eitaa logo
💖یاران مهدی عجل الله 💖
249 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
85 فایل
ماییم و سینه اے کہ ماجراے عشق توست😍یامهدے❤ • • 👤|ارتباط با ادمین جهت انتقاد وپیشنهاد در راستای کیفیت و ارتقاء کانال| : 👇👇 @Mehrsa9081
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 چشمه هفت رنگ مُجن از توابع که در نوع خود كم نظیر است😍😍 از نوع چشمه های گوگردی،ڪه در ۲٥کیلومتری شمال شاهرود درمیان شکاف درههای دامنه قله٤۰۰۰متری شاهوار واقع شده @Jameeyemahdavi313
-با داییم رفته بودم موبایل بخریم داییم به فروشنده گفت : به نظر شما کدوم رنگو بخریم ؟ فروشنده : والا این به سلیقه ی شخصیتون برمیگرده من نمیتونم نظری بدم ! داییم : حالا شما اگه بودی کدومو میخریدی ؟ فروشنده : چی بگم والا !!! شما باید بپسندین سلیقه ها متفاوته ! داییم : سلیقه ی شما کدومو میپسنده ؟ فروشنده : والا من اگر بودم نقره ای رو میخریدم !😀 داییم : پس اگر زحمتی نیست اون مشکی رو به ما بده …😕 فروشنده با تعجب گفت چرا مشکی ؟ داییم : اون نقره ایه حتما مشکلی داره که اصرار داری به ما بندازیش😒😞😛😝😝 @Jameeyemahdavi313 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
|🍃بیو |🍃محبت ها هیچوقت فراموش نمیشن اگه محبت کردی،اونقدر میچرخه تا یه روزی یه جایی که روحتم خبر نداره بهت برمیگرده :) .🌿♥️. الهی آمین @Jameeyemahdavi313
|🌱| شهدا اصرار داشتند هرچه زودتر در بهترین حالت را ملاقات کنند.دنیایی نبودند اما ما تازه می خواهیم سعۍکنیم که نکنیم.. @Jameeyemahdavi313
❤️ ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم از بندگی حضرت معبود زدیم این الفت ما به دوست امروزی نیست یک عمر دم از (عج) موعود زدیم @Jameeyemahdavi313
💖یاران مهدی عجل الله 💖
#رمان_جانم_میرود #به_قلم_فاطمه_امیری #پارت_پنجاه نهم شهاب به اطراف نگاهی کرد، اما چیزی نمی دید و
- شصت ــــ معذرت می خوام عصبی شدم. خیلی درد دارید؟! مهیا فقط سرش را تکان داد. ــــ چطوری دستتون آسیب دید؟! ـــ از بالای تپه افتادم! شهاب با یادآوری آن تپه و ارتفاعش یا حسینی زیر لب گفت. شهاب نگاهی به موبایلش انداخت. آنتنش برگشته بود. شماره مریم را گرفت. ــــ سلام مریم. مهیا خانمو پیدا کردم. ــــ خونه ما؟! ــــ باشه... نمیدونم... داریم میریم بیمارستان! ـــ نه چیزی نشده! ـــ خداحافظ... بعدا مریم...دارم میگم بعدا... گوشی را قطع کرد. اما تا رسیدن به بیمارستان حرفی بینشان زده نشد... ـــ پیاده بشید. رسیدیم... ــــ آرومتر خانم! پرستار چشم غره ای به مهیا رفت. ــــ تموم شد. مهیا، نگاهی به دست گچ گرفته اش انداخت. شهاب در زد و داخل شد. ـــ کارتون تموم شد؟! ـــ آره! ـــ خب پس، بریم که همه منتظرتون هستند. شهاب به سمت صندوق رفت. بعد از تصفیه حساب به سمت در خروجی بیمارستان رفتند. مهیا سوار ماشین شد. شهاب هم پشت فرمان نشست. ـــ سید... ـــ بله؟! ــــ مامان و بابام فهمیدند؟! شهاب ماشین را روشن کرد. ـــ بله!متاسفانه الانم خونه ما منتظر هستند... ــــ وای خدای من! ــــ مریم مادر، زود آب قند رو بیار... شهین خانم به سمت مهلا خانم برگشت. ــــ مهلا جان! آروم باش توروخدا! دیدی که شهاب زنگ زد، گفت که پیداش کرده... مهلا خانم با پریشانی اشک هایش را پاک کرد. ـــ پیداش نکرده؛ اینو میگید که آرومم کنید. مریم، لیوان را به دست مادرش داد. و با ناراحتی به مهلا خانم خیره شد. ــــ دخترم از تاریکی بیزاره خیلی میترسه... قربونت برم مادر! شهین خانم سعی میکرد مهلا خانم را آرام کند. مریم نگاهی به حیاط انداخت. محسن و پدرش و احمد آقا در حیاط نشسته بودند. احمد آقا با ناراحتی سرش را پایین انداخته بود و در جواب حرف های محسن که چیزی را برایش توضیح می داد؛ سرش را تکان می داد. مریم به در تکیه داد و چشمانش را بست. از غروب که رسیده بودند، تا الان برایش اندازه صد سال طول کشیده بود. ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ @Jameeyemahdavi313 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
شصت و یک با باز شدن در حیاط چشمانش را باز کرد و سریع به سمت در رفت. با دیدن شهاب با خوشحالی داد زد: ــــ اومدند! اما با دیدن مهیا شل شد... همه از دیدن دست گچ گرفته مهیا و پیشانی و لب زخمی مهیا شوکه شدند. مهیا تحمل این نگاه ها را نداشت، پس رسش را پایین انداخت. با صدای مهال خانم همه به خودشان آمدند. ــــ مادر جان! چه به رس خودت آوردی؟! به طرف مهیا رفت و او را محکم در آغوش گرفت. مهیا از درد چشامنش را بست . شهاب که متوجه قضیه شد، به مهال خانم گفت: ــــ خانم رضایی دستشون شکسته بهش فشار وارد نکنید. مهلا خانم رسیع از مهیا جدا شد. ــــ یا حسین! دستت چرا شکسته؟! دستی به زخم پیشانی و لب مهیا کشید. ـــ این زخم ها برا چیه؟! با اشاره ی محمد آقا شهین خانم جلو آمد. ـــ مهلا جان بیا بریم تو! میبینی مهیا الان حالش خوب نیست؛ بزار استراحت کنه. مهلا خانم با کمک شهین خانم به داخل رفتند. احمد آقا جلوی دخترش ایستاد. نگاهی به شهاب انداخت. شهاب شرمنده سرش را پایین انداخت. ــــ شرمنده حاجی! ــــ نه بابا...تقصیر آقا شهاب نیست! تقصیر منه! خودش گفت نرم پایین ولی من از اتوبوس پیاده شدم ، بدون اینکه به کسی بگم رفتم یه جا دیگه! با سیلی که احمد آقا به مهیا زد، مهیا دیگر نتوانست حرفش را ادامه بدهد. محمد آقا به سمت احمد آقا آمد. ـــ احمد آقا! صلوات بفرست... این چه کاریه؟! محسن، سرش را پایین انداخت و به دست های مشت شده ی شهاب، خیره شد... احمد آقا روبه مهیا گفت: ــــ اینو زدم، به خاطر اینکه بهت گفته بودم، حواستو جمع کن و دست از این کارا بردار. اما گوش ندادی و نزدیک بود خودت رو به کشتن بدی! مهیا، نگاهی به چشم های پدرش که از اشک سرخ شده بودند، انداخت. محمد آقا همه را به داخل دعوت کرد. محسن همان جا خداحافظی کرد و رفت. مریم، که از بیرون، شاهد همه اتفاقات بود، اشک هایش را پاک کرد و به طرف آشپزخانه رفت. محمد آقا روبه مریم گفت: ــــ دخترم! مهیا رو ببر بالا، یکم استراحت کنه... مهیا به کمک مریم از پله ها بالا رفت. شهاب می خواست حرفی بزند؛ اما با اشاره پدرش حرفی نزد و با اجازه ای گفت و او هم بالا رفت. مهیا روی تخت نشست. مریم کنارش نشست و صورتش را نوازش کرد. و با صدای لرزانی گفت: ــــ خوبی؟! همین کلمه کافی بود؛ کافی بود که مهیا یاد سیلی پدرش و اتفاق امروز بیفتد. خودش را در آغوش مریم انداخت و هق هق اش را درون آغوش مریم خفه کرد... شهاب که به سمت اتاقش می رفت با شنیدن صدای گریه ی دخترها پشت در ایستاد. به دیوار تکیه داد. چشمانش را بست و برای هزارمین بار خود را لعنت کرد... مهیا از آغوش مریم بیرون آمد. دستی به صورت مریم کشید و اشک هایش را پاک کردباخنده گفت: __من سیلی خوردم.. توچراگریه میکنی... ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ @Jameeyemahdavi313 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا به زندگَیمان سرسبزی وخرمی ببخش از نعمتهای بیکرانت سیرابمان کن به قلبمان مهربانی به روحمان آرامش و به زندگیمان محبت عطا کن 💓بسم الله الرحمن الرحیم💓 @ Jameeyemahdavi313
✨🌸✨🌺✨ 📆 امروز پنج شنبه: 8 خرداد 1399 5 شوال 1441 28 می 2020 ذکر 👈"لا اله الا الله الملک الحق المبین' 💯📿 🌻🌴🌻🌴🌻🌴🌻🌴 🔺امروز متعلق است به: اختر یازدهم اسمان امامت ✨حضرت امام حسن عسگری✨ روزمان را با هدیه 5 شاخه گل صلوات به محضر مبارکشان معطر میکنیم 💫🌹✨🌺💫🌸✨🌷 ⚪️🔶🔹مناسبت های روز: 🔘ورود جناب مسلم ابن عقیل به کوفه(۶۰هـ ق) 💖🎄💖🎄💖🎄💖 📆 روزشمار: ♦️6 روز تا رحلت امام خمینی ♦️7 روز تا قیام خونین 15 خرداد ♦️20 روز تا شهادت امام صادق(ع) 🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙 ✔️ @Jameeyemahdavi313
علیه السلام: با اظهار دوستی، محبّتْ استوار می‌گردد بِالتَّوَدُّدِ تَتَأَکَّدُ المَحَبَّةُ 📚غرر الحکم، حدیث ۴۳۴۱ @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🌸✨هرگاه وقت نماز فرا رسد فرشته ای در میان مردم صدا می زند:ای مردم برخیزید و آن آتش هایی که (باگناه)روشن نموده ایدخاموش کنید و با خواندن نمازهایتان بار آن گناهان را سبک گردانید. 📘بحار الانوار ج ۷۹،ص ۲۰۹⚡️ 📿 ✨💚 @Jameeyemahdavi313 💚✨
فقط کافیه به خدااعتمادکنیم، یادش بخیر قدیمی هاهمیشه می گفتند: خداگر زحکمت ببندددری زرحمت گشایددردیگری پس صبورباش،خداصلاح من و تو رو بهتر میدونه @Jameeyemahdavi313
😍😳 اینم فوق العاده ترین طوطی و پرنده اخیرِ جهان طوطی آسمانی،یا Blue Sky Parrot گفتنیه این طوطی رو یه دخترخانوم بنام "اشلی" از انگلستان پیداکرده 😍 @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تک شیرینی بسیار خوشمزه و خوشگل که واقعا واسه عید خیلی عالیه . این شیرینی نرم و لطیف هست . . جای روغن جامد میشه از نیمه جامد ها استفاده کرد . اما کره بریزین شیرینی رو سفت می کنه . . برای ۳۲ عدد روغن جامد (صاف قنادی یا نیمه جامد) ۱۰۰ گرم (حدودا نصف لیوان) آرد سفید ۸۰ گرم (نصف لیوان) آرد نخودچی ۲۵ گرم (حدودا ۳ ق غ) آرد برنج ۴۰ گرم (حدودا ۳ تا ۴ ق غ یا حدودا ۱/۴ لیوان) پودر قند ۱۰۰ گرم (حدودا نصف لیوان یه کم کمتر) روغن مایع ۲۰ میلی (حدودا ۲ ق غ) پودر هل ۱/۴ ق چ گلاب نصف لیوان پودر نارکیل و پودر پسته و کنجد و ... به میزان لازم روغن جامد و پودر قند (الک شده) رو با همزن می زنیم و روعن مایع رو هم اضافه کردم . ۵ دقیقه ای زده بشه . پودر هل رو هم ریختم . آرد ها رو هم الک کردم و اضافه کردم . آرد سفید رو کم کم اضافه کردم و خمیر رو با دست جمع کردم آرد رو کم کم ریختم اگر میزان چسبندگی نبود کافیه . خمیر رو یه ساعت محیط (جای گرمی نباشه ) استراحت دادم . بعد از خمیر گوله هایی برداشتم و توی دستم گرد کردم و اول داخل گلاب انداختم (زیاد نمونه حواستون باشه ) و بعد به دلخواه داخل پودر نارگیل رنگ شده و کنجد و پودر پسته غلتوندم . برای رنگ‌کردن پودر نارگیل هم ته کیسه فریزر چند قطره رنگ خوراکی ریختم و مقداری پودر نارگیل ریختم و با دستم مالش دادم . پودر پسته هم یه تعداد کم غلتوندم داخل سینی فر چیدم . فر از یه ربع قبل گرم کردم و سینی رو در طبقه وسط به مدت ۱۵ تا ۲۰ دقیقه با دمای ۱۷۰ یا ۱۸۰ درجه قرار دادم . دمای فر ت ┏━━━🍃💞🍂━━━┓ @Jameeyemahdavi31 ┗━━━🍂💞🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷قسمتی از دلنوشته شهید ناصرالدین باغانی🌷 🌸بار الها... ای چراغ شبهای تار من... ای نوربخش قلب تیر ه ی من... 🌸ای فریادرس من، ای امید من، ای سجود من، ای رکوع من، ای که قیامم برای توست.... 🌸ای که سلامم به روی ماه توست... ای که مرا از چاه های ضلالت رهانیدی و به قله ی رفیع انسانیت رساندی... 🌸ای که تاج کَرّمنا بر سر من نهادی... ای یار من، ای دلدار من، ای شاهد زیبای من، ای آگه از غم های من... تو را شاهد می گیریم که من بنده ی تو بودم و اگر غیر از راه تو پیمودم نه از روی عصیان که از راه نسیان بود.... 🌸 مولای من! تو خود شاهد بودی که با آن همه گناه باز در خانه ی تو می آمدم و باز سر بر خاک می ساییدم، تو خود شاهد بودی که تو را دوست می داشتم هر چند گاهی اسیر دام های شیطان می گشتم. 🌸مولای من! اگر خطا کارم امید عفو بر درگهت دارم و اگر نبخشی ام بر کرمت اعتراض دارم... اگر از من بپرسی که چرا گناه کردی از تو می پرسم که چرا درِ عفو را باز کردی؟! اگر تو مرا عفو نکنی چه کسی به آن سزاوارتر از تو خواهد بود. 🌷شهید ناصرالدین باغانی❤️ 🌸شهیدی که مقام معظم رهبری دلنوشته هایش را می خواند🌸 🌻 اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌻 ☘🕊☘🕊🌹🕊☘🕊☘ @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا