🌀 #نشانک
👤 #ارسالی_از_شما
📕 عطش دانستن، هر روز او را به کتابخانه کشاندهبود تا دیروز که خیلی اتفاقی، کتاب سادهای با جلد چرمی قهوهای، میان قفسهها نظرش را جلب کرده بود. عجیب بود، حتما کمتر به سراغ آن رفته بودند یا دور از چشم خانم کتابدار مانده که رویش غبار نشسته بود. اما این را دور از اخلاق میدانست که به سراغ او برود و کم کاری اش را به رخش بکشد. آن را برداشت و با دستمال سفیدی که همیشه توی جیب کتش داشت، پاک کرد و شروع به مطالعه آن کرد. به زودی فهمید که چه گنج گرانبهایی را یافته است. سپس ، آن را به امانت گرفت، همراه خود به آپارتمانش آورد و یک سره شروع به خواندن کرد تا وقتی که با صدای ترمز آن ماشین، متوجه گذشت زمان شد.
فنجان قهوه را که اکنون سرد شده بود، برداشت و سر کشید. آهسته چشمانش را بست. نفس عمیقی کشید و پس از اندکی، دفترش را گشود و امیدوارانه، قلم را برداشت و شروع به نوشتن کرد: گاه در ظلمت و سردرگمی، نسیمی با رایحه خوش میوزد، نوری میتابد. راه برای تو روشن می شود. اگر عاقل باشی، اگر سریع باشی، مسیر را شناسایی میکنی و راه خود را مییابی و من امشب آن را یافتم ؛ راه روشن...
📚 #ادواردو_مسافری_از_رم
📝 #عهد_مانا
😉 ارسالی از سیداحسانحسینی مدیر رسانه @javananebeheshti
🌿 @motigraphic
🔰 @inokhundi
🌐 www.inokhundi.ir