eitaa logo
حجاب من ۲
119 دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
11.9هزار ویدیو
586 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 حجاب من 🇮🇷🇮🇷 اللهم عجل لولیک الفرج 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دانشگاه حجاب
7.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مقصر خون شیراز کیست؟ ➕ تساهل و تسامح دیگرکافیست مسئولین باید جداً برخورد کنند! 🎙حجت الاسلام و المسلمین محمدرضا پاکباز 🏷 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ٢۶ستاره سهیل با دیدن ستاره لبخندی به پهنای صورتش زد. -به‌به! خانم شکیبا! ستاره اخمی به صورت آورد. ناخودآگاه دستش به طرف مقنعه‌اش رفت و آن را پایین‌تر آورد. -سلام آقا! لطفا کارت شناسایی من‌رو بدین،خیلی عجله دارم. رسمی حرف زدن و پایین کشیدن مقنعه، برایش نوعی مکانیزم دفاعی بود. مخصوصاً زمانی‌که احساس خطر می‌کرد. مرد دستی به سبیل‌هایش کشید و صاف‌تر نشست. -بله، حتما! بعد با دستش به صندلی چوبی قهوه‌ای کنار میز اشاره کرد. -بفرمایید! بفرمایید بشینید. ستاره با اخم، صورتش را به طرف پنجره‌ای کشاند که درست در جهت مخالف آن صندلی قرار داشت. مرد شانه‌هایش را به معنای "هرطور راحتی" بالا داد. کشوی میزش را کشید. نگاهش به انبوه کارت‌های نامرتب داخل کشو افتاد. چنددقیقه‌ای طول کشید تا کارت را پیدا کرد. آن را مقابل چشمان ریز و سیاهش گرفت. طوری اسم ستاره را می‌خواند که انگار تیتر یک روزنامه جنایی را می‌خواند. -خانم صبرینا شکیبا!.. نام پدر حسین.. درسته دیگه؟ ستاره که حسابی حوصله‌اش سر رفته بود، با کلافگی گفت: «بله، آقا! درسته. بدین من لطفاً عجله دارم.» دستش را دراز کرد که کارت را بگیرد. مرد بی‌توجه به ستاره، از پشت میز‌ بیرون آمد. چند قدم کوتاه که برداشت، به ستاره نزدیک‌تر شد. خیره به چشمان قهوه‌ای‌اش نگاه کرد. کارت را چند بار کف دستش کوبید، طوری که انگار می‌خواهد یک معمای مهم را حل کند. - بله، حتما! فقط یه سوال! کیان خان ستاره صدات می زد. چرا این‌جا نوشته صبرینا؟ مگه دوستش نیستی؟ ستاره از عصبانیت خون به صورتش دوید. -آقا کارت‌رو می‌دی یا نه؟ جمله آخر ستاره هم‌زمان شد با باز شدن در اتاقک نگهبانی و وارد شدن مرد کوتاه قدی. -مرادی چی شده؟ اگه کارت خانم رو باید بهش بدی، چرا تو دستت نگهش داشتی، بده بره بنده خدا! مرد طوری جا خورد که کارت از دستش افتاد. -داشتم بهش می‌دادم، عمو حسن! مرد کوتاه‌قد که نگهبان آن را عمو حسن صدا زده بود، روی زمین خم شد. کارت را برداشت و دودستی آن را جلوی ستاره گرفت. موهای جلوی سرش ریخته بود و از دو طرف رشته‌های سفیدی خودنمایی می‌کرد. لبخند، صورت تپلش را مهربان‌تر نشان می‌داد. - دخترم! ازاین‌به‌بعد اگه کاری داشتی، اون پنجره رو از بیرون چند بار بزنی مرادی یا بچه‌های دیگه که باشن، جواب می‌دن. چند بار بهشون گفتم که پنجره رو باز کنین کار دانشجوها رو راه بندازین، مخصوصا برای خانم‌ها، که معذب نباشن. بعد نگاه سرزنش آمیزی به مرادی انداخت و ادامه داد: «اما کو گوش شنوا؟» ستاره کارت را از عمو حسن گرفت و محجوبانه گفت: «ممنون آقا! من نمی‌دونستم اون پنجره باز می‌شه.» عمو حسن سرش را پایین انداخت و به‌طرف پنجره‌ای رفت که رو به فضای بیرون دانشگاه باز می‌شد، آن را باز کرد و گفت: «برو دخترم! خدا به همرات.» ستاره نگاهی نفرت آمیز به مرد مو فرفری انداخت و از اتاقک بیرون رفت. همین‌که از سردر دانشگاه بیرون آمد، پژوی سبز عمویش را دید. عمو برایش دستی بالا آورد و ستاره به نشانه دیدن دست عمو، قدم‌هایش را تندتر کرد. نفس زنان روی صندلی جلوی ماشین نشست و بعد از سلام کردن، انگشتش را روی دکمه مشکی فشار داد و شیشه را پایین داد. لبه پایین مقنعه‌اش را گرفت و تندتند تکان داد. -وای، سوختم! چقدر گرمه هوا. عمو همان‌طور که حواسش به رانندگی بود، گه‌گاهی برمی‌گشت و بدون هیچ حرفی به ستاره نگاه می‌کرد. ستاره‌ اما انگار حواسش به این نگاه‌ها نبود. -راستی ستاره، مگه کلاستون شروع شده که امروز اومدی دانشگاه؟ ستاره نگاهش را از شلوغی و ترافیک خیابان گرفت و به عمویش داد. -امروز انتخاب واحد بود. چند روز دیگه کلاس‌ها شروع می‌شه. عمو دنبال بهانه‌ای می‌گشت که ستاره را به حرف بیاورد. - چطوری عمو؟ دمغی! او کارت چیه دستت. ستاره دوباره از افکارش بیرون آمد. نگاهی به دستش انداخت. حوصله توضیح دادن نداشت. بی‌حوصله جواب داد: «چیزی نیست. کارت ورود به دانشگاهه.» -گم نشه عمو! بذار تو کیفت. ستاره، چیزی شبیه آه کشید و زیر لب غرولند کرد. -عمو! -جان عمو؟ -من خیلی خسته‌ام. تا می‌رسیم یه چرت می‌زنم تو ماشین. -باشه عمو، منم چندجا خرید دارم. فقط کمربندت رو ببند که خاطر جمع شم. ستاره چشمی گفت و کمربندش را بست. کمی گردنش را کج کرد و سرش را به کمربند تکیه داد. تکان خوردن‌های ماشین برایش حکم گهواره را داشت. همان‌طور که چشمش به خیابان بود و رفت و آمدهای مردم را نگاه می‌کرد، چشمانش سنگین شد. ❌❌کپی به هر نحو ممنوع! در صورت ضرورت به این آیدی پیام دهید👇 @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
هدایت شده از دانشگاه حجاب
6.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇺🇸 بررسی " زن ، زندگی ، آزادی" به صورت علمی در آمریکا ✅ یه استاد دانشگاه آمریکایی استوری کرده نوشته: 👇👇 1⃣ من هر سال از دانشجویان دختر میخوام که اگه تا حالا خودشون یا دوستان و نزدیکان‌شون مورد آزار و اذیت جنسی قرار گرفتن از جاشون بلند بشن و هر سال همین جواب رو می‌گیرم!!!! و توی فیلم از حضار جلسه، همین رو میخواد که نتیجه رو میبینید. 😱😭 2⃣ سوال دومی که میپرسه اینه که آیا این آزار جنسی رو گزارش دادن؟ اگه گزارش دادن وایسن و اگه ندادن بشینن که اکثریت می‌نشینن و استاد دانشگاهه جا میخوره!! 📛 این استاده که دیگه آخوند نیست!! علمی هم بررسی کرده... https://eitaa.com/SAmarashi 🌸 @hejabuni 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دانشگاه حجاب
این حرف درگوشیه.mp3
10.11M
⭕️این حرف در گوشیه😱 👤 حاج آقا امینی خواه 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دانشگاه حجاب
💚 🤔 می‌دونی رفیق؛ حقیقتش‌ اینه که هممون‌ یه روزی پیر میشیم‌... نه چهره‌ای که الان داریم برامون می‌مونه نه این بر و بازو‌ و هیکلی‌ که احیاناً به هم زدیم! ☝️اون روزی که این سرمایه‌ها از دست بره، دیگه فقط خاطره‌هایی که باهاشون‌ ساختیم مهمه‌...🗯 👈 اینکه‌ هیکل و قیافه و از همه مهم‌تر دلمون رو برای چی گذاشتیم وسط ؟؟ ❌برای رابطه‌های نادرست؟ ❌برای آدمای نادرست؟ ❌برای کارای‌ نادرست؟ 💭چند ثانیه خودِ پیر‌ و از رنگ و رو افتاده‌‌مون رو تصور‌ کنیم؛ چی از دست دادیم تو این‌ سال‌ها...؟؟ 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
هدایت شده از دانشگاه حجاب
9.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خاطره بسیار تکان دهنده بانوی باحجاب ایرانی، دکتر پریوش امیری، دکترای فلسفه از کازینویی در لاس وگاس آمریکا ⭕️ خانمی برهنه روی سجاده‌ی من نشست ...😳 📌وقتی کار برای خداباشه۔۔۔ 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دانشگاه حجاب
📚 خــــــ📣ــــــبر خــــــ📣ــــــبر کتاب «زن، زندگی آزادی» منتشر شد. روایتے عاشقانه در دل اغتشاشات دانشگاه ⭕️ خرید،سفارش و توضیحات بیشتر 👇 🌐 https://soada.ir/shop/product/zan_zendegi_azadi/ @soada_ir مسئولیت سفارشات بر عهده فروشنده میباشد 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
هدایت شده از دانشگاه حجاب
6.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😭😭غریب گیر آوردنت 📌گفتند به رهبر ناسزا بگو، تا جان دادن ایستاد ووفادار ماندونگفت🥀 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓