ثواب یهویی❤️
دختر خانم های کانال همین الان به اندازه مانتو هایی که دارید صلوات بفرستین😁🍃
هدایت شده از شـَـ🥀ــہیــدانـِہ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شرکٺ کنندھ شمارھ :🌹1🌹
#کریمهاهلبیتسلاماللهعلیها 🎉
•[کریمه بودنت مثل گدایی کردنم ذاتیست
من از نسل گداهایم؛ تو از نسل کریمانی]•
عزیز حسین ؏
زینتِ دوش حضرت سقا
آرامشِ دلِ حضرت زینب ۜ
روزت مبارک💚:)"
#عیدکممبروڪ 🌸✨
#یارقیــهخاتون
@shahiasgarelyasi
روز دختر مبارک💖
❤️روز عزیز دل باباهااا😍
💛هووی ماماناا😐
💚ناموس داداشااا😎
💙جیگر شوهراا♥️
💜عامل خوشبختی پسراا😋
❤️مباااارک دخملیااا👧🏻
❤️روزلباس صورتیا✌️
💛عشق پاستیلا😊
💚لاک خوشگلیا💅
💙معتاد رژ لبا💄
💜شیطنتای یواشکی😇
❤️دیوونه های لواشکی😝
💛بوسه های خجالتی👄
💚حسادتهای عشقولانه💑
💙تودل بروهای همیشگی💋
💕روزدختر مبارک💞
اوووو تقدیم به همه دخترا😍😍
❤️دخــتر یعنـی فــرشـته
💚دخــتر یعنی همونجا وایسا میام دنبالت دیر وقته
💙دختـر یعنـی حوا برای کسی که آدمه
💜دختـر یعنـی بهونه گیری های مدام،از سر دلتنگی
❤️دختـر یعنـی لاکای رنگارنگ
💛دختــر یعنـی تـرس از آمپول
💚دختـر یعنـی عصای دست مادر
💙دختــر یعنـی دو ساعت کلنجار رفتن با مقنعه تا صاف رو سر بمونه
❤️دختـر یعنـی وقتـی حالـش گرفتـه س بشـینه موهاشـو ببافه
💛دختـر یعنـی ی عالمه رژلب جور واجور
💕دختـر یعنـی دنیای صورتی 💞🚶♀🎈🐇🙌😂☺😌
روز دختر یعنی با همه این خصوصیات اما راه وروش حضرت فاطمه معصومه(س) را در پیش گرفتن
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
✌🇮🇷جوانان انقلابی🇵🇸✌️
#روانشناسی_قلب_2 🎧آنچه خواهید شنید ؛ 👇 ❣چرا حال قلب ما، با اشتباهات،تمسخرها،توهین ها،وتحقیرهای
#روانشناسی_قلب_3
🎧آنچه خواهید شنید؛👇
❣ اگر قلبت، شاد نیست!
اگر نمازت،حال دلت رو خوب نمی کنه!
اگر دلت، ناآرام و غمگینه!
🔻قلبت،مریض شده؛
تا دیر نشده درمانش کن
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
#زیارتمجازیحرمحضرتمعصومھسلاماللهعلیها😍♥️
-هدیھ روز دختر🙃🎊🎁
vtour.amfm.ir
-روی هر فلشے ڪه کلیڪ کنید کمے صبر کنید تصویر شفاف میشھ و در هر صحن با چرخش انگشت روی صفحھ میتونید کاملا هرجای حرم مطهر خانم حضرت معصومھ سلام الله علیها ڪه دوست دارید #زیارت کنید..!🤗☘🌹
-زیارتتون قبول باشه☺️💖
-التماس دعا🌸🎈
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_پنجم
💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت میکشید و دستان مردانهاش به نرمی میلرزید.
موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت میدرخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانهاش چسبیده بود که بیاختیار خندهام گرفت.
💠 خندهام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با #مهربانی به رویم لبخند زد. دیگر از #راز دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم.
تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا میدیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و #عاشق شده است. اصلاً نمیدانستم این تحول #عاشقانه را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد :«دخترعمو!»
💠 سرم را بالا آوردم و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمهای آغاز کرد :«چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو میگرفت و من نمیخواستم چیزی بگم. میدونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت میکشی.»
از اینکه احساسم را میفهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد :«قبلاً از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به #تکریت رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه #بعثی تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.»
💠 مستقیم نگاهش میکردم که بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او #صادقانه گواهی داد :«من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اونروز اون بیغیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!»
پس آن پستفطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بیشرمانه به حیایم تعرض کرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامشبخش حیدر دوباره در گوشم نشست :«دخترعمو! من اونروز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط #غیرتم قبول نمیکرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.»
💠 کلمات آخرش بهقدری خوشآهنگ بود که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر میخواهد.
سپس نگاه مردانهاش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :«منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار میکنم! وقتی گریهات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اونروز روم نمیشد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!»
💠 احساس کردم جمله آخر از دهان دلش پرید که بلافاصله ساکت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش #خجالت کشید!
میان دریایی از احساس شفاف و شیرینش شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت #برادرانهاش بود؛ به این سادگی نمیشد نگاه #خواهرانهام را در همه این سالها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :«ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. من همیشه دلم میخواست از تو و عباس حمایت کنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما #امانت عمو بودید! اما تازگیها هر وقت میدیدمت دلم میخواست با همه وجودم ازت حمایت کنم، میخواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمیفهمیدم چِم شده تا اونروز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمیتونم تحمل کنم کس دیگهای...»
💠 و حرارت احساسش بهقدری بالا رفته بود که دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای #عاشقی برد :«همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال کرد که میخواست بهت بگه. اما من میدونستم چیکار کردم و تو چقدر ازم ناراحتی که گفتم فعلاً حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم!»
سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خندهاش گرفت و زیر لب ادامه داد :«اما امشب که شربت ریخت، بابا شروع کرد!» و چشمانش طوری درخشید که خودش فهمید و سرش را پایین انداخت.
💠 دوباره دستی به موهایش کشید، سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد :«چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!»
سپس زیر چشمی نگاهم کرد و با خندهای که لبهایش را ربوده بود، پرسید :«دخترعمو! تو درست کردی که انقدر خوشمزهاس؟»
💠 من هم خندهام گرفته بود و او منتظر جوابم نشد که خودش با شیطنت پاسخ داد :«فکر کنم چون از دست تو ریخته، این مزهای شده!»
با دست مقابل دهانم را گرفتم تا خندهام را پنهان کنم و او میخواست دلواپسیاش را پشت این شیطنتها پنهان کند و آخر نتوانست که دوباره نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی که از طپشهای قلبش میلرزید، پرسید :«دخترعمو! قبولم میکنی؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
کانال جوانان انقلابی
@javananenghelabi
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_ششم
💠 حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، در عالم #عشقم انقلابی به پا شده و میتوانستم به چشم #همسر به او نگاه کنم که نه به زبان، بلکه با همه قلبم قبولش کردم.
از سکوت سر به زیرم، عمق #رضایتم را حس کرد که نفس بلندی کشید و مردانه ضمانت داد :«نرجس! قول میدم تا لحظهای که زندهام، با خون و جونم ازت حمایت کنم!»
💠 او همچنان #عاشقانه عهد میبست و من در عالم عشق #امیرالمؤمنین علیهالسلام خوش بودم که امداد #حیدریاش را برایم به کمال رساند و نهتنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد.
به یُمن همین هدیه حیدری، #13رجب عقد کردیم و قرار شد #نیمه_شعبان جشن عروسیمان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود.
💠 نمیدانستم شمارهام را از کجا پیدا کرده و اصلاً از جانم چه میخواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد :«من هنوز هر شب خوابتو میبینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!»
نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشتزده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم.
💠 از حالت وحشتزده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و متعجب پرسید :«چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سر کوچهام دارم میام!»
پیام هوسبازانه عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریختهام که نگران حالم، عذر خواست :«ببخشید نرجس جان! نمیخواستم بترسونمت!»
💠 همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانهام را گرفت و صورتم را بالا آورد.
نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانهام را روی انگشتانش حس میکرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید :«چی شده عزیزم؟» و سوالش به آخر نرسیده، پیامگیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند.
💠 ردّ تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم میرسید که صدای گریه زنعمو فرشته نجاتم شد.
حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زنعمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بیقراری گریه میکند. عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداریاش میداد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد :«چی شده مامان؟»
💠 هنوز بدنم سست بود و بهسختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بیصدا گریه میکنند.
دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانهای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد :«#موصل سقوط کرده! #داعش امشب شهر رو گرفت!»
💠 من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پلههای ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید :«#تلعفر چی؟!» با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم.
بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از #ترکمنهای شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی میکرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمیدانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است.
💠 عباس سری تکان داد و در جواب دلنگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید :«داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ میزنیم جواب نمیدن.»
گریه زنعمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد :«این حرومزادهها به تلعفر برسن یه #شیعه رو زنده نمیذارن!» حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت.
💠 دیگر نفس کسی بالا نمیآمد که در تاریک و روشن هوا، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و به «أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد.
همه نگاهش میکردند و من از خون #غیرتی که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریهام گرفت.
💠 رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا میآمد، مردانگیاش را نشان داد :«من میرم میارمشون.»
زنعمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندمگونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد :«داعش داره شخم میزنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
کانال جوانان انقلابی
@javananenghelabi
✌🇮🇷جوانان انقلابی🇵🇸✌️
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_پنجم 💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت میکشید و دستان مرد
ذکر صلوات برای هر قسمت لازم است😊🌈🌸
تو فردا #دخترم با گردنی افراشته یاد من و ما چو شعری نغز با فریادمیخوانی و دل هارا به یاد ما بلرزانی،
که ما رفتیم بی فریاد
فروبسته لب از فریاد
و مانده در قفس آزاد
#شهید_ولی_الله_خاموشی
🌿🌼ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها و روز دختـــر مبارکها🌼
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
زندگی نامه سردار شهید محمد جعفر سعیدی از شهدای شاخص استان بوشهر
سردارشهید «محمدجعفر سعیدی» در سوم تیرماه ۱۳۳۴ در روستای «احشام قایدها» از توابع شهرستان دشتی استان بوشهر چشم به جهان گشود و در چهارم دیماه ۱۳۶۵ در محور عملیاتی کربلای ۴ جزیره سهیل عراق به درجه رفیع شهادت نائل آمد.پیکر مطهر شهید پس از ۱۰ سال مفقودیت در تاریخ ۷۵/۱۱/۱۸ به وطن بازگشت و در گلستان شهدای بندر زیبایی گناوه در جوار همرزمان شهیدش آرام گرفت.
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
نگاهی به زندگی سردار پاسدار شهید محمدجعفر سعیدی
زندگینامه بسیاری از اختران پر فروغ و حماسه آفرین آذین بند تاریخ دوباره اسلام نامشان تا هستی هست و بر زبان خواهد ماند و بیانگر رشادت ابناء نوع بشر خواهد بود . سخن از سردار رشید اسلام، شهید «محمد جعفر سعیدی» است که با عروجش چون خزان ناگهانی گل، عندلیبان را حیران کرد و به راه راستین ایزد و رسولش فرا خوانده شد . اینک شمه ای از زندگی پر بار همراه با موفقیت در زمینه خدا شناسی را بر صفحه ذهن به تصویر می کشیم تا با الهام گرفتن از زندگی کوتاه اما پر ثمرش، راه پاکش را هر چه مستدام تر بداریم . شهید محمد جعفر سعیدی در سال ۱۳۳۴ در روستای «احشام قایدها» از توابع شهرستان دشتی دراستان بوشهرودر خانواده ای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. زندکیش مثل زندگی بزرگ مردان اسلام ساده و خالی از تجملات و تشریفات بود . او را به گونه ای پرورش دادند که همواره در مقابل مشکلات چون کوه محکم و پر صلابت باشد و با تند بادهای زندگی دست و پنجه نرم کند و هیچ گاه برای متاع دنیا، ایمان خود را از کف ندهد .
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
🍃🌸🌸🌸🍃
وصیت نامه شهید محمدجعفر سعیدی
بسم الله الرحمن الرحیم
ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً بل احيا عند ربهم يرزقون
آنان که در راه خدا بر علیه دشمنان خدا مبارزه می کنند و کشته می شوند مپندارید که مرده اند بلکه زنده اند و پیش خدای خودروزی می خورند.(قرآن کریم)
سلام بر حسین (ع) پرچمدار نهضت عاشورا و سلام بر مهدی (عج) منجی عالم بشریت و سلام بر رهبر کبیر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی امام خمینی و سلام بر شهدای گلگون کفنان اسلام. خداوندا تو را شکر میگویم که دستم را گرفتی و از ظلمت به سوی نور هدایت کردی.
خداوندا مرا ببخش از گناهانی که در طول عمر کم بر اثر پیروی از هواهای نفسانیم انجام داده ام اگر چه میدانم بخشش و کرم تو بیش از گناهانم است. خداوندا در قرآن و روایات خوانده بودم که تو مشتری جان و خون کسانی هستی که از مال و فرزند و لذتهای دنیوی میگذرند و بسوی تو می آیند و من امروز خود را در صف آنها قرار داده ام تا اگر قابل باشم خریدارم باشی. ( آمین یارب العالمین)
برادران و خواهران و امت شهید پرور؛ ایران امروز روز یاری اسلام است و روز لبیک گفتن به هل من ناصر ینصرنی امام حسین (ع) است. امیدوارم که این راهی که در پیش گرفته اید به رهبری امام امت تا انقلاب حضرت مهدی(عج) ادامه دهید. ان شالله.
و اما سخنی هم با پدرو مادرم، پدر و مادر عزیزم زحمات شما را تا قیامت فراموش نمی کنم و از اینکه هنگام اعزام نتوانستم بیایم و با شما خداحافظی کنم از شما پوزش می خواهم و امیدوارم که مرا ببخشید و اگر خداوند شهادت نصیبم کرد ناراحتی نکنید و خدا را شکر کنید که فرزندی را تقدیم اسلام کرده اید.
و اما همسرم میدانم که با خبر شهادتم نگران و ناراحت میشوی اما یاد بیاور روزهایی که در مورد واقعه کربلا صحبت می کردیم و از اهل بیت امام حسین می گفتیم بخصوص از صبر حضرت زینب(س) و از شما می خواهم صبور باشید و خدا را شکر بگویید و اگر توانستی خودت از فرزندانم نگهداری کن و آنها را خوب تربیت کن و بگو تا راهم را ادامه دهند و از اسلام و ولایت فقیه پیروی نمایند.
و از برادرانم می خواهم که مرا ببخشند و از خداوند برایم طلب آمرزش کنند و هیچ ناراحت و نگران نباشید و خدا را شکر کنید و اگر برادرم نوشاد آمد ایران از او برایم طلب بخشش نمایید .والسلام.
از دوستان و آشنایان طلب بخشش دارم.
در ضمن مرا در گلستان شهدای گناوه دفن کنید.
والسلام محمد جعفر سعيدي
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
آقاپسراےکانال
شایدهیچروزےتوےتقویمبهنامتوننباشه
ولے...
ازنظرمن
روزےکهپاےامنیتوعقیدهواعتقادوسطباشه
اونروز،روزپسره🙂💙
#مسابقھ🌼🌼🌼
🔅مسابقه ے ختم صلوات🔅
🌷طول دوره:
سہ شنبہ (3تیر)🔶🕗
تا
پنجشنبہ(5تیر)🔶🕗
🌷تعداد صلوات:
نامحدود📿📿🎰
🛑شرکت در مسابقه کاملا اختیاری است🛑
🌷جوایز:
🌼🌸شارژ هدیہ 5000 تومانی🌸🌼
🌼🌼 یک نفر اول که بالاترین تعداد صلوات را فرستاده باشند🌼🌼
🌸🌸یک نفر هم از بین تمام شرکت کنندگان از طریق قرعه کشی انتخاب خواهد شد🌸🌸
صلوات ها به این نیات فرستاده می شود🙂👇
💛هدیه به ائمه اطہار و شہدای عزیز
💚خشنودے قلب نازنین حضرت حجت ارواحنا فداه و تعجیل در ظهور ایشان
💜طول عمر برای مقام معظم رهبرے و شفای بیماران
❤️آمرزش گناهان
🧡حاجات شخصی...
🌼نحوه شرکت در مسابقه
🌼ارسال 👈نوع خط(ایرانسل,همراه اول و...)
👇👇👇
🌼و در نهایت تعداد صلوات ها
🔴نکتهـــ :
🔆دوره از امروز آغاز خواهد شد ، اما نکته ای که وجود دارد این است که شما عزیزان ختم رو از امروز شروع میکنید و روز پنجشنبه ساعت 12 ظهر تا 8 شب مهلت دارید تا نوع خط و تعداد صلوات رو ارسال کنید و کد خودتون رو دریافت کنید...🔆
🔆توجه داشته باشید تا قبل از ساعت12 ظهر روز پنجشنبه هیچ ثبت نامی پذیرفته نخواهد شد.🔆
🔆عزیزانی که تمایل به شرکت در مسابقه ندارند خواهشمندیم فقط تعداد صلوات رو برای ما ارسال کنند 🔆
🌼🌼🌼آیدی خادم جهت ثبت نام:
⭕️فقط ساعت12 روز پنجشنبه ثبت نام صورت میگیرد.⭕️
@Khademolmahdi_313_A
🌼🌼🌼کانال جوانان انقلابی
@javananenghelabi
#حی_علی_الصلاة
سلسله رفتارهای مومنانه، با گفتاری روان، برگرفته از سیره معصومین علیهم السلام
تمرین امروز:
👈 مسواک زدن 👉
پیامبر(صلی ) می فرمود: "اگر برای مردم دشوار نبود در هر نماز، مسواک زدن را واجب می کردم."
اونایی که مسواک نمیزدن از امروز حتما بزنن!
و اونایی که میزنن یک وعده بیشتر کنن..
ما نمیخوایم بهمون خوش بگذره🙃
مسواک زدن قبل از هر نماز مستحبه اون وعده ای که میخواین اضافه کنین قبل از نماز باشه..
🌸🌸🌸
کانال جوانان انقلابی
@javananenghlabi
✌🇮🇷جوانان انقلابی🇵🇸✌️
🌷مهدی شناسی ۲۱۵🌷 🌹... و معدن الرحمة...🌹 🔸زیارت جامعه کبیره🔸 🔷ﻃﻼ ﻭ ﻓﯿﺮﻭﺯﻩ ﻭ ﻋﻘﯿﻖ ﻭ ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺷ
🦋بسم الله الرحمن الرحیم🦋
🌷اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷
سلام عرض وادب خدمت دوستان
🌹بحث امشب رو تقدیم می کنیم به حضرت معصومه(س) ،شهید محمد جعفر سعیدی🌹
✌🇮🇷جوانان انقلابی🇵🇸✌️
🦋بسم الله الرحمن الرحیم🦋 🌷اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷 سلام عرض وادب خدمت دوستان 🌹بحث
🌷مهدی شناسی ۲۱۶🌷
🌹...و معدن الرحمة...🌹
🔸زیارت جامعه کبیره🔸
⚪️ﻃﻼﯼ ﺍﺻﻞ هم معدن دارد و هم مخزن.ﻣﻌﺪﻥ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﻣﺨﺰﻥ ﺍﺳﺖ.
ﻣﺨﺰﻥ ﯾﮏ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﻣﯽﮐﻨﯿﺪ.
ﻣﻌﺪﻥ ﺟﺎﯾﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﻃﻼ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺟﺎ ﺍﻧﺒﺎﺷﺘﻪ ﮐﻨﯿﺪ؛ﺑﻠﮑﻪ ﻃﻼ ﺍﺯ ﺩﻝ ﺁﻥ ﻣﯽﺟﻮﺷﺪ.ﻃﻼ ﺁﻥ ﺟﺎ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽﮐﻨﺪ.ﺗﮑﻮﻥ ﻭ ﻭﺟﻮﺩ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺟﺰ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻫﯿﭻ ﺟﺎ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﻤﯽﺁﯾﺪ.
⚪️ﺭﺣﻤﺖ ﻣﺜﻞ ﻃﻼ ﻗﯿﻤﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﻃﻼ ﺍﺻﻞ ﻭ ﺑﺪﻝ ﺩﺍﺭﺩ.
ﺑﻌﻀﯽ ﺭﺣﻤﺖﻫﺎ ﺑﺪﻟﯽ ﺍﺳﺖ؛ﯾﻌﻨﯽ ﺭﯾﺸﻪ ﺩﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ.
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﻣﻨﺎﻓﻌﯽ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺣﻤﺘﯽ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ.
ﺑﮑﺮ ﻭ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﻭ ﺯﻻﻝ ﻧﯿﺴﺖ.ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﻧﯿﺴﺖ.
⚪️رحمت واقعی ﻣﺜﻞ ﻃﻼﯼ ﺍﺻﻞ،ﻣﻌﺪﻥ ﺩﺍﺭﺩ.ﯾﻌﻨﯽ ﯾﮏ ﺟﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺟﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﺣﻤﺖ ﺟﻮﺷﺶ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺟﺎ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ است.ﻣﺨﺰﻥ ﺭﺣﻤﺖ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ.
⚪️ﻣﺎ ﻣﺨﺰﻥ ﺭﺣﻤﺖ ﻫﺴﺘﯿﻢ.ﻣﻦ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﯾﮏ ﻣﺤﺒﺘﯽ ﻣﯽﺑﯿﻨﻢ،ﻣﺤﺒﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺫﺧﯿﺮﻩ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﯼ ﺍﮔﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎﺷﻢ،ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﯽﮐﻨﻢ.
⚪️امام مهدی (علیه السلام) ﺭﺣﻤﺘﯽ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ ﯾﺎ نبینند،وفا ببینند یا بی وفایی،در هر صورتی چون رحمت ایشان از چشمه ای خدادادی می جوشد،رحمت واسعه شان ما و تمام هستی را پوشش می دهد...
🔵 ﻣﺎﺩﺭﯼ را در نظر بگیرید،ﮐﻪ ﺩﻭ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭﺩ. ﯾﮏ ﺑﭽﻪﯼ ﺩﻩ ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﺳﺎﻟﻪ ﺩﺍﺭﺩ.ﯾﮏ ﺑﭽﻪﯼ ﺷﯿﺮ ﺧﻮﺍﺭ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﺩ.
ﺷﻤﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﭽﻪﯼ ﺩﻩ ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﺳﺎﻟﻪ ﺑﭙﺮﺳﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﺳﻔﺮﻩ ﺭﺍ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﭘﻬﻦ ﮐﺮده ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ ﻣﺎﺩﺭﻡ.ﺍﯾﻦ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩ؟ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ ﻣﺎﺩﺭﻡ. ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ؟ جواب میدهد: ﺧﯿﻠﯽ.
🔵ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﭽﻪﯼ ﺷﯿﺮ ﺧﻮﺍﺭﻩ ﺑﮕﻮ ﺷﯿﺮﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺭﯼ،ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﯽﺩﻫﺪ،ﻣﯽﺧﻨﺪﺩ.ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ،ﮔﺎﻫﯽ ﻟﮕﺪ ﻫﻢ ﻣﯽﺯﻧﺪ ﭼﺮﺍ؟ ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﻧﻮﺯﺍﺩ ﺍﺳﺖ،نﻣﯽﺩﺍﻧﺪ ﻭ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺪﺍﻧﺪ.
🔵ﻣﺎ ﺁﺩﻡﻫﺎ ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻔﻞ ﺷﯿﺮﺧﻮﺍﺭ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯿﻢ ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩﯼ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ.
🔵ﺁﻥﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺭﺷﺪﯼ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ،ﺑﻪ ﺑﻠﻮﻏﯽ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ وﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ،
ﺍﯾﻦﻫﺎ ﻣﯽﺩﺍﻧﻨﺪ و ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﻣﺎ ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩﯼ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﻫﺴﺘﯿﻢ.پس ﻫﺮ ﮐﺲ ﻫﺮ ﺧﺪﻣﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﻣﯽﮐﻨﺪ،ﺷﮑﺮ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﯽﺁﻭﺭﻧﺪ. ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﺭﺳﯿﺪﻩ.ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﻣﺎ ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩﯼ ﺳﯿﺪﺍﻟﺸﻬﺪﺍ ﻫﺴﺘﯿﻢ.
🔵ﺍﯾﻦﻫﺎ ﻣﯽﺩﺍﻧﻨﺪ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﻣﻌﺪﻥ ﺭﺣﻤﺖ ﺍﻧﺪ. ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺩﺭ ﻣﻌﺪﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺗﺮﺵ هست و ﻫﻢ ﺧﺎﻟﺺ ﺗﺮﺵ و ﻫﻢ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮﺵ.
🔵 ﻣﺜﻼ ﮔﻼﺏ ﯾﮏ ﻣﻌﺪﻧﯽ ﺩﺍﺭﺩ.ﻣﺮﮐﺰﯼ ﺩﺍﺭﺩ. ﻗﻤﺼﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﮐﻪ ﮔﻼﺏ ﺩﺭ ﻗﻤﺼﺮ ﺍﺳﺖ ﻫﯿﭻ ﺟﺎ ﻧﯿﺴﺖ.
ﻫﺮ ﭼﻪ ﮔﻼﺏ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﺪ ﺁﻥ ﺟﺎ ﺧﺎﻟصﺵ و ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮﺵ ﻫست.
ﺍﺯ ﻗﻤﺼﺮ ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﺩﺭ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﻫﻢ ﻣﻘﺪﺍﺭﺵ ﮐﻤﺘﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ،ﻫﻢ ﻧﺎﺧﺎﻟﺼﯽ ﺍﺵ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ،ﻫﻢ ﮔﺮﺍﻥ ﺗﺮ.ﺑروی ﻗﻢ،ﺑروی ﺗﻬﺮﺍﻥ یا دورتر،ﺍﺯ ﺩﺭﺟﺎﺗﺶ ﮐﺎﺳﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ.
🔵به امام مهدی *علیه السلام* هم که می گوییم ﻣﻌﺪﻥ ﺭﺣﻤﺖ،ﯾﻌﻨﯽ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺭﺣﻤﺖ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺁﻥ ﺟﺎﺳﺖ.ﺍﮔﺮ ﺑﺮﻭﯼ ﺁﻥ ﺟﺎ ﺷﺮﺑﺖ ﺍﻧﺪﺭ ﺷﺮﺑﺖ ﺍﺳﺖ.
ﻫﻢ ﺧﺎﻟﺺ ﺗﺮﯾن و هم ناب ترینش...
#مهدی_شناسی
#قسمت_216
#جامعه_کبیره
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
✌🇮🇷جوانان انقلابی🇵🇸✌️
🌷مهدی شناسی ۲۱۶🌷 🌹...و معدن الرحمة...🌹 🔸زیارت جامعه کبیره🔸 ⚪️ﻃﻼﯼ ﺍﺻﻞ هم معدن دارد و هم مخزن.ﻣﻌﺪ
🌷مهدی شناسی ۲۱۷🌷
🌹...و معدن الرحمة...🌹
🔸زیارت جامعه کبیره🔸
⚪️ﺭﺣﻤﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﻝ ﺳﻮﺯﯼ.
ﯾﻌﻨﯽ ﺩﻝ ﺳﻮﺯ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯽﮐﻨﯿم.ﺩﻝ ﺳﻮﺯﯼ ﻫﻢ ﻓﻘﻂ ﺩﻝ ﺳﻮﺯﯼ ﻧﯿﺴﺖ.ﻣﺎ ﻫﻢ ﺩلماﻥ ﻣﯽﺳﻮﺯﺩ،ﻭﻟﯽ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﻤﯽﮐﻨﯿﻢ.
🔴ﺩﻝ ﺳﻮﺯﯼ ﺍﯾشان ﺑﺎ ﺩﻝ ﺳﻮﺯﯼ ﻣﺎ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ.ﺍﯾشان ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺩﺳتﺷﺎﻥ ﺑﺮﺑﯿﺎﯾﺪ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺩﺳتشانﻥ ﺑﺮ ﻣﯽﺁﯾﺪ.
⚪️ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻓﺮﻣﻮﺩند: "ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺑﺎﺯ ﺧﻮﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ، ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﻣﻦ ﺑﺎﺯ ﺍﺳت،ﻣﺎ ﺁﻥ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺑﺎﺯ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺘﯿﻢ."
🔴ﻫﻢ ﺩﺳتﺷﺎﻥ ﺑﺎﺯ ﺍﺳﺖ و ﻫﻢ ﺩﺳﺖ ﻭ ﺩﻝ ﺑﺎﺯ و کریمند.
⚪️ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺷﺎﻋﺮ نیازمند ﻣﯽﺁﯾﺪ ﺧﺪﻣﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ ﻣﺠﺘﺒﯽ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ.
ﻧﯿﺎﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺑﯿﺖ ﺷﻌﺮ ﺑﯿﺎﻥ ﻣﯽﮐﻨﺪ:"ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺑﻔﺮﻭﺷﻢ ﻭ ﯾﮏ ﺩﺭﻫﻢ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﯿﺎﻭﺭﻡ ﻧﺪﺍﺭﻡ. ﯾﻌﻨﯽ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﺪﺍﺭﻡ.ﺍﺯ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﺍﻡ ﻫﻢ ﭘﯿﺪﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽﮔﻮﯾﻢ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺁﺑﺮﻭ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻫﻢ ﺣﻔﻈﺶ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ.ﻭﻟﯽ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺁﺑﺮﻭﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺷﻢ.ﺩﻧﺒﺎﻝ ﯾﮏ ﻣﺸﺘﺮﯼ ﻣﯽﮔﺸﺘﻢ.
ﮐﺮﯾﻢ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻧﺪﯾﺪﻡ.ﺗﻮ ﺧﻮﺏ ﻣﯽﺧﺮﯼ ﺗﻮ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﺳﺮ ﺟﻨﺲ ﺑﺰﻧﯽ.ﻣﻦ ﺁﻣﺪﻡ ﺁﺑﺮﻭﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺪﻫﻢ.ﺗﻮ ﻗﺪﺭﯼ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻤﮏ ﺑﮑﻨﯽ"
ﺣﻀﺮﺕ ﺑﻪ ﻏﻼﻣشان فرمودند:ﭼﻘﺪﺭ ﺩﺍﺭﯼ؟
ﻏﻼﻡ ﮔﻔﺖ:ﺳﯽ ﺻﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺩﺭﻫﻢ.ﺭﻗﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎﻻﯾﯽ ﺑﻮﺩ.
ﮔﻔﺖند ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻭﺭ.
ﭼﻮﻥ ﺷﺎﻋﺮ ﺑﻮﺩ ﺣﻀﺮﺕ ﻫﻢ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺑﯿﺖ ﺷﻌﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻫﺪﯾﻪ ﮐﺮﺩ:
ﺍﯾﻦ ﮐﻢ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﻧﺎﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﭙﺬﯾﺮ. ﻭﻟﯽ ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﻧﻪ ﺗﻮ ﭼﯿﺰﯼ ﻓﺮﻭﺧﺘﯽ ﻭ ﻧﻪ ﻣﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺧﺮﯾﺪﯾﻢ.
🔴ﯾﻌﻨﯽ ﺁﺑﺮﻭﯾﺖ ﻫﻢ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﺕ.ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﺨﺸﺶ ﻭ ﺩﻫﺶ ﻣﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺭ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ. ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ.
⚪️ﺭﺣﻤﺘﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻭﻓﻮﺭﯼ و ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﯽ ﮐﺠﺎ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽﮐﻨﯿم؟ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﯾﮕﺎﻧﯽ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﭼﺸﻢ ﺩﺍﺷﺘﯽ...معدن رحمت است...
🌿ﻣﻌﺪﻥ ﺍﺯ ﺍﻧﻔﺎﻝ ﺍﺳﺖ.ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺎﻝ ﻫﻤﻪ ﺍﺳﺖ. ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﻣﺎﻝ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ،ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺎﻝ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ.
🌿ﭼﻪ ﺩﻭﺳﺖ و ﭼﻪ ﺩﺷﻤﻦ،ﻫﺮ ﮐﺲ ﺳﺮﺍﻍ ﺍﯾشان ﺑﺮﻭﺩ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﺍﺭ ﻣﯽﺷﻮﺩ.ﺣﺘﯽ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﮔﺎﻫﯽ ﻣﯽﺭﻭﻧﺪ ﺳﺮﺍﻍ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ.
🌿ﺩﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ، ﺳﯿﺪﺍﻟﺸﻬﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﻣﻦ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ،ﻋﻤﺮ ﺳﻌﺪ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﻢ.ﭘﯿﮏ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ،ﺍﻭ ﻫﻢ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩ. ﺣﻀﺮﺕ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﻓﺖ ﺑﻪ ﺧﯿﻤﻪﯼ ﻋﻤﺮ ﺳﻌﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺸﺴﺖ ﻓﺮﻣﻮﺩ:ﻭﺍﯼ ﺑﺮ ﺗﻮ ﭘﺴﺮ ﺳﻌﺪ! ﻧﻤﯽﺗﺮﺳﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﺖ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺍﻭﺳﺖ؟
🌿ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﺠﻨﮕﯽ؟!ﻭ ﺗﻮ ﻣﯽﺩﺍﻧﯽ ﻣﻦ ﭘﺴﺮ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﻢ؟ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ ﻭ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﺎﺵ. ﻣﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻘﺮﺑﺎﻥ ﺍﻟﻬﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﻫﻢ.
🌿ﺍﯾﻦ حرف ﯾﮏ ﺑﺸﺎﺭﺕ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺩﺍﺭﺩ.
ﯾﻌﻨﯽ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﻋﻤﺮ ﺳﻌﺪ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﯽ. ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺳﯿﺪﺍﻟﺸﻬﺪﺍ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﻣﻘﺮﺑﺎﻥ ﺍﻟﻬﯽ ﻣﯽﺷﻮﯼ.
🌿ﻋﻤﺮ ﺳﻌﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ ﻭﻟﯽ ﻣﯽﺗﺮﺳﻢ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺧﺮﺍﺏ ﮐﻨﻨﺪ. ﺣﺴﯿﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺳﺎﺯﻡ. ﮔﻔﺖ ﻣﯽﺗﺮﺳﻢ ﯾﮏ ﻣﺰﺭﻋﻪﺍﯼ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ و ﻣﺼﺎﺩﺭﻩ ﮐﻨﻨﺪ.
🌿ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﻬﺘﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯽﺩﻫﻢ،ﻭﻋﺪﻩﯼ ﺳﺮ ﺧﺮﻣﻦ ﻧﻤﯽﺩﻫﻢ. ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺕ ﺑﺪﻫﻢ.
🌿ﻣﻦ ﺛﺮﻭﺗﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﺭ ﺣﺠﺎﺯ ﺑﺎ ﺛﺮﻭتﻡ ﻣﺰﺭﻋﻪﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺗﻬﯿﻪ ﻣﯽﮐﻨﻢ.
ﻭﻟﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﻋﻤﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﺣﺮﻓﯽ ﻧﺰﺩ ﻭ ﭘﺎﺳﺨﯽ ﻧﮕﻔﺖ ﻭ ﺣﻀﺮﺕ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺧﯿﻤﻪﯼ ﺍﻭ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ...
#مهدی_شناسی
#قسمت_217
#جامعه_کبیره
کانال حوانان انقلابی
💐قرار شبانه 💐
🕙۲۲:۰۰🕙
اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَ ضاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ، و اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَيک الْمُشْتَکى، وَ عَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ، وَ عَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ، اِکفِيانى فَاِنَّکما کافِيانِ، وَانْصُرانى فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى اَدْرِکنى اَدْرِکنى، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرينَ
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi