هدایت شده از دانشگاه حجاب
این حرف درگوشیه.mp3
10.11M
⭕️این حرف در گوشیه😱
👤 حاج آقا امینی خواه
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
هدایت شده از دانشگاه حجاب
💚 #یه_نصیحت_دوستانه
🤔 میدونی رفیق؛
حقیقتش اینه که هممون یه روزی پیر میشیم...
نه چهرهای که الان داریم برامون میمونه
نه این بر و بازو و هیکلی که احیاناً به هم زدیم!
☝️اون روزی که این سرمایهها از دست بره، دیگه فقط خاطرههایی که باهاشون ساختیم مهمه...🗯
👈 اینکه هیکل و قیافه و از همه مهمتر دلمون رو برای چی گذاشتیم وسط ؟؟
❌برای رابطههای نادرست؟
❌برای آدمای نادرست؟
❌برای کارای نادرست؟
💭چند ثانیه خودِ پیر و از رنگ و رو افتادهمون رو تصور کنیم؛ چی از دست دادیم تو این سالها...؟؟
#تولیدی_کامل
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
هدایت شده از دانشگاه حجاب
9.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خاطره بسیار تکان دهنده بانوی باحجاب ایرانی، دکتر پریوش امیری، دکترای فلسفه از کازینویی در لاس وگاس آمریکا
⭕️ خانمی برهنه روی سجادهی من نشست ...😳
📌وقتی کار برای خداباشه۔۔۔
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
هدایت شده از دانشگاه حجاب
📚 #معرفی_کتاب
خــــــ📣ــــــبر خــــــ📣ــــــبر
کتاب «زن، زندگی آزادی» منتشر شد.
روایتے عاشقانه در دل اغتشاشات دانشگاه
⭕️ خرید،سفارش و توضیحات بیشتر 👇
🌐 https://soada.ir/shop/product/zan_zendegi_azadi/
@soada_ir
مسئولیت سفارشات بر عهده فروشنده میباشد
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
هدایت شده از دانشگاه حجاب
6.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😭😭غریب گیر آوردنت
📌گفتند به رهبر ناسزا بگو، تا جان دادن ایستاد ووفادار ماندونگفت🥀
#ولایتمداری
#بسیجی_مظلوم #آرمان
#تولیدی
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
هدایت شده از دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم(رسانه های همدست دشمن در داخل رو بشناسیم که چطور آشکارا دشمنی می کنن)
پناهیان چه گفت؟ و بیبیسیچیها چگونه آن را وارونه کردند؟!!
✅ مقصود پناهیان: چرا به دروغ میگویید بسیجی خشونت کرده؟
❌ القاء اصلاحطلبها: پناهیان دعوت به خشونت کرد.
🔉 صوت: panahian.ir/post/7497
👈 متن پیادهشدۀ دقیقه 22 تا 25 سخنرانی پناهیان در بزرگداشت شهدای شاهچراغ:👇
🔻«یک عدهای هم ابوموسی اشعریوار میایند وسط، میگویند: از دو طرف میخواهیم که از خشونت پرهیز کنند! اخیراً چند عمامهبهسر از سیاسیون ناباب، خیانتکارانه مدل ابوموسی را اجرا کردند. حق بین علی(ع) و معاویه را ندیدند، جبهۀ حق و باطل را کاری نداشتند. ابوموسی هِی افِۀ صلح کل میآمد و میگفت: تو رو خدا همه خشونت را کنار بگذارید!
آی عمامه به سری که کور بودی و ندیدی که بسیجی دست به سلاح نبُرد، کتک خورد، شهید شد، اما خشونت نکرد! و برای امنیت مردم جان داد. لعنت خدا بر تو باد که میگویی طرفین نباید دست به خشونت بزنند! مرگ بر تو باد که خدا در سورۀ منافقین مرگ بر تو را فریاد زده.
دل مردم شیراز را آزردی، بر زخمشان نمک زدی که به این بیپناه گلوله خورده، برمیگردی میگویی تو خشونت نکن، این چه خشونتی کرد؟ ادای صلح کل در میاورند.»
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
هدایت شده از دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
٢٧ستاره سهیل
با تکان شدید ماشین، از خواب پرید. روبرویش پنجره اتاقش را دید. چند لحظهای طول کشید تا فهمید، کجاست.
صورتش را به سمت چپ چرخاند. عمو داشت با لبخند صمیمی نگاهش میکرد. یک دستش روی فرمان و با دست دیگرش، دستی ماشین را بالا کشیده بود.
- خانم خانما! ایستگاه آخرهها! بفرمایید، پیاده شین.
ستاره خمیازهای کشید و خوابآلود از ماشین پیاده شد.
از کنار پنجره اتاقش که گذشت، احساس کرد پردههای اتاقش، تکان میخورد.
-عموجون دستخالی نرو بابا! یه دستی هم به ما برسون. ثواب داره بهخدا!.
ستاره نگاهش را از پردههای صورتی به دستان پر عمویش کشاند. جلوتر رفت و پلاستیک میوه را گرفت.
به خوابآلودگیاش، سنگینی وزن پلاستیکها هم اضافه شده بود.
تلوتلوخوران پلهها را بالا رفت. در ورودی خانه باز شد. صورت تپل عفت با موهای وزِ سیاهش از پشت در ظاهر شد.
-دانشگاه خوش گذشت؟
پلاستیکها را به دست عفت داد. اخمی کرد و جواب داد: « چه خوشی داره مثلا این موقع ظهر تو گرما! حالا ناهار چی داریم؟»
عفت نگاهش را به شوهرش داد که وارد خانه شد.
-همون غذایی که عموجونت خیلی دوست داره!
عمو چشمانش را بست و بود کشید.
-بهبه! از بوش معلومه، قرمهسبزیه جا افتاده. دستمریزاد خانم!
چشمان عفت برقی زد.
-برین دست و روتونو بشورین، من الان سفره میندازم.
ستاره به اتاقش رفت. کولهاش را کنار در اتاق انداخت. لباسهایش را درآورد و روی صندلی انداخت.
خواست از اتاق خارج شود، در را باز کرد، اما با صدای زنگ گوشی متوقف شد.
مینو بود، اما برای جواب دادن کمی تردید داشت. انگار هنوز ته دلش از او دلخور بود.
چند لحظه به صفحهی گوشی خیره ماند. بالاخره انگشتش روی دکمه سبز رفت. درِ تا نیمه باز شده را، بست و کنار پنجره اتاقش رفت تا صدایش بیرون نرود.
-الو! سلام، ستاره جون!
-سلام.
ستاره سرد و رسمی حرف زد.
-ستاره عصری بیکاری بریم دور دور؟
-عصری؟ چه ساعتی مثلا؟
از طرفی دلش میخواست مدت بیشتری از خانه بیرون بماند، از طرف دیگر راضی کردن عمو، گذشتن از هفتخان رستم بود.
-هروقت خودت بیکاری، جایی نباید بری؟
-چرا، کلاس زبان دارم. اگه بعد از کلاس بریم.
-پس من میام همونجا دنبالت، چطوره؟
-باشه عزیز، بهت خبر میدم.
با قطع شدن تلفن، صدای بلند عمو را شنید.
-ستاره بیا دیگه، مردیم از گرسنگی.
او هم صدایش را بلندتر کرد.
-چشم عمو! اومدم.
با وارد شدن به هال، صدای پچپچ عمو و عفت را شنید. اما تا متوجه حضور او شدند، صحبتشان را قطع کردند.
❌❌کپی به هر نحو ممنوع!
در صورت ضرورت به این آیدی پیام دهید👇
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
یارانشتابکنید!
گویندقافلهایدرراهاست
کهگنهکارانرادرآنراهینیست!
آری؛گنهکارانراراهینیست؛
اماپشیمانانرامیپذیرند🌿
#شهید_آوینی
#یاشهدا
شهادت آرزومه🕊💚🌷۱
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada