باز کردیم، اینبار بخورید و به خودتان این قدر سخت نگیرید. مهدی با صدای گرفته ای پاسخ داد: خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی. ▪️ ٢۵اسفندماه، سالروز شهادت سردار مهدی باکری، فرمانده لشکر ٣١عاشورا گرامی باد 🌹 @hamedrzaieyadyaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹یه بطری اگروسط آب دریا هم باشه وقتی که درش بسته باشه یه قطره آب هم داخلش نمیره آدمی اگر وسط"دریای رحمت خدا"هم باشه تا خودش نخواد هیچ بهره‌ای نمی‌بره حتی اگر اون دریا اسمش رمضان باشه‌ ┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ @inmania_thim 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️این چهره یک مرد 40 یا 50 ساله نیست 🔺این چهره جوان 28 ساله ای است که پس از چند شبانه روز نبرد سخت با دشمن و نداشتن استراحت اینچنین خسته نظاره گر من و شماست... ۲۵ اسفند سالروز شهادت ملکوتی سردار رشید اسلام، تبلور غیرت آذربایجان، مهدی باکری گرامی باد...❤️ هدیه به روح مطهر شهید صلوات ┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ @inmania_thim 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت شیدایی💕
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊رمان جذاب و تلنگری #هادی_دلها 🕊قسمت ۷۴ 🍀راوی زینب 🍀 دوهفته از رفتن محسنم میگذشت یکی دو
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊رمان جذاب و تلنگری 🕊قسمت ۷۵ هفت روز از رفتن محسن میگذشت. روز و شب، غذا خوردن و نفس کشیدن برام معنی نداشت من قبلا داغ جوانم رو دیده بودم ولی به سختی داغ جوانم نبود اون موقع هیچکس نمیتونست بهم بگه بالای چشمت ابروه گوشیم زنگ خورد به اسمش نگاه کردم "" "باباعلی" "" _ الو سلام بابا بابا علی: سلام دخترم خوبی؟ باباجان من به پدرت زنگ زدم عصری همه میایم خونت، فاطمه و حسن هم با من میان _ باشه تشریف بیارید رفتم تو اتاق خوابمون عکس عروسیمون به دیوار اتاقمون بود _محسن زود رفتی خیلی زود دارن میان که برام تصمیم بگیرن میدونی تو این هفت روز چه حرفایی شنیدم محسن من نمیخوام اسم هیچ مردی به جز تو بیاد تو شناسنامه ام توروخدا نذار از هم جدامون کنن نکنه باباعلی بخواد حسین رو ازم بگیره محسن من از دنیای بعد از تو میترسم تو همون حال خوابم برد تو این باغ خیلی سرسبز بودم و لباسهایی که تنم بود مثل لباس احرام بود محسن:زینبم! _ محسن کجا رفتی چرا تنهام گذاشتی؟ محسن: بیا عزیز دلم من همیشه پیشتم تو همیشه زن منی ما یه خانواده ایم من، تو، حسین دیگه نبینم بیخودی نگران آینده باشی پاشو برو مهمونات اومدن با صدای زنگ در چشمامو باز کردم چشمام از اشک میسوخت چادرم رو سر کردم و در رو باز کردم _سلام خوش اومدید بفرمایید تو باباعلی:سلام دخترم خوبی؟ بعد از پنج دقیقه بابا مامان خودمم اومدن بعد از سلام علیک باباعلی شروع کرد باباعلی: حاج حسن من خواستم بیاید تا این حرفها رو در حضور شما به زینب جان بگم زینب جان محسن قبل شهادتش خیلی سفارش تو رو به ما کرده ماهم اومدیم بگیم تو و بچه ای که بارداری یادگار محسن مایی ولی خیلی جوانی برا تنها زندگی کردن تو چه بری خونه پدرت چه بیا خونه من دختر منی فقط بری خونه یعنی میخوای ازدواج کنی اما اگه بیای خونه ما عزیزی پیشمون بیشتر عزیز میشی _ من فقط زن محسنم، میام خونه پدر شوهرم به شرطی که شما تا آخر عمر من رو دختر خودتون بدونید نمیخوام اسم کسی به جز محسن بیاد تو شناسنامه ام بابا علی : تو شمع خونه مایی عزیز دلم حاج حسن فعلا وسایل زینب جان خونه شما باشه تا بعدا چندتا واحد پیش هم بخریم بابا : بله حتما 🕊ادامه دارد.... 🕊 نویسنده؛ بانو مینودری
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊رمان جذاب و تلنگری 🕊قسمت ۷۶ قرار شد همه باهم بمونیم و اثاثم رو جمع کنیم و ببریم بذاریم زیر زمین خونه پدرم بعد من برم خونه پدرشوهرم محسنم روزگاری که میگفتن رسم است زن با لباس عروس بیاد خونه بخت با کفن از خونه شوهرش بره چرا بخت، قسمت من برعکس همه هم جنس هام شد چرا تورفتی نگفتی زینب بدون من چی کنه تو این روزگار رقیه اومد سرم رو به آغوش گرفت و گفت: من بمیرم برات بسه زن داداش پاشو بریم. تو خونه خالی نشستی گریه میکنی به فکر بچه تو شکمت باش داشتم از خونه بختم میرفتم با اسم همسر شهید خدا میدونست بقیه عمرم چطوری میگذره در رو بستم با گریه تموم شد عاشقانه های من، به سال نکشیده تموم شد سرم رو گذاشته بودم به شیشه ماشین و گریه میکردم که گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس بود _ بابا لطفا جواب بدید گوشیم رو بابا علی: چرا بابا خودت جواب نمیدی _ شما جواب بدید من راحت ترم بابا بعد از قطع مکالمه گفت از فرهنگی یگان صابرین بود گفتن فردا میخوایم وسایل محسن رو بیاریم تحویل بدیم و گفتن دوشنبه هم برای گشایش کمد محسن تشریف بیارید یگان فقط تاکید کردن خانمی به نام خانم رضایی هم همراهمون باشن 🕊ادامه دارد.... 🕊 نویسنده؛ بانو مینودری
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊رمان جذاب و تلنگری 🕊قسمت ۷۷ امروز فشار روحی خسته ام کرده بود.. فکرشم نمیکردم یه روزی اینجوری از خونه ی خودم برم. اتاق دوران مجردی رقیه خانم رو از صبح خالی کرده بودن تا وسایل من جایگزین بشه و من باید دوران جدید زندگیم رو از اینجا شروع کنم. تو پذیرایی نشسته بودیم رو به حسن آقا گفتم : داداش میشه منو ببری مزار ؟ حسن آقا: بله بفرمایید بریم زن داداش با اون خانم رضایی تماس گرفتید؟ -نه الان تماس میگیرم شماره بهار رو گرفتم -الو سلام بهار : سلام خواهری خوبی؟ -نه بهار دلم میخواد برم پیش محسنم نمیخوام دنیای بدون اون رو بهار : گریه نکن عزیز خواهر کجایی؟ -آه داریم میریم پیش محسن با برادر شوهرم بهار : باشه میام اونجا وقتی رسیدیم حسن آقا رفت عقب ایستاد. نشستم کنار محسن "خوبی همسری؟ بدون من پیش سید الشهدا بهت خوش میگذره؟ نگفتی زنم بارداره بدون من چیکار کنه؟ نگفتی زینبم همش هجده سالشه ؟؟؟ از خونمون رفتم بدون تو محسن بهم نمیگن چطوری شهید شدی محسن من از دنیای بدون تو میترسم بهار : زینب رفتم تو بغل بهار -بهار دیدی زندگیم شروع نشده تموم شد بهار من باید چیکار کنم فردا میخوان وسایل محسن رو بیارن بیا ببین هر چند شماها همتون میدونید محسنم رو چطور کشتن حسن : زنداداش بریم حالتون بد میشه. خانم رضایی میشه کمکش کنید تا ماشین و بعدش با ما تا منزل بیایید؟ اون شب به ما چه گذشت بماند.. ساعت سه بعد از ظهر مادرم اینا اومدن. بهار ، مقدم ، احمدی و خیلی های دیگه بالاخره ساعت شش غروب شد چند تا پاسدار وسایل محسن رو آوردن با اشاره حسن بهار و رقیه اومدن کنارم نشستن تو ساک محسن سلام بر ابراهیم بود ولی وقتی کاور لباس رزم رو باز کردم. خودم و طفلم از درون جیغ میزدیم محسن رو تیر باران کرده بودن سرش رو نیمه بریده بودن از پیش تا جلو برای همین همه ازم پنهان میکردن وقتی مهمونا رفتن رفتم تو اتاقم فقط جیغ زدم.. وقتی چشمام رو باز کردم تو بیمارستان بودم. دکتر : دخترم ماه هشتم بارداری هستی دوره حساسی هست بیشتر مواظب پسرت باش منو ببرید پیش محسن گروهکی اونشب قصد ورود و تجاوز به خاک ایران داشته ، یک گروهک تروریستی وهابی بوده برای مراسم چهارده خرداد و شب های قدر بود گروهکی که تشنه به خون شیعه بود. روزها میگذرد و یک هفته بعد هست.. حاضر شده بودم برم مزار محسن که صدای خاله محسن مانع بیرون رفتنم شد **خواهر جان زینب الان جوانه بالاخره میره حسن هم که جوانه خب همین الان صیغه کنید تا عده زینب تمام بشه مادر : خواهر این چه حرفیه زینب قصد ازدواج نداره فعلا نگو این حرفا رو از اتاقم خارج شدم بدون سلام رد شدم 🕊ادامه دارد.... 🕊 نویسنده؛ بانو مینودری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام باد بر آن روزه‌دارِ تشنه لبی که آب نوشد و گوید سلام ما به « حسین » ┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ @inmania_thim 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Doa-05Ramazan.mp3
1.12M
♻️ دعای روز پنجم ماه مبارک رمضان♻️ 🎤حاج میثم ✨اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِينَ، وَ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنْ عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ الْقَانِتِينَ، وَ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنْ أَوْلِيَائِكَ الْمُقَرَّبِينَ، بِرَأْفَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ. ✅خدایا قرار ده مرا در این ماه از آمرزش جویان، و از بندگان شایسته فرمانبردار، و از اولیای مقرّبت، به رأفتت ای مهربان ترین مهربانان. 🍀 🌺🍀 🍀🌺🍀 🌺🍀🌺🍀 🍀🌺🍀🌺🍀 🌺🍀🌺🍀🌺🍀 🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀
🌺نگاهی به دعای روز پنجم ماه رمضان :. 1⃣ خدایا مرا از مستغفرین قرار ده. انسانی که استغفار میکنه، یعنی به خطاهاش توجه داره. یعنی مغرور نیست و قصد اصلاح داره. یعنی در غفلت به سر نمی بره. 2⃣ مرا از بندگان صالح و مطیعت قرارده. مقام صالحین، مقام بالایی است که انبیاء دعا می کردند به آن مقام برسند. تمام نمازگزاران نیز، هر روز در نماز خود به عباد صالح خدا سلام می دهند. 3⃣ مرا از اولیاء مقرب خودت قرار ده. قرب خدا، هدف هر مسلمانی است، زیرا در همه اعمال، نیت، قربة الی الله است، که لذت و نعمتی فوق همه ی نعمتهاست. جوار قرب الهی، جایگاهی است که هر کسی را راه ندهند. برای رسیدن به آن جایگاه، انسان باید ابتدا با استغفار، پاک شود، سپس با اعمال صالح، از صالحین شود، و آنگاه به بارگاه ربوبی راه یابد.
4_5839389023985996712.mp3
5.89M
🎤•|سید‌مهدۍحسینۍ|• مناجات_هَر‌بَلایی‌سَرَم‌اومَده‌از گُناه‌اومَده
بعد نماز صبح دو رکعت نماز برای دل ، هدیه و به نیت وجود مُقَدس آقازاده قاسم ابن الحسن علیه السلام و آقا زاده عبدالله ابن الحسن علیه السلام بخونین ...💔 نیت فرج امام زمان(عج) شفای مریض‌ها ، رزق ۳۰ شب بندگی زیارت کربلا و مشهد ، رزق حلال دنیوی زیارت خیمه‌گاه ازدواج جوانها و ... خُنَکای دل نجمه خاتون سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت شیدایی💕
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊رمان جذاب و تلنگری #هادی_دلها 🕊قسمت ۷۷ امروز فشار روحی خسته ام کرده بود.. فکرشم نمیکر
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊رمان جذاب و تلنگری 🕊قسمت ۷۸ (قسمت آخر) تمام طول راه تا مزار رو گریه کردم وقتی رسیدم مزار پاشووووو محسن پاشو که همه عالم و ادم دارن حرف ازدواج منو حسن رو میزنن مردم چه میفهمن چقدر سخته تو اوج جوانی بیوه شدن فقط کافیه با یه آقا تو کوچه خیابون صحبت کنی اون وقت چه فکرایی در موردت میکنن ازدواج کنی میگن منتظر بود شوهرش بمیره شوهر کنه ازدواج نکنه میگن کیو زیر سر داره که شوهر نمیکنه مادر شهید، پدر شهید ، خواهر شهید ، برادر شهید، فرزند شهید بودن سخته خیلی هم سخته ولی شهید بودن سخت تره چرا که سایه مردی سرت نیست مردم چه خبر دارن از همسران شهدایی که برای بودن در کنار فرزندشون مجبور به ازدواج با برادر شوهرشون شدن؟ همسران شهدایی که از طرف خانواده شهید خیلی اذیت شدن ولی بخاطر فرزندشون تحمل کردن داشتم با محسن حرف میزدم که گوشیم زنگ خورد اسم داداش حسن روی گوشی نمایان شد -الو سلام زنداداش کجایی؟ -پیش مَردَم جایی که کسی جرات نمیکنه بهم پیشنهاد ازدواج با برادرشوهرمو رو بده داداش حسن:میام اونجا من چند دقیقه دیگه حسن سر به زیر شروع کرد به حرف زدن : من شرمندتم زنداداش باید خیلی زودتر این موضوع رو خودم پیگیری میکردم دستام شروع کرد به لرزیدن **حقیقتش من یکی از هم دانشگاهی های خانمم رو زیر نظر دارم برای ازدواج همین امشب این موضوع رو مطرح میکنم تا شما هم خلاص بشی از این موضوع تا رسیدن ، هم من هم حسن آقا ساکت بودیم شب بعد از شام حسن رو به همه گفت : لطفا چند دقیقه همه بشینید تو این مدت خیلی از گوشه کنار به گوشم رسوندن که زنداداشت جوانه عقدش کن ولی زینب خانم همیشه همون زنداداش کوچولوی من میمونه ازتون میخوام برای پایان این حرفای صد من یه غاز فردا زنگ بزنید خونه خانم زارع و هماهنگ کنید برای خواستگاری میخوام روز چهلم محسن همه بفهمن من نامزد کردم تا دیگه اسم ناموس برادر شهیدم نقل دهان ها نباشه همون فردا شب حسن و سمانه بهم محرم شدن روزهای پایانی بارداری بیشتر محتاج بودن محسن بودم. فقط مجلس چهلم یه نفر بلند گفت : معلوم نیست چیه که حتی برادر شوهرشم حاضر نشد باهاش ازدواج کنه آااااااااااخ همین حرف باعث شد که حالم بد بشه ماااااااامان نفهمیدم چی شد وقتی چشمام رو باز کردم مامانم گفت : پسرت صحیح و سالم دنیا اومد تموم شد . پسرم دنیا اومد و حالا سایه یه مرد محرم بالای سرم هست محسن پسرمون اومد سخت بود بدون تو ولی قول میدم حسینمون رو یه سرباز بزرگ کنم برای آزاد سازی قدس 🕊🕊*پایان*🕊🕊 شادےروح شهدا 🌸 🕊 نویسنده؛ بانو مینودری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴چقدر زیبا بود این کلام آقای قرائتی... ما اینجور هستیم؟ ┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ @inmania_thim 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 وَ بِعَمَلِي إِلَى أَحْسَنِ الْاَعْمَالِ 🔸خدایا! همنشین من در فردای قیامت عملم خواهد بود. کمکم کن با خود عملی به عرصۀ قیامت آورم که در سیرت و صورت، زیبا و بهترین باشد. فرازی از صحیفه سجادیه ┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ @inmania_thim 💕