لغات و اصطلاحات پیشرفته زبان انگلیسی را با تلفظ صحیح و به صورت رایگان یاد بگیریم. 😍😊
در کانال ما به آدرس زیر عضو شوید تا لغات و اصطلاحات پیشرفته زبان انگلیسی که در کتب، مقالات علمی و زندگی روزمره وجود دارد را با تلفظ صحیح یاد بگیریم:
https://eitaa.com/englishisgreatfun
🌨🍁🌨
🍁
❄️اين برف كه مانند نگين ميريزد
بر پاي امام آخـريـن مـيريزد
❄️نقلي است كه از يمن وجود مهدي
بـر روي سر اهل زمـین مـيریزد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍁
🌨🍁🌨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب ساعت ۲۱ بانگ الله اکبر در سراسر کشور به مناسبت سالگرد پیروزی شکوهمندانه انقلاب اسلامی ✊
وطن اگر گورستان آرزوهایمان شود...
ولی ۲۲بهمن روز ملی استقلالمونه
خیلی مهمه روز استقلال
خیلی
#حسین_دارابی | عضوشوید 👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
🍁🍂جَــزْرِ تــَـنـْـھــاٰیــے🍂🍁
🌾🍃﷽🍃🌾 ◉๏༺💍༻๏◉ فاطمه صداقت حس خفته #قسمت_
🌾🍃﷽🍃🌾
◉๏༺💍༻๏◉
فاطمه صداقت
حس خفته
#قسمت_54
◉๏༺💍༻๏◉
سفره بزرگی که داخل پذیرایی پهن شده بود همه را دور خودش جا داد. بهرام و سارا در بالای سفره کنار مادربزرگ نشسته و مشغول حرف زدن بودند. گاهی میخندیدند و گاهی عبوس میشدند. ناهار در هیاهوی جیغ و داد قاشقها و چنگالها خورده شد. پس از خوردن ناهار، حالا نوبت جمعهای زنانه و مردانه و اختلاطهای دورهمی بود. زنها در یک اتاق جمع شده بودند و حرف میزدند.
-سارا مادر، برو ببین بهرام خان کم و کسری نداشته باشه.
-بابا پیششه مامان. نگران نباش.
اعظم تکهای سیب را قاچ کرد و در دهانش گذاشت. خاله اکرم کنار اعظم نشسته بود و داشت سرتاپای سارا را برانداز میکرد.
-خاله چقدر لباست خوشگله؟ از کجا گرفتی؟
سارا که تا آن لحظه داشت با تکههای خیارش بازی بازی میکرد، با غرور خاصی گفت:
-از تجریش گرفتم. با بهرام رفته بودیم خرید اونجاها. کلا بهرام مارک میپوشه. برای منم فقط از اون طرفها خرید میکنه.
خاله اکرم و سایر دخترها و زنها مات حرفهای سارا شده بودند. سارا انگار که اعتماد به نفس پیدا کرده باشد ادامه داد:
-راستی. خونمون تو قلهک رو هم نشونم داد. خیلی جای خوبیه. حیاط داره، بزرگه. کلی برای باغچهاش نقشه دارم.
صدای سوت نوشین باعث خنده جمع شد. سارا در دلش قند آب میکردند. بهرام هرچه نداشت، خیلی پول داشت.
-مبارکه دختر خاله.
از آن طرف خاله اقدس هم تبریک گفت. بقیه هم شروع به تعریف و تمجید کردند. سارا خوشحال شده بود و از خندههای از ته دلش مشخص بود. از بهرام و پولداریاش تعریف میکردند و این برای سارا امید تازهای ایجاد کرد. فرشته و آذر بودند که در گوشهای ناخن میجویدند و به سارای خندان روبرویشان نگاه میکردند!
مهمانی تمام شده بود و فامیل یک به یک از هم خداحافظی میکردند. سارا بعد از آن همه تعریفی که از بهرام بخاطر پول و ثروتش شنیده بود، سرحال شده بود. نگاههای جمع روی بهرام و سارا بود که سوار ماشین گران قیمتشان میشدند. سارا قبل از اینکه سوار شود به یکباره فکری کرد:
-بهرام؟
-ها.
سارا با ذوق ادامه داد:
-بگم مریم هم باهامون بیاد؟
بهران سوالی نگاهش کرد:
-واسه چی؟
-بریم بگردونیمش یکم.
بهرام روی صندلی نشست:
-خیل خب. برو بگو.
سارا به سمت مریم رفت و در بین نگاههای به نظاره نشسته جمع، دستش را گرفت و به سمت ماشین برد.
⛔️کپی و نشر به هرشکل حرام⛔️
╔═~^-^~🍂☕️═ೋೋ
@JazreTanhaee
ೋೋ🍂☕️═~^-^~═╝
🍁🍂جَــزْرِ تــَـنـْـھــاٰیــے🍂🍁
🌾🍃﷽🍃🌾 ◉๏༺💍༻๏◉ فاطمه صداقت حس خفته #قسمت_
🌾🍃﷽🍃🌾
◉๏༺💍༻๏◉
فاطمه صداقت
حس خفته
#قسمت_55
◉๏༺💍༻๏◉
مریم با دلهره گفت:
-آخه سارا شاید بهرام خوشش نیاد.
-نه بابا.بهش گفتم.قبول کرد.
مریم خیالش راحت شد.
-باشه.پس حتما راضیه دیگه.
سارا و مریم سوار ماشین شدند.بهرام دنده را جازد و از خانه مادربزرگ دور شدند.
-خب سارا.کجا برم؟
-اووم.بریم خونه قلهک رو ببینیم؟
بهرام ابروهایش را بالا داد:
-الان؟
-آره.مشکلی که نیست؟
-نه.آخه دوره.خسته میشم.
مریم و سارا از شنیدن این حرف بهرام مثل شعله زرد وا رفتند.سارا انتظار داشت بهرام با ذوق حرفش را تایید کند و بروند خانه مشترکشان را ببینند.
-مریم داستانت به کجا رسید؟
سارا بود که سکوت ماشین را شکسته بود.
-رسیدم به اونجا که خانمه داره به عالم و آدم بدوبیراه میگه.
سارا تیزهوشانه فهمید که مریم چه بازی را شروع کرده.مشتاقانه وارد بازی اش شد:
-آهان.همونکه یه شوهر بی احساس و بد اخلاق داشت؟
-آره.
-خب چی شد؟
-زنه یه روز گذاشت رفت و دیگه هیچ وقت برنگشت.
بهرام گوشهایش را تیز کرده بود و به مکالمه دو خواهر گوش میکرد.برایش جالب بود که چرا زن قصه رفته.مگر مرد چه کارش کرده بود؟
-زنه میره خونه باباش قهر.مرده هم عین خیالش نبوده..
-واقعا؟چه بی عاطفه!
سارا آنقدر بی عاطفه را سفت و محکم گفت که بهرام یک لحظه به سمتش برگشت.گویی میخواست به بهرام بگوید بی عاطفه!
-بعدم با واسطه بزرگترا دوباره برگشتن سر خونه زندگیشون.
-بیچاره زنه.
بهرام که دید حرفهای مریم تمام شده به حرف آمد:
-خب مرده دوسش داشته.بلد نبوده بگه.
مریم که دید بازی خوب پیش می رود ادامه داد:
-خب چرا نمیتونسته بهش بگه.چرا نمیگفته.دوسش نداشته؟یعنی چی؟زنه دل نداره؟
-اگه دوسش نداشت که اونقدر براش زحمت نمیکشید.اونقدر کار نمیکرد که اون تو آسایش باشه.خب دوسش داشته دیگه.
-فقط خوردو خوراک جسمی نیس که.آدما روحشونم به غذا نیاز داره..محبت میخوان.
بهرام گویی حرف مریم را قبول نداشته باشد دستش رابه نشانه برو بابا در هوا تکان داد و مشغول رانندگی شد.مریم که خیلی از این حرکت ناراحت شده بود به صندلی تکیه داد و دیگر حرفی نزد.
سارا اما به حقیقتی پی برد.به علاقه ای که بهرام به او داشت ولی ابرازش نمیکرد.کمی آرام شده بود.مثل مسکنی بود که داشت ذره ذره اثر می کرد.امیدوار شد بهرام بهتر شود و احساساتش را بروز دهد.
⛔️کپی و نشر به هرشکل حرام⛔️
╔═~^-^~🍂☕️═ೋೋ
@JazreTanhaee
ೋೋ🍂☕️═~^-^~═╝
رمان ۹۰۲ قسمته
وی آی پی هم داره که رمان داخلش کامله
@HappyFlower
لینک ناشناس جهت انتقادات و پیشنهادات
https://harfeto.timefriend.net/17373710703564
گروه نقد و نظر
https://eitaa.com/joinchat/4119986287C1051036abf
🎓 ثبت نام #دکتری #بدون_آزمون
(#غیرحضوری + #اقساط) با #معدل بالا در 3/5 سال
#دانشگاههای موردتأیید #وزارت علوم 🎓
✅ برنامهریزی انعطافپذیر
✅ ثبتنام رسمی #سازمان_سنجش
⏳ ظرفیت محدود؛ پیام دهید!
👇👇👇
ثبت نام:
https://mat-pnu.ir/5
🆔 @hamrahanfarda_admin
برای پاسخ دهی سریع و دقیقتر,لطفا فرم ثبت نام را تکمیل کنید تا کارشناسان با شما تماس بگیرند🙏