eitaa logo
به وقت شیدایی💕
133 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
18 فایل
به وقت شیدایی💕 ✨⏱💕 زمانی برای فروگذاردن تمام تعلقات دنیایی ورهایی از آنچه بالِ جان را برای پرواز به فضای عشق الهی بسته. اینجا به اوج آسمانی که شهدا سیر کرده اند،سفرکن🕊.... 💫✨ @inmania_thim 💕 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
مشاهده در ایتا
دانلود
4_318504763102593427.mp3
1.11M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃 🍂🌺🍂 🌺 دعای روز اول ماه مبارک رمضان 💖 ﷽ 💖 🙏🏻🌻اللهمَ اجْعلْ صِیامی فـیه صِیـام الصّائِمینَ وقیامی فیهِ قیامَ القائِمینَ ونَبّهْنی فیهِ عن نَومَةِ الغافِلینَ وهَبْ لی جُرمی فیهِ یا الهَ العالَمینَ واعْفُ عنّی یا عافیاً عنِ المجْرمینَ.🙏🏻🌻 🍀خدایا قرار بده روزه مرا در آن روزه داران واقعى وقیام وعبادتم در آن قیام شب زنده داران وبیدارم نما در آن از خواب بى خبران وببخش به من جنایتم را در این روز اى معبود جهانیان ودر گذر از من اى بخشنده جنایات كاران.🍀 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت شیدایی💕
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊رمان جذاب و تلنگری #هادی_دلها 🕊قسمت ۶۴ اتل متل یه مادر چشاش به در خشکیده فرزند دلبندشو
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊رمان جذاب و تلنگری 🕊قسمت ۶۵ درب رو برای بهار باز کردم. تا بهار این چهار طبقه بیاد بالا چند دقیقه ای طول میکشه رفتم صورتم رو بشورم که هم دعوام نکنه هم نگرانم نباشه بالاخره بهار پشت در نمایان شد. مشکوکانه به صورتم نگاه کرد وگفت: گریه کردی؟ از ترسم سریع خودم رو لو دادم و گفتم : بخدا برای محسن نبود این کتاب خوندم ( اشاره کردم به کتاب شعر محسن) بهار : عه کتاب اتل متل عشق خون من عاشق این کتابم حالا تو کدوم شعرش رو خوندی؟ _مادر بهار: میدونستی این شعر و خیلی از شعرهای این کتاب از روی واقعیته؟ _نه یعنی چی؟ بهار وایسا من برم شام بیارم تو سر سفره برام تعریف کن بهار: باشه، شام چی گذاشتی؟ _سالاد ماکارانی بهار میگم تو خبر داری تحویل پیکر شهید حججی چی شد؟ تو کانال های مجازی که هر روز یه چیزی میگن.. بهار: از شبکه خبر و یک باید اخبار رو پیگیری کنی تا جایی که من میدونم دنبال تحویل پیکر هستن _بهار بیا شام خب حالا تعریف کن بهار: ببین یه شهید بوده هیچ اثری ازش پیدا نمیشه تا مامانش میره مکه تو کعبه میگه بچم باید صحیح و سالم برگرده وقتی بر میگرده ایران دقیقا مثل خواسته اش بچه اش صحیح و سالم برمیگرده ایران وقتی تو رفتی وسایل شام رو بیاری کتاب رو نگاه کردم دیدم بیشتر شعرهایی که از روی حقیقت نوشته شده رو علامت زده اون شب با بهار یه عالمه حرف زدیم بالاخره اول مهر شد و من و عطیه راهی مدرسه شدیم. خبر شگفت آوری شنیدیم ششم مهر در تهران هست قرار شده همه خانمها با هم بریم.. 🕊ادامه دارد.... 🕊 نویسنده؛ بانو مینودری
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊رمان جذاب و تلنگری 🕊قسمت ۶۶ روسری مشکی و مانتو مشکی رو پوشیدم و داشتم چادر سر میکردم که زنگ خونه به صدا در اومد. بهار، عطیه، مهدیه و زهرا اومده بودن بریم مراسم شهید حججی تا سوار ماشین شدم عطیه گفت: چرا رنگ رخ نداری؟ _ نمیدونم سه چهار روزه کلا سرگیجه دارم بهار: ان شاءالله داری میمیری تا حالا اونقدر جمعیت یه جا ندیده بودم زمین و زمان اومده بودن تا تو بدرقه این جوان دهه هفتادی شرکت کنن. اونقدر گریه کرده بودم که حالت تهوع ام شدیدتر شده بود بهار: بشینید این نادان رو ببریم دکتر وقتی چشمامو باز کردم دیدم پدر شوهرم و مادر شوهرم اونجان باباحسین: بابا جان خوبی؟ مامان جون: دختر گلم از این به بعد تا اومدن محسن بایدخیلی مواظب خودت واین امانت الهی باشی متعجب و شرم زده بودم از حرفا تا مادر شوهرم گفت: عزیز دلم شدی بارداری دخترم زنگ زدم مادرت هم بیاد دیگه نباید خونه تنها باشی تو اولین ارتباطت با باید بگی بارداری تا اونم بیشتر مواظب خودش باشه اون شب مادر شوهرم نذاشت برم خونه خودمون. ته یه هفته بعد هیچ ارتباطی با محسن نداشتم ولی وقتی بهش گفتم خیلی خوش حال شد 🕊ادامه دارد.... 🕊 نویسنده؛ بانو مینودری
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊رمان جذاب و تلنگری 🕊قسمت ۶۷ 🍀راوی عطیه 🍀 دوروز بود خونمون شبیه غمکده بود هیچ حرفی بین من و محمد رد و بدل نشده حتی در حد سلام.. میدونستم تقصیر خودمه محمد وقتی اومد خواستگاریم بهم گفت بودن سخت تر از بقیه پاسدارهاست منم با عشق گفتم اما الان نمیدونم چرا کم آوردم دو روز محمد اومد خونه گفت باید بره .. قاطی کردم داد وبیداد گذاشتم بعدشم قهر کردم محمدم رفت مزار شهدا تا آروم بشم ولی میبینم واقعا باید صبور باشم. تو اتاق خواب نشسته بودم که گوشیم زنگ خورد بهار بود _ الو سلام خوبی؟ بهار: سلام عطیه خانوم مرسی، یادت نره بری دنبال زینب بیای خونه ما. _ نه داشتم حاضر میشدم برم دنبالش (چند روز پیش همه خونه مهدیه اینا بودیم زینب گفت دلش آش دوغ میخواد حالا امروز مامان بهار درست کرده و همه مون رو دعوت کرده) از اتاق خواب خارج شدم و بلند گفتم : من دارم میرم دنبال خانم محسن تا با هم بریم خونه بهار محمد: عطیه بسه عزیزم دو روزه یک کلمه با من حرف نزدی _ محمد میفهمی هربار که میری مأموریت با هر زنگ تلفن و در، میمیرم میگم نکنه مجروح شد، نکنه شهید شد محمد:خسته شدی؟ فکر میکردم دختری که ابراهیم هادی عطیه اش کرده باشه _ خسته نشدم من عاشقتم فقط قول بده بازم سالم برگردی محمد: روی چشم خم شد گوشه چادرم رو بوسید محسن: برو به سلامت خانم گلم _زینب جان بیا پایین خواهرجان بریم زینب: سلام خوبی؟ محمد آقا رفت مرز؟ _نه شب میره زینب: به سلامتی از صبح اونقدر دلشوره دارم حالت تهوع، سرگیجه _ان شاءالله خیره دینگ دینگ بهی درو باز کن ماییم بهار: زینب بی تربیت بهی چیه بدو بیا بالا جوجه نازم همه اومده بودن داشتیم آش میخوردیم که دیدم آلارم اس ام اس گوشیم روشن خاموش میشه همسرم "" " عطیه جان برنامه امشب کنسل شده افتاد برا چند روز بعد، به گوشی خانم رضایی زنگ میزنم بگو حتما جواب بدن "" " جواب دادم چیزی شده محمد؟ محمد" "" آره، محسن ومهدی مجروح شدن، تو سروصدا نکن چون شرایط خانم محسن سخته بذار خانم رضایی بگه به هر دوشون خواهر و خانوم مهدی هم اونجان؟ "" " _ یا امام حسین جان عطیه مجروح شدن؟ محمد:" "" اره بخدا الان تو اتاق عملن"" " به بهار اس دادم بهار سید الان بهت زنگ میزنه باهات کار مهمی داره... 🕊ادامه دارد.... 🕊 نویسنده؛ بانو مینودری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕗 به کریمان جهان داد کرم یاد، رضا غالبا بیشتر از خواهش ما داد رضا رمز هر معجزه‌ی پنجره فولاد، رضا خانه آباد کند، خانه‌اش آباد رضا با یک سلام زائر آقا شوید✋ ❣در حرم بمانید؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع) 🆔 @razavi_aqr_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_318504763102593431.mp3
829.6K
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 دعای روز دوم ماه مبارک رمضان 💖 ﷽ 💖 🙏🏻🌻اللهمّ قَرّبْنی فیهِ الى مَرْضاتِكَ وجَنّبْنی فیهِ من سَخَطِكَ ونَقماتِكَ ووفّقْنی فیهِ لقراءةِ آیاتِكَ برحْمَتِكَ یا أرْحَمَ الرّاحِمین.🙏🏻🌻 🍀خدایا نزدیك كن مرا در این ماه به سوى خوشنودیت وبركنارم دار در آن از خشم وانتقامت وتوفیق ده مرا در آن براى خواندن آیات قرآن به رحمت خودت اى مهربانترین مهربانان🍀. 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز ماه رمضان برای درست کردن افطار هر روز رو به نیت یکی از معصومین و بزرگان خدا قرار بدین(نذر کنید)و سفره تون رو پر برکت کنید☺️ روز دوم به نیت سفره ی امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام نیت میکنیم و افطاری وسحر را به نیت حضرت علی علیه السلام، بعد فاتحه و سه صلوات هم هدیه میکنیم🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هنگام افطار دِلال کنید! دِلال چیست؟ در اول دعای افتتاح عرض می کنیم: «مدلاً علیک» دِلال يعنى ناز کردن! هنگام افطار برای خدا ناز کنید! چون براش روزه ‌گرفتید وحضرتش خوان کرم گسترده؛ لقمه ى اول را نزدیک دهان ببرید، اما نخورید! دعا کنید؛ یعنی به خدا عرض کنید: اگر حاجتم را بدی، افطار می کنم! به این حالت می گويند دِلال؛ معجزه می كند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت شیدایی💕
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊رمان جذاب و تلنگری #هادی_دلها 🕊قسمت ۶۷ 🍀راوی عطیه 🍀 دوروز بود خونمون شبیه غمکده بود ه
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊رمان جذاب و تلنگری 🕊قسمت ۶۸ 🍀راوے بهار🍀 وقتی اس ام اس عطیه رو دیدم زیر پام خالی شد ولی مجبور شدم وانمود کنم خوبم گووشیم زنگ خورد. اسم آقای علوی روی گوشیم نمایان شد _ بچه ها من برم دوغ بیارم رفتم تو آشپزخانه در رو بستم _ الو سلام آقای علوی خوب هستید؟ عطیه گفت چی شده ولی توضیح نداد حال و چطوره؟ سید: سلام ای حال ما هم تعریفی نداره دو سه تا خورده به پشت هم به خورده عطیه گفت خانم محسن و مهدی اونجان لطفا شما بهشون بگید. اینا الان تو اتاق عملن تا ساعت نه ده به هوش میان ان شاءالله فقط تو رو خدا مواظب حال خانم محسن باشید موقعه انتقال به ایران خیلی نگران حال خانمش بوده _ باشه نگران نباشید فعلا یاعلی محمد : یاعلی گوشی رو که قطع کردم چند دقیقه صبر کردم تا حالم آروم بشه بعد گفتم: عطیه جان بیا این پارچ های آب رو ببر تا وارد اتاق شدم دیدم مهدیه میگه : عطیه چیه گرفته ای؟ زینب: خخخخخ محمد میخواد بره مرز برا همونه مهدیه: اوخی راستی زینب الان چند ماهته؟ زینب: دو ماه میزان با رفتن محسن ده روز دگ میاد با گوشیم به همه به جز مهدیه، عاطفه و زینب اس دادم چی شده و گفتم یه چیزی بهونه کنید و برید.. محدثه: بهار جون خیلی چسبید ما بریم میخوایم بریم بهشت زهرا زینب: منم میام خیلی _ تو بمون با عاطفه، عطیه و مهدیه میریم پیش (دهقان امیری) زینب: باشه سوار ماشین شدیم زینب: عطیه این همه گرفتگی واقعا فقط به خاطر یه اعزامه؟ _ زینب گاهی واقعا میترسم زینب: دیگه یاد گرفتم که یه سری باید فدا بشن، حرف بشنون تا بقیه تو امنیت باشن.. قبل از شهادت حسین خیلی ناآرومی میکردم ولی با دیدن صبوری خانم صفری تبار، محرابی پناه، بابایی زاده و... صبور شدم بالاخره رسیدیم چیذر _ عطیه شما برو آب بیار عطیه: چشم _ بچه ها امروز خودتون گفتید باید یه سری فدا بشن گاهی بین حرف و عمل فاصله زیاده الان خدا بهتون یه فرصت عمل به حرفاتون داده مهدیه: بهار تو رو خدا داداشم شهید شده؟ نگاهم افتاد به زینب آروم بود و فقط اشکاش میریخت _ نه عزیزم دیروز تو سوریه یه عملیات میشه و مجروح میشن ولی بخدا حالشون خوبه عاطفه: یا حضرت زینب مهدیه:☹️ _ زینب دخترم یه چیزی بگو زینب: بریم بیماریستان.. 🕊ادامه دارد.... 🕊 نویسنده؛ بانو مینودری
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊رمان جذاب و تلنگری 🕊قسمت ۶۹ 🍀راوے زینب🍀 وقتی رسیدیم بیمارستان محمد آقا اومد سمتمون محمد : همین الان هر دوشون رو از اتاق عمل درآوردن، بردنشون ریکاوری. 12 ساعت بعد اول آقا مهدی به هوش اومد یه ساعت بعد محسن به هوش اومد تا چشماش باز کرد رفتم پیشش _ سلام عزیز دلم محسن : سلام خانمم خوبید؟ _محسن تو چرا با این مجروحیت هات منو سکته میدی؟ محسن : آخه تو مجروحیت قبلیم تابلو کردی دوسم داری با دست زدم پشت دستش گفتم : عه محسن باید به روم بیاری؟ محسن : فنقل بابا چند وقتشه؟ _ تقریبا دوماه محسن تو رو خدا خوبی؟ محسن: آره عزیزم پرستار اومد تو اتاق رو به من گفت : عزیزم اجازه بدید مریض استراحت کنه _ چشم بعد از بیرون رفتن پرستار خم شدم پیشانیش رو بوسیدم و گفتم: زود خوب شو عزیز دلم تا اومدم بیرون دیدم عاطفه و مهدیه از اتاق آقا مهدی اومدن بیرون چشمای اونا هم قرمز بود _ آقا مهدی خوب بود؟ مهدیه : زینب داداشم چندتا تیر خورده بود؟ بغلش کردم گفتم خوب میشه عزیز دلم خدارو شکر کن سالمه بهار : محسن خوب بود؟ _ اره خداروشکر محسن و مهدی تا یه هفته بعد بیمارستان بودن الحمدالله دیگه ماه های بعد بارداریم اروم بودم... 🕊ادامه دارد.... 🕊 نویسنده؛ بانو مینودری
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊رمان جذاب و تلنگری 🕊قسمت ۷۰ امروز وارد ششمین ماه بارداریم شدم وآخرین ماه سال 96 گوشیم رو برداشتم و شماره محسن رو گرفتم _سلام سرباز محسن: سلام علیکم سردار خوبی خانمم؟ جوجه سرباز خوبه؟ _خوبه عزیز دلم محسن جان عزیزم زنگ زدم مطب واسه امروز وقت سونو گرفتم میای باهم بریم؟ محسن: اره عزیزم این سید بچه امو مسخره میکنه میگه بچه ات کاله زینبم سید میگه شب بریم خونشون شام خانم رضایی و مهدی اینا هم هستن _ باشه عزیزم من برم حاضر بشم ساعت چند میای؟ محسن: ساعت 4 خونم خانمم مواظب خودتون باش فعلا یاعلی _ یاعلی دلم امروز بی نهایت هوای برادر رو کرده بود ماه پیش زمانی که دومین سالگرد بود، دلم میخواست تنها باشم ولی بهار، عاطفه، عطیه، مهدیه اومدن دنبالم بردنم مراسم حسین... به ساعت نگاه کردم 3:30 بود دیگه باید حاضر بشم یه مانتو بارداری سرمه ای پوشیدم روسری کرم و ساق کرم. چادر مهمونی ام رو گذاشتم تو کیفم داشتم فکر میکردم کدوم چادرم سرکنم که صدای اومد اهل خونه کجایید؟ _بیا اینجا همسری محسن : چرا پس هنوز حاضر نیستی؟ _ نمیدونم کدوم چادرم رو سرکنم محسن: بذار کمکت کنم آهان بفرمایید اینم چادر چادر معمولی که پایینش دوختی بدو بریم که میخوام ثابت کنم که حس پدرانه من قوی تر از حس مادرانه توست قراره یه سرباز سید علی دنیا بیاد دقیقا حرف بود؛ بچمون بود. داشتیم میرفتیم خونه عطیه اینا محسن: خب خانمی حالا که باختی بگو ببینم اسم چی بذاریم _ ایش توام با این پسرت خودتم براش انتخاب کن محسن: اوووووووه اخمشووووو.....دختر جون پسر پشتیبانه مادره اگه یه روزی نباشم میدونم یه مرد هست مواظبته... زینب؟ _ جانم محسن: چه من بودم چه نبودم اسم پسرمونو بذار حسین تا مثل داییش باشه با این حرف محسن یاد وداع شهید طاهرنیا و پسرش افتادم... 🕊ادامه دارد.... 🕊 نویسنده؛ بانو مینودری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 طرح یک آیه یک ختم با خوندن یک آیه در ختم قرآن شرکت شوید. همیشه با خوندن یک جزء یک حزب یا نهایت یک صفحه در ختم قرآن شریک می‌شدید الان با خوندن یک آیه علاوه بر جزخوانی روزانه‌تون میتونید ده‌ها ختم قرآن روزانه انجام بدید. فقط با خوندن چند آیه روی لینک زیر بزنید، آیه مخصوص شمارو نمایش میده، با همون یک آیه در ختم اون دور از قرآن که بالای صفحه نمابش داده شریک میشید ثواب ختم‌های امروزو هدیه میکنیم به پیامبراکرم(ص) و شهدای غزه💔 کلیک کنید و آیه‌ تون رو بخونید و برای دیگران هم بفرستید در ختم قرآن با یک آیه شریک بشن. بسم الله👇 https://leageketab.ir/khatme-quran/ | حتما عضوشوید 👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_318504763102593434.mp3
927.7K
دعای روز سوم ماه مبارک رمضان 💖 ﷽ 💖 🙏🏻🌻اللهمّ ارْزُقنی فیهِ الذّهْنَ والتّنَبیهَ وباعِدْنی فیهِ من السّفاهة والتّمْویهِ واجْعَل لی نصیباً مِنْ كلّ خَیْرٍ تُنَزّلُ فیهِ بِجودِكَ یا أجْوَدَ الأجْوَدینَ.🙏🏻🌻 🍀خدایا روزى كن مرا در آنروز هوش وخودآگاهى را ودور بدار در آن روز از نادانى وگمراهى وقرار بده مرا بهره وفایده از هر چیزى كه فرود آوردى در آن به بخشش خودت اى بخشنده ترین بخشندگان.🍀 🌺 🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین  پنجشنبه سال و یاد در گذشتگان 😔 🙏 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ  🙏     🙏 التماس دعا🙏 🥀💐🥀💐🥀💐🥀 پنجشنبه آخر سال به یاد عزیزانی که چشم انتظاری شون را نمی بینیم و صداشون را نمی شنویم🌺 یادشون بخیر😔 🌸یاد همه آنهایی که دیروز بودند و امروز نه، همه آنهایی که لحظه تحویل سال صورتشون را بوسیدیم ❣ عید زمان را تبریک گفتیم 🌼 و امسال تنها با خواندن فاتحه ای یادشون می کنیم❤️ یک فاتحه یک صلوات 🌷 یک یادش بخیر ... 🥀با ذکر فاتحه و  صلوات ، روحشون را شاد کنیم🥀 ┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ @inmania_thim 💕