eitaa logo
داستانهای زیباو تأثیر گذار
153 دنبال‌کننده
126 عکس
12 ویدیو
2 فایل
داستانهای زیباو تأثیر گذار https://eitaa.com/joinchat/2162622656C7d14b265ef @KanaleDastan https://eitaa.com/KanaleDastan داستان های تربیتی داستان های بلند و کوتاه https://eitaa.com/joinchat/301006916Cad88331e14 ارتباط با ادمین؛ @valayat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.🎆 قالَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلم): والَّذي نَفْسي بِيَدِهِ لَوْ اَنَّ رَجُلاً غَشَيَ امْرَأتَهُ و فِي الْبَيْتِ صَبِيٌّ... ✅رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:قسم به آنکه جانم در دست اوست، اگر مردي با همسر خود آميزش كند و در آنجا، كودك بيداري آن دو را در حال آميزش ببيند و سخنان آنان و همچنين صداي تنفسشان را بشنود، آن طفل هرگز رستگار نخواهد شد، چه دختر باشد و يا پسر، سرانجام به زنا آلوده مي شود. (وسائل الشيعه، ج 5، ص 16) در آستانه شروع جنگ بدر، مسلمانان مي كوشيدند هرچه زودتر خود را به سپاهيان اسلام برسانند. در اين ميان، پدر و پسري بر سر اينكه كدام يك به ميدان برود وكدام يك در خانه بماند، به بحث و مشاجره پرداختند. پدر مي گفت: من به جهاد مي روم و تو در خانه بمان. پسر نيز مي گفت: خير، تو بمان و من به جهاد مي روم. در نهايت، قرعه انداختند و قرعه به نام پسر افتاد و او به جهاد رفت و شهيد شد. بعد از مدتى، پدر، پسر را در عالم رؤيا،در سعادت بي نظيري ديد كه به او مي گويد: پدر جان! آنچه خدا به ما وعده داده بود، همه حق و راست بود. پدر نزد رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و گفت: يا رسول الله! اگر چه من پير شده ام و استخوان هايم ضعيف و سست شده است، ولي آرزوي شهادت دارم. من نزد شما آمده ام تا دعايم كنيد كه خداوند شهادت را روزي من كند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دست به دعا برداشت و فرمود: خدايا! براي بنده مؤمنت شهادت روزي فرما. يك سال بعد درجريان جنگ احد، آن پيرمرد به فيض عظيم شهادت رسيد.(1) داستان های تربیتی داستان های بلند و کوتاه https://eitaa.com/joinchat/301006916Cad88331e14 داستانهای زیباو تأثیر گذار https://eitaa.com/joinchat/2162622656C7d14b265ef @KanaleDastan https://eitaa.com/KanaleDastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🎆 --» قصه های قرآنــی «-- 🎆 --» عکس نوشته های‌ قرآنی «-- 🎆 --» تفسیر روزانه «-- ‌‌ 🎆--» تلاوت‌های‌ دلنشین «-- 💫 دعا و ذکرهای روزانه💫 💫ختم هفتگی قرآن💫 با ما همراه باشین👇👇 در گروه ✅ «قــــــرآن و دعا» ✅ انجمن قرآن و دعا https://eitaa.com/joinchat/2442461601C72aa4ac014 ╰─┅🍃🦋🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎆. قالَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلم): إنَّ اللَّهَ تَعالي يُحِبُّ أن تَعدِلُوا بَينَ أولادِکم حَتّي في القُبَلِ پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ✅خداوند دوست دارد که ميان فرزندانتان عادلانه رفتار کنيد، حتي در بوسيدن آنها. (ميزان الحکمه، ح 22665) در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. . . ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند. عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. . . ابلیس در این میان گفت:«دست بدار تا سخنی بگویم، توکه پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است»؛ عابد با خود گفت:« راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت. بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت:«کجا؟» عابد گفت:«تا آن درخت برکنم»؛ گفت«دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند» در جنگ آمدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست! عابد گفت: « دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟» ابلیس گفت:« آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی». داستان های تربیتی داستان های بلند و کوتاه https://eitaa.com/joinchat/301006916Cad88331e14 داستانهای زیباو تأثیر گذار https://eitaa.com/joinchat/2162622656C7d14b265ef @KanaleDastan https://eitaa.com/KanaleDastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎆پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم):بَیْتٌ لا صِبْیانَ فیهِ لا بَرَکَةَ فیهِ خانه اى که کودک در آن نباشد، برکت ندارد. (کنز العمّال، ح 44425) ✅خواجه اى غلامش را ميوه اى داد. غلام ميوه را گرفت و با رغبت تمام مى خورد. خواجه، خوردن غلام را مى ديد و پيش خود گفت: كاشكى نيمه اى از آن ميوه را خود مى خوردم. بدين رغبت و خوشى كه غلام، ميوه را مى خورد، بايد كه شيرين و مرغوب باشد. پس به غلام گفت: يك نيمه از آن به من ده كه بس خوش مى خورى. غلام نيمه اى از آن ميوه را به خواجه داد؛ اما چون خواجه قدرى از آن ميوه خورد، آن را بسيار تلخ يافت. روى در هم كشيد و غلام را عتاب كرد كه چنين ميوه اى را بدين تلخى، چون خوش مى خورى. غلام گفت:اى خواجه!بس ميوه شيرين كه از دست تو گرفته ام و خورده ام. اكنون كه ميوه اى تلخ از دست تو به من رسيده است، چگونه روى در هم كشم و باز پس دهم كه شرط جوانمردى و بندگى اين نيست. صبر بر اين تلخى اندك، سپاس شيرينى هاى بسيارى استكه از تو ديده ام و خواهم ديد داستان های تربیتی داستان های بلند و کوتاه https://eitaa.com/joinchat/301006916Cad88331e14 داستانهای زیباو تأثیر گذار https://eitaa.com/joinchat/2162622656C7d14b265ef @KanaleDastan https://eitaa.com/KanaleDastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.🎆 پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم): اِنَّ الْوَلَدَ الصّالِحَ رَیْحانَةٌ مِنْ رَیاحینِ الْجَنَّةِ فرزند شایسته، گُلى از گل هاى بهشت است. (کافى، ج 6، ص 3، ح 10) ص: 71 روزي ملك الموت نزد حضرت موسي (علیه السلام) آمد همينكه چشم موسي (علیه السلام) به او افتاد پرسيد براي چه آمده اي ؟ منظورت ديدار است يا قبض روح من. گفت براي قبض روح. موسي (علیه السلام) مهلت خواست تا مادر و خانواده خود را ببيند و وداع نمايد. ملك الموت گفت اين اجازه را ندارم. گفت آنقدر مهلت بده تا سجده اي كنم. او را مهلت داد. به سجده رفت و در ان حالت گفت خدايا ملك الموت را امر كن مهلت دهد تا مادرم و خانواده ام را وداع كنم. خداوند به عزرائيل امر كرد قبض روح حضرت موسي (علیه السلام) راتاخير اندازد تا مادر و خانواده اش را ببيند. موسي (علیه السلام) پيش مادر آمده گفت مادر جان مرا حلال كن سفري در پيش دارم پرسيد چه سفري. جواب داد سفر آخرت. مادرش شروع به گريه كرد. با او وداع نموده پيش زن و فرزند خود رفت. با همه آنها نيز وداع كرد. ص: 72 بچه كوچكي داشت كه بسيار مورد علاقه اش بود. دامن پيراهن حضرت موسي (علیه السلام) را گرفت زار زار گريه مي كرد. حضرت موسي نمي توانست خودداري كند شروع به گريه كرد. خطاب رسيد موسي اكنون كه پيش ما مي آئي چرا آنقدر گريه مي كني؟ عرض كرد:پروردگارا ! به واسطه بچه هايم گريه مي كنم چون به انها بسيار مهربانم و علاقمند. خطاب رسيد موسي! با عصاي خود به نزديك دريا برو. . . . . عصا را به دريا بزن. . . . حضرت موسي (علیه السلام) عصا را به دريا زد. دريا شكافته شد و سنگ سفيدي نمايان گشت. كرم ضعيفي را در دل سنگي مشاهده كرد كه برگ سبزي بر دهان داشت. و مشغول خوردن بود. خداوند خطاب كرد كه موسي ! در ميان اين دريا و دل اين سنگ،كرمي به اين ضعيفي را فراموش نمي كنم آيا اطفال تو رافراموش مي كنم. آسوده خاطر باش من آنها را نيكو حافظم. موسي (علیه السلام) به ملك الموت گفت ماموريت خود را انجام بده و عزرائيل او را قبض روح كرد.(1) داستان های تربیتی داستان های بلند و کوتاه https://eitaa.com/joinchat/301006916Cad88331e14 داستانهای زیباو تأثیر گذار https://eitaa.com/joinchat/2162622656C7d14b265ef @KanaleDastan https://eitaa.com/KanaleDastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا