eitaa logo
به وقت شیدایی💕
129 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
18 فایل
به وقت شیدایی💕 ✨⏱💕 زمانی برای فروگذاردن تمام تعلقات دنیایی ورهایی از آنچه بالِ جان را برای پرواز به فضای عشق الهی بسته. اینجا به اوج آسمانی که شهدا سیر کرده اند،سفرکن🕊.... 💫✨ @inmania_thim 💕 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت شیدایی💕
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊رمان جذاب و تلنگری #هادی_دلها 🕊قسمت ۶۷ 🍀راوی عطیه 🍀 دوروز بود خونمون شبیه غمکده بود ه
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊رمان جذاب و تلنگری 🕊قسمت ۶۸ 🍀راوے بهار🍀 وقتی اس ام اس عطیه رو دیدم زیر پام خالی شد ولی مجبور شدم وانمود کنم خوبم گووشیم زنگ خورد. اسم آقای علوی روی گوشیم نمایان شد _ بچه ها من برم دوغ بیارم رفتم تو آشپزخانه در رو بستم _ الو سلام آقای علوی خوب هستید؟ عطیه گفت چی شده ولی توضیح نداد حال و چطوره؟ سید: سلام ای حال ما هم تعریفی نداره دو سه تا خورده به پشت هم به خورده عطیه گفت خانم محسن و مهدی اونجان لطفا شما بهشون بگید. اینا الان تو اتاق عملن تا ساعت نه ده به هوش میان ان شاءالله فقط تو رو خدا مواظب حال خانم محسن باشید موقعه انتقال به ایران خیلی نگران حال خانمش بوده _ باشه نگران نباشید فعلا یاعلی محمد : یاعلی گوشی رو که قطع کردم چند دقیقه صبر کردم تا حالم آروم بشه بعد گفتم: عطیه جان بیا این پارچ های آب رو ببر تا وارد اتاق شدم دیدم مهدیه میگه : عطیه چیه گرفته ای؟ زینب: خخخخخ محمد میخواد بره مرز برا همونه مهدیه: اوخی راستی زینب الان چند ماهته؟ زینب: دو ماه میزان با رفتن محسن ده روز دگ میاد با گوشیم به همه به جز مهدیه، عاطفه و زینب اس دادم چی شده و گفتم یه چیزی بهونه کنید و برید.. محدثه: بهار جون خیلی چسبید ما بریم میخوایم بریم بهشت زهرا زینب: منم میام خیلی _ تو بمون با عاطفه، عطیه و مهدیه میریم پیش (دهقان امیری) زینب: باشه سوار ماشین شدیم زینب: عطیه این همه گرفتگی واقعا فقط به خاطر یه اعزامه؟ _ زینب گاهی واقعا میترسم زینب: دیگه یاد گرفتم که یه سری باید فدا بشن، حرف بشنون تا بقیه تو امنیت باشن.. قبل از شهادت حسین خیلی ناآرومی میکردم ولی با دیدن صبوری خانم صفری تبار، محرابی پناه، بابایی زاده و... صبور شدم بالاخره رسیدیم چیذر _ عطیه شما برو آب بیار عطیه: چشم _ بچه ها امروز خودتون گفتید باید یه سری فدا بشن گاهی بین حرف و عمل فاصله زیاده الان خدا بهتون یه فرصت عمل به حرفاتون داده مهدیه: بهار تو رو خدا داداشم شهید شده؟ نگاهم افتاد به زینب آروم بود و فقط اشکاش میریخت _ نه عزیزم دیروز تو سوریه یه عملیات میشه و مجروح میشن ولی بخدا حالشون خوبه عاطفه: یا حضرت زینب مهدیه:☹️ _ زینب دخترم یه چیزی بگو زینب: بریم بیماریستان.. 🕊ادامه دارد.... 🕊 نویسنده؛ بانو مینودری
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊رمان جذاب و تلنگری 🕊قسمت ۶۹ 🍀راوے زینب🍀 وقتی رسیدیم بیمارستان محمد آقا اومد سمتمون محمد : همین الان هر دوشون رو از اتاق عمل درآوردن، بردنشون ریکاوری. 12 ساعت بعد اول آقا مهدی به هوش اومد یه ساعت بعد محسن به هوش اومد تا چشماش باز کرد رفتم پیشش _ سلام عزیز دلم محسن : سلام خانمم خوبید؟ _محسن تو چرا با این مجروحیت هات منو سکته میدی؟ محسن : آخه تو مجروحیت قبلیم تابلو کردی دوسم داری با دست زدم پشت دستش گفتم : عه محسن باید به روم بیاری؟ محسن : فنقل بابا چند وقتشه؟ _ تقریبا دوماه محسن تو رو خدا خوبی؟ محسن: آره عزیزم پرستار اومد تو اتاق رو به من گفت : عزیزم اجازه بدید مریض استراحت کنه _ چشم بعد از بیرون رفتن پرستار خم شدم پیشانیش رو بوسیدم و گفتم: زود خوب شو عزیز دلم تا اومدم بیرون دیدم عاطفه و مهدیه از اتاق آقا مهدی اومدن بیرون چشمای اونا هم قرمز بود _ آقا مهدی خوب بود؟ مهدیه : زینب داداشم چندتا تیر خورده بود؟ بغلش کردم گفتم خوب میشه عزیز دلم خدارو شکر کن سالمه بهار : محسن خوب بود؟ _ اره خداروشکر محسن و مهدی تا یه هفته بعد بیمارستان بودن الحمدالله دیگه ماه های بعد بارداریم اروم بودم... 🕊ادامه دارد.... 🕊 نویسنده؛ بانو مینودری
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊رمان جذاب و تلنگری 🕊قسمت ۷۰ امروز وارد ششمین ماه بارداریم شدم وآخرین ماه سال 96 گوشیم رو برداشتم و شماره محسن رو گرفتم _سلام سرباز محسن: سلام علیکم سردار خوبی خانمم؟ جوجه سرباز خوبه؟ _خوبه عزیز دلم محسن جان عزیزم زنگ زدم مطب واسه امروز وقت سونو گرفتم میای باهم بریم؟ محسن: اره عزیزم این سید بچه امو مسخره میکنه میگه بچه ات کاله زینبم سید میگه شب بریم خونشون شام خانم رضایی و مهدی اینا هم هستن _ باشه عزیزم من برم حاضر بشم ساعت چند میای؟ محسن: ساعت 4 خونم خانمم مواظب خودتون باش فعلا یاعلی _ یاعلی دلم امروز بی نهایت هوای برادر رو کرده بود ماه پیش زمانی که دومین سالگرد بود، دلم میخواست تنها باشم ولی بهار، عاطفه، عطیه، مهدیه اومدن دنبالم بردنم مراسم حسین... به ساعت نگاه کردم 3:30 بود دیگه باید حاضر بشم یه مانتو بارداری سرمه ای پوشیدم روسری کرم و ساق کرم. چادر مهمونی ام رو گذاشتم تو کیفم داشتم فکر میکردم کدوم چادرم سرکنم که صدای اومد اهل خونه کجایید؟ _بیا اینجا همسری محسن : چرا پس هنوز حاضر نیستی؟ _ نمیدونم کدوم چادرم رو سرکنم محسن: بذار کمکت کنم آهان بفرمایید اینم چادر چادر معمولی که پایینش دوختی بدو بریم که میخوام ثابت کنم که حس پدرانه من قوی تر از حس مادرانه توست قراره یه سرباز سید علی دنیا بیاد دقیقا حرف بود؛ بچمون بود. داشتیم میرفتیم خونه عطیه اینا محسن: خب خانمی حالا که باختی بگو ببینم اسم چی بذاریم _ ایش توام با این پسرت خودتم براش انتخاب کن محسن: اوووووووه اخمشووووو.....دختر جون پسر پشتیبانه مادره اگه یه روزی نباشم میدونم یه مرد هست مواظبته... زینب؟ _ جانم محسن: چه من بودم چه نبودم اسم پسرمونو بذار حسین تا مثل داییش باشه با این حرف محسن یاد وداع شهید طاهرنیا و پسرش افتادم... 🕊ادامه دارد.... 🕊 نویسنده؛ بانو مینودری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 طرح یک آیه یک ختم با خوندن یک آیه در ختم قرآن شرکت شوید. همیشه با خوندن یک جزء یک حزب یا نهایت یک صفحه در ختم قرآن شریک می‌شدید الان با خوندن یک آیه علاوه بر جزخوانی روزانه‌تون میتونید ده‌ها ختم قرآن روزانه انجام بدید. فقط با خوندن چند آیه روی لینک زیر بزنید، آیه مخصوص شمارو نمایش میده، با همون یک آیه در ختم اون دور از قرآن که بالای صفحه نمابش داده شریک میشید ثواب ختم‌های امروزو هدیه میکنیم به پیامبراکرم(ص) و شهدای غزه💔 کلیک کنید و آیه‌ تون رو بخونید و برای دیگران هم بفرستید در ختم قرآن با یک آیه شریک بشن. بسم الله👇 https://leageketab.ir/khatme-quran/ | حتما عضوشوید 👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_318504763102593434.mp3
927.7K
دعای روز سوم ماه مبارک رمضان 💖 ﷽ 💖 🙏🏻🌻اللهمّ ارْزُقنی فیهِ الذّهْنَ والتّنَبیهَ وباعِدْنی فیهِ من السّفاهة والتّمْویهِ واجْعَل لی نصیباً مِنْ كلّ خَیْرٍ تُنَزّلُ فیهِ بِجودِكَ یا أجْوَدَ الأجْوَدینَ.🙏🏻🌻 🍀خدایا روزى كن مرا در آنروز هوش وخودآگاهى را ودور بدار در آن روز از نادانى وگمراهى وقرار بده مرا بهره وفایده از هر چیزى كه فرود آوردى در آن به بخشش خودت اى بخشنده ترین بخشندگان.🍀 🌺 🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین  پنجشنبه سال و یاد در گذشتگان 😔 🙏 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ  🙏     🙏 التماس دعا🙏 🥀💐🥀💐🥀💐🥀 پنجشنبه آخر سال به یاد عزیزانی که چشم انتظاری شون را نمی بینیم و صداشون را نمی شنویم🌺 یادشون بخیر😔 🌸یاد همه آنهایی که دیروز بودند و امروز نه، همه آنهایی که لحظه تحویل سال صورتشون را بوسیدیم ❣ عید زمان را تبریک گفتیم 🌼 و امسال تنها با خواندن فاتحه ای یادشون می کنیم❤️ یک فاتحه یک صلوات 🌷 یک یادش بخیر ... 🥀با ذکر فاتحه و  صلوات ، روحشون را شاد کنیم🥀 ┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ @inmania_thim 💕