فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خدایا
هر ڪے هر چیز خوبے ڪه
واسم آرزو ڪرد...
صد برابرشو
به خودش بده...
شبتان در پناه خدا به امید
فردایی سرشار از انرژی💫💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨شبتون پر از
⭐️ستاره هایی باشه
✨که هر شب به خدا
⭐️سفارشتونو میکنن
✨الهی آرزوهای دلتون
⭐️با حکمت خدا یکی باشه
✨شبتـون بخیـر
⭐️و رویاهاتون شیـرین
✨شب خوش
❣ #سلام_امام_زمانم❣
✍🏻مینویسم "مهدی"...
تو بخوان:
بیڪـس
تنها
طردشده
غریب...💞"
♥️ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ♥️💫✨
@inmania_thim 💕
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
#دلنوشته
🍃به انتظار لبخندی
نشسته ایم که عطرش دنیـا را
بهشت می کند🌸
🌺پای هر گلی که میرسیم
عطر نگاهت را بو می کشیم
هیچ گلی اما
عطر نگـاهِ تو را نداشت
و ندارد و نخواهد داشت..🍃
#اللهمعجلالـولیکالـفرج💫✨
@inmania_thim 💕
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐سلام دوستان روز اول هفتتون بخیروخوشی
💐زندگیتون، پرازعشق ومحبت
💐الهی، به تمام آرزوهای قشنگتون برسید
💐الهی هیچ غمی نداشته باشید
💐صبحتون، بخیر💫✨
@inmania_thim 💕
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اردیبهشت، حال و هوای
عجیبی دارد انگار خدا برای آدمها
یک فنجان "عشق" دم کرده! انگار
باغ ها آغوش باز کرده اند تا
غم هایمان را توی خودشان حل کنند...
صبح زیبای روح نواز بهاریتون بخیر💫💫✨
@inmania_thim 💕
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🌷 #دختر_شینا – قسمت 8⃣
✅ فصل سوم
... شستم خبردار شد، با خود گفتم: « قدم! بالاخره از حاجآقا جدایت کردند.».
آن شب وقتی مهمانها رفتند، پدرم به مادرم گفته بود: «به خدا هنوز هم راضی نیستم قدم را شوهر بدهم. نمیدانم چطور شد قضیه تا اینجا کشیده شد. تقصیر پسرعمویم بود. با گریهاش کاری کرد توی رودربایستی ماندم. با بغض و آه گفت اگر پسرم زنده بود، قدم را به او میدادی؟! حالا فکر کن صمد پسر من است. »
پسرِ پسرعموی پدرم سالها پیش در نوجوانی مریض شد و از دنیا رفته بود. بعد از گذشت این همه سال، هر وقت پدرش یاد او میافتاد، گریه میکرد و تأثیر او باعث ناراحتی اطرافیان میشد. حالا هم از این مسئله سوءاستفاده کرده بود و اینطوری رضایت پدرم را به دست آورده بود.
در قایش رسم است قبل از مراسم نامزدی، مردها و ریشسفیدهای فامیل مینشینند و باهم به توافق میرسند. مهریه را مشخص میکنند و خرج عروسی و خریدهای دیگر را برآورده میکنند و روی کاغذی مینویسند. این کاغذ را یک نفر به خانوادهی داماد میدهد. اگر خانوادهی داماد با هزینهها موافق باشند، زیر کاغذ را امضا میکنند و همراه یک هدیه آن را برای خانوادهی عروس پس میفرستند.
آن شب تا صبح دعا کردم پدرم مهریه و خرجهای عروسی را دست بالا و سنگین گرفته باشد و خانوادهی داماد آن را قبول نکنند. فردا صبح یک نفر از همان مهمانهای پدرم کاغذ را به خانهی پدر صمد برد همان وقت بود که فهمیدم پدرم مهریهام را پنجهزار تومان تعیین کرده.
پدر و مادر صمد با هزینههایی که پدرم مشخص کرده بود، موافق نبودند؛ اما صمد همینکه رقم مهریه را دیده بود، ناراحت شده و گفته بود: «چرا اینقدر کم؟! مهریه را بیشتر کنید» اطرافیان مخالفت کرده بودند. صمد پایش را توی یک کفش کرده و به مهریه پنجهزار تومان دیگر اضافه کرده و زیر کاغذ را خودش امضا کرده بود.
🔰ادامه دارد.....
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄💫✨
@inmania_thim 💕
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🌷 #دختر_شینا – قسمت 9⃣
✅ فصل سوم
...صمد پایش را توی یک کفش کرده و به مهریه پنجهزار تومان دیگر اضافه کرده و زیر کاغذ را خودش امضا کرده بود.
عصر آن روز، یک نفر کاغذ امضاشده را به همراه یک قواره پارچهی پیراهنی زنانه برای ما فرستاد. دیگر امیدم ناامید شد. به همین سادگی پدرم به اولین خواستگارم جواب مثبت داد و تهتغاریاش را به خانهی بخت فرستاد.
چند روز بعد، مراسم شیرینیخوران و نامزدی در خانهی ما برگزار شد. مردها توی یک اتاق نشسته بودند و زنها توی اتاقی دیگر. من توی انباری گوشهی حیاط قایم شده بودم و زارزار گریه میکردم. خدیجه، همهجا را دنبالم گشته بود تا عاقبت پیدایم کرد. وقتی مرا با آن حال زار دید، شروع کرد به نصیحت کردن و گفت: «دختر! این کارها چه معنی دارد؟! مگر بچه شدهای؟! تو دیگر چهارده سالت است. همهی دخترهای هم سن و سال تو آرزو دارند پسری مثل صمد به خواستگاریشان بیاید و ازدواج کنند. مگر صمد چه عیبی دارد؟! خانوادهی خوب ندارد که دارد. پدر و مادر خوب ندارد که دارد. امسال ازدواج نکنی، سال دیگر باید شوهر کنی. هر دختری دیر یا زود باید برود خانهی بخت. چه کسی بهتر از صمد. تو فکر میکنی توی این روستای به این کوچکی شوهری بهتر از صمد گیرت میآید؟! نکند منتظری شاهزادهای از آن طرف دنیا بیاید و دستت را بگیرد و ببردت توی قصر رویاها. دختر دیوانه نشو. لگد به بختت نزن. صمد پسر خوبی است تو را هم دیده و خواسته. از خر شیطان بیا پایین. کاری نکن پشیمان بشوند، بلند شوند و بروند. آن وقت میگویند حتماً دختره عیبی داشته و تا عمر داری باید بمانی کنج خانه.»
با حرفهای زن برادرم کمی آرام شدم. خدیجه دستم را گرفت و با هم رفتیم توی حیاط. از چاه برایم آب کشید. آب را توی تشتی ریخت و انگار که من بچهای باشم، دست و صورتم را شست و مرا با خودش به اتاق برد. از خجالت داشتم میمردم. دست و پایم یخ کرده بود و قلبم به تاپتاپ افتاده بود.
خواهرم تا مرا دید، بلند شد و شال قرمزی روی سرم انداخت. همه دست زدند و به ترکی برایم شعر و ترانه خواندند. اما من هیچ احساسی نداشتم. انگار نه انگار که داشتم عروس میشدم. توی دلم خداخدا میکردم، هر چه زودتر مهمانها بروند و پدرم را ببینم. مطمئن بودم همینکه پدرم دستی روی سرم بکشد، غصهها و دلواپسیهایم تمام میشود.»
🔰ادامه دارد....🔰
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅💫✨
@inmania_thim 💕
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🌸 دعای وقت خواب در سنگر
تازه چشممان گرم شده بود که یکی از بچهها، از آن بچههایی که اصلاً این حرفها بهش نمیآید، پتو را از روی صورتمان کنار زد و گفت: بلند شید، بلند شید، میخوایم دسته جمعی دعای وقت خواب بخوانیم.
هر چی گفتیم: « بابا پدرت خوب، مادرت خوب، بگذار برای یک شب دیگر، دست از سر ما بردار، حال و حوصلهاش را نداریم.»
اصرار میکرد که: «فقط یک دقیقه، فقط یک دقیقه. همه به هر ترتیبی بود، یکی یکی بلند شدند و نشستند.»
شاید فکر میکردند حالا میخواهد سورهی واقعهای، تلفیقی و آدابی که معمول بود بخواند و به جا بیاورد، که با یک قیافهی عابدانهای شروع کرد: بسم اللـ....ه الرحمـ....ن الرحیـ....م همه تکرار کردند بسم الله الرحمن الرحیم... و با تردید منتظر بقیهی عبارت شدند، اما بعد از بسم الله، بلافاصله اضافه کرد: «همه با هم میخوابیم» بعد پتو را کشید سرش.
بچهها هم که حسابی کفری شده بودند، بلند شدند و افتادند به جانش و با یک جشن پتو حسابی از خجالتش در آمدند.💫✨
@inmania_thim 💕
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
خدایا
در دفاع از دینت
دویدم، جهیدم، خزیدم،
گریستم، خندیدم
خنداندم و گریاندم
افتادم و بلند شدم
کریم حبیب، به کَرَمت دل بسته ام.
- شهید حاج قاسم سلیمانی -
چندخطی از وصیتنامه
"شادی روحش صلوات"💫✨
@inmania_thim 💕
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
حرم را ویران کردند و...
تکهها را نگین کردیم!
با همین قطعههای کوچک انگشتری
#ما_بقیع_را_می_سازیم💫✨
@inmania_thim 💕
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دقایق آخر زندگی شهید محمد کیهانی
محل و زمان شهادت،،غرب حلب آبان ماه ۹۵
جهت شادی روح مطهر شهدا صلوات🏴
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄💫✨
@inmania_thim 💕
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸️ روی آبادی نبینند، آنانی که تو را ویران میخواهند ...
▪️۸ شوال سالروز تخریب بارگاه مقدس ائمه بقیع علیهمالسلام به دست وهابیت خبیث...
💫✨
@inmania_thim 💕
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 خاطره شهید سلیمانی از شوخی با شهید حسن شفیع زاده ساعاتی قبل از شهادت
◇ انتشار به مناسبت سالروز شهادت #سردار_شهید_حسن_شفیع_زاده
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄💫✨
@inmania_thim 💕
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیام شهید جهاد مغنیه به جوانهای امروز
#شهید_جواد_مغنیه🖤
دوستان حتما ببینید، پشیمان نمیشوید
شادی روح شهدا صلوات.💫✨
@inmania_thim 💕
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🌷 #دختر_شینا – قسمت 0⃣1⃣
✅ فصل سوم
.... مطمئن بودم همینکه پدرم دستی روی سرم بکشد، غصهها و دلواپسیهایم تمام میشود.
چند روز از آن ماجرا گذشت. صبح یک روز بهاری بود. توی حیاط ایستاده بودم. حیاطمان خیلی بزرگ بود. دورتادورش اتاق بود. دو تا در داشت؛ یک درش به کوچه باز میشد و آن یکی درش به باغی که ما به آن میگفتیم باغچه.
باغچه پر از درخت آلبالو بود. به سرم زد بروم آنجا. باغچه سرسبز و قشنگ شده بود. درختها جوانه زده بودند و برگهای کوچکشان زیر آفتاب دلچسب بهاری میدرخشید. بعد از پشت سرگذاشتن زمستانی سرد، حالا دیدن این طبیعت سرسبز و هوای مطبوع و دلنشین، لذتبخش بود.
یکدفعه صدایی شنیدم. انگار کسی از پشت درختها صدایم میکرد. اول ترسیدم و جاخوردم، کمی که گوش تیز کردم، صدا واضحتر شد و بعد هم یک نفر از دیوار کوتاهی که پشت درختها بود پرید توی باغچه. تا خواستم حرکتی بکنم، سایهای از روی دیوار دوید و آمد روبهرویم ایستاد. باورم نمیشد.
صمد بود. با شادی سلام داد. دستپاچه شدم. چادرم را روی سرم جابهجا کردم. سرم را پایین انداختم و بدون اینکه حرفی بزنم یا حتی جواب سلامش را بدهم، دو پا داشتم، دو تا هم قرض کردم و دویدم توی حیاط و پلهها را دوتایکی کردم و رفتم توی اتاق و در را از تو قفل کردم.
صمد کمی منتظر ایستاده بود. وقتی دیده بود خبری از من نیست، با اوقات تلخی یکراست رفته بود سراغ زن برادرم و از من شکایت کرده بود و گفته بود: «انگار قدم اصلاً مرا دوست ندارد. من با هزار مکافات از پایگاه مرخصی گرفتهام، فقط به این خاطر که بیایم قدم را ببینم و دو سه کلمه با او حرف بزنم. چند ساعت پشت باغچهی خانهشان کشیک دادم تا او را تنهایی پیدا کردم. بیانصاف او حتی جواب سلامم را هم نداد. تا مرا دید، فرار کرد و رفت.»
نزدیک ظهر دیدم خدیجه آمد خانهی ما و گفت: «قدم! عصر بیا کمکم. مهمان دارم، دستتنهام.»
عصر رفتم خانهشان. داشت شام میپخت. رفتم کمکش. غافل از اینکه خدیجه برایم نقشه کشیده بود. همینکه اذان مغرب را دادند و هوا تاریک شد، دیدم در باز شد و صمد آمد. از دست خدیجه کفری شدم. گفتم: «اگر مامان و حاجآقا بفهمند، هر دویمان را میکشند.» خدیجه خندید و گفت: «اگر تو دهانت سفت باشد، هیچکس نمیفهمد. داداشت هم امشب خانه نیست. رفته سرزمین، آبیاری.»
بعد از اینکه کمی خیالم راحت شد، زیرچشمی نگاهش کردم. چرا این شکلی بود؟! کچل بود. خدیجه تعارفش کرد و آمد توی اتاقی که من بودم. سلام داد. بازهم نتوانستم جوابش را بدهم. بدون هیچ حرفی بلند شدم و رفتم آن یکی اتاق. خدیجه صدایم کرد. جواب ندادم. کمی بعد با صمد آمدند توی اتاقی که من بودم.
🔰ادامه دارد....🔰💫✨
@inmania_thim 💕
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشحال کسانی هستند که:
- در لحظه زندگی میکنند
- کمتر غُر میزنند
- و برای هر چیز کوچکی در زندگیشان شکر گذارند...
شبتون خوش در آغوش امن الهی
@inmania_thim 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعا میکنم برای تو، برای خودم برای همه
کسی چی میداند شاید خدا دسته جمعی نگاهمان کند
پروردگارا بهترینها را برایمان مقدر کن. شبتون منور به نور خدا
@inmania_thim 💕
┄┄┅┅┅❅❁❅
#اعمال_قبل_ازخواب🌷🌸🌹
آیا حیف نیست هرشب به این سادگی از چنین خیر پربرکتی محروم بمانیم.
1. ثواب ختم قرآن ببرید
با خواندن ٣ بار سوره توحید
💠🌹💠
2. پیامبران را شفیع خود گردانید
با ۱ بار صلوات فرستادن : اَللّهُمَّ صَلَّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدْ اَللّهُمَّ صَلَّ عَلی جَمیعِ الأنْبِیاءِ وَ الْمُرْسَلین
💠🌹💠
3. مومنین را از خود راضی کنید
با خواندن ۱بار ذکر زیر :
اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ وَالْمُسْلِمینَ وَالْمُسْلِماتِ
💠🌹💠
4. یک حج و یک عمره به جا آورید
با خواندن ۱ بار ذکر زیر:
سُبْحانَ الله، وَالحَمْدُ لله، وَلا اِلهَ اِلاَّ الله وَالله اَکبَرُ
💠🌹💠
5. اقامه هزار ركعت نماز
با خواندن ٣ بار ذکر زیر:
«یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ»
💠🌹💠
6.خواندن آیت الكرسی 👈🏻 رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: هر كس آية الكرسي را در هنگام خواب قرائت كند، خدا او را و خانهاش و خانه همسايگانش را، ايمن خواهد كرد👈🏻 («اللهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الأَرْضِ مَن ذَاالَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ كُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ.»)
🟢🟢🟢🟢🟢🟢
سوره فلق
(بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ ﴿١﴾ مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ ﴿٢﴾ وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ ﴿٣﴾ وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِی الْعُقَدِ ﴿٤﴾ وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ ﴿٥﴾)،
💠🌹💠
سوره ناس
(بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ﴿١﴾ مَلِکِ النَّاس ِ﴿٢﴾ إلَهِ النَّاسِ ﴿٣﴾ مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ ﴿٤﴾ الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ ﴿٥﴾ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ ﴿٦﴾)
💠🌹💠
سوره كافرون
(بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم قُلْ یَا أَیُّهَا الْکَافِرُونَ ﴿١﴾ لا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ ﴿٢﴾ وَلا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ﴿٣﴾ وَلا أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدْتُمْ ﴿٤﴾ وَلا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ﴿٥﴾ لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ ﴿٦﴾)
🖤⃟🕯️¦⇢ قبل از خواب وضــــو بگیریم ثواب شب زنده داری..
🖤⃟🕯️¦⇢ تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها هم قبل خواب بسیار سفارش شده:
34 بار الله اڪبر،🙂33 بار الحمدلله،🙃33 بار سبحان الله😇
🖤⃟🕯️¦⇢ آیه آخر سوره مبارڪه ڪهف جهت بیدار شدن براے نماز شب و نماز صبح:
🖇️قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا
*••آیه ۱۱۰ سوره مبارڪه ڪهف••*
🖤⃟🕯️¦⇢ سوره ى تكاثر ایمنـے از عذاب قبر:
💫بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ💫
أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ⚘حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ⚘كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ⚘ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ⚘كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ⚘لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ⚘ ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ⚘ثُمَّ لَتُسْأَلُونَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ⚘
🖤⃟🕯️¦⇢ پیامبر اڪرم(ص) مے فرمایند: هر ڪس آیه «شهداللّه» ر در وقت خواب بخواند، خداوند هفتاد هزار فرشته به واسطه آن خلق مے ڪند ڪه تا روز قیامت براے او طلب آمرزش ڪنند. (مجمع البیان؛ ج 2/421)
🔹{آل عمران آیه «۱۸»} :
⚘شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ
الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ⚘
🖤⃟🕯️¦⇢ خواندن سورهقدر ۱۱ بار
هزاران فرشته طلب مغفرت میڪنند براے قارے این سوره⚘
📔جامع احادیث شیعه ج۱۵، ۱۴۹
🌸التماس دعا شبتون شهدایی
🌸التماس دعای فرج🤲🏻🌹
🌸الݪهݥ عجڸ ݪۅڶیڪ أݪفڔج🤲⚘💫✨
@inmania_thim 💕
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✋سلام صبحتون بخیـر
🌺🍃امروزتون پرازبهترینها
🌺🍃زندگیتان پرازباران برکت
🌷🍃دلتان پراز نغمه های
🌺🍃خـوش زنـدگی
🌷🍃وجاده زندگيتان
🌺🍃پراز شکوفه های
🌷🍃سلامتی وتندرستی
🌺🍃نگاه خــدا
🌷🍃همراه لحظه هایتان💫✨
@inmania_thim 💕
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
ayatal-korsi-alghamedi.mp3
496.4K
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💛
اَللَّـهُ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ۚ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ ۚ لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ ۗ مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِندَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ ۚ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ ۖ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ ۚ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ ۖ وَلَا يَئُودُهُ حِفْظُهُمَا ۚ وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ ﴿٢٥٥﴾ لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ ۖ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ ۚ فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللَّـهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ لَا انفِصَامَ لَهَا ۗ وَاللَّـهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ﴿٢٥٦﴾ اللَّـهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ۖ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ ۗ أُولَـٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ﴿٢٥٧﴾💛
💛آیه الکرسی به نیت امام زمان علیه السلام سلامتی وظهور وبرآورده شدن حوائجش ورضایت ولبخندش ومعرفت دیدارش در هردو جهان بخوانید وگوش کنید 💛
تا معجزه شود برای زندگیتون در هردو جهان آمین بحق آمین مولا 💛
اللهم عجل لولیک الفرج
🌷 #دختر_شینا – قسمت1⃣1⃣
✅ فصل سوم
.... کمی بعد با صمد آمدند توی اتاقی که من بودم.
خدیجه با اشاره چشم و ابرو بهم فهماند کار درستی نمیکنم. بعد هم از اتاق بیرون رفت. من ماندم و صمد. کمی این پا و آن پا کردم و بلند شدم تا از زیر نگاههای سنگینش فرار کنم، ایستاد وسط چهارچوبِ در، دستهایش را باز کرد و جلوی راهم را گرفت. با لبخندی گفت: «کجا؟! چرا از من فرار میکنی؟! بنشین باهات کار دارم.»
سرم را پایین انداختم و نشستم. او هم نشست؛ البته با فاصلهی خیلی زیاد از من. بعد هم یکریز شروع کرد به حرف زدن. گفت دوست دارم زنم اینطور باشد. آنطور نباشد. گفت: «فعلاً سربازم و خدمتم که تمام شود، میخواهم بروم تهران دنبال یک کار درست و حسابی.» نگرانی را که توی صورتم دید، گفت: «شاید هم بمانم همینجا توی قایش.»
از شغلش گفت که سیمانکار است و توی تهران بهتر میتواند کار کند. همانطور سرم را پایین انداخته بودم. چیزی نمیگفتم. صمد هم یکریز حرف میزد. آخرش عصبانی شد و گفت: «تو هم چیزی بگو. حرفی بزن تا دلم خوش شود.»
چیزی برای گفتن نداشتم. چادرم را سفت از زیر گلو گرفته بودم و زل زده بودم به اتاق روبهرو. وقتی دید تلاشش برای به حرف درآوردنم بیفایده است، خودش شروع کرد به سؤال کردن. پرسید: «دوست داری کجا زندگی کنی؟!»
جواب ندادم. دستبردار نبود. پرسید: «دوست داری پیش مادرم زندگی کنی؟!»
بالاخره به حرف آمدم؛ اما فقط یک کلمه: «نه!» بعد هم سکوت. وقتی دید به این راحتی نمیتواند من را به حرف درآورد، او هم دیگر حرفی نزد. از فرصت استفاده کردم و به بهانهی کمک به خدیجه رفتم و سفره را انداختم. غذا را هم من کشیدم.
خدیجه اصرار میکرد: «تو برو پیش صمد بنشین با هم حرف بزنید تا من کارها را انجام بدهم»، اما من زیر بار نرفتم، ایستادم و کارهای آشپزخانه را انجام دادم. صمد تنها مانده بود. سر سفره هم پیش خدیجه نشستم.
بعد از شام، ظرفها را جمع کردم و به بهانهی چای آوردن و تمیز کردن آشپزخانه، از دستش فرار کردم.
🔰ادامه دارد......🔰💫✨
@inmania_thim 💕
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🌷 #دختر_شینا – قسمت 2⃣1⃣
✅ فصل سوم
.... و به بهانهی چای آوردن و تمیز کردن آشپزخانه، از دستش فرار کردم.
صمد به خدیجه گفته بود: «فکر کنم قدم از من خوشش نمیآید. اگر اوضاع اینطوری پیش برود، ما نمیتوانیم با هم زندگی کنیم.»
خدیجه دلداریاش داده بود و گفته بود: «ناراحت نباش. این مسائل طبیعی است. کمی که بگذرد، به تو علاقهمند میشود. باید صبر داشته باشی و تحمل کنی.»
صمد بعد از اینکه چایش را خورد، رفت. به خدیجه گفتم: «از او خوشم نمیآید. کچل است.» خدیجه خندید و گفت: «فقط مشکلت همین است. دیوانه؟! مثل اینکه سرباز است. چند ماه دیگر که سربازیاش تمام شود، کاکلش درمیآید.»
بعد پرسید: «مشکل دوم؟!»
گفتم: «خیلی حرف میزند.»
خدیجه باز خندید و گفت: «این هم چاره دارد. صبر کن تو که از لاکت درآیی و رودربایستی را کنار بگذاری، بیچارهاش میکنی؛ دیگر اجازهی حرف زدن ندارد.»
از حرف خدیجه خندهام گرفت و این خنده سر حرف و شوخی را باز کرد و تا دیروقت بیدار ماندیم و گفتیم و خندیدیم.
چند روز بعد، مادر صمد خبر داد میخواهد به خانهی ما بیاید. عصر بود که آمد؛ خودش تنها، با یک بقچه لباس. مادرم تشکر کرد. بقچه را گرفت و گذاشت وسط اتاق و به من اشاره کرد بروم و بقچه را باز کنم. با اکراه رفتم نشستم وسط اتاق و گرهی بقچه را باز کردم.
چندتایی بلوز و دامن و پارچهی لباسی بود، که از هیچ کدامشان خوشم نیامد. بدون اینکه تشکر کنم، همانطور که بقچه را باز کرده بودم، لباسها را تا کردم و توی بقچه گذاشتم و آن را گره زدم.
مادر صمد فهمید؛ اما به روی خودش نیاورد. مادرم هی لب گزید و ابرو بالا انداخت و اشاره کرد تشکر کنم، بخندم و بگویم قشنگ است و خوشم اومده، اما من چیزی نگفتم. بُق کردم و گوشهی اتاق نشستم.
🔰ادامه دارد💫✨
@inmania_thim 💕
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄