eitaa logo
💖یاران مهدی عجل الله 💖
249 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
85 فایل
ماییم و سینه اے کہ ماجراے عشق توست😍یامهدے❤ • • 👤|ارتباط با ادمین جهت انتقاد وپیشنهاد در راستای کیفیت و ارتقاء کانال| : 👇👇 @Mehrsa9081
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بی نیازے مردم در زمان ظهور پیامبر اڪرم (ص): مهدے(عج) ثروت را میان آنان به فراوانے میبخشد و ڪسیڪه در صدد صدقه دادن باشد، اموالے را به مردم میدهد و میگوید: "من نیاز ندارم" مردم دنبال ڪسے میگردند ڪه از آنها هدیه اے بپذیرد اما پیدا نمیڪنند ڪه آن را بپذیرد، زیرا همه مردم از فضل خدا بے نیاز میشوند. مسند احمد ج ۲ ص ۵۳۰ الزام الناصب ص ۲۳۰ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌@Jameeyemahdavi313
🔴مصرف اینترنت و تماس تلفن ثابت به ثابت در روز رایگان شد ♦️مدیرعامل شرکت مخابرات ایران: تماس تلفن ثابت به ثابت درون شبکه‌ای در سراسر کشور، به همراه مصرف اینترنت مشترکین مخابرات در عید سعید غدیر خم رایگان است. @Jameeyemahdavi313
🌹 ✨امام‌رضا(عليه‌السلام)فرمودند: مثَل مومنین در قبول ولايت اميرالمومنين در روز همانند مَثَل سجده ملائكه برای حضرت آدم است! و مَثَل كسانی ‌كه ولايت اميرالمومنين را در روز غدير نپذیرفتند، همانند مَثَل ابليس است که از سجده بر آدم امتناع کرد! @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[ ] • مواظب چشمات باش..:) نڪنہ بہ چیزے نگاه ڪنے ڪہ اون دنیا بگے اےڪاش ڪور بودم..:)💔✨ • →•.°|@Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ذبح عظیم 97
سلام الله علیکم✋🌸 دوست گرامی سلام وقت بخیر عید غدیر رو پیشاپیش تبریک میگم بهتون به همین مناسبت ان شاءالله باز هم قربانی خواهیم داشت تو این روز عزیز و گوشت حاصله بین نیازمندان تقسیم خواهد،شد 🤲 میتونید کمک هاتون رو به نیت 🌸 امیر المومنین 🌸به شماره کارت زیر بریزید بنام احمدی 6037997592443775 اینم کانالمون در ایتا، تلگرام، و اینیستا حتما یه سری بزنید👇 @zebh_azim97
💖یاران مهدی عجل الله 💖
سلام الله علیکم✋🌸 دوست گرامی سلام وقت بخیر عید غدیر رو پیشاپیش تبریک میگم بهتون به همین مناسبت ان
سلام علیکم دوستان عزیز وقت بخیر به امید خدا ان شاءالله فردا قربانی خواهیم داشت و نیاز به کمکتون داریم چون موجودیمون خیلی کمه به عشق حضرت علی که در دل دارید شما هم در حد وسع خودتون کمک کنید شماره کارت در این پیام هست و ایدی بنده برا تحویل فیش واریزی @In_the_name_of_Aallah
💖یاران مهدی عجل الله 💖
#پارت_سی_و_نهم_او_را🌹 -همین که گفتم!😡 اصرار مامان باعث میشد هرلحظه ،صدای بابا بالاتر بره! و من شبیه
🌹 بلند بلند جیغ میکشیدم و خودمو میزدم! موهامو میکشیدم و گریه میکردم! شاید واقعا دیوونه شده بودم! به قدری جیغ زدم که گلوم شروع به سوختن کرد! بی حال روی زمین افتادم و چشمامو بستم. با صدای آلارم گوشی، غلطی زدم و دستمو روی گوشم گذاشتم اما انگار قصد نداشت بیخیال بشه!! چشمامو به زور باز کردم، میتونستم حس کنم که بخاطر گریه های دیشبم هنوز، قرمز و متورمن! جوری سرم تیر میکشید که انگار یه سیخ رو رد میکنن تو مغزم و درش میارن!!😣 دستمو گذاشتم رو سرم و تکیمو دادم به تخت بدنم به شدت خشک شده بود و صدای قار و قور شکمم باعث میشد که احساس تنهایی نکنم! از لای چشمای بادکنکیم که مثل یه کوه سنگین شده بود ساعتو نگاه کردم! اه باید میرفتم دانشگاه😒 نیاز به دوش گرفتن داشتم همین الان هم دیرم شده بود! بیخیال به استاد سختگیر و نچسب ساعت اولم، رفتم سمت حموم!🛁 احساس میکردم این مفیدتر از اون کلاس های مسخرست!! حداقل کمی حس سبکی بهم میداد! بعد از حموم، رفتم توی تراس. یاد روزی افتادم که میخواستم از اینجا خودمو پرت کنم پایین! اونموقع شاید بدبختیام نصف الانم بود نفس عمیقی کشیدم و چشمامو بستم. سعی کردم به روزای خوشم فکرکنم اما هیچی به خاطرم نیومد! به تموم روزایی که تو این چندماه گذشته گذرونده بودم فکرکردم. چقدر دلم آرامش میخواست❣ تو تمام این مدت هیچی نتونسته بود آرومم کنه! بجز خونه ی اون! و حتی ماشین اون! یا نه! خودش نه😣 با تصور اینکه الان تو گوشیم شماره ی یه آخوند سیوه خندم گرفت🙂! ولی کاش میشد یه بار دیگه برم تو اون خونه! نمیدونم چرا ولی اونجا با همه جا فرق داشت! دیوونگی بود اما چاره ای نداشتم! رفتم تو مخاطبین گوشیم، تا رسیدم به شمارش که با اسم "اون" سیو شده بود! یه لحظه انگشتم میرفت رو شمارش و یه لحظه عقب میومد! آخه زنگ میزدم چی میگفتم؟!! میگفتم ببخشید میشه بیام خونت آروم شم؟😒 من حتی اسمشو نمیدونم!! با دیدن ساعت،مثل فنر از جا پریدم!! اگر بازم میخواستم وقتمو تلف کنم، دیگه به هیچکدوم از کلاس ها نمیرسیدم! و دیگه حوصله جنگ و دعوا با بابا رو نداشتم! بعد از کلاس،با مرجان قرار داشتم. بخاطر اینکه میترسیدم هنوز با مامان،در ارتباط باشه، پیشش هیچ صحبتی راجع به "اون" نکرده بودم. و خواهش کرده بودم چیزی راجع به اون دو روز،ازم نپرسه! رسیدم جلوی در خونشون و ماشینو پارک کردم. هنوز از دست مرجان دلخور بودم، هرچند سعی کرده بود از دلم در بیاره اما تازگیا به شدت کینه ای شده بودم! اما وسوسه ی خوردن مشروب، نمیذاشت خیلی به کینه و ناراحتیم فکر کنم!! ماشینو قفل کردم و رفتم بالا. اما ضدحالی که خوردم ، این دلخوشی رو هم ازم گرفت! وقتی که مرجان تازه داشت از خود بی خود میشد و از ته دل شروع کرده بود به خندیدن، هرچی که خورده بودم رو بالا آوردم!😣 معدم داشت میسوخت و دلم درد گرفته بود! قار و قور شکمم یادم انداخت که از صبح چیزی نخوردم! بی حال روی یکی از مبل‌ها ولو شدم و مرجان رو که کاملا شبیه خل و چلا شده بود نگاه میکردم! اینقدر این صحنه برام چندش آور بود که نمیتونستم باور کنم منم با خوردنش، یه چیزی شبیه مرجان میشم!😣 بدون حرفی کیفمو برداشتم و از خونه زدم بیرون! سوار ماشین شدم و با سرعت از اونجا دور شدم.
🌹 اعصابم واقعا خورد شده بود! به مامان و بابا حق دادم که دلشون نمیخواد یه احمق مثل من ،دخترشون باشه! کلافه بودم اما دیگه دلم گریه نمیخواست! روبه روی یه پارک ماشینو نگه داشتم. اما خاطره ی بدی که از آخرین پارک رفتنم داشتم،مانع پیاده شدنم ،شد! تنهاکسی که این وسط باعث شده بود وضعیتم بدتر نشه، "اون" بود! نمیدونستم چرابرای چی اما باید میدیدمش! گوشیمو برداشتم و قبل اینکه دوباره پشیمون بشم،شمارشو گرفتم! هنوز همون آهنگ پیشواز قبلیشو داشت! چندثانیه گذشته بود که جواب داد! -الو؟ اما صدام در نمیومد! وای چرا بهش زنگ زدم! حالا باید چی میگفتم؟ تکرار کرد -الو؟ درمونده به صفحه ی گوشی نگاه کردم، ترسیدم قطع بکنه! با خودم شروع کردم به حرف زدن! بگو ترنم! یه چیزی بگو نمیخوردت که! چشمامو بستم و با صدای آروم گفتم -سلام! صداش پر از تعجب شد! -علیکم السلام. بفرمایید؟ -اممم...ببخشید من ..من ترنمم ترنم سمیعی! -به جا نمیارم!؟ وای عجب خنگیم من! اون که اسم منو نمیدونست! -مـ...من چیزه ببینید! من باید ببینمتون! -عذرمیخوام اما متوجه نمیشم ! از دست خنگ بازیم اعصابم خورد شده بود! نفس عمیقی کشیدم و کمی مسلط تر ادامه دادم -من همونی هستم که میخواستید کمکش کنید! همونی که دو شب خونتون خوابیدم! تا چندثانیه صدایی نیومد! -بـ...بله..بله...یادم اومد خوب هستین؟ این بار اون به تته پته افتاده بود! -نه! بنظرتون به من میاد اصلا خوب باشم؟ -خیلی وقت پیش منتظر زنگتون بودم اما وقتی خبری نشد ، گفتم احتمالا بهترید! -قصد نداشتم زنگ بزنم اما الان من من میخوام بیام خونتون! -خونه ی من؟؟😳 خواهش میکنم منزل خودتونه اما بیرون هم میتونیم باهم صحبت کنیم! -نه! راستش! چطور بگم! من اصلا کاری با شما ندارم! فقط میخوام چندساعتی تو خونتون باشم! همین.!! فکرکنم شاخ درآورده بود! -اممم چی بگم والا! هرچند نمیفهمم ولی هرطور مایلید! البته من الان سرکارم و خونه کمی... شلوغه😅 -مهم نیست! امیدوارم ناراحت نشید! کلیدو چجوری ازتون بگیرم؟ خودمم باورم نمیشد اینقدر پررو باشم! -شما بگید کجایید،کلیدو براتون میارم! آدرس یه جایی طرفای میدون آزادی رو دادم و منتظر شدم تا بیاد! سعی میکردم به کاری که کردم فکرنکنم وگرنه احتمالا خودمو پرت میکردم جلوی یکی از ماشینا! سرمو گذاشته بودم رو فرمون و چشمامو بسته بودم که گوشیم زنگ خورد. "اون"! چه اسم مسخره ای! کاش اسمشو میدونستم!! -الو؟ -سلام خانوم!بنده رسیدم، شما کجایید؟ سرمو چرخوندم. اون طرف خیابون وایساده بود و از پرایدش پیاده شده بود! یه لباس سورمه ای ساده، با یه شلوار مشکی کتان، و یه کتونی سورمه ای پوشیده بود! با تعجب نگاهش میکردم! یه لحظه فکرکردم شاید اشتباه میکنم که با یه آخوند طرفم! -الو؟؟ -بله بله! دارم میبینمتون بیاید این طرف خیابون منو میبینید! از ماشین پیاده شدم. اومد جلو و مثل همیشه سرش پایین بود! نمیتونستم باور کنم که زمین اینقدر جذابه!!😒 تازه یاد پرروییم افتادم و منم سرمو انداختم پایین! البته از خجالت -سلام -سلام! ببخشید که تو زحمت افتادین! -نه زحمتی نبود! ولی خونه واقعا بهم ریختس! -مممم مهم نیست! ببخشید واقعا به حال و هوای اونجا نیاز دارم! -حال و هوای کجا؟! -خونتون دیگه😅 لبخند ریزی زد اما همچنان نگاهش به پایین بود! ناخودآگاه کفشامو نگاه کردم که نکنه کثیف باشه! -خونه ی من؟☺️ چی بگم!! بهرحال پیشاپیش ازتون عذرمیخوام! خسته بودم،نتونستم جمعش کنم. -نه نه!ایرادی نداره! فقط اگه میشه آدرس رو هم لطف کنید ممنون میشم! -چشم.تا هروقت که خواستید اونجا بمونید! کلید هم همین یه دونست! خیالتون راحت. آدرسو گرفتم و خداحافظی کردم. اونقدر خجالت کشیده بودم که حتی نتونستم قیافشو درست ببینم! خیلی دور بود! حداقل از خونه ی ما! حتی اسم محلش تا بحال به گوشم نخورده بود! وقتی داشتم به سمت کوچه میرفتم،همه با تعجب نگاهم میکردن! فکر کردم شاید نباید با این ماشین میومدم اینجا! وقتی از ماشین پیاده شدم هم نگاه ها ادامه داشت! حتما براش خیلی بد میشد که همسایه ها میدیدن یه دختر با چنین تیپی داره وارد خونش میشه! سریع رفتم تو و درو بستم. عذاب وجدان گرفته بودم که بازم باعث آبروریزیش شدم! خونه یه بوی خاصی میداد! نگاهم به در آهنی که نصفه ی بالاش شیشه بود دوخته شد! نمیدونستم چی این خونه ی قدیمی و کوچیک و... منو اینقدر آروم میکنه! کفشامو درآوردم و رفتم تو. دلم میخواست این خونه رو بغل کنم! نگاهمو تو اتاق چرخوندم! همون شکلی بود! اون قدری هم که میگفت بهم ریخته نبود! فقط چندتا کتاب و دفتر رو زمین پخش بود و یه بشقاب نشسته رو ظرفشویی بود! 👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇 ⏰ ادامه رمان ، هر شب ساعت 21:00 📚 نویسنده : محدثه افشاری ⛔ کپی با ذکر نام نویسنده بلامانع است @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اینترنت رایگان هدیه ویژه عید غدیر(همراه اول) *100*672*1#
صبح است و هوا ، 🌸 هوای بارانی عشق 🍃 با لطف خدا🌸 بپاست مهمانی عشق 🍃 بر خیز 🌸 و به شکرانه ی این مهمانی🍃 صد بوسه بزن ز جان ،🌸 به پیشانیِ عشق🍃 سلام صبحتون سرشار از عشق و امید🌸🍃 🆔 @Jameeyemahdavi313
باهم بخوانیم 😇 برای سلامتی و ظهور آقا ❤️💚 202 @Jameeyemahdavi313 📿
☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۱۸ مرداد ۱۳۹۹ میلادی: Saturday - 08 August 2020 قمری: السبت، 18 ذو الحجة 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم 💠 اذکار روز: - یا رَبَّ الْعالَمین (100 مرتبه) - یا حی یا قیوم (1000 مرتبه) - يا غني (1060 مرتبه) برای غنی گردیدن ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹عید الله الاکبر ، عید بزرگ ولایت، عید سعید خم، 10ه-ق 🔹قتل عثمان بن عفان، 35ه-ق 🔹بیعت مردم با امیر المومنین علیه السلام، 35ه-ق 📆 روزشمار: ▪️12 روز تا آغاز ماه محرم الحرام ▪️21 روز تا عاشورای حسینی ▪️36 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام ▪️46 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️61 روز تا اربعین حسینی ✅ @Jameeyemahdavi313
👆🏻حدیث ♥️ روز زینت🌿 @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚صد شکر که پیغمبر رحمت داریم💚 ❤️هم دست به دامان ولایت داریم ❤️ 💚با ذکر شریف و مستجاب صلوات💚 ❤️ امید شفاعت به قیامت داریم ❤️ عید سعید خم مبارک باد🎉🎈
ghadir-2.mp3
4.47M
مولودی شاد خم از سید مجید بنی فاطمه 🎤🎧😍 💚 ♥️ @Jameeyemahdavi313
اعمال مستحب روز 💚 @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تشخیص تقلبی برنج و دارو از اصل ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅─✵💚✵─┅┄ @Jameeyemahdavi313
💚نماز اول وقت 💚 التماس دعا
هدایت شده از کانال چالشی فطرس
شرکت کننده 2⃣3⃣ 🌹 چالش زیباترین طرح گارد موبایل فطرس با • اَنواع قابهـآے گوشے📱 |•با مَضامین مذهبے و اَرزشے و فانتزی و سفارشی 📿🇮🇷 👇عضویت‌ در کانال و دیدن طرحها https://eitaa.com/joinchat/1391525888C7745736a84 🇮🇷🇮🇷 🔍 Fotros19.ir
↓•° کـربلاٰ زمینِ مقدسیہ کہ هـمہ دراون وارد میشـوند...! اما اونهایے کہ باحُسین درآن وارد میشـوند واونهایـے کہ بایـزید ورود میڪنند میمـیرند...🍃 | →•|@Jameeyemahdavi313
💖یاران مهدی عجل الله 💖
#پارت_چهل_و_یکم_او_را 🌹 اعصابم واقعا خورد شده بود! به مامان و بابا حق دادم که دلشون نمیخواد یه احمق
🌹 مکاسب، بدایة الـ.... نمیدونم چی چی!! اسمشون حتی تا بحال به گوشمم نخورده بود! یه دفترچه ی شیک و خوشگل! بازش کردم خیلی خط قشنگی داشت! خیلی تمیز و مرتب، و با نظم خاصی نوشته بود! جوری که اولش فکر کردم یه دفتر شعره! ولی بعدش فهمیدم شعر نیست! یعنی تنها شعر نیست! یه سری جملات و نوشته ها و لا به لاشون هم گاهی شعر! از نوشته هاش سر درنمیاوردم! نمیفهمیدم یعنی چی! یه جاهایی معذرت خواهی کرده بود یه جاهایی تشکر کرده بود بعضی جاها خواهش کرده بود یه سری جملات که با خوندنشون گیج میشدم! دو تا جمله خیلی نظرمو جلب کرد "هروقت دیدی آسوده نیستی، بدون از خدا دور شدی!" "تو همیشه بدهکار خدایی! اون میتونه ولت کنه اما هواتو داره! دفترچه رو بستم و انداختمش رو بقیه کتاباش! از نظر من فقط یه مشت مزخرفات اون تو نوشته شده بود! خدا!!😒😏 کدوم خدا؟ چرا دست از یه مشت خرافات که کردن تو مغزتون برنمیدارید؟ دلم میخواست همه کتاباشو پاره کنم! به افکار پوسیدش خندم گرفته بود! حیف پسر به این خوش‌تیپی که دنبال این چیزا افتاده!😒 با تموم وجود احساس میکردم حیف شده! مهم نبود. سعی کردم به آرامش خودم فکرکنم. همون چیزی که دنبالش تا اینجا اومده بودم! گوشیمو سایلنت کردم و انداختمش تو کیفم، خواستم سیگار روشن کنم اما احساس کردم نیازی بهش ندارم! اینجا خودش اندازه دو پاکت سیگار ارامش داشت! یه لحظه از فکری که کرده بودم بدم اومد! خاک تو سر من که واحد آرامشم شده پاکت سیگار! این سری با دقت بیشتری خونه رو برانداز کردم! یه کمد دیواری رو به روم بود که درش نیمه باز بود! هرچی خواستم به خودم حالی کنم که این کار "فضولیه"، نشد!! لبخند زدم!😊 این کنجکاویه نه فضولی!😉 حداقل با لفظ کنجکاو بهتر میتونستم کنار بیام تا فضول! نمیدونستم چرا اینقدر نسبت به زندگی این آدم کنجکاوم! کلا از این آدمای عجیب غریب بود که شبیه یه معما میمونن! خصوصا اون مدل نگاه کردنش!😒 با یه احساس گناهی رفتم سمت کمد دیواری ! بوی خیلی خوبی از داخلش میومد! از همون نصفه ای که از لای در پیدا بود، داخلشو نگاه کردم! دو قسمت دوطبقه بود! یه قسمتش پر از لباس و کفش و کیف بود ویه قسمتش، طبقه ی پایین پر از کتاب بود! انواع و اقسام کتاب ها!! عربی و فارسی و انگلیسی! مذهبی و علمی و روانشناسی! و طبقه ی بالا! در کمدو بیشتر باز کردم خیلی قشنگ بود!😍 یه پارچه ی فیروزه ای پهن شده بود و روش پر از برگ گلای تازه و خشک شده! یه قاب عکس چند تا انگشتر چندتا تسبیح خوشگل و یه عااااالمه عطر ! اینقدر خوشگل اونجا رو چیده بود که دلم میخواست کل کمد دیواری رو از جا بکنم با خودم ببرم! چشمامو بستم و یه نفس عمیق کشیدم! دلم میخواست همه ی اون بوها رو تو بدنم ذخیره کنم! با احتیاط قاب عکسو برداشتم و نگاهش کردم! خودش بود با یه مرد و زن میانسال که احتمالا پدر و مادرش بودن، ولی هر دوشون خیلی شکسته به نظر میرسیدن! رو چهرش دقیق شدم. چیز خاصی تو صورتش نبود، کاملا شبیه آدمای معمولی بود! فقط با این فرق که آخوند بود!😒 اما نمیدونم چرا بنظرم عجیب و غریب میرسید! چشماش خیلی شبیه اون خانم چادری تو عکس بود، و مدل ریش‌هاش هم شبیه اون آقاهه! البته مشکی تر سه تاشون لبخند رو لب داشتن خیلی حس خوبی توی عکس بود!❤️ محو تماشای عکس بودم که یهو با صدای بلند در، هول شدم و قاب عکس از دستم رها شد! تا به خودم بیام و بگیرمش شیشه ای که روش بود، روی زمین به هزار تکه تقسیم شد!😧 یه لحظه احساس کردم فشارم افتاد! انگار یه نفر یه سطل آب یخ رو سرم خالی کرد! آب دهنم رو قورت دادم و یه نگاه به قاب عکس کردم و یه نگاه به راهرو!😰 دلم میخواست گریه کنم! آخه دنیا چه اصراری داشت که منو بدبخت ترین موجود بکنه؟😩 سرمو گرفتم و عقب عقب رفتم که دوباره صدای در بلند شد! جوری درو میکوبید که انگار سر آورده! -آقا سجاد! آقا سجااااد! وای... بدتر از این امکان نداشت! پشت سر هم در رو میکوبید و اون رو صدا میزد! نمیدونستم چیکار کنم! رو تموم بدنم عرق سرد نشسته بود! تا حالا اینجوری دستپاچه نشده بودم! اونقدر وحشیانه در میزد که ترسیدم درو از جا بکنه و بیاد تو! دلم نمیخواست برم جلوی در اما همسایه ها منو دیده بودن و میدونستن کسی تو خونه هست! با ناچاری رفتم سمت در، اینقدر بد در میزد که میترسیدم بعد باز کردن در کنترلشو از دست بده و مشتشو بکوبه تو صورتم!😥 خیلی اروم درو نیمه باز کردم و از لاش بیرونو نگاه کردم! یه سیبیلوی چاق کچل در حالیکه ابروهای کلفتش مثل زنجیر گره خورده بود،جلوی در ایستاده بود! با مِن و مِن گفتم -بله بفرمایید!؟