هدایت شده از گروه سرود نجم الثاقب تهران
جانم علی .mp3
14.47M
🎙 سرود جانم علی
گروه نجم الثاقب تهران
شه مردانه😍
فراتر از انسانه😍😍
حقیقت قرآنه😍😍😍
علی الگوی ابوذر و سلمانه ☺️
تا روز محشر ولایت حیدر
غیرقابل کتمانه ❤️💚😍✋
بشنوید جیگرتون حااااال بیاد 😉
به عشق مولا تا غدیر میترکونیم 💎
📨 @najmolsagheb
هدایت شده از KHAMENEI.IR
10.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💗 خوشا به حالتان معتکفین عزیز | نماهنگ جدید KHAMENEI.IR
👈توصیههای رهبر انقلاب به معتکفین برای استفاده از فرصت ایامالبیض ماه مبارک رجب
✏️ در این سه روزی که شما در مسجد هستید، تمرین مراقبت از خود بکنید؛ حرف که میزنید، غذا که میخورید، معاشرت که میکنید، کتاب که میخوانید، فکر که میکنید، نقشه که برای آینده میکشید، در همهی این چیزها مراقب باشید رضای الهی و خواست الهی را بر هوای نفستان مقدم بدارید.
🖼 مطلب مرتبط: تازه ترین توصیه رهبر انقلاب اسلامی به معتکفان
💻 Farsi.Khamenei.ir
.
🚩🚩 بسم الله الرحمن الرحیم
✅ با سلام خدمت همه شما اعضای بزرگوار
هر شب قسمتی از کتاب
#خداحافظ_سالار
را با هم مطالعه میکنیم.
کتاب خداحافظ سالار روایت داستانی برگرفته از خاطرات پروانه چراغ نوروزی همسر سرلشکر شهید حاج حسین همدانی ، قافله سالار مدافعان حرم است ، که به زندگی و فراز و نشیبهای این شیرزن بزرگ پرداخته که از کودکی آغاز و نهایتا به شهادت سردار همدانی در سال ١٣٩٤ ختم میشود.
شروع کتاب خداحافظ سالار از سال 90 و بحران سوریه و دمشق که در آستانه سقوط قرار داشت آغاز میشود و با بازگشت و تداعی خاطرات دوران کودکی همسر شهید در دهه 40 ادامه مییابد.
نویسنده : حمید حسام
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
به وقت شیدایی💕
. 🌹🌹 بسم الله الرحمن الرحیم ✅ کتاب #خداحافظ_سالار خاطرات پروانه چراغ نوروزی همسرِ سرلشکر شهید #حاج
.
🌹🌹 بسم الله الرحمن الرحیم
✅ کتاب #خداحافظ_سالار
خاطرات پروانه چراغ نوروزی همسرِ سرلشکر شهید #حاج_حسین_همدانی
قسمت چهل و هشتم
زیارت دخترها که تمام شد ، با حسین از حرم خارج شدیم تا به زیارت حرم حضرت رقیه برویم.
احساس کردم این زیارت چه نیروی عجیبی به من داده است. منی که هنگام ورود به حرم نای راه رفتن معمولی ، حتی حرف زدن را نداشتم.
حالا جوری از حرم خارج میشدم که احساس میکردم هیچ غصه و مشکلی در عالم نخواهد بود که بتواند اندکی در من تأثیر بگذارد.
در مسیر رفتن به حرم حضرت رقیه برخلاف صبح که به حرم حضرت زینب میرفتیم ؛ هیچ حواسم به دور و اطراف نبود.
همهاش به این فکر بودم که چگونه میتوانم پیامبر حسین باشم؟ چکار باید بکنم تا پیام شهدای این جبهه را به خوبی منعکس کنم و زنده نگه دارم؟
به جز این افکار ، تنها چیزی که از آن لحظات در خاطر دارم ، جنگ و جدل زهرا و سارا بود برای نشستن در سمتِ راستِ من که با حساب وکتاب آنها و براساس گفتههای حسین ، در معرض دید و تیر مسلحین بود!
بعد از سالها بزرگ کردن این بچهها ، دیگر دیدن چنین صحنههایی برایم هیچ جای تعجب نداشت ، هرچند میدانستم که برای خیلیها از جمله همین ابوحاتم ، این سر نترس دخترها خیلی تعجب برانگیز است.
توی این سالها هر وقت این شجاعت و نترسی آنها را میدیدم ، به جای تعجب کمی خوف میکردم که نکند ، روحیهشان شبیه مردها شده باشد؟
خوفی که به لطف خدا هیچ وقت دوامی نداشت و بلافاصله با انجام کاری ظریف و زنانه از بین میرفت و جای خود را به دنیایی دلدادگی میداد ...
ادامه دارد ...
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
.
🌹🌹 بسم الله الرحمن الرحیم
✅ کتاب #خداحافظ_سالار
خاطرات پروانه چراغ نوروزی همسرِ سرلشکر شهید #حاج_حسین_همدانی
قسمت چهل و نهم
نمیدانم فاصلۀ زینبیه تا حرم حضرت رقیه چقدر بود. به حدی غرق در افکارم بودم که زمان و مسافت را نفهمیدم.
حسین ماشین را توی یک بازار قدیمی نگهداشت که خیلی زندهتر و آرامتر از دیگر مناطقی بود که در دمشق دیده بودم.
درست است که ترس و دلهره در چشم تک تک آدمهایی که در بازار بودند موج میزد اما به هرحال برای کسی که از زینبیه میآمد و اوضاع واحوال آن منطقه را دیده بود ، همین رفت وآمد مردم ولو کاملاً غیرعادی جلوهی آرامتر و امنتری را در ذهن متبادر میکرد.
از داخل همان بازار عبور کردیم و رسیدیم به حرم حضرت رقیه. از دور چند نفری را توی حیاط حرم دیدم ، انگار واقعاً اینجا امنتر از زینبیه بود.
وارد صحن که شدیم ، پر از کفش بود ، از دمپایی های بندانگشتی عربی گرفته تا کفشهای لنگه به لنگۀ کودکان ؛ اما کنار ضریح خبری از همهمۀ زائران نبود.
گاه گاهی صدای تیری از دور به گوش میرسید که نشان از آن بود که این امنیت نسبی هم به شدت در معرض تهدید است.
نزدیک اذان ظهر بود و ما مجبور بودیم تا زیارتمان را مختصر کنیم چون باید طوری تنظیم میکردیم تا حسین به کار مهمی که داشت برسد و هم وقت کافی برای رفتن ما به بیروت وجود داشته باشد.
بعد از زیارت که داخل حیاط شدم ، صحن شلوغتر شده بود. حسین پیشنهاد داد که نماز را همان جا و در کنار همان عدهی کمی که برای اقامۀ نماز آمده بودند به جا آوریم ....
ادامه دارد ...
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
.
🌹🌹 بسم الله الرحمن الرحیم
✅ کتاب #خداحافظ_سالار
خاطرات پروانه چراغ نوروزی همسرِ سرلشکر شهید #حاج_حسین_همدانی
قسمت پنجاهم
بعد از نماز ، بلافاصله پا شدیم رفتیم سمت ماشین.
ابوحاتم داشت با آن دو نفر که پشت تویوتا بودند صحبت میکرد.
با دیدن ما ، هر سهشان سلام دادند و سرهایشان را پایین انداختند.
حسین به سمت آنها رفت و بعد از جواب سلام ، زیارت قبول و خسته نباشی به آنها گفت.
بعد هم چند کلامی آهسته با آنها صحبت کرد. احساس میکردم حسین وظایفی دارد برای خودش و من هم وظیفهای برای خودم ، به همین خاطر هیچ به ذهنم خطور نکرد که باید بفهمم که چه صحبتی بین آنها ردوبدل شده است.
سوار ماشین شدیم و راه افتادیم ، تسبیحم را از جیب کیف کوچکم بیرون آوردم و شروع کردم به گفتن تسبیحات حضرت زهرا سلاماللهعلیها.
میانۀ راه ، از داخل یکی از ساختمانها رگباری به طرفمان گرفته شد. باز هم حسین پایش را گذاشت روی گاز و به سرعت از محل دور شد.
نگاهی به سارا انداختم ببینم این بار عکسالعملش در برابر این نوع رانندگی پدرش چگونه است ، سارا فارغ از اطراف چشم دوخته بود به زهرا و به وضوح حرص میخورد.
حرص میخورد از اینکه نتوانسته است جای زهرا کنار پنجرهای بنشیند که مسلحین از آن سمت تیراندازی میکردند ...
ادامه دارد ...
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
❄️
هـــرگــز مــگــو کــه زیــنــب کــبــری وفــات کــرد
زیــنــب کــنــار جــســم حــســیــنــش شـــهــیــد شــد..
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❤️🩹
از امــام رضـــا (علیه السلام) ســوال کــردن ،
بـهـتـریـن زمـان بـرای زیـارت امـام حـسـیـن(علیه السلام) چــه زمــانــیــســت ؟!
حــضـرت فـرمـودنـد؛در نـیـمـه #مـاه_رجـب ❤️🩹
#شــهــادت_حــضــرت_زیــنــب
#بحق_الزینب_اللهم_عجل_لولیک_الفرج