✅#خاطرات_شهدا
🌀 به روایت: جانباز مدافع حرم؛ امیرحسین حاجی نصیری
✨امداد الهی✨
در منطقه که بودیم، ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﮔﺸﺖ ﻭ ﺷﻨﺎسایی. باران شدیدی 💦 هم می آمد
ﻋﻤﺎﺭ (شهید محمدخانی) ﮐﻪ ﺩﯾﺪ ﻣﻦ ﭼﻘﺪﺭ ﺧﺴﺘﻪ ام 🥱، ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻤﺮﺍه ﺭوح الله (شهید قربانی) ﻭ ﻣﯿﺜﻢ (شهید مدواری) ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺑﺮوند. ﺑﺎﯾﺪ ۱۲ ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮ می رﻓﺘﻨﺪ در ﺩﻝ ﺩﺷﻤﻦ! 😱
ﺗﺎ ﯾﮏ ﻣﺴﯿﺮﯼ ﺭﺍ می شد ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﻓﺖ ﺟﻠﻮ 🚙
ﺣﺪﻭﺩ ﺳﺎﻋﺖ ۹ ﺷﺐ ﺑﻮﺩ. ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ رساندمشان ﻭ ﺧﻮﺩﻡ در ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﺑﺮﺩ 😴
ﺩﻡ ﺩﻣﺎﯼ ﺍﺫﺍﻥ ﺻﺒﺢ، ﺩﯾﺪﻡ بیسیم 📞 مرا ﭘﯿﺞ ﮐﺮﺩ: «ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺑﺎش‼️ ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﻣﺴﻠﺢ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺳﮓ ﺩﺍﺭﻧﺪ در ﻣﻨﻄﻘﻪ ﭘﺮﺳﻪ می زﻧﻨﺪ.»
ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻡ. در ﻓﮑﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ یکدفعه ﺩﯾﺪﻡ ﻋﻤﺎﺭ ﻭ ﻣﯿﺜﻢ ﻭ ﺭﻭح اﻟﻠﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ می آﯾﻨﺪ ﻭ ﺩﻭ ﺳﮓ 🐶 ﻫﻢ ﺩﻧﺒﺎل شاﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
ﺧﺴﺘﮕﯽ🌪ﺍﺯ ﺳﺮ ﻭ ﺻﻮﺭﺕ ﺷﺎﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﯾﺪ.
ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎیشاﻥ ﻫﻢ ﺧﯿﺲ ﺁﺏ💧ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.
ﻧﺰﺩﯾﮏ ﮐﻪ ﺷﺪﻧﺪ، پرسیدم ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺍﯾﻦ سگ ها چیست؟
عمار گفت: اینها را خدا فرستاد کمکمان
سگ های ولگرد در منطقه زیاد بودند. کافی بود یکیشان با دیدن ما پارس کند تا لو برویم🤭 اما این دو تا سگ که آمدند سمتمان، روح الله از جیبش کمی بهشان نان داد.
آنها هم دنبالمان راه افتادند. همین باعث شد سگ های دیگر با دیدن اینها پارس نکنند.
خیلی خسته بودند.
وقتی ﺑﺮﮔﺸﺘﯿﻢ ﻣﻘﺮ، از خستگی خوابشان برد.
ﯾﺎﺩﻡ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﻃﻮﻝ ﮐﺸﯿﺪ ﺗﺎ پوتین هایشان ﺧﺸﮏ شود!
💫✨
@inmania_thim 💕
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
#خاطرات_شهدا🕊
──────
یهو میومد میگفت:
«چرا شماها بیڪارید⁉️»
میگفتیم :
«حاجی ! اسلحہ دستمونہ ! یا ماموریت
هستیم و مشغولیم؟!»
.میگفت :
«نہ... بیڪار نباش !
زبونت بہ ذڪرخدا بچرخہ پسر...
همینطور ڪہ نشستے ، هر ڪارے ڪہ میڪنے ذڪر هم بگو :» 📿
وقتے هم ڪنار فرودگاه بغداد
زدنش
تۅ ماشینش ڪتاب دعا و قرآنش بود ...
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@inmania_thim 💕
🌷 #خاطرات_شهدا
●حسیـن ایرلو بچه تهران بود از آن داش مشتی هــا...
شده بود فرمانده تحریب لشکر المهدی(عج)...
●می گفت دوست دارم جوری شهید بشم که یک وجـبم از من هم نمـونه... گلوله مستقیم تانک خورد به سینه اش، تکه تکه شد....
●بعد از حسیــن، کاکا علے شـد فرمانده تخریـب...
دیدم همیشــه یک لباس منـدرس و کهنه به تن دارد.
گفتـم کاکا علے این چـیه پوشیدے زشتـه!
گفـت: لباس شهیـد ایرلوِ!
گفتم: حسین هیکلش دو برابر تو بود؟
گفت:دادم خیاط بـرام اندازش کـرده.
روی آسـتین جاے یک پارگے بود.
❇️گفـتم: این چـیه، چرا این را ندوختـی؟
گفت: جاےترکـشیه که به بازوے ایرلو رفته.
هر وقت خسـته میشـم. دلم مےگـیره سرم رو
مےگذارم رو این پارگےآروم میشم!
#شهید_علی_ناظمپور(کاکاعلی)
#خاطرات_شهدا
فوتبالش خیلی خوب بود ⚽️
داشتیم مسابقه میدادیم که تیمِ مهدی، یک گُل عقب افتاد..
یه فرصت عالی جور شد، توپ روپای مهدی افتاد و راحت میتونست گل کنه تا بازی مساوی بشه، اما یهو مادرش صداش زد و گفت: مهدی برو نون بگیر 🍞
مهدی هم توپ رو ول کرد و رفت نونوایی!
#احترام_به_والدین
شهید مهدی زینالدین
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@inmania_thim 💕