eitaa logo
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
1.8هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4.3هزار ویدیو
36 فایل
#کپی_مطالب_آزاد 🙂 ارتباط بامشاورین تنهامسیری @MoshaverTM پیشنهادات وانتقادات ونظرات 💫لینک کانال اصلی تنهامسیرآرامش http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
مشاهده در ایتا
دانلود
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
#مدیریت_زمان #جلسه_چهارم #قسمت_دوم 🔻نگاه اشتباه ما به زمان🕰 اگر فکر🤔 کنیم زمان طولانی📏 هست؛ برای
🔻تاثیر واقع گرایی بر شناخت زمان🕰 (تخیل🤩 و آرزوهای طولانی مانع درک صحیح زمان🕟) 📚در روایات داریم : «لآمَالُ حِجَابُ الآجَال»🖊 یعنی: آرزوهای انسان نمی گذارد شما پایان ها واجل ها♣️ را ببینید. 🔷انسان کمی آرزوها 🦋را نبیند، و دل💛 خود را تخلیه کند، واقعیت 💥را خواهد دید! ما چون بعضی چیزها را دوست داریم، بقیه عالم🌏 را آنطور می بینیم که دوست ✨داریم.ذهن ما خیلی مشوش هست.🌜 🔻پدر و مادرها و مربیان مدرسه چه باید بکنند 🤔با بچه ها که واقعیت ها را درک و لمس کنند 🌟و از عالم خیال و آرزوها فاصله 💫بگیرند؟ مانند برخورد 💚امیر المؤمنین علی(ع) که در ابتدای سخن🖊 با فرزندشان می گویند: به جوانی نامه✉️ می نویسم که آرزوهایش را نخواهد دید!😳 🔷این صراحت در بیان ایشان ستودنی است.💯 💫آرزو اجازه نمی دهد انسان🧔 وصف کوتاه بودن زمان 🕰را درک کند. ⚡️ساختار وجودی ما اینگونه هست که نباید چیزی را زیادی 🤩دوست داشته باشیم! @IslamLifeStyles_fars
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
#مدیریت_زمان #جلسه_پنجم #قسمت_دوم 🔻مروری بر برخی ویژگیهای زمان⏳ 🔷یکی از ویژگیهای زمان🕰، این بود
🔻زمان، فرصتها را سلب می کند🤨 شأن زمان 🕰این است که فرصت را سلب می کند. با سنّتهای حاکم بر هستی آشنا شویم. کسی که فرصتی برایش پیدا شده، ولی به دنبال فرصت کامل تر و بهتری می گردد، این زمزمه ی شیطان👻 در او اثر می گذارد، اما وقت گناه💥 این طور نیست. ابلیس🔥 می گوید باید طوری با او حرف بزنم که نفهمد، من هستم، گمان کند، فکر خوبی🤔 به ذهن خودش رسیده است.♨️ 💢زمان فعلی را غنیمت بدانیم⏳ 💚امیرالمؤمنین در روایات📜 متعددی درباره ی زمان⏰ صحبت کرده اند.ایشان مکرّر در سخنرانیهایشان می فرمودند:📢 الآن، الآن: امروز را دریاب.💡 از دیروز عبرتی بگیر🖋 و بگذر و کاری را به فردا نینداز، 🕑الآن را دریاب؛ به زمان⌚️ حال، نگاه کن. می توانیم اینقدر با شعور رفتار کنیم 😌؛ مثل کسی که واقعاً به او خبر دادند 🗣که امروز، آخرین روز زندگی توست. چطور رفتار می کنیم؟🤔 به فامیل یک تلفنی☎️ می زنی، حساب و کتابها👨‍💻 را مرتّب می کنی، یک نماز ✨زیبا می خوانی، و..... همه کارها را جمع و جور💫 می کنی. حالا وقتی صبح از خواب بیدار🛏 می شوی و می بینی یک روز دیگر، فرصت داری روحیۀ با نشاطی خواهی داشت.☺️ @IslamLifeStyles_fars .
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
#مدیریت_زمان #جلسه_ششم #قسمت_دوم 🔻ما باید بدانیم در جهانی 🌍پر از موجودات زنده🌱 زندگی می کنیم، مث
🔻برای چه چیزهایی باید غصّه 😔خورد؟ 🔷جدّی گرفتن زمان🕰، یک مر حله ایست که هر کس رشد🌱 کند به آن می رسد. 🔹ما خیلی چیزها را جدی 🧐می گیریم، اما آن هایی را که باید جدی بگیریم، معمولاً جدی نمی گیریم.😫 💚خداوند متعال درباره ی زمان⏰ این حرف را به انسان👤 می زند: «أنَّ اَللهَ یَقول»: 💚خداوند می فرماید: «یا إبنَ آدَم فِي کُلِّ یَومٍ یَأتي رِزقُکَ»: در هر روزی رزق 🥪تو می رسد، «وَ أنتَ تَحزَنُ»: و تو باز هم ناراحتی😔، «وَ یَنقُصُ مِن عُمرِکَ»: هر روز از عمر 🕯تو کم می شود، «وَ أنتَ لا تَحزَن»: ولی تو محزون نمی شوی.😳 💠این حرفیست که خدا✨ هر روز به آدم 👤می زند. این بی توجّهی ناشی از نادانی😵 انسان است. که انسان🧔 نمی داند برای چه چیز باید غصه 😔بخورد و برای چه چیزهایی غصه نخورد.🤨 🔻 اگر برای رزق 🍔و روزی، غصّه بخوری، 💚خداوند می فرماید این فرد به من ایمان✨ ندارد اگر برای، زمان🕰، غصّه بخوری 💚خدا می فرماید، برایت جبران می کنم، برکت زمان ⏱را برایت زیاد می کنم.😌 💠بعضی غصّه ها انسان را نابود 🤯می کند، مثل کسی که از روی حسادت غصّه😏 می خورد این فرد دینش را نابود می کند. 😟 🔻ولی اگر کسی از سر محبّت 😍غصّه بخورد، مثلاً دلش😟 برای دیگران می سوزد؛ این فرد غصّه😔 می خورد و نورانی✨ می شود. @IslamLifeStyles_fars
🔴 ؟ 🍁۱۱-هرگاه با ڪسي، هم صحبت مي شد به سخنان او خوب گوش فرا مي داد. 🍀مقایسه(ولی این روزا ما شنونده گان خوبے نیستیم😭) 🍁۱۲-چون با ڪسي سخن مي گفت ڪاملا برمي گشت و رو به او مي نشست. 🍀مقایسه(آیا به این نڪته توجه ڪردیم؟) 🍁۱۳-با هرڪه مي نشست تا او اراده برخاستن نمي ڪرد آن حضرت برنمي خاست. 🍀مقایسه(و ما چطور🤔؟) 🍁۱۴-در مجلسي نمي نشست و برنمي خاست مگر با ياد خدا. 🍀مقایسه(آیا ماهم چنین هستیم؟🧐) 🍁۱۵-هنگام ورود به مجلسي در آخر و نزديک درب مي نشست نه در صدر آن. 🍀مقایسه(ولی ما اگه به صدر مجلس نشینیم فکر مے ڪنیم به ما توهین شده) 😌 🌷 @Islamlifestyles_fars 🌷
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
#مدیریت_زمان #جلسه_هفتم #قسمت_دوم 💠تقسیم بندی زمانی برنامه ها: روزانه، هفتگی و ماهانه📆 ⏳وقتی م
💯بهتر است برنامه های روزانه با خورشید🌞 و برنامه های ماهانه با ماه برنامه ریزی شود. 🌝 🌛 ما بسیاری از عبادتهایمان را با ماه انجام می دهیم: اول و آخر ماه غسل، بسیار مستحب است. 🌝نیمۀ ماه بعضی از امور بسیار مکروه هستند و... بعضی کارهای ما تحت تأثیر ماه است و جاذبۀ ماه و تأثیراتی که ماه بر زمین دارد در دریاها 🌊اثر ماه کاملاً پیداست، جزر و مد دریاها خیلی اوقات تحت تأثیر ماه است.🌙 🗓روزهای هفته هم برای خودشان موضوعیّت دارند، ظاهراً یک دور کاری کوتاه مدت در زمان،⏰ بلندتر از روز، برای انسان هفته است. ✨ @IslamLifeStyles_fars
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
#مدیریت_زمان #جلسه_هشتم #قسمت_دوم 💠چگونه بپذیریم که زمان سریع است؟ ⏳زمان اوصافی دارد، که ما بای
💠تقسیم زمان، عامل لذّت و بهرۀ بیشتر از زمان⏳ 💯 استفاده از زمان به این معنی نیست که لذّت نبری و تفریح نکنی، بلکه به این معنی است که درست استفاده کنی🤔 ♻️ اتفاقاً انسان زمانش را تقسیم کند و متوجّه بشود که هر چیزی زمانی دارد، سطح لذّت بردنش در عالم افزایش پیدا خواهد کرد.😌 ♨️مثلاً کسی که بر اساس زمانبندی خاصی می خوابد، بعد از مدتی خواب لذّت بخش تری خواهد داشت.😴 💢کسانی که زمان مشخصی برای غذا خوردن دارند، از غذا خوردن لذّت بیشتری می برنددر مقایسه با افرادی که بدون برنامه غذا می خورند.😋 @IslamLifeStyles_fars
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
#مدیریت_زمان #جلسه_نهم #قسمت_دوم ☢آن وقتی که اوقات خودت را صرف می کردی ، برای هیچ چیز، آن موقع عم
💚پیامبر اکرم(ص) می فرمایند: «جُلوسُ اَلمَرءِ عِندَ عَیالِهِ أحَبُّ اِلی اللهِ مِن اِعتِکافٍ في مَسجِدي هذا» 🔰 نشستن مرد نزد همسر و فرزندش، نزد خداوند متعال، از اعتکاف او در این مسجدِ من محبوب تر است. 🌀یکی دیگر از موضوعاتی که باید برای آن وقت گذاشت، برای فامیل و بستگان است. 💯مخصوصاً صله رحم در ماه مبارک رمضان تأکید شده است. 🌀یکی دیگر از مسائلی که زمان را باید صرف آن کرد، معارف دینی است، باید برای قرآن، احکام و... وقت بگذاریم. 💚 پیامبر(ص) می فرمایند: اُف بر بنده ای که در هفته اوقاتی را برای کسب معارف دینی نگذارد. @IslamLifeStyles_fars
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
═════●⃟ ② ⃟●᪥᪥᪥════ 💚پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: سوگند به کسی که مرا پیامبر حقّ قرار داد، ا
═════●⃟ ① ⃟●᪥᪥᪥════ ✨مباهله، در بیست و چهارم یا بیست و پنجم ماه ذی الحجّه و در بیرون شهر مدینه بود، که اکنون داخل شهر قرار دارد و در آن محل، مسجدی به نام «مسجدالاجابه» ساخته شده است. 🔰فاصله ی این مسجد تا مسجدالنّبی تقریباً حدود پانصد متر است. «اللهم ارزقنا زیارته و شفاعته» 📜 بر اساس روایتی در تفسیر المیزان، دعوت به مباهله مخصوص مسیحیان نبوده، پیامبر صلی الله علیه و آله از یهودیان نیز برای مباهله دعوت کردند. 💠مباهله، خاصّ زمان پیامبر صلی الله علیه و آله نبوده است، بلکه براساس برخی از روایات، دیگر مؤمنان نیز می‌توانند مباهله کنند. 💚امام صادق علیه السلام در این باره دستوراتی داده اند.[تفسیرنورالثقلین ج۱،ص۳۵۱؛اصول کافی،ج۲،باب مباهله.] @IslamLifeStyles_fars ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
#رمان_علمدار_عشق #قسمت_دوم با نرجس نماز صبحمون رو خوندیم و رفتیم اتاقمون ساعت حدود ۵ بود بدون این
گوشی تلفنو گذاشتم سرجاش و روبه مادرم گفتم: مامان آقاجون گفتن برای شب همه بچه‌ها رو دعوت کنید خونه بعد فقط برنج بذارید خودش تو حجره به یکی از بچه‌ها میگن برن کباب سفارش بدن مامان: باشه حتما بعد روش کرد سمت نرجس گفت: مادرجان توام بگو سیدمحسن بیاد، مادر شوهرت اینا بعد مهمانی بزرگ گرفتیم همه فامیل دعوت کردیم، اونارو هم دعوت می‌کنیم نرجس: چشم مامان مامان: چشمت بی بلا بچه‌ها بیاید صبحانه رقیه سادات دخترم توام صددرصد صبحانه نخوردی مادر، بیا بخور ضعف نکنی رقیه سادات: چشم مادرجون - نرجس میگم بعداز صبحانه میایی بریم امامزاده حسین؟ نرجس: امامزاده برای چی؟ - برای ادای نذرم نرجس: باشه صبحونه مون بخوریم من هم زنگ بزنم از سیدمحسن اجازه بگیرم هم مهمونی شب بهش بگم - باشه نرجس مبایلش برداشت رو به من گفت تا من با آقا سید حرف بزنم توام حاضرشو بریم - باشه راهی اتاقمون شدیم همینطور به خانواده پرجمعیت اما صمیمی خودم فکر می‌کردم پدرم حاج سیدحسن موسوی از بازاری های به نام و دست به خیر قزوینی بود مادرم زینب السادات طباطبایی دختر یکی از علمای شهرمون بود ماهم ۸ تا بچه بودیم مادر و پدرم زود ازدواج کردند و بچه دار شده بودند چهار تا دختر، چهار تا پسر برادر بزرگم سیدعلی مسئول حوزه امام صادق قزوین بود بعدش سیدمجتبی که پاسدار بود بعد سیدمصطفی که رئیس یکی از بانکهای قزوین بود سیدمحمد هم داداش کوچکم تو یکی از حجره‌های فرش آقاجون کار می‌کرد مهدیه و محدثه السادات هم خواهرام بودند جز داداش محمدم بقیه سنشون از ما خیلی بزرگتره حتی چندتاشون داماد و عروس دارند غرق در فکر بودم که یهو صدای جیغ نرجس بلند شد نرجس: تو هنوز آماده نشدی؟ - چته دیوونه ترسیدم داشتم حاضر می‌شدم نرجس: با سرعت مورچه حاضر میشی - ‌نه داشتم فکر می‌کردم با نرجس از خونه در اومدیم الان هر کس منو با نرجس ببینه فکر می‌کنه منم یه دختر خانم محجبه‌ام اما اینطور نیست من یه دختر با حجاب بدون حجاب برتر چادرم چادر دوست دارم هر وقتم یه جایی مذهبی مثل امامزاده حسین و مزار شهدا و....میرم سرم می‌کنم نرجس: نرگس مامان گفت به دوستت افسانه هم زنگ بزنی برای شام بیان - باشه تلفن همراه رو از داخل کیفم درآوردم و شماره افسانه رو گرفتم افسانه: الو - سلام افسانه خانم افسانه: وای نرگس خودتی؟ - ن پس روحمه افسانه: نرگس نتیجه کنکور اومد چی شد؟ - اووم برای همون زنگ زدم دیگه امشب آقاجون برام مهمونی گرفته افسانه: ای جانم، رتبه ات چند شده؟ ۹۸ - افسانه: وای خیلی خوشحالم - پس منتظرتونم افسانه دوست مشترک من و نرجس هست، سال دوم دبیرستان بودیم که افسانه ازدواج کرد اما یه عالمه مشکل داشتن که الحمدالله حل شد بالاخره رسیدیم امامزاده حسین یه دسته پول از توکیفم در آوردم و انداختم تو ضریح نرجس: آجی بیا یه سرم بریم مزار شهداء - باشه آجی
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
‍ #بسم_رب_الحسین رمان: #از_نجف_تا_کربلا✨🌸 نویسنده: #رضوان_میم #قسمت_دوم —رضوان دیشب داشتم با خودم
رمان: ✨🌸 نویسنده: امروز را این چنین نوشتم که: دلم یک اربعین حرف دارد با تو حسینم... به همه گفتم اربعین حرم هستم.این تن بمیرد آبرویم را نبر آقا...💔 هرچی سعی می کنم خوابم نمیبره از ذوق.تازه امشب فهمیدم((شب عاشقان بی دل چه شبی دراز باشد)). یک لحظه آرزو کردم کبوتر بودم.پر میزدم و پر میزدم و پر میزدم.سریع تر از آنکه فکرش را بکنم میرسیدم نجف.✨🕊 همین جوری به سقف زل زدم و فکر می کنم.یک دفعه یاد حال زینب افتادم که امروز چه جوری شده بود.وقتی با نرگس رفتیم اتاق مدیریت گفتن باید خود زینب بیاد.گفتیم حالش خوب نیست آقا.همون لحظه سه نفر اومدن تو برای ثبت نام📋پس یا من باید ثبت نام می کردم تنها میرفتم که این کمال نامردی بود یا باید میرفتیم زینب رو می اوردیم.با خودم فکر کردم خونه نرگس اینا که زیاد دور نیست میرم میارمش. خلاصه از نرگس خداحافظی کردم و بهش گفتم: -زود میام نرگس بهم گفت: —ببین رضوان،..تو رو امام حسین زود بیا.🏃‍♀ توی دلم هی خالی می شد برای همین معطل نکردم و زود راه افتادم.انقدر تند راه میرفتم که چند بار محکم خوردم به مردم پیاده رو.تو حال و هوای خودم بودم که برای سومین بار خودم به یک پیرزنه.همه وسایل هاش ریخت.سه تا پلاستیک پر از میوه داشته که بیشترش ریخته بود😞اومدم یه معذرت خواهی بکنم و سریع تر برم.گفتم: -مادر جون ببخشید من باید برم عجله دارم. —برو مادر خودم یه کاریش می کنم. یک قدم نرفته بودم.یک لحظه صداشو شنیدم که آروم گفت:یاحسین.🍃 برگشتم نگاش کردم دیدم دستاشو گذاشته رو زانو هاش تا بتونه دولا بشه و میوه ها رو برداره.همین جوری خشکم زد.من برای چه کاری داشتم می رفتم؟ سریع برگشتم و هرچی میوه بود برداشتم ریختم تو پلاستیکش.پلاستیک هارو دادم دستش و لبخند زدم و گفتم: -بیا مادر جون این هم میوه هات فقط باید بشوریشون.شرمنده دیگه.☺️ لبخند زد بهم و کیسه هارو گرفت. اومدم برم که گفت: —دختر جون،امام حسین عاقبت بخیرت کنه. دیگه نتونستم بایستم و نگاهش کنم و بهش بگم: -دعا کن مادر جون.دعا کن.عاقبت من با خود خود حسینه.🖤 یادم نیست دیروز چی نوشتم.ولی شاید نوشتم:تا بال و پر شکسته نباشی اجازه پرواز نخواهی داشت... خوشا به حال دل شکستگان..🌱 🌸
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
🗒 ‌‌‌‌#وصیت_نامه آسمانی ‌‌شهیدحاج‌قاسم‌ سلیمانی 💖‌«‌‌‌ #قسمت_دوم‌‌ » 🌴💫🌴💫🌴 🌸پروردگا
🗒 ‌‌‌‌ آسمانی ‌‌شهیدحاج‌قاسم‌ سلیمانی 💖‌‌«‌‌‌ » 🌴💫🌴💫🌴 🔸 سارُق، چارُقم پر است از امید به "تو و فضل و کرَم تو" ⚜همراه خود دو چشم بسته آورده ام، که ثروت آن در کنار همه ناپاکی‌ها یک ذخیره ارزشمند دارد...! و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است...گوهر اشک بر اهل بیت است....گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم..... دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم.... ✨😭💔🌺 💗خداوندا! در دستان من چیزی نیست؛ • نه برای عرضه چیزی دارندو نه قدرت دفاع دارند....• 🔅 اما در دستانم چیزی را ذخیره کرده ام که به این ذخیره امید دارم....!! •||و آن روان بودن پیوسته به سمت تو است||• 🌷 وقتی آن‌ها را به سمتت بلند کردم، وقتی آن‌ها را برائت بر زمین و زانو گذاردم، وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم؛ این‌ها ثروتِ دست من است که امید دارم قبول کرده باشی. 🤲💐🌟 ❣خداوندا! پاهایم سست است.رمق ندارد.😔 جرأت عبور از پلی که از «جهنّم» عبور می‌کند،ندارد... 💠من در پل عادی هم پاهایم می‌لرزد، وای بر من و صراط تو که از مو نازک‌تر است و از شمشیر بُرنده تر؛ اما یک امیدی به من نوید می‌دهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم. 🌺من با این پا‌ها در حَرَمت پا گذارده ام... و دورِ خانه ات چرخیده ام... و در حرم اولیائت در بین الحرمین حسین و عباست آن‌ها را برهنه دواندم...و این پا‌ها را در سنگر‌های طولانی، خمیده جمع کردم...!! 🔹و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. 🥀 🌻امیددارم آن‌جهیدن‌ها و خزیدن‌ها و به حُرمت آن حریم ها، آن‌ها را ببخشی. خـــ❤️ــــداوندا، « سر من، عقل من، لب‌ من، شامّه من، گوش من، قلب من، همه اعضا و جوارحم در همین امید به سر می‌برند...
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
🗒 ‌‌‌‌#وصیت_نامه آسمانی ‌‌شهیدحاج‌قاسم‌ سلیمانی 💖‌«‌‌‌#قسمت_دوم‌‌» 🌴💫🌴💫🌴 🌸پروردگارا
🗒 ‌‌‌‌ آسمانی ‌‌شهیدحاج‌قاسم‌ سلیمانی 💖‌‌«‌‌‌ » 🌴💫🌴💫🌴 🔸 سارُق، چارُقم پر است از امید به "تو و فضل و کرَم تو" ⚜همراه خود دو چشم بسته آورده ام، که ثروت آن در کنار همه ناپاکی‌ها یک ذخیره ارزشمند دارد...! و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است...گوهر اشک بر اهل بیت است....گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم..... دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم.... ✨😭💔🌺 💗خداوندا! در دستان من چیزی نیست؛ • نه برای عرضه چیزی دارندو نه قدرت دفاع دارند....• 🔅 اما در دستانم چیزی را ذخیره کرده ام که به این ذخیره امید دارم....!! •||و آن روان بودن پیوسته به سمت تو است||• 🌷 وقتی آن‌ها را به سمتت بلند کردم، وقتی آن‌ها را برائت بر زمین و زانو گذاردم، وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم؛ این‌ها ثروتِ دست من است که امید دارم قبول کرده باشی. 🤲💐🌟 ❣خداوندا! پاهایم سست است.رمق ندارد.😔 جرأت عبور از پلی که از «جهنّم» عبور می‌کند،ندارد... 💠من در پل عادی هم پاهایم می‌لرزد، وای بر من و صراط تو که از مو نازک‌تر است و از شمشیر بُرنده تر؛ اما یک امیدی به من نوید می‌دهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم. 🌺من با این پا‌ها در حَرَمت پا گذارده ام... و دورِ خانه ات چرخیده ام... و در حرم اولیائت در بین الحرمین حسین و عباست آن‌ها را برهنه دواندم...و این پا‌ها را در سنگر‌های طولانی، خمیده جمع کردم...!! 🔹و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. 🥀 🌻امیددارم آن‌جهیدن‌ها و خزیدن‌ها و به حُرمت آن حریم ها، آن‌ها را ببخشی. خـــ❤️ــــداوندا، « سر من، عقل من، لب‌ من، شامّه من، گوش من، قلب من، همه اعضا و جوارحم در همین امید به سر می‌برند... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦