eitaa logo
داستانهای زیباو تأثیر گذار
141 دنبال‌کننده
119 عکس
12 ویدیو
0 فایل
داستانهای زیباو تأثیر گذار https://eitaa.com/joinchat/2162622656C7d14b265ef @KanaleDastan https://eitaa.com/KanaleDastan داستان های تربیتی داستان های بلند و کوتاه https://eitaa.com/joinchat/301006916Cad88331e14 ارتباط با ادمین؛ @valayat
مشاهده در ایتا
دانلود
💫💓🕊🌠🕌چهارشنبه های امام رضایی🕌🌠🕊💓💫 https://eitaa.com/joinchat/1964703950C788a17d688 💖🕊 ✨💐🕊صلوات خاصه امام رضا علیه السلام:🤲🏻🕊💐✨ ✨💐اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.💐✨ ✨💐💓🕊✋🏻🕊💓💐✨ ✨💐💓🕊 ابن موسی الرضا(علیه السلام)🕊💓 💐✨ ✨💠⚜🍃🌸🕊🕊🕌🕊🕊🌸🍃💠⚜✨
❤️حکایات عبرت آموز❤️ شیخی به طوطی‌اش «لا اله الا الله» آموخته بود! طوطی شب و روز «لا اله الا الله» می‌گفت! روزی طوطی به دست گربه کشته شد! شیخ به شدت میگریست! علت بیتابی را از او پرسیدند پاسخ داد: وقتی گربه به طوطی حمله کرد طوطی آن قدر فریاد زد تا مرد! او "لا اله الا الله" را فراموش کرد؛ زیرا عمری با زبان گفت و دلش آن را یاد نگرفته و نفهمیده بود! سپس شیخ گفت: می ترسم من هم مثل این طوطی باشم، تمام عمر با زبان «لا اله الا الله» بگویم و هنگام مرگ فراموش کنم! ▪️▪️🥗🌺🥗▪️▪️ @KanaleDastan
💫📚حکایت ومطالب پندانه وحکیمانه📜💫 https://eitaa.com/joinchat/251396293C8e5d2dd667 🌹﷽🌹 ✨🌹و ان یکاد الذین کفرو لیزلقونک بابصارهم لما سمعو الذکر و یقولون انه لمجنون و ما هو الا ذکر اللعالمین🌹✨ . ✨📚 📖✨ ✨💎✍🏻روزی هارون الرشید به بهلول خطاب کرد آیا می خواهی اینکه خلیفه سلطان باشی؟ بهلول گفت دوست نمی دارم. هارون گفت برای چه نمی خواهی؟ بهلول گفت برای اینکه من به چشم خود مرگ سه خلیفه را دیده ام، ولی خلیفه تا به حال فوت دو بهلول را ندیده است. انسان هر چه به دنیا نزدیک تر باشد، بیشتر در مورد گرفتاری ها و پیشامدهای سوء واقع شده و خود را به معرض هلاکت و خطر خواهد انداخت. شخصی که در دنیا روی صراط حقیقت پرستی قدم برداشته و از شهوات دنیویه و جاه و جلال و از مناصب ظاهری چشم پوشیده است، برای همیشه به راحتی و خوشی و امنیت زندگانی کرده و از هر گونه حوادث مخالف محفوظ خواهد ماند.✨ ─┅═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═┅─
✨🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 ✨🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🕊 ✨🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🕊 ✨🍃🌸🍃🌸 🕊 ✨🍃🌸 🕊 ✨🌸 🕊 ✨قابل توجه پسرایی که تا زن میگیرنن مادروپدرشونو میذارن زیرپا.✨ این عاقبتشونه:👇🏻 ✨, گر پادشاه عالمی اخر گدای مادری اشکت در میاد بخونیش.. واقعا به ١٠٠ تا داستان مي ارزه.... نخوني از دستت رفته...✨ ✨💎✍🏻روزی پیغمبر خدا حضرت محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) از یه قبرستانی داشت عبور،،، میکرد یه وقت دید از داخلو یکی از قبرها صدای نعره ای میامد امد بالای سر قبر پاش رو محکم زد رو زمین و فرمودند:ای بنده ی خدا پاشو وایسا. قبر شکافته شد یه جوانی از تو قبر اومد بیرون از تمام بدن این جوان آتش میزد بیرون، رسول خدا فرمودند:ای جوان تواز امت کدام پیامبری که اینقدر عذاب میکشی؟ عرض کرد یا رسوالله از امت شما پیامبر خیلی دلش به حال جوان سوخت پیامبر فرمود:تارک الصلاه بودی؟ جوان گفت:نه یارسولله من پنج وعده نمازم رو به شما اقتدا میکردم پیامبر:روزه نگرفتی؟ جوان: یارسول الله نه فقط رمضان بلکه رجب و شعبان و رمضان رو هم روزه میگرفتم. پیامبر فرمودند:ای جوان حج نرفتی؟ گفت:مستطیع نشدم پیامبر فرمود:جهاد نکردی؟ جوان گفت:چرا جانباز یکی از جنگ ها هستم پیامبر اکرم سرشو بالا گرفت و فرمود:خدایا من نمیتونم عذاب کشیدن امتم را ببینم به من بگو این جوان چرا ایقدر عذاب میکشه،،،؟ خطاب رسید یا رسول الله حق سلام میرساند و میفرماید این جوان عاق مادر شده تا مادرش رضایت نده عذاب همینه. پیامبر به سلمان، ابوذر و مقداد مفرماید برید مادر این جوان رو پیدا کنید. رفتند مادرشو پیدا کردند.یه پیرزن ضعیف و رنجور ومریض احوال بودند. رسول خدا باز امر کرد قبر شکافته شد جوان از قبر امد بیرون. پیامبر فرمودند:مادر ببین پسرت چطور داره عذاب میکشه.بیا از سر تقصیر پسرت بگذر و حلالش کن. مادر جوان:سرشو بالا گرفت و گفت:ای خدا اگر حق مادری بر گردن این پسر دارم لحظه به لحظه عذاب پسرمو زیاد کن و کم نکن!!! تمام بدن این جوان آتش گرفت رسول خدا فرمودند:آخه زن این بچه مگه در حق تو چه بدی کرده که تو لحظه به لحظه داری نفرینش میکنی؟ عرض کرد یا رسول الله من با زنش یه روز تو خونه مشاجره کردم، دعوامون شد،از راه رسید از من نپرسید همینجوری منو هل داد تو تنور آتش سینه ام سوخت،موهام سوخت، قسمتی از بدنم سوخت، زن ها منو از تو آتش کشیدن بیرون لباسهام رو عوض کردند. همون سینه سوختمو دردست گرفتم در حق پسرم نفرین کردم سه روز بعد مرد. رسول خدا فرمودند:ای زن میدونی که من پیغمبر رحمتم به خاطر من بیا از تقصیر جوانت بگذر. سرشو بالا گرفت و گفت:ای خدا به حق این پیغمیر رحمتت قسم میدهم که لحظه به لحظه عذاب رو به پسرم زیاد کن که کم نکن!!! رسول خدا به سلمان فرمودند:سلمان برو به فاطمه ام بگو با علی بیاید حسن و حسین رو هم بیاره. سلمان رفت درخانه به فاطمه(سلام الله علیها) گفت:پیامبر پیغام داده سریع بیایید. مادر ما زهرا(سلام الله علیها) آمد، علی(علیه السلام) ،حسن(علیه السلام) و حسین(علیه السلام) هم اومدند. اول مادر ما حضرت زهرا(سلام الله علیها) رفت جلو فرمودند:ای زن میدانی من فاطمه حبیبه ی خدا هستم گفت:آره فرمود:ای زن به خاطر من فاطمه بیا از سر تقصیر جوانت بگذر. زن سرشو گرفت بالا صدا زد:خدایا به حق حبیبه ات فاطمه قسم میدهم لحظه ب لحظه عذاب پسرمو زیاد کن و کم نکن. دوباره آتش از بدن جوان زد بیرون. این بار امیرالمومنین علی(علیه السلام) رفت جلو و فرمودند:ای زن به خاطر من بیا از سر تقصیر پسرت بگذر. زن گفت:خدایا به حق علی(علیه السلام) قسم میدم لحظه ب لحظه عذاب پسرم را زیاد کن.......... نوبت رسید به اقامون امام حسن(علیه السلام).اومد جلو وفرمودند:ای زن بخاطر من بیا از سر تقصیر پسرت بگذر. زن گفت:خدایا به این غریب مظلوم تورو قسم میدم لحظه به لحظه عذاب پسرمو زیاد کن و کم نکن. نوبت رسید به آقای ما حسین(علیه السلام) اومد مقابل این زن ایستاد،ایشان خردسال بود چون دامن زن رو گرفته بود و سرشو گرفته بود بالا و فرمودند:ای زن به خاطر من بیا از سر تقصیر جوانت بگذر. زن سرشو گرفت بالا یهو دیدند رنگ از رخسار این زن پرید به دست وپای حسین(علیه السلام) افتاد و عرض کرد:خدایا پسرمو به حسین بخشیده ام. پیغمبر خدا(صلی الله علیه وآله وسلم)فرمودند: که ای زن چی شد؟ من،فاطمه ،علی،حسن خواستیم قبول نکردی چی شد که حسین؟ عرض کرد:یا رسوالله سرمو گرفتم بالا در حق جوانم نفرین بکنم دیدم فرشتگان در آسمان میگن ای زن مبادا دل حسین,ع رو بشکنی،،،،، ✨ 💫🍃🌸🕊زندگی بعد از مرگ🌙🕊🌸🍃💫 https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99 آیدی ادمین @valayat 💫🍃🌸🕊زندگی بعدازمرگ(ارسال مطالب آزاد مذهبی)🌙🕊🌸🍃✨ https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
❤️حکایات عبرت آموز❤️ 📝🌿سفیان ثوری حکایت می کند: 🌱در مکه مشغول طواف بودم، ناگاه مردی را دیدم که قدم از قدم برنمی داشت، مگر این که صلواتی می فرستاد. به آن شخص خطاب کردم: چرا تسبیح و تهلیل نمی کنی و اتصالًا صلوات می فرستی؟ آیا تو را در این خصوص حکایتی هست؟ گفت: تو کیستی خدا تو را بیامرزد؟ گفتم: من سفیان ثوری هستم. جواب داد: به جهت این که تو در اهل زمان خود غریبی، حکایت خود را به تو نقل می کنم. 🌱سالی من در معیت پدرم سفر مکه نمودیم. در یکی از منازل پدرم مریض شد و با همان مرض از دنیا رفت. صورتش سیاه شد و چشمانش کبود و شکمش آماس کرد. من گریه کردم و به خود گفتم که پدرم در غربت فوت کرد آن هم به این وضعیت، ناچار رویش را با لباسی پوشانیدم و همان ساعت خواب بر من غلبه کرد. در خواب شخصی را دیدم بی اندازه زیبا و خوش صورت بود و لباس های فاخر در برداشت. شخص مزبور نزد پدرم آمد و دستش را به صورت پدرم کشید؛ ناگهان صورتش سفیدتر از شیر شد و دستش را به شکم پدرم مسح کرد، به حال اوّلی برگشت و اراده نمود که برود. برخاستم و دامن عبای او را گرفتم و عرض کردم: ای سرورم! تو را قسم می دهم به خدایی که در همچو وقتی تو را بر سر بالین پدرم رسانید، تو کیستی؟ 🌱فرمود: مگر مرا نمی شناسی؟ من محمد رسول خدایم. پدر تو معصیت بسیار می نمود، الّا آن که به من بسیار صلوات می فرستاد. همین که این حالت به پدرت روی داد، مرا استغاثه نمود و من پناه می دهم به کسی که مرا صلوات زیاد بفرستد. پس من از خواب بیدار شدم، دیدم رنگ پدرم سفید شده و بدنش به حال اوّلی برگشته. این است از که از آن زمان به بعد من شب و روز به صلوات مداومت دارم. ▪️▪️💐🌺💐▪️▪️ @KanaleDastan
🌹حکایات عبرت آموز🌹 بزرگی میگفت: چندین سال قبل در محله ما یک گاریچی بود، که نفت می‌آورد و به او عمو نفتی میگفتیم. یک روز مرا دید و گفت: سلام؛ ببخشید خانه‌یتان را گازکشی کرده اید؟! گفتم: بله! . گفت: فهمیدم؛ چون سلامهایت تغییر کرده است! من تعجب کردم، گفتم: یعنی چه؟! گفت: قبل از اینکه خانه‌ات گازکشی شود، خوب مرا تحویل میگرفتی، حالم را می‌پرسیدی. همه اهل محل همین طور بودند؛ هرکس خانه اش گازکشی می‌شود، دیگر سلام علیک او تغییر می کند! . از آن لحظه فهمیدم سی سال است سلامم به جای این که بوی انسانیت و اخلاقیات بدهد بوی نفت میداده است! سی سال او را با اخلاق خوب تحویل گرفتم؛ خیال می‌کردم اخلاقم خوب است! ولی حالا که خانه را گازکشی کرده‌ام ناخودآگاه نوع سلام کردنم عوض شده است! . خوب است تمام امورمان برای خدا باشد و سلام‌ها و برخوردهایمان در زندگی بوی نیاز ندهد! ▪️▪️🥗🌺🥗▪️▪️ @KanaleDastan
❤️حکایات عبرت آموز❤️ داستان پیرزن بنی اسراییل که همنشین حضرت موسی (ع) شد ...! 🎙 ✍روزی مردی به محضر پیامبر(ص) مشرف شد و بعد از عرض سلام و اعلام مسلمانی، اظهار داشت: ـ ای رسول خدا، آیا مرا می شناسی؟ ـ تو کیستی؟ ـ من صاحب همان خانه ای هستم که شما قبل از رسالت در فلان روز آنجا میهمان شدی و در گرامیداشت و میزبانی از شما کم نگذاشتم. ـ خوش آمدی، حاجت خویش بازگو [تا با برآوردن آن، پاسخ احسانت را به نیکی دهم.] ـ از محضر شما دویست گوسفند می خواهم با چوپانی که آنان را بچراند. رسول خدا امر فرمود تقاضایش را برآورده کردند؛ بعد به اصحابش فرمود: ـ چه می شد این مرد مانند پیرزن بنی اسرائیلی تقاضا می کرد ...؟! ☝️ ▪️▪️🥗🌺🥗▪️▪️ @KanaleDastan
◍⃟🌴◍⃟🌴    ❤️ ❤️حکایات عبرت آموز❤️ 📚🌹 👈 *داستان پسری که میخواست از شر مادر خلاص شود*: روایت شده بود که پسری بود که می خواست از شر مادر پیر خود خلاص شود ، بنابراین او را بر دوش خود گرفت و او را به کوهی برد تا در آنجا بمیرد و در راه خود از میان جنگل ها و درختان در جاده های درخشان عبور کرد و مادرش بر روی شانه خود شاخه ها و برگ های درختان را برید و آنها را به جاده انداخت! 🌺 🌸 پسر مادر خود را در کوه رها کرد و شروع به بازگشت به تنهایی کرد ، اما با حیرت و تحیر ایستاد و فهمید که راه خود را گم کرده است. مادرش او را با مهربانی و دلسوزی صدا كرد و به او گفت: "ای پسرم ، از ترس اینكه در بازگشت راهت را گم نكنی ، من شاخه ها و برگ ها را در راه می انداختم تا در مسیر برگشت مسیرهای آنها را دنبال كنی و به سلامت بر گردی!... 🌺 🌸 پسرم در امان خدا باش. "اشک در چشمان پسر جاری شد و او به خود بازگشت و مادر خود را به خانه با احترام برد. 🌹👈شگفت آور است که پسرش به مرگ او فکر می کند در حالیکه او به سلامتی او فکر می کند. او همیشه مادر است. با قلب دوست داشتنی خود ، چه مهربانی بزرگی است 🌺 🌸 مادرجان گلم تو تاج سری ▪️▪️❤️🌺❤️▪️▪️ ‌‌‌‌‌ ‎ @KanaleDastan
💫📚حکایت ومطالب پندانه وحکیمانه📜💫 https://eitaa.com/joinchat/251396293C8e5d2dd667 ✨حکایت زیبا و خواندنی📜✨ ✨💎✍🏻در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند مرد عارفی از کوچه ای می گذشت غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است . به او گفت چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی ؟ جواب داد که من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا می دهد پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟ آن مرد عارف که از عرفای بزرگ ایران بود گفت: از خودم شرم کردم که غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم.✨ ✨🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂✨
✨🍂داستان پند آموز📜✨ ✨💎✍🏻زنی شوهرش می‌میرد، برای اينكه خدمتی به شوهر كرده باشد، شبهای جمعه غذایی تدارک می‌دید و به وسيله فرزند يتيم خود به خانه فقرا می فرستاد طفل بيچاره با اينكه گرسنه بود، غذا را از مادر می گرفت و به فقرا میرساند و خود با شكم گرسنه به خانه بر می گشت و می خوابيد. تا اينكه شبی كاسه صبرش لبريز شد و در راه غذا را خودش خورد و با شكم سير به خانه برگشت و آسوده خوابيد. آن شب، زن شوهر خود را در خواب ديد كه به او میگفت: تنها غذای امشب به من رسيد! زن از خواب بيدار شد و با كمال شگفتی از فرزندش پرسيد شبهای جمعه گذشته و ديشب غذا را كجا می بردی و به كی میدادی؟ من ديشب پدرت را خواب ديدم كه می‌گفت تنها غذای ديشب به او رسيده است. طفل راستش را گفت كه شبهای جمعه غذا را به خانه فقرا می بردم، ولی ديشب چون زياد گرسنه بودم، خودم خوردم و آسوده خوابيدم. زن دانست بهترين خدمت به شوهر اين است كه يتيم او را سير نگهدارد. از امام صادق (علیه السلام) پرسیدند: آیا صدقه دادن به فقیرانى كه بر در خانه‌ها می‌آیند بهتر است یا به خویشاوندان؟ آن حضرت فرمود: «نه، بهتر آن است كه صدقه را براى خویشان خود بفرستد، و این اجر و پاداش بیشترى دارد»✨ ◈•◈•◈•◈ 💫🍃🌸🕊زندگی بعد از مرگ🌙🕊🌸🍃💫 https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99 ✨ آیدی ادمین✨ @valayat 💫🍃🌸🕊زندگی بعدازمرگ(ارسال مطالب آزاد مذهبی) 🌙🕊🌸🍃✨ https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
❤️حکایات عبرت آموز❤️ بهلول بر جمعی وارد شد. یکی از او پرسید: کدامیک زین سه بر تو سخت‌تر می‌بود؟ کوربودن، کربودن یا لال‌بودن؟ بهلول گفت: از قضا من به هر سه دچارم و مرا خیالی نیست! جماعت پرسیدند: چگونه این‌چنینی؟ وانگهی کوری و کری و لالی هم‌زمان بسیار نامحتمل است! بهلول پاسخ چنین داد: آن هنگام که پایمال‌شدن حق خویش را ببینم و هیچ نکنم، ندای مظلومی که حقش ادا نشده را بشنوم و یاری نرسانم، و به خیال عافیت دم ز گفتن حتی کلامی فروبندم، هم کورم هم کر و هم لال! ‌‎‌‎@KanaleDastan
❤️حکایات عبرت آمور❤️ 📗 کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد. برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد  کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود. مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد. روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در مقابل حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد . نتیجه اخلاقی : مشکلات مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: اول اینکه: اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند، و دوم اینکه: از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود! ▪️▪️💐🌺💐▪️▪️ @KanaleDastan
💫📘داستان شب🌜🌜🌜💫 https://eitaa.com/joinchat/294125765C5e67be3e82 💫داستان شب🌙📖💫 ✨یک داستان جالب ... مسلمان کیست؟📖⁉️✨ ✨✍🏻جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت: بین شما کسی هست که مسلمان باشد؟ همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت: آری من مسلمانم. جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ، پیرمرد به دنبال جوان به راه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که می‌خواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد . پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد. جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید : آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟ افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را به قتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند . پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت : چرا نگاه می‌کنید ، به (( عیسی مسیح )) قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمی‌شود🌟💫 💫🌜🌟🌜🌟🌜📖🌛🌟🌛🌟🌛💫
💫رمــان خــانــه📙داسـتـان ورمــان تـــأثــیـــرگــذار2️⃣📚💫 https://eitaa.com/joinchat/587006172Cfae975667a ✨✨🌷💙🌷رمـــان خـــانــه 2⃣📚🌷💙🌷✨ ✨📖✨ ✨⬅️۲۸✨ زمان مثل برق و باد گذشت و من برای مصاحبه ی دانشگاه فرهنگیان رفتم و به خوبی تونستم ازش بر بیام.. پونزده روز بعد روز اعلام نتایج نهایی کنکور رسید ، استرس داشتم و مامانم تسبیح به دست واسم دعا میکرد منصور با پیاماش بهم امیدواری میداد سایت کند بود و هرکاری میکرد وارد سایت نمیشد هرلحظه منتظر بودم تا منصور خبر بده ، به مامانم گفته بودم که اطلاعات و به دوستم دادم تا نتیجه رو بگیره ،بابا آروم روی تشک نشسته بود و نگاهمون میکرد ، یاد آزار و اذیتاش عذابم میداد اما اون ته ته های دلم دوستش داشتم و دلم برای آغوشش پرمیکشید مخصوصا توی این استرسی که داشتم ، اما من انقدر روحیه م خشک و سرد شد که توانایی اینکه برم و بغلش کنم و نداشتم ، صدای پیامک گوشی ساده یی که چندین سال باهاش سر کردم من و به خودم آورد پیام از طرف منصور بود نوشته بود : همونی که میخاستی شد همون شهر و رشته یی که خاستی شد ... از ته وجودم خوشحال شدم و ذوق کردم رشته ی آموزگاری دانشگاه فرهنگیان قبول شدم سر از پا نمیشناختم به مامان گفتم و بابا هم که شنید هردوشون خوشحال شدن و ذوق کردن که اون چیزی شد که دلم میخاست... مامانم به خواهرا زنگ زد و همه از خوشحالی دوباره دور هم جمع شدیم و تبریک میگفتن آجی میگفت : دیگه خوبه واسه خودت حقوق داری میتونی پس انداز کنی میتونی هرکاری میخای انجام بدی ... منصور موافق این شهر و این رشته نبود و میگفت باید هرچی شده اصفهان قبول بشی که نزدیک باشی اما من میخاستم به دورترین شهری که میتونم برم تا مثل شیوا برای خودم آرامش داشته باشم و اینکه من حقوق داشتم خودش یکی از بهترین اتفاقای زندگیم بود ، انگاری خدا بالاخره من و دید .. زمان گذشت و زمان رفتن به دانشگاه و ثبت نام بود ، قبل از رفتن بابا برای بار دوم سرم و بوسید و گفت : خیلی مراقب خودت باش دختر بابا ، با آوردن اسم دختر بابا اشک تو چشام جمع شد چند سال منتظر همچین حرفایی بودم و نشنیدم فقط گفتم باشه و رفتم دست مامانمو بوسیدم به نظرم مامانم هم بابا بود و هم مامانم ، مامانم قبل رفتن به داداشم گفت : اون چیزی که گفتیم و خریدی واسش؟ نگاهش کردم و گفتم :چی ؟ داداشم گفت وایسا الان میارمش ،رفت و از توی ماشین یه جعبه آورد که عکس یه گوشی بود لمسی و اندروید که همیشه دوست داشتم داشته باشم ، مامانم گفت :بابات پول داد گفت واست بخریم که راحت بتونیم باهات درتماس باشیم ‌... از خوشحالی گریه م گرفت نه واسه ی کادو ، بخاطر اینکه این اولین کادوی پدرم بود که به من میداد و این دانشگاه رفتن چقدر شیرین شد برای من شیرین ترشده بود... 🌈⃟🏡📚📙https://eitaa.com/joinchat/587006172Cfae975667a
♣️🌺♣️ ❤️حکایات عبرت آموز❤️ 🌷📝سفارش عجیب علامه امینی به فرزندش پس از مرگ محمدهادی امینی فرزند علامه امینی می‌نویسد: پس از گذشت چهار سال از فوت پدر، در شب جمعه‌ای قبل از اذان صبح، پدرم را در خواب دیدم،‌او بسیار شاداب و خرسند بود، جلو رفتم و پس از سلام و دست‌بوسی گفتم: پدر جان! در آنجا چه عاملی باعث سعادت و نجات شما شد؟ پدرم گفت: چه می‌گویی؟ دوباره عرض کردم:آقاجان! در آنجا که اقامت دارید، کدام یک از اعمالتان موجب نجات شما شد؟ کتاب الغدیر یا سایر تألیفات شما یا تأسیس بنیاد و کتابخانه امیرالمؤمنین(ع)؟! او اندک تأملی کرد و سپس فرمود: فقط زیارت اباعبدالله الحسین(ع)! عرض کردم: شما می‌دانید اکنون روابط ایران و عراق تیره شده و راه کربلا بسته است، برای زیارت چه کنیم؟ فرمود: در مجالس و محافلی که جهت عزاداری امام حسین(ع) بر پا می‌شود، شرکت کنید تا ثواب زیارت امام حسین(ع) را به شما بدهند. سپس فرمود: پسرجان! در گذشته بارها به تو یادآور شدم و اکنون نیز توصیه می‌کنم که زیارت عاشورا را به هیچ عنوان ترک مکن، زیارت عاشورا بخوان و آن را وظیفه خودت بدان، این زیارت دارای آثار، برکات و فواید بسیاری است که موجب نجات و سعادتمندی تو در دنیا و آخرت می‌شود. ▪️▪️💐🌺💐▪️▪️ @KanaleDastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫🌟🌙🌟🌙🌟🌙 💫🌟🌙🌟🌙 💫🌟🌙 💫🌙 🌙 ✨﷽✨ 💫🌃🤲🏻نمازشب🤲🏻🌌💫 https://eitaa.com/joinchat/2333081799C138ca798c2 ✨🔶️فلسفه نمازشب و آثار شگفت انگیز آن🌙🤲🏻✨ ✨🔸️از امام صادق علیه السلام مروی است که آن بزرگوار فرمودند: ملازم نمازشب باشید. چه آن که سنت پیامبر شما، روش صالحان و شایستگان پیش از شما است و درد (و ناتوانی و بیماری) را از پیکر شما دور میکند. 🌸و نیز فرمودند: نمازشب چهره را نورانی می کند و بوی بدن را پاکیزه و معطر می سازد و باعث جلب روزی می شود.✨ ☆💐•┈┈••••✾•🕊📿🤲🏻📿🕊•✾•••┈┈•💐☆ ✨🍃برای فردایت 💥مسیری "روشن" و 🌸"زیبا" آرزو میڪنم 🍂آنچنان ڪه به اشتباه 🍃به ڪسی "اعتماد" 🍃و تڪیه نڪنی ، 🕊"جز خدا " 🦋اوست ڪه عاشقانه ❤️دوستمان دارد...♡✨ 💫شـــ🌙ــــبــ🌟ــــتـــون آرا🦋م 💫 💫🌌🌠هر شب یک پیام شبانگاهی🌠🌌💫 🌟🌙https://eitaa.com/joinchat/4155834555C21d78843f4 ╰┅┅┅❀🍃🌼🍃❀┅┅┅╯ 🌙 💫🌙 💫🌟🌙 💫🌟🌙🌟🌙 💫🌟🌙🌟🌙🌟🌙
❤️حکایات عبرت آموز❤️ 📘حکایتی بسیار زیبا و خواندنی گویند شیخ ابو سعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت کعبه برود. با كاروانی همراه شد و چون توانایی پرداخت برای مركبی نداشت، پیاده سفر كرده و خدمت دیگران می كرد. تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع آوری هیزم به اطراف رفت. زیر درختی، مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید و از احوال وی جویا شد. دریافت كه از خجالت اهل و عیال در عدم كسب روزی به اینجا پناه آورده است و هفته ای است كه خود و خانواده اش در گرسنگی به سر برده اند. شیخ چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو. مرد بینوا گفت: مرا رضایت نیست تو در سفر حج در حرج باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم. شیخ گفت حج من، تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف كنم به ز آنكه هفتاد بار زیارت آن بنا كنم.. ▪️▪️💐🌺💐▪️▪️ @KanaleDastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 ✨🍃🌼🍃🌼🍃🌼 ✨🍃🌼🍃🌼 ✨﷽✨ ✨🍃🌼 ✨🌼 💫🌹ختم صلوات دسته جمعی🌹💫 https://eitaa.com/joinchat/3742564552Ce9d02c9bb7 ✨🌼سلام✋🏻✨ ✨☀️صبحتون معطر به ذکرصلوات برمحمدوآل محمد(صلی الله علیه و آله وسلم)🌷✨ 🍃🌼 اللَّـهُمَّ 🌼🍃 🍃🌷 صَلِّ 🌷🍃 🍃🌼 عَلَى 🌼🍃 🍃🌷 مُحَمَّد 🌷🍃 🍃🌼و آلِ 🌼🍃 🍃🌷 مُحَمَّد 🌷🍃 🍃🌼وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌼🍃 ✨به رسم ادب هرصبح:🌤✨ ✨✋🏻 السلام علی رسول الله وآل رسول الله❤️ ✨✋🏻السلام علیک یااباعبدالله الحسین❤️ ✨✋🏻السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا❤️ ✨✋🏻السلام علیک یابقیة الله فی ارضه(عجل ﷲتعالی)❤️ ✨✋🏻السلام علیکم جمیعاو رحمت الله و برکاته..💚 🍂و لعن الله علی اعدائهم اجمعین...🔥✨ ☆🌼༺༽ـــــــــ🌤ــــــــــ༼༻🌼☆ ✨🦋خداوندا🤲🏻 🌸شروع سخن نامِ توست 🍃وجودم به هر لحظه آرامِ توست ❤️دل از نام و یادت بگیرد قرار 🦋خوشم چونکه باشی مرا درکنار 🌸الـــهی به امیـــدتو🤲🏻✨ ✨🌼سلام صبح بخیر✋🏻🌤✨ 💫💌🌤ارسال روزانه پیام صبحگاهی🌤💌💫 🌤https://eitaa.com/joinchat/4153016507Cae85e74751 ╰┅┅┅❀🍃🌼🍃❀┅┅┅╯ ✨🌼 ✨🍃🌼 ✨🍃🌼🍃🌼 ✨🍃🌼🍃🌼🍃🌼 ✨🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
💫🌟🌟🌟🌟🌟🌙 💫🌟🌟🌟🌟🌙 💫🌟🌟🌟🌙 💫🌟🌟🌙 ✨﷽✨ 💫🌟🌙 💫🌙 🌙 💫🌹🌠حضرت محمد{صلی ﷲعلیه وآله وسلم}🌹🌠💫 https://eitaa.com/joinchat/1931804898Cf1002c221b ✨﷽✨ 🔴قابل تامل ✨🦋پيامبرازشيطان سؤال كردكه ای لعنت شده همنشينت كيست؟ 👹شيطان گفت:رباخوار 🦋فرمود:دوستت كيست؟ 👹شيطان گفت:زناكار 🦋فرمود:همنشين صميميت كيست؟ 👹شيطان گفت:افرادمست وشرابخوار 🦋پيامبرفرمود:مهمانت كيست؟ 👹شيطان گفت:دزدوسارق 🦋پيامبر فرمود:كه پيامبرت كيست؟ 👹شيطان گفت:شخص ساحروسحركننده 🦋پيامبرفرمود: نورچشمی توكيست؟ 👹شيطان گفت: كسی كه قسم به طلاق خورد. 🦋پيامبر فرمود:كه حبيب ودوستدارت كيست؟ 👹شيطان گفت كسيكه تارك نمازجمعه باشد. 🦋پيامبر فرمود: چه چيزی كمرتوراخوردميكند؟ 👹شيطان گفت:كه مجاهدفی سبيل ا... 🦋پيامبر فرمود:چه چیزجسمت راضعيف ميكند؟ 👹شيطان گفت:توبه، توبه كننده 🦋پیامبرفرمود:چه چيزجگرتوراميسوزاند؟ 👹شيطان گفت:زيادی استغفاردرشب وروز 🦋پيامبرفرمود:چه چيزی چهره ات راخوارميكند؟ 👹شيطان گفت:صدقه پنهانی ومخفی✨ ▒••✾🍃🕌🍃✾••▒🕊▒••✾🍃🕌🍃✾••▒ ✨⭐️ الهی که 🍂هیچ وقت غم نبینید 💫ونورخداهمیشه 🌸زینت بخش زندگیتون باشه 🦋آرزومیکنم وجودتون 🍃پرشه ازعشق به خـــدا❤️ 🍃پرشه ازخوشبختی 🍃وپرشه ازخیروبرکت الهی✨ ❤️🌙ـبــتــ🌟ــون_پــ🍃ــرازعــطــ🌸ـــرخـــ🦋ـــدا❤️ 💫🌌🌠هر شب یک پیام شبانگاهی🌠🌌💫 https://eitaa.com/joinchat/4155834555C21d78843f4 ╰┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅╯ 🌙 💫🌙 💫🌟🌙 💫🌟🌟🌙 💫🌟🌟🌟🌙 💫🌟🌟🌟🌟🌙 💫🌟🌟🌟🌟🌟🌙
✨﷽✨ 💫🌠🕌ســه شــنــبــه مــهـدوی🕌🌠💫 https://eitaa.com/joinchat/1623326925C4835f1c1f5 ✨☘🌼اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان عج‌و‌باب‌الحوائج🌼☘✨ ✨🍃🌸السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان🌸🍃✨ ✨🍃🌺اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.🌺✨ ✨💚اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجِّل فرجهم💚✨ 💖🍃💖🍃💖✨ 💠💎💠💎💠💎💠💎💠 ✨🌤السلام‌علیک‌یااباصالح‌المهدے‌‌﴾✋🏻♥️✨ ✨🌼مولایـم🌱 🌤آمدنتــ زیباتر از بارش باران 🍂نیاز تشنگانیستــ 🍃به وسعت همه انسانـها 🌹شکوفه های باغ امید 🤲🏻دستانمان را 🌼پر از گلبرگهای سپید اشتیاق کرده اند 🍃تا که شایـد 🌼نام عزیز تو در واژه واژه ی این طلبــ 🌼امیدی باشد 🍃به صبر 🍃صبری که خواندن دعای عهد 🍃بر دل هر منتظری می نشاند 🤲🏻و دعای ✨🌤🌼🌼✨ 🤲🏻را در قنوتمان جاری میکند ♥️ ♡🌹════‌‌‌‌༻‌♥️༺‌‌‌════🌹♡ ✨🌤🌼خوشرنگ ترین صبح دنیا را 🍃با لحظه‌هایی پر از خوشی 🦋براتون آرزو میکنم 🤲🏻ان شاءالله 🦋مهر، شادی، عشق 🌸محبت و سلامتى 🍃همنشین دائمی‌تون باشه سلام✋🏻✨ ✨🌤صبح‌تون شاد و زیبا🌹✨ 💫💌🌤ارسال روزانه پیام صبحگاهی🌤💌💫 https://eitaa.com/joinchat/4153016507Cae85e74751 ╰┅┅┅┅❀🍃🌼🍃❀┅┅┅┅╯
❤️حکایات عبرت آمور❤️ یکی از نزدیکان رجبعلی خیاط می‌گفت: ما با ایشان به قبرستان ابن‌بابویه رفته بودیم و قبر مادر من هم آنجا دفن بود. من سر قبر مادرم نرفتم. سر چند تا قبر فاتحه خواندیم. وقتی می‌خواستیم از قبرستان بیرون بیاییم، ایشان گفتند: که مادر شما اینجا دفن است؟ گفتم: بله. گفت: مادر شما در عالم برزخ داشت از شما گله می‌کرد. برگشتیم و سر قبر مادرم رفتیم. اگر کار خیری که می‌کنیم، به تعدادی از اموات هدیه کنیم آیا از ثواب آن کم می‌شود؟وخیر.اگر شما یک صلوات به کل اموات مؤمنین و مؤمنات هدیه کنید به خاطر کار ارزشمندی که شما کردید و همه را در نظر گرفتید و بخل نورزیدید، خدا ثوابش را به همه می‌دهد و از هیچ کس هم ثوابی کم نمی‌شود. 🎙 ▪️▪️💐🌺💐▪️▪️ @KanaleDastan
❤️حکایات عبرت آموز❤️ جالب و خواندنی استاد!. خریدار برای خرید طوطی به پرنده فروشی رفت. قیمت طوطی را سؤال کرد. فروشنده گفت ۵ میلیون تومان! خریدار گفت چه خبره!‌ چقدر گران! مگر این طوطی چه می‌کند! جواب شنید که او دیوان حافظ را از حفظ دارد! خریدار گفت خوب آن طوطی دیگر چقدر می‌ارزد؟ پاسخ شنید آن هم ده میلیون قیمت دارد، چون دیوان مولوی را حفظ کرده! خریدار که دیگر مأیوس شده بود از قیمت طوطی سوم سؤال کرد و پاسخ شنید ۲۰ میلیون تومان! سؤال کرد این یکی، دیگر چه هنری دارد؟ پاسخ شنید این طوطی هیچ هنری ندارد! فقط دو طوطی دیگر به او می‌گویند استاد!! حکایت بعضی افراد در روزگار ما ▪️▪️💐🌺▪️▪️▪️ @KanaleDastan
❤️حکایات عبرت آمور❤️ اهالي روستايي به دليل بي‌آبي تصميم گرفتند براي نزول باران، نماز استسقاء بخوانند. نزد روحاني روستا رفتند و از او خواستند تا زماني براي نماز باران مشخص نمايد. روحاني به آن‌ها گفت: روزي با پاي برهنه همه بيرون از آبادي همه حاضر شويد تا نماز باران بخوانيم. روزي كه تمام اهالي براي دعا و نماز در محل مقرر جمع شدند، روحاني نگاهی به جمعیت انداخت و جمعيت را رها كرده و به طرف خانه بازگشت. مردم متعجب دور او حلقه زدند كه پس چرا نماز باران نمي خواني؟ او به مردم گفت: چون در ميان شما فقط اين مرد جوان اعتقاد واقعي به خدا دارد و با توكل به او، به اينجا آمده و اشاره‌اي به مرد جوان، كه با چتر آمده بود، نمود. ▪️▪️💐🌺💐▪️▪️ ✍@KanaleDastan
❤️حکایات عبرت آموز❤️ ✍️سلیمان نبی (ع) در راه مور ضعیفی دید که دانۀ خود به زور می‌کشید. مور را در دست گرفت و به خانۀ خود آورد. صندوقی چوبی داشت که وسط آن را تراشید و مور را در آن خانه داد. به مور گفت: می‌خواهم یک‌سال میهمان من باشی و رنج کار و بار نبری، در یک‌سال چند حبه گندم تو را کفایت می‌کند؟ مور گفت: چهار حبه گندم با قدری آب، برای رفع گرسنگی یک‌سال من کافی است. حضرت سلیمان (ع) شش حبه گندم گذاشت و اتمام حجت کرد که یک‌سال بعد به دیدارش خواهد آمد و او را آزاد خواهد کرد. مور پذیرفت و سلیمان (ع) درب صندوق را بست. 🌍یک‌سال بعد سلیمان (ع) آمد و دید که مور از شش حبه گندم، سه حبۀ آن را خورده و سه حبۀ دیگر باقی مانده است. بر سر مور دادی کشید و گفت: ای مور! تو چه اندازه طمعِ دنیا داری که نخوردی؟ چرا دروغ گفتی که چهار حبه کفایتت می‌کند، ولی سه حبه خوردی؟ مور گفت: من دروغ نگفتم، من هر سال چهار حبه گندم می‌خورم، امسال هر چقدر خواستم در خوردنِ گندم راحت باشم، ترسیدم و با خود گفتم، ای مور! سلیمان خدا نیست که روزیِ تو را فراموش نکند، انسان است و ممکن است یادش برود و به جای یک‌سال بعد از دو سال درب زندانِ تو را باز کند تا رها شوی. او خدا نیست که همیشه زنده باشد، ممکن است بمیرد و تو هم با مرگ او از گرسنگی بمیری. ✨📖✨ قُل لَّوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذًا لَّأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنفَاقِ ۚ وَكَانَ الْإِنسَانُ قَتُورًا (100 - اسراء) ⚡️بگو: اگر شما مالک خزائن رحمت پروردگار من بودید. در آن صورت، (بخاطر تنگ‌نظرى) امساک مى‌کردید، مبادا انفاق، مایه تنگدستى شما شود، و انسان تنگ‌نظر است. 💢ای سلیمان‌! حال فهمیدم که خدا اگر روزیِ مخلوق را به دست مخلوق بسپارد، تا چه اندازه فکر و خیال و درد و غصه دارد و حتی از ترسش نمی‌تواند دست به غذا ببرد. ▪️▪️💐🌺💐▪️▪️ ✨@KanaleDastan