eitaa logo
داستانهای زیباو تأثیر گذار
142 دنبال‌کننده
120 عکس
12 ویدیو
0 فایل
داستانهای زیباو تأثیر گذار https://eitaa.com/joinchat/2162622656C7d14b265ef @KanaleDastan https://eitaa.com/KanaleDastan داستان های تربیتی داستان های بلند و کوتاه https://eitaa.com/joinchat/301006916Cad88331e14 ارتباط با ادمین؛ @valayat
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹حکایات عبرت آموز🌹 بزرگی میگفت: چندین سال قبل در محله ما یک گاریچی بود، که نفت می‌آورد و به او عمو نفتی میگفتیم. یک روز مرا دید و گفت: سلام؛ ببخشید خانه‌یتان را گازکشی کرده اید؟! گفتم: بله! . گفت: فهمیدم؛ چون سلامهایت تغییر کرده است! من تعجب کردم، گفتم: یعنی چه؟! گفت: قبل از اینکه خانه‌ات گازکشی شود، خوب مرا تحویل میگرفتی، حالم را می‌پرسیدی. همه اهل محل همین طور بودند؛ هرکس خانه اش گازکشی می‌شود، دیگر سلام علیک او تغییر می کند! . از آن لحظه فهمیدم سی سال است سلامم به جای این که بوی انسانیت و اخلاقیات بدهد بوی نفت میداده است! سی سال او را با اخلاق خوب تحویل گرفتم؛ خیال می‌کردم اخلاقم خوب است! ولی حالا که خانه را گازکشی کرده‌ام ناخودآگاه نوع سلام کردنم عوض شده است! . خوب است تمام امورمان برای خدا باشد و سلام‌ها و برخوردهایمان در زندگی بوی نیاز ندهد! ▪️▪️🥗🌺🥗▪️▪️ @KanaleDastan
❤️حکایات عبرت آموز❤️ داستان پیرزن بنی اسراییل که همنشین حضرت موسی (ع) شد ...! 🎙 ✍روزی مردی به محضر پیامبر(ص) مشرف شد و بعد از عرض سلام و اعلام مسلمانی، اظهار داشت: ـ ای رسول خدا، آیا مرا می شناسی؟ ـ تو کیستی؟ ـ من صاحب همان خانه ای هستم که شما قبل از رسالت در فلان روز آنجا میهمان شدی و در گرامیداشت و میزبانی از شما کم نگذاشتم. ـ خوش آمدی، حاجت خویش بازگو [تا با برآوردن آن، پاسخ احسانت را به نیکی دهم.] ـ از محضر شما دویست گوسفند می خواهم با چوپانی که آنان را بچراند. رسول خدا امر فرمود تقاضایش را برآورده کردند؛ بعد به اصحابش فرمود: ـ چه می شد این مرد مانند پیرزن بنی اسرائیلی تقاضا می کرد ...؟! ☝️ ▪️▪️🥗🌺🥗▪️▪️ @KanaleDastan
◍⃟🌴◍⃟🌴    ❤️ ❤️حکایات عبرت آموز❤️ 📚🌹 👈 *داستان پسری که میخواست از شر مادر خلاص شود*: روایت شده بود که پسری بود که می خواست از شر مادر پیر خود خلاص شود ، بنابراین او را بر دوش خود گرفت و او را به کوهی برد تا در آنجا بمیرد و در راه خود از میان جنگل ها و درختان در جاده های درخشان عبور کرد و مادرش بر روی شانه خود شاخه ها و برگ های درختان را برید و آنها را به جاده انداخت! 🌺 🌸 پسر مادر خود را در کوه رها کرد و شروع به بازگشت به تنهایی کرد ، اما با حیرت و تحیر ایستاد و فهمید که راه خود را گم کرده است. مادرش او را با مهربانی و دلسوزی صدا كرد و به او گفت: "ای پسرم ، از ترس اینكه در بازگشت راهت را گم نكنی ، من شاخه ها و برگ ها را در راه می انداختم تا در مسیر برگشت مسیرهای آنها را دنبال كنی و به سلامت بر گردی!... 🌺 🌸 پسرم در امان خدا باش. "اشک در چشمان پسر جاری شد و او به خود بازگشت و مادر خود را به خانه با احترام برد. 🌹👈شگفت آور است که پسرش به مرگ او فکر می کند در حالیکه او به سلامتی او فکر می کند. او همیشه مادر است. با قلب دوست داشتنی خود ، چه مهربانی بزرگی است 🌺 🌸 مادرجان گلم تو تاج سری ▪️▪️❤️🌺❤️▪️▪️ ‌‌‌‌‌ ‎ @KanaleDastan
💫📚حکایت ومطالب پندانه وحکیمانه📜💫 https://eitaa.com/joinchat/251396293C8e5d2dd667 ✨حکایت زیبا و خواندنی📜✨ ✨💎✍🏻در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند مرد عارفی از کوچه ای می گذشت غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است . به او گفت چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی ؟ جواب داد که من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا می دهد پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟ آن مرد عارف که از عرفای بزرگ ایران بود گفت: از خودم شرم کردم که غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم.✨ ✨🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂✨
✨🍂داستان پند آموز📜✨ ✨💎✍🏻زنی شوهرش می‌میرد، برای اينكه خدمتی به شوهر كرده باشد، شبهای جمعه غذایی تدارک می‌دید و به وسيله فرزند يتيم خود به خانه فقرا می فرستاد طفل بيچاره با اينكه گرسنه بود، غذا را از مادر می گرفت و به فقرا میرساند و خود با شكم گرسنه به خانه بر می گشت و می خوابيد. تا اينكه شبی كاسه صبرش لبريز شد و در راه غذا را خودش خورد و با شكم سير به خانه برگشت و آسوده خوابيد. آن شب، زن شوهر خود را در خواب ديد كه به او میگفت: تنها غذای امشب به من رسيد! زن از خواب بيدار شد و با كمال شگفتی از فرزندش پرسيد شبهای جمعه گذشته و ديشب غذا را كجا می بردی و به كی میدادی؟ من ديشب پدرت را خواب ديدم كه می‌گفت تنها غذای ديشب به او رسيده است. طفل راستش را گفت كه شبهای جمعه غذا را به خانه فقرا می بردم، ولی ديشب چون زياد گرسنه بودم، خودم خوردم و آسوده خوابيدم. زن دانست بهترين خدمت به شوهر اين است كه يتيم او را سير نگهدارد. از امام صادق (علیه السلام) پرسیدند: آیا صدقه دادن به فقیرانى كه بر در خانه‌ها می‌آیند بهتر است یا به خویشاوندان؟ آن حضرت فرمود: «نه، بهتر آن است كه صدقه را براى خویشان خود بفرستد، و این اجر و پاداش بیشترى دارد»✨ ◈•◈•◈•◈ 💫🍃🌸🕊زندگی بعد از مرگ🌙🕊🌸🍃💫 https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99 ✨ آیدی ادمین✨ @valayat 💫🍃🌸🕊زندگی بعدازمرگ(ارسال مطالب آزاد مذهبی) 🌙🕊🌸🍃✨ https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
❤️حکایات عبرت آموز❤️ بهلول بر جمعی وارد شد. یکی از او پرسید: کدامیک زین سه بر تو سخت‌تر می‌بود؟ کوربودن، کربودن یا لال‌بودن؟ بهلول گفت: از قضا من به هر سه دچارم و مرا خیالی نیست! جماعت پرسیدند: چگونه این‌چنینی؟ وانگهی کوری و کری و لالی هم‌زمان بسیار نامحتمل است! بهلول پاسخ چنین داد: آن هنگام که پایمال‌شدن حق خویش را ببینم و هیچ نکنم، ندای مظلومی که حقش ادا نشده را بشنوم و یاری نرسانم، و به خیال عافیت دم ز گفتن حتی کلامی فروبندم، هم کورم هم کر و هم لال! ‌‎‌‎@KanaleDastan
❤️حکایات عبرت آمور❤️ 📗 کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد. برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد  کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود. مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد. روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در مقابل حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد . نتیجه اخلاقی : مشکلات مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: اول اینکه: اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند، و دوم اینکه: از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود! ▪️▪️💐🌺💐▪️▪️ @KanaleDastan
💫📘داستان شب🌜🌜🌜💫 https://eitaa.com/joinchat/294125765C5e67be3e82 💫داستان شب🌙📖💫 ✨یک داستان جالب ... مسلمان کیست؟📖⁉️✨ ✨✍🏻جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت: بین شما کسی هست که مسلمان باشد؟ همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت: آری من مسلمانم. جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ، پیرمرد به دنبال جوان به راه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که می‌خواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد . پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد. جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید : آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟ افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را به قتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند . پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت : چرا نگاه می‌کنید ، به (( عیسی مسیح )) قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمی‌شود🌟💫 💫🌜🌟🌜🌟🌜📖🌛🌟🌛🌟🌛💫
💫رمــان خــانــه📙داسـتـان ورمــان تـــأثــیـــرگــذار2️⃣📚💫 https://eitaa.com/joinchat/587006172Cfae975667a ✨✨🌷💙🌷رمـــان خـــانــه 2⃣📚🌷💙🌷✨ ✨📖✨ ✨⬅️۲۸✨ زمان مثل برق و باد گذشت و من برای مصاحبه ی دانشگاه فرهنگیان رفتم و به خوبی تونستم ازش بر بیام.. پونزده روز بعد روز اعلام نتایج نهایی کنکور رسید ، استرس داشتم و مامانم تسبیح به دست واسم دعا میکرد منصور با پیاماش بهم امیدواری میداد سایت کند بود و هرکاری میکرد وارد سایت نمیشد هرلحظه منتظر بودم تا منصور خبر بده ، به مامانم گفته بودم که اطلاعات و به دوستم دادم تا نتیجه رو بگیره ،بابا آروم روی تشک نشسته بود و نگاهمون میکرد ، یاد آزار و اذیتاش عذابم میداد اما اون ته ته های دلم دوستش داشتم و دلم برای آغوشش پرمیکشید مخصوصا توی این استرسی که داشتم ، اما من انقدر روحیه م خشک و سرد شد که توانایی اینکه برم و بغلش کنم و نداشتم ، صدای پیامک گوشی ساده یی که چندین سال باهاش سر کردم من و به خودم آورد پیام از طرف منصور بود نوشته بود : همونی که میخاستی شد همون شهر و رشته یی که خاستی شد ... از ته وجودم خوشحال شدم و ذوق کردم رشته ی آموزگاری دانشگاه فرهنگیان قبول شدم سر از پا نمیشناختم به مامان گفتم و بابا هم که شنید هردوشون خوشحال شدن و ذوق کردن که اون چیزی شد که دلم میخاست... مامانم به خواهرا زنگ زد و همه از خوشحالی دوباره دور هم جمع شدیم و تبریک میگفتن آجی میگفت : دیگه خوبه واسه خودت حقوق داری میتونی پس انداز کنی میتونی هرکاری میخای انجام بدی ... منصور موافق این شهر و این رشته نبود و میگفت باید هرچی شده اصفهان قبول بشی که نزدیک باشی اما من میخاستم به دورترین شهری که میتونم برم تا مثل شیوا برای خودم آرامش داشته باشم و اینکه من حقوق داشتم خودش یکی از بهترین اتفاقای زندگیم بود ، انگاری خدا بالاخره من و دید .. زمان گذشت و زمان رفتن به دانشگاه و ثبت نام بود ، قبل از رفتن بابا برای بار دوم سرم و بوسید و گفت : خیلی مراقب خودت باش دختر بابا ، با آوردن اسم دختر بابا اشک تو چشام جمع شد چند سال منتظر همچین حرفایی بودم و نشنیدم فقط گفتم باشه و رفتم دست مامانمو بوسیدم به نظرم مامانم هم بابا بود و هم مامانم ، مامانم قبل رفتن به داداشم گفت : اون چیزی که گفتیم و خریدی واسش؟ نگاهش کردم و گفتم :چی ؟ داداشم گفت وایسا الان میارمش ،رفت و از توی ماشین یه جعبه آورد که عکس یه گوشی بود لمسی و اندروید که همیشه دوست داشتم داشته باشم ، مامانم گفت :بابات پول داد گفت واست بخریم که راحت بتونیم باهات درتماس باشیم ‌... از خوشحالی گریه م گرفت نه واسه ی کادو ، بخاطر اینکه این اولین کادوی پدرم بود که به من میداد و این دانشگاه رفتن چقدر شیرین شد برای من شیرین ترشده بود... 🌈⃟🏡📚📙https://eitaa.com/joinchat/587006172Cfae975667a
♣️🌺♣️ ❤️حکایات عبرت آموز❤️ 🌷📝سفارش عجیب علامه امینی به فرزندش پس از مرگ محمدهادی امینی فرزند علامه امینی می‌نویسد: پس از گذشت چهار سال از فوت پدر، در شب جمعه‌ای قبل از اذان صبح، پدرم را در خواب دیدم،‌او بسیار شاداب و خرسند بود، جلو رفتم و پس از سلام و دست‌بوسی گفتم: پدر جان! در آنجا چه عاملی باعث سعادت و نجات شما شد؟ پدرم گفت: چه می‌گویی؟ دوباره عرض کردم:آقاجان! در آنجا که اقامت دارید، کدام یک از اعمالتان موجب نجات شما شد؟ کتاب الغدیر یا سایر تألیفات شما یا تأسیس بنیاد و کتابخانه امیرالمؤمنین(ع)؟! او اندک تأملی کرد و سپس فرمود: فقط زیارت اباعبدالله الحسین(ع)! عرض کردم: شما می‌دانید اکنون روابط ایران و عراق تیره شده و راه کربلا بسته است، برای زیارت چه کنیم؟ فرمود: در مجالس و محافلی که جهت عزاداری امام حسین(ع) بر پا می‌شود، شرکت کنید تا ثواب زیارت امام حسین(ع) را به شما بدهند. سپس فرمود: پسرجان! در گذشته بارها به تو یادآور شدم و اکنون نیز توصیه می‌کنم که زیارت عاشورا را به هیچ عنوان ترک مکن، زیارت عاشورا بخوان و آن را وظیفه خودت بدان، این زیارت دارای آثار، برکات و فواید بسیاری است که موجب نجات و سعادتمندی تو در دنیا و آخرت می‌شود. ▪️▪️💐🌺💐▪️▪️ @KanaleDastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫🌟🌙🌟🌙🌟🌙 💫🌟🌙🌟🌙 💫🌟🌙 💫🌙 🌙 ✨﷽✨ 💫🌃🤲🏻نمازشب🤲🏻🌌💫 https://eitaa.com/joinchat/2333081799C138ca798c2 ✨🔶️فلسفه نمازشب و آثار شگفت انگیز آن🌙🤲🏻✨ ✨🔸️از امام صادق علیه السلام مروی است که آن بزرگوار فرمودند: ملازم نمازشب باشید. چه آن که سنت پیامبر شما، روش صالحان و شایستگان پیش از شما است و درد (و ناتوانی و بیماری) را از پیکر شما دور میکند. 🌸و نیز فرمودند: نمازشب چهره را نورانی می کند و بوی بدن را پاکیزه و معطر می سازد و باعث جلب روزی می شود.✨ ☆💐•┈┈••••✾•🕊📿🤲🏻📿🕊•✾•••┈┈•💐☆ ✨🍃برای فردایت 💥مسیری "روشن" و 🌸"زیبا" آرزو میڪنم 🍂آنچنان ڪه به اشتباه 🍃به ڪسی "اعتماد" 🍃و تڪیه نڪنی ، 🕊"جز خدا " 🦋اوست ڪه عاشقانه ❤️دوستمان دارد...♡✨ 💫شـــ🌙ــــبــ🌟ــــتـــون آرا🦋م 💫 💫🌌🌠هر شب یک پیام شبانگاهی🌠🌌💫 🌟🌙https://eitaa.com/joinchat/4155834555C21d78843f4 ╰┅┅┅❀🍃🌼🍃❀┅┅┅╯ 🌙 💫🌙 💫🌟🌙 💫🌟🌙🌟🌙 💫🌟🌙🌟🌙🌟🌙
❤️حکایات عبرت آموز❤️ 📘حکایتی بسیار زیبا و خواندنی گویند شیخ ابو سعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت کعبه برود. با كاروانی همراه شد و چون توانایی پرداخت برای مركبی نداشت، پیاده سفر كرده و خدمت دیگران می كرد. تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع آوری هیزم به اطراف رفت. زیر درختی، مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید و از احوال وی جویا شد. دریافت كه از خجالت اهل و عیال در عدم كسب روزی به اینجا پناه آورده است و هفته ای است كه خود و خانواده اش در گرسنگی به سر برده اند. شیخ چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو. مرد بینوا گفت: مرا رضایت نیست تو در سفر حج در حرج باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم. شیخ گفت حج من، تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف كنم به ز آنكه هفتاد بار زیارت آن بنا كنم.. ▪️▪️💐🌺💐▪️▪️ @KanaleDastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 ✨🍃🌼🍃🌼🍃🌼 ✨🍃🌼🍃🌼 ✨﷽✨ ✨🍃🌼 ✨🌼 💫🌹ختم صلوات دسته جمعی🌹💫 https://eitaa.com/joinchat/3742564552Ce9d02c9bb7 ✨🌼سلام✋🏻✨ ✨☀️صبحتون معطر به ذکرصلوات برمحمدوآل محمد(صلی الله علیه و آله وسلم)🌷✨ 🍃🌼 اللَّـهُمَّ 🌼🍃 🍃🌷 صَلِّ 🌷🍃 🍃🌼 عَلَى 🌼🍃 🍃🌷 مُحَمَّد 🌷🍃 🍃🌼و آلِ 🌼🍃 🍃🌷 مُحَمَّد 🌷🍃 🍃🌼وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌼🍃 ✨به رسم ادب هرصبح:🌤✨ ✨✋🏻 السلام علی رسول الله وآل رسول الله❤️ ✨✋🏻السلام علیک یااباعبدالله الحسین❤️ ✨✋🏻السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا❤️ ✨✋🏻السلام علیک یابقیة الله فی ارضه(عجل ﷲتعالی)❤️ ✨✋🏻السلام علیکم جمیعاو رحمت الله و برکاته..💚 🍂و لعن الله علی اعدائهم اجمعین...🔥✨ ☆🌼༺༽ـــــــــ🌤ــــــــــ༼༻🌼☆ ✨🦋خداوندا🤲🏻 🌸شروع سخن نامِ توست 🍃وجودم به هر لحظه آرامِ توست ❤️دل از نام و یادت بگیرد قرار 🦋خوشم چونکه باشی مرا درکنار 🌸الـــهی به امیـــدتو🤲🏻✨ ✨🌼سلام صبح بخیر✋🏻🌤✨ 💫💌🌤ارسال روزانه پیام صبحگاهی🌤💌💫 🌤https://eitaa.com/joinchat/4153016507Cae85e74751 ╰┅┅┅❀🍃🌼🍃❀┅┅┅╯ ✨🌼 ✨🍃🌼 ✨🍃🌼🍃🌼 ✨🍃🌼🍃🌼🍃🌼 ✨🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
💫🌟🌟🌟🌟🌟🌙 💫🌟🌟🌟🌟🌙 💫🌟🌟🌟🌙 💫🌟🌟🌙 ✨﷽✨ 💫🌟🌙 💫🌙 🌙 💫🌹🌠حضرت محمد{صلی ﷲعلیه وآله وسلم}🌹🌠💫 https://eitaa.com/joinchat/1931804898Cf1002c221b ✨﷽✨ 🔴قابل تامل ✨🦋پيامبرازشيطان سؤال كردكه ای لعنت شده همنشينت كيست؟ 👹شيطان گفت:رباخوار 🦋فرمود:دوستت كيست؟ 👹شيطان گفت:زناكار 🦋فرمود:همنشين صميميت كيست؟ 👹شيطان گفت:افرادمست وشرابخوار 🦋پيامبرفرمود:مهمانت كيست؟ 👹شيطان گفت:دزدوسارق 🦋پيامبر فرمود:كه پيامبرت كيست؟ 👹شيطان گفت:شخص ساحروسحركننده 🦋پيامبرفرمود: نورچشمی توكيست؟ 👹شيطان گفت: كسی كه قسم به طلاق خورد. 🦋پيامبر فرمود:كه حبيب ودوستدارت كيست؟ 👹شيطان گفت كسيكه تارك نمازجمعه باشد. 🦋پيامبر فرمود: چه چيزی كمرتوراخوردميكند؟ 👹شيطان گفت:كه مجاهدفی سبيل ا... 🦋پيامبر فرمود:چه چیزجسمت راضعيف ميكند؟ 👹شيطان گفت:توبه، توبه كننده 🦋پیامبرفرمود:چه چيزجگرتوراميسوزاند؟ 👹شيطان گفت:زيادی استغفاردرشب وروز 🦋پيامبرفرمود:چه چيزی چهره ات راخوارميكند؟ 👹شيطان گفت:صدقه پنهانی ومخفی✨ ▒••✾🍃🕌🍃✾••▒🕊▒••✾🍃🕌🍃✾••▒ ✨⭐️ الهی که 🍂هیچ وقت غم نبینید 💫ونورخداهمیشه 🌸زینت بخش زندگیتون باشه 🦋آرزومیکنم وجودتون 🍃پرشه ازعشق به خـــدا❤️ 🍃پرشه ازخوشبختی 🍃وپرشه ازخیروبرکت الهی✨ ❤️🌙ـبــتــ🌟ــون_پــ🍃ــرازعــطــ🌸ـــرخـــ🦋ـــدا❤️ 💫🌌🌠هر شب یک پیام شبانگاهی🌠🌌💫 https://eitaa.com/joinchat/4155834555C21d78843f4 ╰┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅╯ 🌙 💫🌙 💫🌟🌙 💫🌟🌟🌙 💫🌟🌟🌟🌙 💫🌟🌟🌟🌟🌙 💫🌟🌟🌟🌟🌟🌙
✨﷽✨ 💫🌠🕌ســه شــنــبــه مــهـدوی🕌🌠💫 https://eitaa.com/joinchat/1623326925C4835f1c1f5 ✨☘🌼اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان عج‌و‌باب‌الحوائج🌼☘✨ ✨🍃🌸السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان🌸🍃✨ ✨🍃🌺اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.🌺✨ ✨💚اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجِّل فرجهم💚✨ 💖🍃💖🍃💖✨ 💠💎💠💎💠💎💠💎💠 ✨🌤السلام‌علیک‌یااباصالح‌المهدے‌‌﴾✋🏻♥️✨ ✨🌼مولایـم🌱 🌤آمدنتــ زیباتر از بارش باران 🍂نیاز تشنگانیستــ 🍃به وسعت همه انسانـها 🌹شکوفه های باغ امید 🤲🏻دستانمان را 🌼پر از گلبرگهای سپید اشتیاق کرده اند 🍃تا که شایـد 🌼نام عزیز تو در واژه واژه ی این طلبــ 🌼امیدی باشد 🍃به صبر 🍃صبری که خواندن دعای عهد 🍃بر دل هر منتظری می نشاند 🤲🏻و دعای ✨🌤🌼🌼✨ 🤲🏻را در قنوتمان جاری میکند ♥️ ♡🌹════‌‌‌‌༻‌♥️༺‌‌‌════🌹♡ ✨🌤🌼خوشرنگ ترین صبح دنیا را 🍃با لحظه‌هایی پر از خوشی 🦋براتون آرزو میکنم 🤲🏻ان شاءالله 🦋مهر، شادی، عشق 🌸محبت و سلامتى 🍃همنشین دائمی‌تون باشه سلام✋🏻✨ ✨🌤صبح‌تون شاد و زیبا🌹✨ 💫💌🌤ارسال روزانه پیام صبحگاهی🌤💌💫 https://eitaa.com/joinchat/4153016507Cae85e74751 ╰┅┅┅┅❀🍃🌼🍃❀┅┅┅┅╯
❤️حکایات عبرت آمور❤️ یکی از نزدیکان رجبعلی خیاط می‌گفت: ما با ایشان به قبرستان ابن‌بابویه رفته بودیم و قبر مادر من هم آنجا دفن بود. من سر قبر مادرم نرفتم. سر چند تا قبر فاتحه خواندیم. وقتی می‌خواستیم از قبرستان بیرون بیاییم، ایشان گفتند: که مادر شما اینجا دفن است؟ گفتم: بله. گفت: مادر شما در عالم برزخ داشت از شما گله می‌کرد. برگشتیم و سر قبر مادرم رفتیم. اگر کار خیری که می‌کنیم، به تعدادی از اموات هدیه کنیم آیا از ثواب آن کم می‌شود؟وخیر.اگر شما یک صلوات به کل اموات مؤمنین و مؤمنات هدیه کنید به خاطر کار ارزشمندی که شما کردید و همه را در نظر گرفتید و بخل نورزیدید، خدا ثوابش را به همه می‌دهد و از هیچ کس هم ثوابی کم نمی‌شود. 🎙 ▪️▪️💐🌺💐▪️▪️ @KanaleDastan
❤️حکایات عبرت آموز❤️ جالب و خواندنی استاد!. خریدار برای خرید طوطی به پرنده فروشی رفت. قیمت طوطی را سؤال کرد. فروشنده گفت ۵ میلیون تومان! خریدار گفت چه خبره!‌ چقدر گران! مگر این طوطی چه می‌کند! جواب شنید که او دیوان حافظ را از حفظ دارد! خریدار گفت خوب آن طوطی دیگر چقدر می‌ارزد؟ پاسخ شنید آن هم ده میلیون قیمت دارد، چون دیوان مولوی را حفظ کرده! خریدار که دیگر مأیوس شده بود از قیمت طوطی سوم سؤال کرد و پاسخ شنید ۲۰ میلیون تومان! سؤال کرد این یکی، دیگر چه هنری دارد؟ پاسخ شنید این طوطی هیچ هنری ندارد! فقط دو طوطی دیگر به او می‌گویند استاد!! حکایت بعضی افراد در روزگار ما ▪️▪️💐🌺▪️▪️▪️ @KanaleDastan
❤️حکایات عبرت آمور❤️ اهالي روستايي به دليل بي‌آبي تصميم گرفتند براي نزول باران، نماز استسقاء بخوانند. نزد روحاني روستا رفتند و از او خواستند تا زماني براي نماز باران مشخص نمايد. روحاني به آن‌ها گفت: روزي با پاي برهنه همه بيرون از آبادي همه حاضر شويد تا نماز باران بخوانيم. روزي كه تمام اهالي براي دعا و نماز در محل مقرر جمع شدند، روحاني نگاهی به جمعیت انداخت و جمعيت را رها كرده و به طرف خانه بازگشت. مردم متعجب دور او حلقه زدند كه پس چرا نماز باران نمي خواني؟ او به مردم گفت: چون در ميان شما فقط اين مرد جوان اعتقاد واقعي به خدا دارد و با توكل به او، به اينجا آمده و اشاره‌اي به مرد جوان، كه با چتر آمده بود، نمود. ▪️▪️💐🌺💐▪️▪️ ✍@KanaleDastan
❤️حکایات عبرت آموز❤️ ✍️سلیمان نبی (ع) در راه مور ضعیفی دید که دانۀ خود به زور می‌کشید. مور را در دست گرفت و به خانۀ خود آورد. صندوقی چوبی داشت که وسط آن را تراشید و مور را در آن خانه داد. به مور گفت: می‌خواهم یک‌سال میهمان من باشی و رنج کار و بار نبری، در یک‌سال چند حبه گندم تو را کفایت می‌کند؟ مور گفت: چهار حبه گندم با قدری آب، برای رفع گرسنگی یک‌سال من کافی است. حضرت سلیمان (ع) شش حبه گندم گذاشت و اتمام حجت کرد که یک‌سال بعد به دیدارش خواهد آمد و او را آزاد خواهد کرد. مور پذیرفت و سلیمان (ع) درب صندوق را بست. 🌍یک‌سال بعد سلیمان (ع) آمد و دید که مور از شش حبه گندم، سه حبۀ آن را خورده و سه حبۀ دیگر باقی مانده است. بر سر مور دادی کشید و گفت: ای مور! تو چه اندازه طمعِ دنیا داری که نخوردی؟ چرا دروغ گفتی که چهار حبه کفایتت می‌کند، ولی سه حبه خوردی؟ مور گفت: من دروغ نگفتم، من هر سال چهار حبه گندم می‌خورم، امسال هر چقدر خواستم در خوردنِ گندم راحت باشم، ترسیدم و با خود گفتم، ای مور! سلیمان خدا نیست که روزیِ تو را فراموش نکند، انسان است و ممکن است یادش برود و به جای یک‌سال بعد از دو سال درب زندانِ تو را باز کند تا رها شوی. او خدا نیست که همیشه زنده باشد، ممکن است بمیرد و تو هم با مرگ او از گرسنگی بمیری. ✨📖✨ قُل لَّوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذًا لَّأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنفَاقِ ۚ وَكَانَ الْإِنسَانُ قَتُورًا (100 - اسراء) ⚡️بگو: اگر شما مالک خزائن رحمت پروردگار من بودید. در آن صورت، (بخاطر تنگ‌نظرى) امساک مى‌کردید، مبادا انفاق، مایه تنگدستى شما شود، و انسان تنگ‌نظر است. 💢ای سلیمان‌! حال فهمیدم که خدا اگر روزیِ مخلوق را به دست مخلوق بسپارد، تا چه اندازه فکر و خیال و درد و غصه دارد و حتی از ترسش نمی‌تواند دست به غذا ببرد. ▪️▪️💐🌺💐▪️▪️ ✨@KanaleDastan
❤️حکایات عبرت آموز❤️ اربابی طمعکار و کم فروش در مغازه بقالی خود غلامی هندی داشت . ارباب به او گفته بود هر زمان که مشتری روغن یا عسل خرید، بعد از وزن کردن از غفلت مشتری استفاده و انگشت داخل کاسه کن و مقداری از عسل یا روغن را بردار و انگشتت را به دهانه خیک بمال. با این روش بعد از مدتی ارباب مقدار زیادی روغن و عسل جمع کرده بود. غلام از این کار بسیار تنفر داشت، اما از ترس فقط در دل می توانست ارباب خود را ناله و نفرین کند. روزی سر خیک، که تا آن روز بسیار بزرگ شده بود باز شد و عسل ها به زمین ریخت و ارباب هر کاری کرد نتوانست جلوی ریختن عسل ها را بگیرد غلام با دیدن این صحنه زبان باز کرد و به ارباب طماع خود گفت: انگشت انگشت جمع کردی، خیک خیک از دست دادی بَد مکن که بد اُفتی ، چَه مکن که خود اُفتی ( شمس تبریزی) اگر به کارهایی که می کنی و اتفاقاتی که برای تو رخ می دهد دقت کنی، متوجه می شوی که هرلحظه در حال مواجه با عکس العمل رفتار خودت هستی. ▪️▪️💐🌺💐▪️▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫🌟🌟🌟🌟🌟🌙 💫🌟🌟🌟🌟🌙 💫🌟🌟🌟🌙 💫🌟🌟🌙 💫🌟🌙 💫🌙 🌙 ✨﷽✨ ✨🍁أَمَّنْ یُجِیبُ ✨الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَكْشِفُ السُّوءَ 🍁خدایا به حق این آیه ✨مبارکه 🍁هر عزیزی تو دلش هر ✨حاجتی دارد روا بفرما 🍁شب زیباتون متبرک به ✨گرمی نگاه خدا 🍁الــهی ✨دلخوشی‌هاتون افزون 🍁جمع خانواده‌تون پراز دلگرمی✨ 💫📿🤲🏻اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ🤲🏻📿💫 https://eitaa.com/joinchat/3233808618C796e119b40 ✧🦋✾════✾🌟✰🌙✾════✾🦋✧ ✨🌼شبتون بخیر🌙 🍁وپراز آرامش الهی الهی دلتـون شـاد 🌙شبتون پر از نشاط ❤️و قلب مـهربـونتون 💓هـميشـه تپنده بـاد 🌼شـب خـوبی در کـنار 💞عزیزانتون‌ داشته باشید✨ 💫شـــ🌙ــبـــتــ🌟ـــــون سـ🍃ـرشــ🌼ـار از آرامـــ🦋ـــش💫 💫🌌🌠هر شب یک پیام شبانگاهی🌠🌌💫 🌟🌙https://eitaa.com/joinchat/4155834555C21d78843f4 ╰┅┅┅┅❀🌟🌙❀┅┅┅┅╯ 🌙 💫🌟🌙 💫🌟🌟🌙 💫🌟🌟🌟🌙 💫🌟🌟🌟🌟🌙 💫🌟🌟🌟🌟🌟🌙
✨🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 ✨🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 ✨🍃🌼🍃🌼🍃🌼 ✨🍃🌼🍃🌼 ✨🍃🌼 ✨🌼 ✨🌼﷽🌼✨ ✨📗کتاب «دکل» نوشته روح الله ولی ابرقوئی توسط انتشارات شهید کاظمی با ۳۳۹ صفحه چاپ و منتشر شده است. دکل، کتابی سیاسی برای مخاطبین جوان و نوجوان که در آن به گفت و گویی جنجالی و هیجانی در مورد انقلاب و مشکلات آن همچون: اختلاس، پیشرفت، مذاکره با آمریکا و کشور‌های اروپایی، فساد اقتصادی و... می‌پردازد. هدف اصلی از تدوین کتاب دکل این است که متن مهم بیانیه گام‌دوم انقلاب که توسط رهبر معظم انقلاب(حفظه‌الله) در بهمن‌ماه ۱۳۹۷ ابلاغ شده، در قالب یک داستان جذاب در معرض مطالعه جوانان عزیز قرار گیرد. نویسنده در صدد شرح تفصیلی تمام فراز‌های بیانیه گام دوم انقلاب نبوده؛ اما به فراخور فضای کلاس و برخی سوالات و شبهات کلیدی دانش‌آموزان بخش‌هایی از بیانیه، با تفسیر و تحلیل مفصل همراه شده است. با این حال در این کتاب تمام فراز‌ها و متن بیانیه گام دوم به شکل پراکنده و در داخل [قلاب]مشخص شده است.✨ ✨ادامه👇🏻✨ ✨📚کانال کتب شیعی✨ https://eitaa.com/joinchat/3419996367C35bee5b851 ♡🌼════‌‌‌‌༻‌🌤༺‌‌‌════🌼♡ ✨🦋در زندگی هیچ چیز 🍃مهم تر از این نیست ❤️که قلباً در آرامش باشیم ❤️امیدوارم همیشه قلبتون 🦋سرشار از عشـق و آرامش باشه✨ ✨🌺سلام✋🏻✨ 🌤صبح دوشنبه‌تون به طراوت شبنم 🌺و زیبایی گل‌ها✨ 💫💌🌤ارسال روزانه پیام صبحگاهی🌤💌💫 💌https://eitaa.com/joinchat/4153016507Cae85e74751 ╰┅┅┅┅❀🌼🍃🌤🍃🌼❀┅┅┅┅╯ ✨🌼 ✨🍃🌼 ✨🍃🌼🍃🌼 ✨🍃🌼🍃🌼🍃🌼 ✨🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 ✨🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
💫رمــان خــانــه📙داسـتـان ورمــان تـــأثــیـــرگــذار2️⃣📚💫 https://eitaa.com/joinchat/587006172Cfae975667a ✨✨🌷💙🌷رمـــان خـــانــه 2⃣📚🌷💙🌷✨ ✨📖✨ ✨⬅️۴۶✨ منصور گفت : مگه زنگ زدی بهم جوابشو دادم : آره زنگ زده بودم بهت منصور : از دستت که عصبانی شدم خطم و گوشی و هردوتا رو انداختم توی رودخونه توی فکرم اومد که پس حتما خبر نداره ازدواج کردم ، میدونستم این کار خیانت به کامران حساب میشه اما با رضایت کنارش نبودم و خودش این و خوب میدونست ، یه جورایی خودم و توجیح میکردم ، تصمیم گرفتم امشب به منصور چیزی نگم و اون شب تا ساعت دو پیامک بازی ما ادامه داشت و نفهمیدم کی خوابم برد ... با نفس هایی که به گردنم میخورد از خواب بیدار شدم و با ترس نشستم روی تخت و دیدم که کامران با فاصله از من روی تخت دراز کشیده و خوابیده ، به خودم گفتم حتما توهم زدم ،خداروشکر کامران اومده بود وگرن اگه بیدار میشدم و تنها بودم تا صبح از ترس میمردم ، دوباره دراز کشیدم و با فاصله از کامران خوابیدم ، صبح بیدار شدم تا کلاس برم که دیدم کامران نیست و حرصی شدم و وسایل و برداشتم و برگشتم خوابگاه ، تا شب خبری از کامران نبود چون فکر میکرد من خونه م ، دوباره من و منصور شروع کردیم پیامک دادن و این وسط پیام کامران بود که نوشته بود : کجایی ؟ اومدم خونه نیستی فقط بگو ببینم کجایی جوابش و نوشتم : من نمیتونم تنها تو خونه باشم تو از صبح میری تا نصف شب بیرونی من اونجا نمیتونم بمونم کامران نوشت فردا میام دنبالت دیگه م نمیخام چیزی بشنوم ، دلم میخاست فحشش بدم اما جوابشو ندادم و بیخیال تا نصف شب با منصور پیام میدادیم اما اون دیگه حرفی از خاستگاری نزد و منم چیزی نگفتم ، دلم میخاست هرچی زودتر بهش بگم ازدواج کردم و قبل از این اتفاقات بهش پیام دادم و اون بود که جواب نداد،اما هردفعه میگفتم فردا میگم انگاری نمیخاستم بره یا هم شاید همش از لجبازی بود ، فردا دوباره کامران اومد دنبالم و برگشتم خونه ، کامران گفت : دیگه نمیرم بیرون میمونم اینجا که تو هم فکر فرار به سرت نزنه گفتم : تا کی میمونی خونه ؟ کامران جوابمو نداد و رفت سراغ کاراش منم بی اهمیت بهش نشستم پای کتاب و درسام .. منصور دوباره پیام داد و میخاست شروع کنه به چت کردن ، جوابشو ندادم و پیامش و پاگ کردم‌، حالم از خودم بهم میخورد دوس نداشتم منم مثل کامران آدم بدی باشم تصمیم گرفتم تا آخر شب بهش پیام بدم و بگم ... کامران از رستوران شام گرفت و خودش خورد و منم آخرای شب شده بود که رفتم سروقت غذا ،غذا خوردم و وسایل و جمع کردم و رفتم توی اتاق روی تخت خودم و پرت کردم گوشی و درآوردم و به این فکر میکردم که چطور به منصور بگم که چراغ اتاق خاموش شد و کامران اومد روی تخت دراز کشید ، خودم و ازش فاصله دادم ... 🌈⃟🏡📚📙https://eitaa.com/joinchat/587006172Cfae975667a
❤️حکایات عبرت آموز❤️ 🔹مانند این پیرزن خدا را بشناسید ❤️امام علی (علیه‌السلام) با جمعی از پیروان در معبری عبور می‌نمود پیرزنی را دید که با چرخ نخ‌ریسی خود مشغول رشتن پنبه بود. پرسید پیرزن، خدا را به چه چیزی شناختی؟ پیرزن به‌جای جواب، دست از دسته چرخ برداشت. طولی نکشید پس از چند مرتبه دور زدن، چرخ از حرکت ایستاد. پیرزن گفت چرخ بدین کوچکی برای حرکت احتیاج به چون منی دارد. آیا ممکن است افلاک به این عظمت و کُرات به این بزرگی، بدون مدبری دانا و حکیم و صانعی توانا و علیم با نظم معینی به گردش افتد و از گردش خود باز نایستد؟ امام علی (علیه‌السلام) روی به اصحاب خود نمود و فرمود مانند این پیرزن خدا را بشناسید. ▪️▪️💐🌺💐▪️▪️ 📗داستان‌هایی از خدا ج1 ✍ @KanaleDastan