جهاد فرهنگی شیراز
اونایی که خاطره منو عبدالعزیز و همچنین خاطره همسفره رو در اربعین مطالعه کردند، منتظر باشن اگر فرصت
#خاطره
#غذای_ته_صفی
قسمت اول
ما سینه زدیم بی صدا باریدند...
از هرچه که دم زدیم آنها دیدند...
ما مدعیان صف اول بودیم...
از آخر مجلس شهدا را چیدند...
حقیقتا خدا هوای این آخر مجلسی ها و آخر صفی ها رو همه جا ویژه داره...
قرار بود که صبح پنج شنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳ بعد از نماز، کاروان از کربلا حرکت کنه به سمت کاظمین و سامرا و نهایتا شب برگردیم نجف، تا آشپزمون غذایی آماده کنه برا شام ...
اما شبِ حرکت ما با مدیر کاروان صحبتی کردیم و گفتیم...
یه کار کن شب جمعه، حرم و بین الحرمین رو داشته باشیم...
گفت چه کار کنیم...
گفتم به جا پنج شنبه چهارشنبه صبح بریم کاظمین و سامرا و دوباره برگردیم کربلا، و صبح جمعه از کربلا بریم نجف...
خب دیر وقت این تصمیم گرفته شد (حدود ساعت ۱۲ شب) و صبح زود باید حرکت می کردیم و لازم بود که هماهنگی های لازم با اتوبوس و... انجام بشه...
البته یک سری شرط هایی نیز از سوی مدیر کاروان صادر شد...
اول اینکه باید غذاهای حاضری مثل نون پنیر و کیک و آبمیوه استفاده بشه، چون شرائط پخت و پز و تهیه غذا نیست..
و شب نیز سامرا افطار یا شام هر چی بود میل شود و بعد برگردیم کربلا ... چون فرصت پخت غذا نیست و کسی نباید گلگی داشته باشه...
دوم اینکه کمی به قیمت کاروان اضاف میشه...
ساعت ۱ بامداد تصویب شد و صبح چهارشنبه حرکت کردیم...
رسیدیم کاظمین، باید زمان رو مدیریت می کردیم...
با راننده هماهنگ کردیم که از ضلع بازار نره...
چرا؟
چون دیگه نمی شد این خانم بچه های کاروان رو از بازار بیرون کشید 😅
از خیابان و باب صاحب الزمان رفتیم که یه دونه مغازه هم نبود 😉
حالا خانواده ها هی می گفتند قبلا کاظمین بازار نداشت! 🤔
قبلا از بازار وارد حرم می شدیم 🧐
ما هم دیگه نخواستیم حاشیه درست بشه...
گفتیم بازار در طرح توسعه حرم جا به جا شده 😅
خلاصه بعد از پیچوندن این خانم ها و بعد از زیارت حرکت کردیم به سمت سید محمد و سپس به سمت سامرا...
مدیر کاروان برا صبحانه کیک و آبمیوه داد و برا نهار پنیر و گوجه و خیار...
نهایتا رسیدیم به سامرا...
اونم چ سامرایی...
سامرایی که تا چند وقت قبل کلا دست اهل سنت بود اونم اهل سنت ناصبی که میونه خوبی با شیعیان نداشتند...
مسجد سنی ها که کنار حرم امام هادی (ع) و امام حسن عسکری (ع) بود بیشتر مورد توجه بود تا حرم، دیوار های حرم نابود بود و اصلا رسیدگی نمی شد...
رحمت خدا بر مدافعان حرم، بعد از حمله داعش و تخریب و بمب گذاری در حرم، این مدافعان بودند که آمدند و سامرا رو از چنگ داعش و سنی های ناصبی در آوردند و امروز به برکت خون شهدا وضعیت حرم بسیار عالی شده...
گرسنه بودیم ولی خب رفتیم زیارتی کردیم، وسط زیارت یه چند تا از این بچه های وروژک کاروان که سریع میرن این سوراخ سنبه ها رو پیدا میکنند آمدند گفتند که آشپز خانه حرم غذا داره...
رفتیم دیدیم از باقی مانده افطار شب قبل بود که تا گفتیم گرسنه هستیم سفره ای در رستوران حرم پهن کردند و ی پذرایی کاملی انجام دادن و این شد اولین غذای ما ته صفی ها در حرم ...
اما این هنوز ابتدای یه غذای ته صفی بود...
ادامه دارد...
رضا فتحی زاد
۸ فروردین ۱۴۰۳
#خاطره
#غذای_ته_صفی
قسمت دوم
بعد از صرف غذای ظهر رفتیم زیارت و استراحت، یعنی زیارتی کردیم و بعد رفتیم در سرداب امام زمان ی چرتی زدیم تا غروب، سرداب که میدونید کجاست؟
محلی در حرم که غیبت کبری امام زمان (عج) از اونجا آغاز شده و همچنان ادامه دارد 🥺
از خواب بلند شدیم و رفتیم وضویی گرفتیم و آماده نماز مغرب شدیم...
درست زمانی که ما مشغول نماز بودیم، عده ای پشت درب رستوران صف کشیده بودند...
نماز که تمام شد، نمازگزاران از ترس اینکه از نماز نگذاران عقب بمانند همه با پای برهنه دوان دوان هجوم آوردند 😂
حالا شکرش باقی بود که همه مسافر بودند و روزه نبودند وگرنه فکر کنم کشته در راه غذا می دادیم 🙄
رفتیم داخل صف، نفرات آخر از یک صف تقریبا ۲ سه کیلومتری بودیم 😬
بعد از لحظاتی انتظار...
یکی از خدام آمد و گفت عقبی ها بیان جلو ۲ تا صف تشکیل شده 😜
ما هم مثل بچه های خوشحال آمدیم جلو 😍
اما با مقاومت عده ای روبرو شدیم 😕
حالا کیا؟
همونایی که موقع اقامه نماز داخل صفِ غذا بودند...
خب نهایتا ، صف کنسل شد و همه برگشتند مجددا عقب...
ما نیز منصرف شدیم و خواستیم برگردیم عقب...
یه باره تعدادی از همون آقایانِ شاکی گفتند شما بمانید همینجا...
نیاز نیست برگردید عقب...
گفتیم نع...
حق الناسه...
این همه آدم پشت سر شما هستند...
درسته برخی نماز نخواندند ولی توجیه شرعی نیست ما جلو بزنیم ...
آیا همشون تک به تک راضی هستند 😳
خلاصه برگشتیم عقب و از بار قبل نیز عقب تر قرار گرفتیم 😩
توزیع غذا که شروع شد صحرای محشری به پاشد ...
برنج و نخود بود که مردم رو از خود بی خود کرده بود و هر کس گوشه ای در حال میل کردن بود...
برخی نیز برنج و نخود به دست مجددا وارد صف می شدند برای گرفتن دوباره غذا 🙄
ما ته صفی ها همچنان منتظر و نا امید ...
و انگار هیچ کس جز آقا امام هادی (ع) و امام حسن عسکری (ع) و آقا امام زمان (عج) ما ته صفی ها رو نمی دید 😍
ادامه دارد...
رضا فتحی زاد
۸ فروردین ۱۴۰۳
#خاطره
#غذای_ته_صفی
قسمت سوم
در عجب بودم از کسایی که غذا گرفته بودند و هنوز حرص و طمع برای غذای مجدد داشتند... 😳
از این صف به اون صف بودند و... 😕
منم همینجور در فکر فرو رفته بودم که اینان آنقدر که به دنبال غذا، صرفا برای خود هستند، چرا برای سایر زوار حقی قائل نبودند، آیا قسمت ما غذای حرم نیست؟ 😢
در عالم خودم سیر میکردم که ناگهان با تنه ای که از پشت سر بهم وارد شد کمی به جلو رانده شدم و برگشتم به عالم صف...
به خودم که آمدم متوجه شدم این اولین تنه نبوده و همینجور با چند تنه مسافتی از صف رو طی کرده بودم... 🤭
بعد از ساعتی نوبت به ما رسید...
کمی که نزدیکتر شدیم خدامِ حرم، ما صف آخری ها رو جدا کردند و وارد رستوران کردند...
این در حالی بود که مابقی صرفا طی بسته بندی، برنج و نخود رو سرپایی تحویل میگرفتند و سرپایی میل می کردند...
بعد از ورود ما، درب رستوران بسته شد...
دلمون خنک شد 🙊
انگار دنیای دیگری بود...
انگار نظری حاکم شده بود...
نظری که توجه ویژه به ما ته صفی ها داشت...
روی میز ها سرشار از نعمت های بهشتی شده بود...😍
انواع رطب، سوپ، سالاد فصل، هندوانه، پرتقال، انواع مختلف دلمه و در نهایت برنج و مقدار قابل توجهی مرغ و دوغ ...😋
فقط نمیدونستیم از کجا و چ جوری شروع کنیم 😅
ولی یه انگشتی تو هر کدام میکردیم 🙈
البته آخر سر هم مقداری دلمه و برنج و مرغ برا تعدادی از همراهانمون گرفتیم و از رستوران خارج شدیم... 😉
واقعیتش اصلا تفاوت این همه میزان پذیرایی رو متوجه نشدم...
ولی سریع یاد این بیت از شعر افتادم...
ماسینه زدیم بی صدا باریدند...
از هر چه که دم زدیم آنها دیدند...
ما مدعیان صف اول بودیم...
از آخر مجلس شهدا را چیدند ...
حالا نه اینکه ما خالص بودیم و...
نه، ولی قطعا به خاطر حضور بنده های خوب خدا کنار ما، ما بدا رو هم با اونا درهم خریدن و من بعد در هر امر خیری دوست دارم ته صف باشم و دیگران جلو...
کلا خدا هوا این ته صفی ها رو خیلی داره...
و البته متوجه شدم که خدا به همه روزی میده، یعنی همه رو سیر میکنه ولی رزق هر کسی یه جوری تعریف شده...☺️
رزق ما رو هم آقا امام هادی (ع) و امام حسن عسکری (ع) اون شب اینجوری رقم زدن...
حالا نمیدونم اون نعمت به ما عنایت بود یا تلنگر...😢
پایان
رضا فتحی زاد
۸ فروردین ۱۴۰۳