eitaa logo
،، احکام و مسائل شرعی ،،
3.1هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
40 فایل
برای پرسیدن سوالات شرعی به آیدی زیر مراجعه فرمایید . @Javanmardi_Ahkam
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽؛ 💎 علیه‌السلام در روایتی می‌فرمایند : صلی‌الله‌علیه‌وآله مریض بود . سلام‌الله‌علیها دست و را گرفت و به جهت عیادت پدر در منزل به راه افتادند . دیدند صلی‌الله‌علیه‌وآله خوابیده است ـ در طرف راست پیامبر و در طرف چپ آن حضرت نشستند و بر بدن حضرت فشار می‌آوردند . چون حضرت از خواب بیدار نشد ، خانم سلام‌الله‌علیها به و فرمود : جدّ شما در خواب است . اکنون برگردید و او را دعا کنید و به حال خود واگذارید تا از خواب بیدار شود ، آنگاه بسوی او باز گردید . کردند : مادر ، ما از اینجا بیرون نمی‌رویم . بر بازوی راست و بر بازوی چپ آن خوابیدند ، در این وقت برخاست و به خانه خود رفت . و کمی خوابیدند و زود بیدار شدند ، ولی دیدند در خواب است . به گفتند : مادرمان کجا رفت ؟ گفت : به منزل خود . برخاستند و در آن شب تاریک و پر رعد و برق که آسمان به شدت می‌بارید بیرون آمدند ، و پس نوری از برای آنان درخشید . در آن نور با دست راست خود ، دست چپ را گرفت و با هم صحبت می‌کردند تا به رسیدند . بنابراین ، سرگردان شدند و نمی‌دانستند کجا بروند . به برادرش گفت : ما سرگردانیم و نمی‌دانیم کجا می‌رویم ، بهتر این است که در اینجا بخوابیم تا صبح شود . همدیگر را به آغوش کشیده و خوابیدند . از آن طرف چون بیدار شد در جستجوی فرزندان به خانه رفت ولی دید که آنجا نیستند . سپس سرپایی ایستاد و گفت : ، سید و مولای من ! و فرزندان من هستند از گرسنگی بیرون رفتند . تو وکیل من بر آنان هستی . نوری درخشید و در روشنایی آن نور رفت تا به رسید . دید و در آغوش هم خوابیدند در حالی‌که باران تندی می‌بارید بطوری هرگز مردم مثل آن را ندیده بودند . ولی در آن محلی که آن دو عزیز خوابیده بودند ، آنان را از باران حفظ کرده بطوریکه حتی قطره‌ای بر آنان نچکیده بود . کنار آنان بود که دو پر داشت که یکی را بر و دیگری را بر روپوش کرده ، چون چشم پیامبر به آنان افتاد ، تنحنح کرد ، و مار متوجه شد و خود را کنار کشید و گفت : تو و فرشتگانت را گواه می گیرم ، این تو هستند ، آنان را حفظ و حراست نموده ، صحیح و سالم به تو سپردم . صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود : تو کیستی و از کجایی ؟ عرض کرد : من فرستاده به سوی تو هستم . فرمود : از کدام قبیله ؟ عرض کرد : از ، عده ای از یک آیه از قرآن را فراموش کرده ایم ، و مرا به خدمت شما فرستاده اند که آن آیه را بیاموزم . چون اینجا رسیدم ، شنیدم کسی ندا میکند ای مار ! این دو فرزندان رسول خدایند ، آنان را از آفات ، ناگواریها ، حوادث و بدیهای شب و روز حفظ کن . من هم از آنان نگهبانی کرده و صحیح و سالم به شما تحویل میدهم . مار آیه را یاد گرفت و برگشت . را بر دوش راست و را بر دوش چپ گذاشت و آمد که جمعی از یاران به ایشان رسیدند . یکی از آنان گفت : ! پدر و مادرم فدای تو ! یکی از فرزندانت را به من بده تا زحمت حمل تو سبک شود . حضرت فرمود : دست نگهدار ، خداوند سخن تو را شنید و مقامت را شناخت . دیگری عرض کرد : ! اجازه فرمایید یکی را من حمل کنم ‌، حضرت جواب شخص اول را به او فرمود . علیه‌السلام آمد و عرض کرد : ! پدر و مادرم فدای شما ، اجازه بفرمایید یکی را من بردارم تا حمل تو سبک باشد . رو به فرمود : به دوش پدرت می‌روی ؟ عرض کرد : به خدا سوگند ! دوش تو برایم محبوبتر است از دوش پدرم . آنگاه به فرمود : اگر می‌خواهی بر دوش پدر باش . عرض کرد : من نیز همان را می‌گویم که برادرم گفت. خلاصه آنان را به منزل آورد . چند دانه خرما برای آنان ذخیره کرده بود نزد آنان آورد ، خوردند و شاد شدند . فرمود : اکنون برخیزید کشتی بگیرید . برخاستند و کشتی گرفتند و نیز برای انجام کاری بیرون رفت . وقتی وارد شد ، شنید که می‌فرماید : ! بر سخت گیر و او را بر زمین بزن ، عرض کرد : پدر جان ! وا عجبا ! بزرگ را بر کوچک دلیر میکنی و به آن نیرو می‌دهی ؟ فرمود : دخترم ! نمی‌پسندی بگویم ، را بر زمین بزن ؟ این حبیبم است که می‌گوید : ! بر سخت بگیر و او را بر زمین بزن . @Javanmardi_langarudi 🌐 کارشناس احکام و مسائل شرعی حجت الاسلام والمسلمین سید شمس الدین جوانمردی لنگرودی 🌐
﷽؛ 💎 علیه‌السلام در روایتی می‌فرمایند : صلی‌الله‌علیه‌وآله مریض بود . سلام‌الله‌علیها دست و را گرفت و به جهت عیادت پدر در منزل به راه افتادند . دیدند صلی‌الله‌علیه‌وآله خوابیده است ـ در طرف راست پیامبر و در طرف چپ آن حضرت نشستند و بر بدن حضرت فشار می‌آوردند . چون حضرت از خواب بیدار نشد ، خانم سلام‌الله‌علیها به و فرمود : جدّ شما در خواب است . اکنون برگردید و او را دعا کنید و به حال خود واگذارید تا از خواب بیدار شود ، آنگاه بسوی او باز گردید . کردند : مادر ، ما از اینجا بیرون نمی‌رویم . بر بازوی راست و بر بازوی چپ آن خوابیدند ، در این وقت برخاست و به خانه خود رفت . و کمی خوابیدند و زود بیدار شدند ، ولی دیدند در خواب است . به گفتند : مادرمان کجا رفت ؟ گفت : به منزل خود . برخاستند و در آن شب تاریک و پر رعد و برق که آسمان به شدت می‌بارید بیرون آمدند ، و پس نوری از برای آنان درخشید . در آن نور با دست راست خود ، دست چپ را گرفت و با هم صحبت می‌کردند تا به رسیدند . بنابراین ، سرگردان شدند و نمی‌دانستند کجا بروند . به برادرش گفت : ما سرگردانیم و نمی‌دانیم کجا می‌رویم ، بهتر این است که در اینجا بخوابیم تا صبح شود . همدیگر را به آغوش کشیده و خوابیدند . از آن طرف چون بیدار شد در جستجوی فرزندان به خانه رفت ولی دید که آنجا نیستند . سپس سرپایی ایستاد و گفت : ، سید و مولای من ! و فرزندان من هستند از گرسنگی بیرون رفتند . تو وکیل من بر آنان هستی . نوری درخشید و در روشنایی آن نور رفت تا به رسید . دید و در آغوش هم خوابیدند در حالی‌که باران تندی می‌بارید بطوری هرگز مردم مثل آن را ندیده بودند . ولی در آن محلی که آن دو عزیز خوابیده بودند ، آنان را از باران حفظ کرده بطوریکه حتی قطره‌ای بر آنان نچکیده بود . کنار آنان بود که دو پر داشت که یکی را بر و دیگری را بر روپوش کرده ، چون چشم پیامبر به آنان افتاد ، تنحنح کرد ، و مار متوجه شد و خود را کنار کشید و گفت : تو و فرشتگانت را گواه می گیرم ، این تو هستند ، آنان را حفظ و حراست نموده ، صحیح و سالم به تو سپردم . صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود : تو کیستی و از کجایی ؟ عرض کرد : من فرستاده به سوی تو هستم . فرمود : از کدام قبیله ؟ عرض کرد : از ، عده ای از یک آیه از قرآن را فراموش کرده ایم ، و مرا به خدمت شما فرستاده اند که آن آیه را بیاموزم . چون اینجا رسیدم ، شنیدم کسی ندا میکند ای مار ! این دو فرزندان رسول خدایند ، آنان را از آفات ، ناگواریها ، حوادث و بدیهای شب و روز حفظ کن . من هم از آنان نگهبانی کرده و صحیح و سالم به شما تحویل میدهم . مار آیه را یاد گرفت و برگشت . را بر دوش راست و را بر دوش چپ گذاشت و آمد که جمعی از یاران به ایشان رسیدند . یکی از آنان گفت : ! پدر و مادرم فدای تو ! یکی از فرزندانت را به من بده تا زحمت حمل تو سبک شود . حضرت فرمود : دست نگهدار ، خداوند سخن تو را شنید و مقامت را شناخت . دیگری عرض کرد : ! اجازه فرمایید یکی را من حمل کنم ‌، حضرت جواب شخص اول را به او فرمود . علیه‌السلام آمد و عرض کرد : ! پدر و مادرم فدای شما ، اجازه بفرمایید یکی را من بردارم تا حمل تو سبک باشد . رو به فرمود : به دوش پدرت می‌روی ؟ عرض کرد : به خدا سوگند ! دوش تو برایم محبوبتر است از دوش پدرم . آنگاه به فرمود : اگر می‌خواهی بر دوش پدر باش . عرض کرد : من نیز همان را می‌گویم که برادرم گفت. خلاصه آنان را به منزل آورد . چند دانه خرما برای آنان ذخیره کرده بود نزد آنان آورد ، خوردند و شاد شدند . فرمود : اکنون برخیزید کشتی بگیرید . برخاستند و کشتی گرفتند و نیز برای انجام کاری بیرون رفت . وقتی وارد شد ، شنید که می‌فرماید : ! بر سخت گیر و او را بر زمین بزن ، عرض کرد : پدر جان ! وا عجبا ! بزرگ را بر کوچک دلیر میکنی و به آن نیرو می‌دهی ؟ فرمود : دخترم ! نمی‌پسندی بگویم ، را بر زمین بزن ؟ این حبیبم است که می‌گوید : ! بر سخت بگیر و او را بر زمین بزن . @Javanmardi_langarudi 🌐 کارشناس احکام و مسائل شرعی حجت الاسلام والمسلمین سید شمس الدین جوانمردی لنگرودی 🌐
﷽؛ 💎 علیه‌السلام در روایتی می‌فرمایند : صلی‌الله‌علیه‌وآله مریض بود . سلام‌الله‌علیها دست و را گرفت و به جهت عیادت پدر در منزل به راه افتادند . دیدند صلی‌الله‌علیه‌وآله خوابیده است ـ در طرف راست پیامبر و در طرف چپ آن حضرت نشستند و بر بدن حضرت فشار می‌آوردند . چون حضرت از خواب بیدار نشد ، خانم سلام‌الله‌علیها به و فرمود : جدّ شما در خواب است . اکنون برگردید و او را دعا کنید و به حال خود واگذارید تا از خواب بیدار شود ، آنگاه بسوی او باز گردید . کردند : مادر ، ما از اینجا بیرون نمی‌رویم . بر بازوی راست و بر بازوی چپ آن خوابیدند ، در این وقت برخاست و به خانه خود رفت . و کمی خوابیدند و زود بیدار شدند ، ولی دیدند در خواب است . به گفتند : مادرمان کجا رفت ؟ گفت : به منزل خود . برخاستند و در آن شب تاریک و پر رعد و برق که آسمان به شدت می‌بارید بیرون آمدند ، و پس نوری از برای آنان درخشید . در آن نور با دست راست خود ، دست چپ را گرفت و با هم صحبت می‌کردند تا به رسیدند . بنابراین ، سرگردان شدند و نمی‌دانستند کجا بروند . به برادرش گفت : ما سرگردانیم و نمی‌دانیم کجا می‌رویم ، بهتر این است که در اینجا بخوابیم تا صبح شود . همدیگر را به آغوش کشیده و خوابیدند . از آن طرف چون بیدار شد در جستجوی فرزندان به خانه رفت ولی دید که آنجا نیستند . سپس سرپایی ایستاد و گفت : ، سید و مولای من ! و فرزندان من هستند از گرسنگی بیرون رفتند . تو وکیل من بر آنان هستی . نوری درخشید و در روشنایی آن نور رفت تا به رسید . دید و در آغوش هم خوابیدند در حالی‌که باران تندی می‌بارید بطوری هرگز مردم مثل آن را ندیده بودند . ولی در آن محلی که آن دو عزیز خوابیده بودند ، آنان را از باران حفظ کرده بطوریکه حتی قطره‌ای بر آنان نچکیده بود . کنار آنان بود که دو پر داشت که یکی را بر و دیگری را بر روپوش کرده ، چون چشم پیامبر به آنان افتاد ، تنحنح کرد ، و مار متوجه شد و خود را کنار کشید و گفت : تو و فرشتگانت را گواه می گیرم ، این تو هستند ، آنان را حفظ و حراست نموده ، صحیح و سالم به تو سپردم . صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود : تو کیستی و از کجایی ؟ عرض کرد : من فرستاده به سوی تو هستم . فرمود : از کدام قبیله ؟ عرض کرد : از ، عده ای از یک آیه از قرآن را فراموش کرده ایم ، و مرا به خدمت شما فرستاده اند که آن آیه را بیاموزم . چون اینجا رسیدم ، شنیدم کسی ندا میکند ای مار ! این دو فرزندان رسول خدایند ، آنان را از آفات ، ناگواریها ، حوادث و بدیهای شب و روز حفظ کن . من هم از آنان نگهبانی کرده و صحیح و سالم به شما تحویل میدهم . مار آیه را یاد گرفت و برگشت . را بر دوش راست و را بر دوش چپ گذاشت و آمد که جمعی از یاران به ایشان رسیدند . یکی از آنان گفت : ! پدر و مادرم فدای تو ! یکی از فرزندانت را به من بده تا زحمت حمل تو سبک شود . حضرت فرمود : دست نگهدار ، خداوند سخن تو را شنید و مقامت را شناخت . دیگری عرض کرد : ! اجازه فرمایید یکی را من حمل کنم ‌، حضرت جواب شخص اول را به او فرمود . علیه‌السلام آمد و عرض کرد : ! پدر و مادرم فدای شما ، اجازه بفرمایید یکی را من بردارم تا حمل تو سبک باشد . رو به فرمود : به دوش پدرت می‌روی ؟ عرض کرد : به خدا سوگند ! دوش تو برایم محبوبتر است از دوش پدرم . آنگاه به فرمود : اگر می‌خواهی بر دوش پدر باش . عرض کرد : من نیز همان را می‌گویم که برادرم گفت. خلاصه آنان را به منزل آورد . چند دانه خرما برای آنان ذخیره کرده بود نزد آنان آورد ، خوردند و شاد شدند . فرمود : اکنون برخیزید کشتی بگیرید . برخاستند و کشتی گرفتند و نیز برای انجام کاری بیرون رفت . وقتی وارد شد ، شنید که می‌فرماید : ! بر سخت گیر و او را بر زمین بزن ، عرض کرد : پدر جان ! وا عجبا ! بزرگ را بر کوچک دلیر میکنی و به آن نیرو می‌دهی ؟ فرمود : دخترم ! نمی‌پسندی بگویم ، را بر زمین بزن ؟ این حبیبم است که می‌گوید : ! بر سخت بگیر و او را بر زمین بزن . @Javanmardi_langarudi 🌐 کارشناس احکام و مسائل شرعی حجت الاسلام والمسلمین سید شمس الدین جوانمردی لنگرودی 🌐
﷽؛ 💎 علیه‌السلام در روایتی می‌فرمایند : صلی‌الله‌علیه‌وآله مریض بود . سلام‌الله‌علیها دست و را گرفت و به جهت عیادت پدر در منزل به راه افتادند . دیدند صلی‌الله‌علیه‌وآله خوابیده است ـ در طرف راست پیامبر و در طرف چپ آن حضرت نشستند و بر بدن حضرت فشار می‌آوردند . چون حضرت از خواب بیدار نشد ، خانم سلام‌الله‌علیها به و فرمود : جدّ شما در خواب است . اکنون برگردید و او را دعا کنید و به حال خود واگذارید تا از خواب بیدار شود ، آنگاه بسوی او باز گردید . کردند : مادر ، ما از اینجا بیرون نمی‌رویم . بر بازوی راست و بر بازوی چپ آن خوابیدند ، در این وقت برخاست و به خانه خود رفت . و کمی خوابیدند و زود بیدار شدند ، ولی دیدند در خواب است . به گفتند : مادرمان کجا رفت ؟ گفت : به منزل خود . برخاستند و در آن شب تاریک و پر رعد و برق که آسمان به شدت می‌بارید بیرون آمدند ، و پس نوری از برای آنان درخشید . در آن نور با دست راست خود ، دست چپ را گرفت و با هم صحبت می‌کردند تا به رسیدند . بنابراین ، سرگردان شدند و نمی‌دانستند کجا بروند . به برادرش گفت : ما سرگردانیم و نمی‌دانیم کجا می‌رویم ، بهتر این است که در اینجا بخوابیم تا صبح شود . همدیگر را به آغوش کشیده و خوابیدند . از آن طرف چون بیدار شد در جستجوی فرزندان به خانه رفت ولی دید که آنجا نیستند . سپس سرپایی ایستاد و گفت : ، سید و مولای من ! و فرزندان من هستند از گرسنگی بیرون رفتند . تو وکیل من بر آنان هستی . نوری درخشید و در روشنایی آن نور رفت تا به رسید . دید و در آغوش هم خوابیدند در حالی‌که باران تندی می‌بارید بطوری هرگز مردم مثل آن را ندیده بودند . ولی در آن محلی که آن دو عزیز خوابیده بودند ، آنان را از باران حفظ کرده بطوریکه حتی قطره‌ای بر آنان نچکیده بود . کنار آنان بود که دو پر داشت که یکی را بر و دیگری را بر روپوش کرده ، چون چشم پیامبر به آنان افتاد ، تنحنح کرد ، و مار متوجه شد و خود را کنار کشید و گفت : تو و فرشتگانت را گواه می گیرم ، این تو هستند ، آنان را حفظ و حراست نموده ، صحیح و سالم به تو سپردم . صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود : تو کیستی و از کجایی ؟ عرض کرد : من فرستاده به سوی تو هستم . فرمود : از کدام قبیله ؟ عرض کرد : از ، عده ای از یک آیه از قرآن را فراموش کرده ایم ، و مرا به خدمت شما فرستاده اند که آن آیه را بیاموزم . چون اینجا رسیدم ، شنیدم کسی ندا میکند ای مار ! این دو فرزندان رسول خدایند ، آنان را از آفات ، ناگواریها ، حوادث و بدیهای شب و روز حفظ کن . من هم از آنان نگهبانی کرده و صحیح و سالم به شما تحویل میدهم . مار آیه را یاد گرفت و برگشت . را بر دوش راست و را بر دوش چپ گذاشت و آمد که جمعی از یاران به ایشان رسیدند . یکی از آنان گفت : ! پدر و مادرم فدای تو ! یکی از فرزندانت را به من بده تا زحمت حمل تو سبک شود . حضرت فرمود : دست نگهدار ، خداوند سخن تو را شنید و مقامت را شناخت . دیگری عرض کرد : ! اجازه فرمایید یکی را من حمل کنم ‌، حضرت جواب شخص اول را به او فرمود . علیه‌السلام آمد و عرض کرد : ! پدر و مادرم فدای شما ، اجازه بفرمایید یکی را من بردارم تا حمل تو سبک باشد . رو به فرمود : به دوش پدرت می‌روی ؟ عرض کرد : به خدا سوگند ! دوش تو برایم محبوبتر است از دوش پدرم . آنگاه به فرمود : اگر می‌خواهی بر دوش پدر باش . عرض کرد : من نیز همان را می‌گویم که برادرم گفت. خلاصه آنان را به منزل آورد . چند دانه خرما برای آنان ذخیره کرده بود نزد آنان آورد ، خوردند و شاد شدند . فرمود : اکنون برخیزید کشتی بگیرید . برخاستند و کشتی گرفتند و نیز برای انجام کاری بیرون رفت . وقتی وارد شد ، شنید که می‌فرماید : ! بر سخت گیر و او را بر زمین بزن ، عرض کرد : پدر جان ! وا عجبا ! بزرگ را بر کوچک دلیر میکنی و به آن نیرو می‌دهی ؟ فرمود : دخترم ! نمی‌پسندی بگویم ، را بر زمین بزن ؟ این حبیبم است که می‌گوید : ! بر سخت بگیر و او را بر زمین بزن . @Javanmardi_langarudi 🌐 کارشناس احکام و مسائل شرعی حجت الاسلام والمسلمین سید شمس الدین جوانمردی لنگرودی 🌐