به وقت شیدایی💕
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊رمان جذاب و تلنگری #هادی_دلها 🕊قسمت ۱۱ نامه رو بازکردم.. باهمون خط اول اشکم دراومد ✍
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🕊رمان جذاب و تلنگری #هادی_دلها
🕊قسمت ۱۲
ازهمان سال 92 که لیاقت مدافع بی بی رو پیدا کردم.. نگرانیم تو بودی.. اما اینبار که آمدم از تو #دل_کندم. برای آنکه نگران #صبروتحمل تو بودم.
این خواهرگرامی را انتخاب کردم که بعد از من مراقب_تو باشد #توکل به درگاه خداوند ودست درازی به خانم رضایی تا ادامه این راهو #زینبی_وار طی کنه.
امیدوارم خیلی زود با این خواهر بزرگوار دوست شوی تاخیالم راحت شود.
دوستدارتو.. برادرت حسین
وقتی نامه ی حسین عزیزم تموم شده بود دم در خونه بودم.
زنگ زدم وارد خونه شدم میخواستم برم تواتاقم
_سلام
مامان: سلام
_زینب جان حسین که رفته..توهم میری تو اتاقت.. من دلم به کی خوش باشه خب؟
زینب:من خوبم..
مامان: الله اکبر مشخصه زینب امروز یه خانمی اومده بود خونه میگفت از طرف حسـین اومده.
برگشتم کامل به سمتش ینی پریدم به سمت مامان
_اسمش چی بود؟؟؟؟!
مامان: خانم رضایی
_رضایی: شماره نداد؟؟آدرس نداد؟؟
مامان: آروم باش.. تواتاقته
دویدم سمت اتاقم
_سلام خانم رضایی ببخشید
خانم رضایی: سلام زینب قشنگم.. خوبی خانم گل
باحرف خانم رضایی اشکم دوباره جاری شد
_ممنون
خانم رضایی:
_الهی من بمیرم برای دلت.. ناهار خوردی؟؟
_نه
خانم رضایی:
_عزیز دلم ناهارتو بخور استراحت کن ساعت 6 میام دنبالت بریم جایی..
_آخه
خانم رضایی: آخه بی آخه.. ناهارتو کامل میخوریا
_چشم
خانم رضایی: یاعلی
_یاعلے
🕊ادامه دارد....
🕊 نویسنده؛ بانو مینودری
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🕊رمان جذاب و تلنگری #هادی_دلها
🕊قسمت ۱۲
ازهمان سال 92 که لیاقت مدافع بی بی رو پیدا کردم.. نگرانیم تو بودی.. اما اینبار که آمدم از تو #دل_کندم. برای آنکه نگران #صبروتحمل تو بودم.
این خواهرگرامی را انتخاب کردم که بعد از من مراقب_تو باشد #توکل به درگاه خداوند ودست درازی به خانم رضایی تا ادامه این راهو #زینبی_وار طی کنه.
امیدوارم خیلی زود با این خواهر بزرگوار دوست شوی تاخیالم راحت شود.
دوستدارتو.. برادرت حسین
وقتی نامه ی حسین عزیزم تموم شده بود دم در خونه بودم.
زنگ زدم وارد خونه شدم میخواستم برم تواتاقم
_سلام
مامان: سلام
_زینب جان حسین که رفته..توهم میری تو اتاقت.. من دلم به کی خوش باشه خب؟
زینب:من خوبم..
مامان: الله اکبر مشخصه زینب امروز یه خانمی اومده بود خونه میگفت از طرف حسـین اومده.
برگشتم کامل به سمتش ینی پریدم به سمت مامان
_اسمش چی بود؟؟؟؟!
مامان: خانم رضایی
_رضایی: شماره نداد؟؟آدرس نداد؟؟
مامان: آروم باش.. تواتاقته
دویدم سمت اتاقم
_سلام خانم رضایی ببخشید
خانم رضایی: سلام زینب قشنگم.. خوبی خانم گل
باحرف خانم رضایی اشکم دوباره جاری شد
_ممنون
خانم رضایی:
_الهی من بمیرم برای دلت.. ناهار خوردی؟؟
_نه
خانم رضایی:
_عزیز دلم ناهارتو بخور استراحت کن ساعت 6 میام دنبالت بریم جایی..
_آخه
خانم رضایی: آخه بی آخه.. ناهارتو کامل میخوریا
_چشم
خانم رضایی: یاعلی
_یاعلے
🕊ادامه دارد....
🕊 نویسنده؛ بانو مینودری