eitaa logo
💖یاران مهدی عجل الله 💖
249 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
85 فایل
ماییم و سینه اے کہ ماجراے عشق توست😍یامهدے❤ • • 👤|ارتباط با ادمین جهت انتقاد وپیشنهاد در راستای کیفیت و ارتقاء کانال| : 👇👇 @Mehrsa9081
مشاهده در ایتا
دانلود
💖یاران مهدی عجل الله 💖
#هوالعشق💞 #امیــــــدِ_دایــــے #پارت88 ✍ #زهرا_شعبانے #‌یسنا مامان مهسا رو بغل گرفت و بابا حسین مه
💞 به سختی از روی تخت بلند شدمو لباس پوشیدم.پا به پای امید راهی رستوران شدم و کنار هم پشت یه میز نشستیم.سفارشامونو دادیم و امید شروع کرد به حرف زدن: +امروز ساعت ۲ بعد از ظهر جشنه.آماده ای دیگه؟ –آره مشکلی ندارم؛فقط هنوز سه روز تا میلاد امام زمان(عج) مونده.چرا میخوان امروز جشنو بگیرن. + نمیدونم،لابد دلیلی داره.آها راستی مهران قراره روز میلاد توی مسجد جمکران با بیتا خانم عقد کنه ها. –واقعا، چه خوب. خندید و گفت: +من هنوزم باورم نشده؛چه اتفاقی افتاد که تونستی این دوتا رو به هم جوش بدی؟ –همون روز که واسه اولین بار بیتا رو دیدم یه مهربونی و ساده بودنِ خاص تو وجودش بود که باعث شد ازش شماره بگیرم.خودت میدونی که، کلی باهم رفاقت کردیم و اون بعد از یه سال گفت که میخواد چادر بپوشه.امید اون توی یه خونواده ثروتمند ولی بدون محبت بزرگ شده بود و این بی مهری مسبب کشیده شدنش به سمت عشقای واهی بود؛وگرنه اون بیچاره خیلی پاک و معصومه.چند وقت پیشم که آقا مهران اومد پیش منو گفت واسه ازدواج یه نفرو بهش معرفی کنم؛بیتا رو باهاش آشنا کردم.با اینکه میدونست گذشته بیتا چطوری بوده ولی متوجه شد که چقدر تغییر کرده و تصمیم گرفت باهاش ازدواج کنه. امید سرشو با رومیزی ترمه که معلوم بود ساخت ایرانه گرم کرد و گفت: +حالا وقتی درمورد کار مهران فکر میکنم؛‌میبینم تو چه هنری داشتی که منو بخشیدی نفسمو محکم بیرون دادم و گفتم: –خواهش میکنم دیگه حرف اون روزا رو نزن صبحونه مونو خوردیم و رفتیم یه چرخی تو لندن بزنیم.کلی گردش کردیم و بعد به هتل برگشتیم تا لباس مناسب بپوشیم.یه لباس ست به رنگ آبی پر رنگ پوشیدیمو راهی حسینیه ایرانیای مقیم لندن شدیم.وقتی رسیدیم سراغ آقای صولتی،مسئول فرهنگی حسینیه رو گرفتیم.وقتی بهمون نشونش دادن دیدیم یه گوشه وایساده و داره با کسی صحبت میکنه.از پشت بهش نزدیک شدیم و من سرفه ای کردم تا متوجهم بشه.به سمتم برگشت و من سریع گفتم‌: –سلام...من امید فاتحم خیلی ذوق زده گفت: +سلام ببخشید معطل موندین آقای فاتح رو به یسنا گفت‌: +شما هم باید همسر آقای فاتح باشین چقدر حس خوبیه به جای اینکه اسمشو صدا بزنن بهش بگن همسر آقای فاتح. . . ⭐دوستان تو قسمت بعدی یه شعر براتون دارم⭐ 🌷‌-----*~*💗*~*-----🌷 💗👇 ┄┅═✼💗 ✼═┅┄ @Jameeyemahdavi313 ┄┅═✼💗 ✼═┅┄