🔅 اصول اخلاقی در کار تشکیلاتی 🔅
اخلاقهای رفتاری افراد جامعه؛ مثل انضباط اجتماعی، وجدان کاری، نظم و برنامهریزی، ادب اجتماعی، توجه به خانواده، رعایت حق دیگران ـ اینکه دیگران حقی دارند و باید حق آنها رعایت شود، یکی از خلقیات و فضایل بسیار مهم است ـ کرامت انسان، احساس مسؤولیت، اعتماد به نفس ملی، شجاعت شخصی و شجاعت ملی، قناعت ـ یکی از مهمترین فضایل اخلاقی برای یک کشور قناعت است، و اگر امروز ما در برخی زمینهها دچار مصیبت هستیم، بهخاطر این است که این اخلاق حسنهی مهم اسلامی را فراموش کردهایم ـ امانت، درستکاری، حقطلبی، زیباییطلبی ـ یکی از خلقیات خوب، زیبایی طلبی است؛ یعنی به دنبال زیبایی بودن، زندگی را زیبا کردن؛ هم ظاهر زندگی را و هم باطن زندگی را؛ محیط خانواده، محیط بیرون، محیط خیابان، محیط پارک و محیط شهر ـ نفی مصرفزدگی، عفت، احترام و ادب به والدین و به معلم. اینها خلقیات و فضایل اخلاقی ماست.
🗓 #دوشنبهها_اخلاق_تشڪیلاتے
🆔 @bdilam
سلام مرا به همکلاسیهایم برسانید و بگویید حسین نگذاشت امامش تنها بماند و شما نیز نگذارید امام عزیزمان تنها بماند؛ او را یاری کنید و به جبهه بروید و بر علیه مزدوران مبارزه کنید و اگر شهید شدید که همیشه زنده میمانید و اگر شهید نشدید به درس و مشقتان برسید چون اسلام به فراگیری علم و دانش تأکید نموده است و پیام شهدا را به نسلهای آینده منتقل نمائید و نگذارید شرق و غرب در زمینههای علمی و فرهنگی از شما جلو بیفتند.
🔅شهیدحسینصافی
#یکشنبهها_اسوههایتشڪیلاتے 🌱
🆔 @bdilam
🔅 اصول اخلاقی در کار تشکیلاتی 🔅
چرا ارتش «پانصد هزار» نفرى «شاهان ساسانى» با آنهمه ساز و برگ و تجهیزات جنگى، و سلاح مدرن آن روز، و تجربیّات فراوانى که در جنگهاى بزرگ آن زمان آموخته بودند، نتوانست در برابر ارتش «پنجاه هزار» نفرى اسلام با ضعف تاکتیکهاى جنگى، و سلاحهاى عقب افتاده، مقاومت کند و به زودى درهم شکست و لشگر اسلام پیروز شد؟!
آیا دلیلى جز این داشت که فرماندهان و سربازان این ارتش کوچک انگیزه اى داشتند که با انگیزه فرماندهان آن ارتش بزرگ، زمین تا آسمان فرق داشت؟! اینها به کار خود عشق میورزیدند، و براى آن به عنوان یک ارزش والا اهمّیّت قائل بودند، ولى نظام ارزشى حاکم بر افکار افسران شاهان ساسانى و سربازان آنها، بسیار پیش پا افتاده بود; گروهى را به اجبار به میدانهاى جنگ کشاندند، و گروهى را با تطمیع سیم و زر.
⚠️راه دور نرویم، در دنیاى امروز نیز مسأله همین گونه است; ارتش نیم میلیون نفرى آمریکا، با مدرن ترین و پیشرفته ترین سلاحها، و فرماندهان تحصیل کرده و باتجربه، از یک ارتش کوچک و ظاهراً عقب افتاده ویتنامى شکست مى خورد، آن هم چه شکست رسوائى!
چرا؟ زیرا دسته دوّم به هدف خود عشق میورزیدند در حالى که دسته اوّل حدّاکثر به عنوان یک مسؤلیّت ادارى و شغلى کار مى کردند.
🗓 #دوشنبهها_اخلاقتشڪیلاتے
🆔 @bdilam
🚪 مدیریت بیحال
☹️ علت اصلی متوقف موندن کارها!
➕ «مدیریّتها بایستی قوی باشند، فعّال باشند، خستهنشو باشند. هر جا ما با مدیریّتهایی با این خصوصیّات -یعنی خستگیناپذیری و فعّالیّت و نشاط- مواجه بودیم را دیدیم که کار پیشرفت کرده و هر جا که این جور حضورِ لازم و دائم وجود نداشته باشد، البتّه مشکلات پیش میآید.»
۱۳۹۹/۰۷/۲۱ | رهبر انقلاب
🆔 @bdilam
🔰شهید شوشتری :
•[دیروز از هرچه بودگذشتیم، امروز از هرچه بودیم گذشتیم. آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز. دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود. جبهه بوی ایمان می داد و اینجا ایمانمان بو می دهد. آنجا بر درب اتاقمان می نوشتیم یاحسین فرماندهی از آن توست؛ الان می نویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید.]•
#یکشنبهها_اسوههایتشڪیلاتی 🌱
🆔 @bdilam
استاد فاطمی نیا :
نقل شده است روزی "معروف کرخی" نشسته بود .
عدّهای از جوانان در دجله سوار بر قایق بودند و ساز و آواز سر میدادند.
چند نفر از مقدّسین آمدند به معروف کرخی گفتند: آقا آنها را نفرین کن، چه جوانهای بدی هستند!
معروف دستهای خود را بلند کرد و فرمود: خدایا به عزّت خودت قسم میدهم کسانی را که در این دنیا اینقدر خوشحال کردی، در آخرت هم همینطور آنها را خوشحال کن!
آنها به معروف اعتراض کردند : ای معروف! تو یک عارف هستی! چرا چنین میگویی؟ چرا یک عدّه که مشغول گناه هستند را نفرین نکردی و برای آنها دعا کردی؟
معروف کرخی پاسخ داد: وای بر شما که نادان هستید ، من آنها را دعا کردم،
اگر قرار شود در آخرت خوشحال شوند، باید در اینجا توبه کنند . این دعا یعنی خدا به آنها توبه عنایت کند.
.
حالا ببينيد، منِ رو سیاه که معروف نیستم، خاک پای او هم نمیشوم ، از کنار عروسیها که عبور میکنم میبینیم بیبند و باری زیاد است.
میگویم خدا آنها را مبارک گرداند .
میگویند آقا شما چرا؟!
میگویم پس چه بگویم ؟
برکت مصادیق مختلف دارد .
یعنی خدا آنها را متحوّل کند، به آنها آگاهی بدهد تا توبه کنند .
آدم برادر و خواهر خود را نفرین میکند؟!
بگو خدا آنها را خیر دهد، خدا متنبّه کند. گاهی مواقع آنها متحوّل میشوند.
#اخلاق_تشکیلاتی
@bdilam
وقتی رفتیم پیش #سید_حسن_نصرالله
ایشان میگفت:
«هر زنی در #لبنان با راحتی و امنیت راه میرود مدیون شهید طهرانی مقدم است.»
اما برای من جالب است که ما مینشستیم و اخبار #غزه و خبر پیروزی غزه را بههمراه پدر میدیدیم ،
ولی ایشان حتی یک کلمه نمیگفت:
در این جریان ما هم بودهایم.
حالا نه اینکه بخواهد از جزئیات کار بگوید اما حتی در حد یک جمله هم نمیگفت.
سید حسن نصرالله ایشان را همردیف با #عماد_مغنیه میدانست و به ایشان لقب "چمران ِ لبنان" میداد.
راوی: #دختر_شهید
#سالروز_شهادت_شهید_طهرانی_مقدم
@bdilam
جوانه های تشکیلات🌱
وقتی رفتیم پیش #سید_حسن_نصرالله ایشان میگفت: «هر زنی در #لبنان با راحتی و امنیت راه میرود مدیون شه
شهید حسن طهرانی مقدم:
کاری که انجام میدهید حتی نایستید که کسی بگوید خسته نباشید. از همان در پشتی بیرون بروید، چون اگر تشکر کنند تو دیگر اجرت را گرفته ای و چیزی برای آن دنیایت باقی نمیماند...:)
#پنهان_کردن_خوبیها
#کلامِ_شهید🕊
🌷 @bdilam
∞♥∞
✍ #سهدقیقهدرقیامت
✨ #قسمت1⃣👇🏻
📖کتاب سه دقیقه تا قیامت داستان زندگی یک جانبازمدافع حرم هست که طی یک عمل جراحی که داشته به مدت سه دقیقه از دنیا می رود و سپس با شوک ایجاد شده در اتاق عمل دوباره به زندگی برمی گردد .
⚡️اما در همین زمان کوتاه چیزهایی دیده که درک آن برای افراد عادی خیلی سخت است...🌞
🌟البته ایشون در ابتدا به شدت در مورد اینکه ماجراش پخش بشه مقاومت کرده اما در نهایت راضی شده که تا حدی چیزهایی رو تعریف بکنه...🕊
✨در ادامه بقیه ماجرا را از زبان خود این جانباز عزیز می خوانیم:
🧒پسری بودم که در مسجد و پای منبر منبرها بزرگ شده بودم.
🍃در خانوادهای مذهبی رشد کردم و در پایگاه بسیج یکی از مساجد شهر فعالیت داشتم.
🕊سالهای آخر دفاع مقدس شب و روز ما حضور در مسجد بود.
💠 با اصرار و التماس و دعا و نماز
به جبهه اعزام شدم.
من در یکی از شهرهای کوچک اصفهان زندگی می کردم. دوران جبهه خیلی زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند..
🌷اما دست از تلاش و انجام معنویات بر نمی داشتم و میدانستم که شهدا قبل از جهاد اصغر در جهاد اکبر موفق بودند
♦️ به همین خاطر در نوجوانی تمام همت من این بود که گناه نکنم ...وقتی به مسجد میرفتم سرم پایین بود که نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد.
💠یک شب با خدا خلوت کردم و خیلی گریه کردم...
در همان حال و هوای ۱۷ سالگی از خدا خواستم تا من آلوده به این دنیای زشتیها و گناهان نشوم و به حضرت عزرائیل التماس میکردم که جان مرا زودتر بگیرد...!
ادامه دارد...
التماس دعا🍃🌹
#سه_دقیقه_در_قیامت
#یاد_مرگ #نشرحداکثری
بازنشر فراموش نشه خودتون رو در این کارخیر شریک کنید🌸
➬ @bdilam
✍استادرائفی پور:
⁉️سالها به این می اندیشیدم که مهم ترین شرط ظهور چیست؟
👈 و امروز پس از بررسی های فراوان می گویم #تربیت_نسل و #کادرسازی؛
🔺مهمترین عنصر در کادر سازی و تربیت نسل را بدون هیچ شک و شبهه ای "زنان" بر عهده دارند و مادران کلید راه ظهورند.✔️
#خانواده_خوب
@bdilam
∞♥∞
🔴 #سهدقیقهدرقیامت
#قسمت2⃣
🔰البته آن زمان سن من کم بود و فکر میکردم کارخوبی می کنم که برای مردنم دعا میکنم.😕
♦️ نمیدانستم که اهل بیت ما هیچ گاه چنین ادعایی نکرده اند. آنها دنیا را پلی برای رسیدن به مقامات عالیه می دانستند.✨
خسته بودم و سریع خوابم برد..😴
نیمه های شب بیدار شدم و نماز شب خواندم و خوابیدم.
بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده.. از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم و با ادب سلام کردم.☺
✨ایشان فرمود: با من چه کار داری؟چرا انقدر طلب مرگ می کنی !هنوز نوبت شما نرسیده.
فهمیدم ایشان حضرت عزرائیل است ترسیده بودم.😰
♦️ اما با خودم گفتم:
اگر ایشان انقدر زیبا و دوست داشتنی است،پس چرا مردم از او میترسند؟🤔
می خواستند بروند که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم من را ببرند. التماسهای من بی فایده بود.😔
✔️با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم به سر جای و گویی محکم به زمین خوردم..
🍂 در همان عالم خواب ساعتم را نگاه کردم،راس ساعت ۱۲ ظهر بود! هوا هم روشن بود، موقع زمین خوردن نیمه چپ بدن من به شدت درد گرفت.. 😣
🔵در همان لحظات از خواب پریدم؛ نیمه شب بود.می خواستم بلند شوم اما نیمه چپ بدن من شدیداً درد میکرد!😢
روز بعد روز بعد دنبال کار سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوسها بودند که متوجه شدم رفقای من حکم سفر را از سپاه شهرستان نگرفتند.😑
☑️ سریع موتور پایگاه را روشن کردم و با سرعت به سمت سپاه رفتم.🛵
🔶 در مسیر برگشت در یک چهارراه راننده پیکان بدون توجه به چراغ قرمز جلو آمد ...
از سمت چپ با من برخورد کرد!
آنقدر حادثه شدید بود که من پرت شدم روی کاپوت و سقف ماشین و روی زمین افتادم.🤕
🔴 راننده پیاده شد و می لرزید
🌾 با خودم گفتم:پس جناب عزرائیل بالاخره به سراغم آمد!😍
🔵به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم ساعت دقیقا ۱۲ ظهر بود و نیمه چپ بدنم خیلی درد میکرد...!😓
ادامه داد....
#یاد_مرگ #نشرحداکثری
⚘بازنشر فراموش نشه خودتون رو در این کارخیر شریک کنید
☺️التماس دعا✨🤲✨
@Javaaneh_ir