#دلنیا رو به امیر کرد:
-وای بسپریم نگن عروس رفته گُل و مُل بچینه.🤭
#امیر نیشش باز شد:
-واااای #عروس خانومم، زیرلفظی چی تقدیمت کنم بهم بله بگی؟
#دلنیا رو بازوی امیر زد :
-کلید ویلای لواسونتون رو بده.
دوباره غش غش خندیدن. #امیر عمیق به دلنیا نگاه کرد:
-#عزیزم کلید #قلبم رو بهت میدم. لواسون چیه.
دلنیا توی چشمای به رنگ شب #امیر خیره شد. #امیر دست #دلنیا رو گرفت و روی قلبش گذاشت:
-جات اینجاست همیشه..💞
https://eitaa.com/joinchat/2949840914C3521c39e0c
دلنیا از #خجالت سرش رو پایین انداخت. رو گونههای تب دارش دست میکشید که یهو صدای مردی اومد...😱🤦🏻♀
❤️رمان شامار❤️