#پارت_واقعی😍
#پارت125
از نبود #احسان استفاده کردم. یک #دامن و بلوز آستین کوتاه به تن کردم و با #شیطنت وارد تراس شدم. سوز #هوا باعث شد بلرزم. #گوشهای نشستم و تو خودم جمع شدم. چند ثانیه بعد #صدای احسان بلند شد:
#تیرا خانومم، کجایی #عزیزم؟
جواب ندادم، بلندتر گفت: تیرا جان کجا #غیبت زد؟
در تراس باز شد و احسان سرشو به #طرفم چرخوند. با دیدن موهای باز و #پریشونم و صورتم که آرایشی #ملیح روش بود، چشماش پر از #شیطنت شد. آروم گفت: تیرا خانوم؟
مهربون جواب دادم: بله #آقا.
خنده ای کرد. اومد کنارم و گفت:...
😍❤️
https://eitaa.com/joinchat/2949840914C3521c39e0c
رمان تیرا❤️🔥
#پارت_واقعی😍
#پارت125
از نبود #احسان استفاده کردم. یک #دامن و بلوز آستین کوتاه به تن کردم و با #شیطنت وارد تراس شدم. سوز #هوا باعث شد بلرزم. #گوشهای نشستم و تو خودم جمع شدم. چند ثانیه بعد #صدای احسان بلند شد:
#تیرا خانومم، کجایی #عزیزم؟
جواب ندادم، بلندتر گفت: تیرا جان کجا #غیبت زد؟
در تراس باز شد و احسان سرشو به #طرفم چرخوند. با دیدن موهای باز و #پریشونم و صورتم که آرایشی #ملیح روش بود، چشماش پر از #شیطنت شد. آروم گفت: تیرا خانوم؟
مهربون جواب دادم: بله #آقا.
خنده ای کرد. اومد کنارم و گفت:...
😍❤️
https://eitaa.com/joinchat/2949840914C3521c39e0c
رمان تیرا❤️🔥