eitaa logo
مسجد مقدس جمکران
58هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3.2هزار ویدیو
177 فایل
کانال رسمی مسجد مقدس جمکران پخش زنده مراسم: aparat.com/Jamkaran_ir/live ارتباط با ادمین: @Admin_Jamkaran
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ولی شبی که تو رفتی سحر نگشته هنوز 🔺پیشنهاد استوری به مناسبت سومین سالگرد شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس 🌐 www.jamkaran.ir 🆔 @jamkaran_ir
🔊 و 🔺️ برنامه تلاوت و شرح و تفسیر آیات قرآن کریم در مسجد مقدس جمکران 🗓 سه‌شنبه ۱۳ دی ۱۴۰۱ 💠💠💠 🌐 www.jamkaran.ir 🆔 @Jamkaran_ir
هدایت شده از مسجد مقدس جمکران
Hadis Kesa-Jamkaran-PDF.pdf
3.72M
🤲 🔘 فایل PDF «متن و فضیلت و سندیت آن» سلام الله علیها 🌐 www.jamkaran.ir 🆔 @jamkaran_ir
هدایت شده از مسجد مقدس جمکران
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 قرائت 🎤 حجت‌الاسلام 🌐 www.jamkaran.ir 🆔 @jamkaran_ir
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 مراسم توسل به حریم کبریا 🎤 حجت‌الاسلام والمسلمین 🗓 سه‌شنبه ۱۳ دی ۱۴۰۱ 🌐 www.jamkaran.ir 🆔 @jamkaran_ir
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 و قرائت 🎤 آقای سید مجید 🗓 سه‌شنبه ۱۳ دی ۱۴۰۱ 🌐 www.jamkaran.ir 🆔 @jamkaran_ir
📃 پیراهن چروکش را پوشید و از خانه زد بیرون. پیش خودش گفت:«دیگه از همه خسته شدم. می‌رم جمکران از خود آقا می‌خوام.» توی این سه ماهی که اجاره‌خانه‌اش عقب افتاده بود، حتی رسیدگی به سرووضعش را هم فراموش کرده بود. توی آینه تاکسی تازه فهمید موهایش ژولیده است. با خودش گفت:«اشکالی نداره. آقا همین‌جوری هم قبولم می‌کنه» اول‌های بلوار پیامبر اعظم موبایلش زنگ خورد. شماره ناشناس را که روی صفحه‌ی شکسته‌ی گوشی دید دوباره داغ دلش تازه شد. شش ماه بود که می‌خواست تعمیرش کند اما موجودی حسابش قد نمی‌داد. پشت خط یکی از دوستهای دوران دبیرستانش بود. چند وقت بود باهاش حرف نزده بود؟ پنج سال؟ ده سال؟ پانزده‌سال؟ تا جلوی مسجد برسد، قصه‌ی ورشکستگی‌اش را با هزارجور خجالت برایش تعریف کرد. دوستش بعد از کلی‌ دلداری‌دادن گفت می‌تواند برای اجاره‌ عقب‌مانده کمکش کند. یک دفعه انگار دنیا را بهش داده باشند، همه‌ چیز را فراموش کرد. با دوستش برای دو ساعت دیگر قرار گذاشت و از همان‌ جا دوباره تاکسی گرفت تا برود خانه و به سرووضعش برسد. حتی فراموش کرد رو به مسجد سلام کند. یک هفته بعد مشکل‌اجاره‌خانه‌اش حل شده بود و برای باقی بدهی‌ها هم توانسته بود با کمک یکی از همکارهای سابقش از جایی وام بگیرد. احساس می‌کرد زندگی دوباره دارد روی آسان‌ترش را بهش نشان می‌دهد. تا این‌که یک روز صاحب‌خانه توی راه‌پله جلویش را گرفت و گفت:«پسرم داره با خانومش میاد پیشم. بهتره برای سال بعد دنبال یه خونه جدید باشید» این را که شنید یخ کرد. هرچه‌قدر برای مهلت بیشتر به صاحبخانه اصرار کرد، قبول نکرد. صاحبخانه که رفت همان‌جا روی پله‌ها نشست. شبیه کسی که بی‌هوا زیرپایش خالی شده باشد، احساس بی‌وزنی می‌کرد. تازه یادش افتاد به قرار آن شبش. به آن شب و روزهای بعدش که به همه رو زده بود، غیر از او. عجل الله تعالی فرجه 🌐 www.jamkaran.ir 🆔 @jamkaran_ir