eitaa logo
حجاب من ۲
118 دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
11.9هزار ویدیو
586 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 حجاب من 🇮🇷🇮🇷 اللهم عجل لولیک الفرج 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شهداءومهدویت
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🌹اي داغدارِ آینه کربلا درود معنایِ صبر و داغ و سجود و دعا درود 🌹سجاد ؛ اي صحیفۀ تو مصحف شهود سجاده ي گشوده بـه سمت خدا درود 🌹اي نورِ صادر از صدفِ پنج تَن ؛ درود اي وارث حقیقت آل عبا ؛ درود 🌹جان داده با تمام شهیدان حسین را سجّاد ؛ اي شهادت بی‌انتها ؛ درود ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
هدایت شده از شهداءومهدویت
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🥀السلام علیک یا علی بن الحسین(علیه السلام) 🌺قسمت این بود بال و پر نزنی مرد بیمار خیمه ها باشی حکمت این بود روی نی نروی  راوی رنج نینوا باشی   چقدر گریه کردی آقاجان مژه هایت به زحمت افتادند قمری قطعه قطعه را دیدی ناله هایت به لکنت افتادند   سربریدند پیش چشمانت دشتی از لاله و اقاقی را پس گرفتید از یزید آخر علم با شکوه ساقی را !؟   کربلا خاطرات تلخی داشت ساربان را نمی بری از یاد تا قیام ِ قیامت آقاجان خیزران را نمی بری از یاد تا نگاهت به دشنه ای می خورد  جگرت درد می گرفت آقا تا جوانی رشید می دیدی  کمرت درد می گرفت آقا پدرت خواند از سر نیزه  تا ببینند اهل قرآنی اید عاقبت کاخ شام ثابت کرد که شما مردمی مسلمانی اید   سوخت عمامه ات، بمیرم من  سوختن ارث ِ مادری شماست  گرچه در بندی از تو می ترسند علتش خوی ِ حیدری شماست   خون خورشید در رگت جاری از بنی هاشمی، یلی هستی دستهای تو را به هم بستند  هرچه باشد توهم علی هستی   کاش می مُردم و نمی خواندم سر بازارها تو را بردند نیزه داران عبای دوشت را جای سوغات کربلا بردند ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
هدایت شده از شهداءومهدویت
✨﷽✨ 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ✨قسمت نود و نه و تند و پر خشم: _هیچ نمی دانی عبدالله! هیچ! پیش از هر سوالی، تلخ کنارم می زند: _از ابتدا اشتباه کردم که روایت به تو سپردم! در این دقایق و میان این داغ و با من هم، صادق نیستی؛ مدام انکار و مستمر دروغ! نباید روایت را غادیه باز بگوید و محکم می ایستم و کنارش می زنم: _حکایت و هرچه هست، از آن من است و من هم جز حقیقت هیچ... باز کنارم می زند: _... اگر همهٔ حقیقت را می گفتی و می خواندی که چنین هم نکردی، باز بسیار است که نمی دانی! می خواهم بایستم و روایت از آن من... می ایستد برابرم و روایت را می گیرد از دستم... می ایستم و روایت از آن من... من که غادیه ام... من که بیش از عبدالله می دانم... من که در کنارش، هم نفس و همراه، همیشه بوده ام... من که غادیه ام: _تو را این روایت نشاید عبدالله! که زبانت به راست نمی آید و نمی گوید... عبدالله کلافه و عصبی: _در این کم از ساعتی که همهٔ حکومتم را باز خواندی به قضاوت، مگر جز به صواب روایت گفتم که اکنون... میان کلامش می دوم که خسته ام، بسیار و جانم میان تب: _هزار حقیقت خُرد و ناچیز خواندی ام که غافلم کنی از بزرگ ترین حقیقت! که پنهانش کنی... که باورم بیاید به آن دروغ بزرگ... بازی ات را می شناسم عبدالله. عبدالله مستأصل از نداشتن و نگفتن روایت: _قرار نیست که تاریخ را جز حاکمان بنویسند! دانستن آنچه نباید هم همیشه جان ستانده و خون ریخته غادیه! می خندم، پرافسوس: _چقدر نصیحت ات بوی تهدید می دهد عبدالله! برای اکنون من اما، هیچ تهدیدی نفعی نمی رساندت. می خواهد کنارم بزند و به روایت بایستد و نمی گذارم و گیسوان بر صورتم کنار می زنم و جامهٔ بلندم بر شانه مرتب می کنم: _به اندازه یک فصل صبور باش حضرت خلیفه، نه بیشتر! پایان این روایت هم اگر برابر خواست ات نبود، هزار راه پیش پایت... تو که در این امر کارآزموده ترینی! ناگزیر می نشیند و متعجب نگاهم می کند و من به توضیح: _لله جُندٌ من العسل... ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59