eitaa logo
💖یاران مهدی عجل الله 💖
249 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
85 فایل
ماییم و سینه اے کہ ماجراے عشق توست😍یامهدے❤ • • 👤|ارتباط با ادمین جهت انتقاد وپیشنهاد در راستای کیفیت و ارتقاء کانال| : 👇👇 @Mehrsa9081
مشاهده در ایتا
دانلود
💖یاران مهدی عجل الله 💖
#هوالعشق💞 #امیــــــدِ_دایــــے #پارت32 ✍ #زهرا_شعبانے #یسنا آقا امید روبه رومون نشست و شروع به خو
💞 در حال رانندگی بودم تا به خونه برم که اذان ظهر رو از گلدسته های یه مسجد شنیدم.فکر کردم که اگر نماز رو تو مسجد بخونم بهتره؛به همین خاطر پیاده شدم و به سمت مسجد رفتم.بعد از خوندن نماز بابت کاری دودل بودم ولی تصمیم گرفتم انجامش بدم.به سمت امام جماعت رفتم و براش سیر تا پیاز ماجرای امیدو تعریف کردم.و بعد گفتم: –این همه ی جریان بود.حاج آقا،امید بچه ی منه و اینکه از خون من نیست برام هیچ اهمیتی نداره.حتی یه بار تو عمرم سرش داد نزدم ولی این اواخر رفتارای بدی از خودش نشون میداد.اون شبم وقتی که شنیدم تو شب عاشورا مشروب خورده اینقدر عصبی شدم که نفهمیدم چیکار کردم.بعدش از افسری که امیدو گرفته بود درمورد این موضوع پرسیدم.برگشته میگه تنها کسی که حالت عادی داشته و تست الکلش هم منفی بوده پسر شما بود.حاج آقا تکلیف من چیه؟من نباید رو امید دست بلند میکردم؟ حاج آقا گفت: +خب شما چه از لحاظ شرعی چه از لحاظ قانونی پدرش هستین چون بزرگش کردین و تو شناسنامه هم اسم شما به عنوان پدرش ثبت شده.و یه پدر هم حق داره گاهی برای تنبیه فرزندش این کارو بکنه.شما هم که نمیدونستین پسرتون دروغ گفته پس اشتباهی نکردین.هرچند که با عطوفت رفتار کردن خیلی بهتر از خشونته.حالا اگه میخواین مطمئن بشین میتونین ازش معذرت خواهی کنین.* بعد از تعریفایی که بابت خوندن دعا شنیدم راهی اهواز شدیم تا توی اردوگاه مخصوصی که سپاه برای گروه های راهیان نور تدارک دیده بود مستقر بشیم.وارد اردوگاه میشیم و بلافاصله روی تخت میفتم و آریا هم همینطور.بعد از چند ساعت استراحت،شام خوردیم و به سمت تپه ای که قرار بود نمایشی درمورد دفاع مقدس روی اون انجام بشه حرکت کردیم. بعد از طی کردن مسافتی طولانی به بالای تپه رسیدیم و نمایش شروع شد.از لحاظ فنی نمایش خیلی خوبی بود ولی مفهمومش درگیرم کرده بود.دانستانش پسری به اسم محمد رو معرفی میکرد که پدرش تو جنگ شیمیایی شده بود ولی خودش چندان به این چیزا اعتقادی نداشت.پدرش داستان جنایت های سازمان مجاهدین(منافقین)خلق توی کردستان رو براش تعریف کرد و محمد بعد از اینکه کم آوردن نفس،پدرش رو به شهادت رسوند فهمید درمورد شهدا اشتباه فکر میکرده.چقدر داستان زندگی محمد شبیه زندگی منه نکنه منم درمورد بعضی چیزا اشتباه فکر میکنم؛نکنه وقتی بفهمم که دیر شده باشه.که بابا... بابا؟من دوباره به حسین فاتح گفتم بابا؟لابد از سرِ عادت بوده وگرنه...وگرنه چی دیوونه؟میخوای انکار کنی که هنوزم دوسش داری؟چه بلایی داره سر من میاد؟ پوفی میکنم و به سمت آریا میرم.شاید این دلقک بتونه حالمو خوب کنه. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ *این مسئله خیلی گسترده تره و میتونین برای پی بردن بیشتر ،به رساله مرجع تقلیدتون مراجعه کنین. 🌷‌-----*~*💗*~*-----🌷 💗👇 ┄┅═✼💗 ✼═┅┄ @Jameeyemahdavi313 ┄┅═✼💗 ✼═┅┄