eitaa logo
داستانهای زیباو تأثیر گذار
151 دنبال‌کننده
120 عکس
12 ویدیو
0 فایل
داستانهای زیباو تأثیر گذار https://eitaa.com/joinchat/2162622656C7d14b265ef @KanaleDastan https://eitaa.com/KanaleDastan داستان های تربیتی داستان های بلند و کوتاه https://eitaa.com/joinchat/301006916Cad88331e14 ارتباط با ادمین؛ @valayat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 ✨🍃🌼🍃🌼🍃🌼 ✨🍃🌼🍃🌼 ✨﷽✨ ✨🍃🌼 ✨🌼 💫🌹ختم صلوات دسته جمعی🌹💫 https://eitaa.com/joinchat/3742564552Ce9d02c9bb7 ✨🌼سلام✋🏻✨ ✨☀️صبحتون معطر به ذکرصلوات برمحمدوآل محمد(صلی الله علیه و آله وسلم)🌷✨ 🍃🌼 اللَّـهُمَّ 🌼🍃 🍃🌷 صَلِّ 🌷🍃 🍃🌼 عَلَى 🌼🍃 🍃🌷 مُحَمَّد 🌷🍃 🍃🌼و آلِ 🌼🍃 🍃🌷 مُحَمَّد 🌷🍃 🍃🌼وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌼🍃 ✨به رسم ادب هرصبح:🌤✨ ✨✋🏻 السلام علی رسول الله وآل رسول الله❤️ ✨✋🏻السلام علیک یااباعبدالله الحسین❤️ ✨✋🏻السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا❤️ ✨✋🏻السلام علیک یابقیة الله فی ارضه(عجل ﷲتعالی)❤️ ✨✋🏻السلام علیکم جمیعاو رحمت الله و برکاته..💚 🍂و لعن الله علی اعدائهم اجمعین...🔥✨ ☆🌼༺༽ـــــــــ🌤ــــــــــ༼༻🌼☆ ✨🦋خداوندا🤲🏻 🌸شروع سخن نامِ توست 🍃وجودم به هر لحظه آرامِ توست ❤️دل از نام و یادت بگیرد قرار 🦋خوشم چونکه باشی مرا درکنار 🌸الـــهی به امیـــدتو🤲🏻✨ ✨🌼سلام صبح بخیر✋🏻🌤✨ 💫💌🌤ارسال روزانه پیام صبحگاهی🌤💌💫 🌤https://eitaa.com/joinchat/4153016507Cae85e74751 ╰┅┅┅❀🍃🌼🍃❀┅┅┅╯ ✨🌼 ✨🍃🌼 ✨🍃🌼🍃🌼 ✨🍃🌼🍃🌼🍃🌼 ✨🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
💫🌟🌟🌟🌟🌟🌙 💫🌟🌟🌟🌟🌙 💫🌟🌟🌟🌙 💫🌟🌟🌙 ✨﷽✨ 💫🌟🌙 💫🌙 🌙 💫🌹🌠حضرت محمد{صلی ﷲعلیه وآله وسلم}🌹🌠💫 https://eitaa.com/joinchat/1931804898Cf1002c221b ✨﷽✨ 🔴قابل تامل ✨🦋پيامبرازشيطان سؤال كردكه ای لعنت شده همنشينت كيست؟ 👹شيطان گفت:رباخوار 🦋فرمود:دوستت كيست؟ 👹شيطان گفت:زناكار 🦋فرمود:همنشين صميميت كيست؟ 👹شيطان گفت:افرادمست وشرابخوار 🦋پيامبرفرمود:مهمانت كيست؟ 👹شيطان گفت:دزدوسارق 🦋پيامبر فرمود:كه پيامبرت كيست؟ 👹شيطان گفت:شخص ساحروسحركننده 🦋پيامبرفرمود: نورچشمی توكيست؟ 👹شيطان گفت: كسی كه قسم به طلاق خورد. 🦋پيامبر فرمود:كه حبيب ودوستدارت كيست؟ 👹شيطان گفت كسيكه تارك نمازجمعه باشد. 🦋پيامبر فرمود: چه چيزی كمرتوراخوردميكند؟ 👹شيطان گفت:كه مجاهدفی سبيل ا... 🦋پيامبر فرمود:چه چیزجسمت راضعيف ميكند؟ 👹شيطان گفت:توبه، توبه كننده 🦋پیامبرفرمود:چه چيزجگرتوراميسوزاند؟ 👹شيطان گفت:زيادی استغفاردرشب وروز 🦋پيامبرفرمود:چه چيزی چهره ات راخوارميكند؟ 👹شيطان گفت:صدقه پنهانی ومخفی✨ ▒••✾🍃🕌🍃✾••▒🕊▒••✾🍃🕌🍃✾••▒ ✨⭐️ الهی که 🍂هیچ وقت غم نبینید 💫ونورخداهمیشه 🌸زینت بخش زندگیتون باشه 🦋آرزومیکنم وجودتون 🍃پرشه ازعشق به خـــدا❤️ 🍃پرشه ازخوشبختی 🍃وپرشه ازخیروبرکت الهی✨ ❤️🌙ـبــتــ🌟ــون_پــ🍃ــرازعــطــ🌸ـــرخـــ🦋ـــدا❤️ 💫🌌🌠هر شب یک پیام شبانگاهی🌠🌌💫 https://eitaa.com/joinchat/4155834555C21d78843f4 ╰┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅╯ 🌙 💫🌙 💫🌟🌙 💫🌟🌟🌙 💫🌟🌟🌟🌙 💫🌟🌟🌟🌟🌙 💫🌟🌟🌟🌟🌟🌙
✨﷽✨ 💫🌠🕌ســه شــنــبــه مــهـدوی🕌🌠💫 https://eitaa.com/joinchat/1623326925C4835f1c1f5 ✨☘🌼اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان عج‌و‌باب‌الحوائج🌼☘✨ ✨🍃🌸السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان🌸🍃✨ ✨🍃🌺اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.🌺✨ ✨💚اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجِّل فرجهم💚✨ 💖🍃💖🍃💖✨ 💠💎💠💎💠💎💠💎💠 ✨🌤السلام‌علیک‌یااباصالح‌المهدے‌‌﴾✋🏻♥️✨ ✨🌼مولایـم🌱 🌤آمدنتــ زیباتر از بارش باران 🍂نیاز تشنگانیستــ 🍃به وسعت همه انسانـها 🌹شکوفه های باغ امید 🤲🏻دستانمان را 🌼پر از گلبرگهای سپید اشتیاق کرده اند 🍃تا که شایـد 🌼نام عزیز تو در واژه واژه ی این طلبــ 🌼امیدی باشد 🍃به صبر 🍃صبری که خواندن دعای عهد 🍃بر دل هر منتظری می نشاند 🤲🏻و دعای ✨🌤🌼🌼✨ 🤲🏻را در قنوتمان جاری میکند ♥️ ♡🌹════‌‌‌‌༻‌♥️༺‌‌‌════🌹♡ ✨🌤🌼خوشرنگ ترین صبح دنیا را 🍃با لحظه‌هایی پر از خوشی 🦋براتون آرزو میکنم 🤲🏻ان شاءالله 🦋مهر، شادی، عشق 🌸محبت و سلامتى 🍃همنشین دائمی‌تون باشه سلام✋🏻✨ ✨🌤صبح‌تون شاد و زیبا🌹✨ 💫💌🌤ارسال روزانه پیام صبحگاهی🌤💌💫 https://eitaa.com/joinchat/4153016507Cae85e74751 ╰┅┅┅┅❀🍃🌼🍃❀┅┅┅┅╯
❤️حکایات عبرت آمور❤️ یکی از نزدیکان رجبعلی خیاط می‌گفت: ما با ایشان به قبرستان ابن‌بابویه رفته بودیم و قبر مادر من هم آنجا دفن بود. من سر قبر مادرم نرفتم. سر چند تا قبر فاتحه خواندیم. وقتی می‌خواستیم از قبرستان بیرون بیاییم، ایشان گفتند: که مادر شما اینجا دفن است؟ گفتم: بله. گفت: مادر شما در عالم برزخ داشت از شما گله می‌کرد. برگشتیم و سر قبر مادرم رفتیم. اگر کار خیری که می‌کنیم، به تعدادی از اموات هدیه کنیم آیا از ثواب آن کم می‌شود؟وخیر.اگر شما یک صلوات به کل اموات مؤمنین و مؤمنات هدیه کنید به خاطر کار ارزشمندی که شما کردید و همه را در نظر گرفتید و بخل نورزیدید، خدا ثوابش را به همه می‌دهد و از هیچ کس هم ثوابی کم نمی‌شود. 🎙 ▪️▪️💐🌺💐▪️▪️ @KanaleDastan
❤️حکایات عبرت آموز❤️ جالب و خواندنی استاد!. خریدار برای خرید طوطی به پرنده فروشی رفت. قیمت طوطی را سؤال کرد. فروشنده گفت ۵ میلیون تومان! خریدار گفت چه خبره!‌ چقدر گران! مگر این طوطی چه می‌کند! جواب شنید که او دیوان حافظ را از حفظ دارد! خریدار گفت خوب آن طوطی دیگر چقدر می‌ارزد؟ پاسخ شنید آن هم ده میلیون قیمت دارد، چون دیوان مولوی را حفظ کرده! خریدار که دیگر مأیوس شده بود از قیمت طوطی سوم سؤال کرد و پاسخ شنید ۲۰ میلیون تومان! سؤال کرد این یکی، دیگر چه هنری دارد؟ پاسخ شنید این طوطی هیچ هنری ندارد! فقط دو طوطی دیگر به او می‌گویند استاد!! حکایت بعضی افراد در روزگار ما ▪️▪️💐🌺▪️▪️▪️ @KanaleDastan
❤️حکایات عبرت آمور❤️ اهالي روستايي به دليل بي‌آبي تصميم گرفتند براي نزول باران، نماز استسقاء بخوانند. نزد روحاني روستا رفتند و از او خواستند تا زماني براي نماز باران مشخص نمايد. روحاني به آن‌ها گفت: روزي با پاي برهنه همه بيرون از آبادي همه حاضر شويد تا نماز باران بخوانيم. روزي كه تمام اهالي براي دعا و نماز در محل مقرر جمع شدند، روحاني نگاهی به جمعیت انداخت و جمعيت را رها كرده و به طرف خانه بازگشت. مردم متعجب دور او حلقه زدند كه پس چرا نماز باران نمي خواني؟ او به مردم گفت: چون در ميان شما فقط اين مرد جوان اعتقاد واقعي به خدا دارد و با توكل به او، به اينجا آمده و اشاره‌اي به مرد جوان، كه با چتر آمده بود، نمود. ▪️▪️💐🌺💐▪️▪️ ✍@KanaleDastan
❤️حکایات عبرت آموز❤️ ✍️سلیمان نبی (ع) در راه مور ضعیفی دید که دانۀ خود به زور می‌کشید. مور را در دست گرفت و به خانۀ خود آورد. صندوقی چوبی داشت که وسط آن را تراشید و مور را در آن خانه داد. به مور گفت: می‌خواهم یک‌سال میهمان من باشی و رنج کار و بار نبری، در یک‌سال چند حبه گندم تو را کفایت می‌کند؟ مور گفت: چهار حبه گندم با قدری آب، برای رفع گرسنگی یک‌سال من کافی است. حضرت سلیمان (ع) شش حبه گندم گذاشت و اتمام حجت کرد که یک‌سال بعد به دیدارش خواهد آمد و او را آزاد خواهد کرد. مور پذیرفت و سلیمان (ع) درب صندوق را بست. 🌍یک‌سال بعد سلیمان (ع) آمد و دید که مور از شش حبه گندم، سه حبۀ آن را خورده و سه حبۀ دیگر باقی مانده است. بر سر مور دادی کشید و گفت: ای مور! تو چه اندازه طمعِ دنیا داری که نخوردی؟ چرا دروغ گفتی که چهار حبه کفایتت می‌کند، ولی سه حبه خوردی؟ مور گفت: من دروغ نگفتم، من هر سال چهار حبه گندم می‌خورم، امسال هر چقدر خواستم در خوردنِ گندم راحت باشم، ترسیدم و با خود گفتم، ای مور! سلیمان خدا نیست که روزیِ تو را فراموش نکند، انسان است و ممکن است یادش برود و به جای یک‌سال بعد از دو سال درب زندانِ تو را باز کند تا رها شوی. او خدا نیست که همیشه زنده باشد، ممکن است بمیرد و تو هم با مرگ او از گرسنگی بمیری. ✨📖✨ قُل لَّوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذًا لَّأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنفَاقِ ۚ وَكَانَ الْإِنسَانُ قَتُورًا (100 - اسراء) ⚡️بگو: اگر شما مالک خزائن رحمت پروردگار من بودید. در آن صورت، (بخاطر تنگ‌نظرى) امساک مى‌کردید، مبادا انفاق، مایه تنگدستى شما شود، و انسان تنگ‌نظر است. 💢ای سلیمان‌! حال فهمیدم که خدا اگر روزیِ مخلوق را به دست مخلوق بسپارد، تا چه اندازه فکر و خیال و درد و غصه دارد و حتی از ترسش نمی‌تواند دست به غذا ببرد. ▪️▪️💐🌺💐▪️▪️ ✨@KanaleDastan
❤️حکایات عبرت آموز❤️ اربابی طمعکار و کم فروش در مغازه بقالی خود غلامی هندی داشت . ارباب به او گفته بود هر زمان که مشتری روغن یا عسل خرید، بعد از وزن کردن از غفلت مشتری استفاده و انگشت داخل کاسه کن و مقداری از عسل یا روغن را بردار و انگشتت را به دهانه خیک بمال. با این روش بعد از مدتی ارباب مقدار زیادی روغن و عسل جمع کرده بود. غلام از این کار بسیار تنفر داشت، اما از ترس فقط در دل می توانست ارباب خود را ناله و نفرین کند. روزی سر خیک، که تا آن روز بسیار بزرگ شده بود باز شد و عسل ها به زمین ریخت و ارباب هر کاری کرد نتوانست جلوی ریختن عسل ها را بگیرد غلام با دیدن این صحنه زبان باز کرد و به ارباب طماع خود گفت: انگشت انگشت جمع کردی، خیک خیک از دست دادی بَد مکن که بد اُفتی ، چَه مکن که خود اُفتی ( شمس تبریزی) اگر به کارهایی که می کنی و اتفاقاتی که برای تو رخ می دهد دقت کنی، متوجه می شوی که هرلحظه در حال مواجه با عکس العمل رفتار خودت هستی. ▪️▪️💐🌺💐▪️▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫🌟🌟🌟🌟🌟🌙 💫🌟🌟🌟🌟🌙 💫🌟🌟🌟🌙 💫🌟🌟🌙 💫🌟🌙 💫🌙 🌙 ✨﷽✨ ✨🍁أَمَّنْ یُجِیبُ ✨الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَكْشِفُ السُّوءَ 🍁خدایا به حق این آیه ✨مبارکه 🍁هر عزیزی تو دلش هر ✨حاجتی دارد روا بفرما 🍁شب زیباتون متبرک به ✨گرمی نگاه خدا 🍁الــهی ✨دلخوشی‌هاتون افزون 🍁جمع خانواده‌تون پراز دلگرمی✨ 💫📿🤲🏻اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ🤲🏻📿💫 https://eitaa.com/joinchat/3233808618C796e119b40 ✧🦋✾════✾🌟✰🌙✾════✾🦋✧ ✨🌼شبتون بخیر🌙 🍁وپراز آرامش الهی الهی دلتـون شـاد 🌙شبتون پر از نشاط ❤️و قلب مـهربـونتون 💓هـميشـه تپنده بـاد 🌼شـب خـوبی در کـنار 💞عزیزانتون‌ داشته باشید✨ 💫شـــ🌙ــبـــتــ🌟ـــــون سـ🍃ـرشــ🌼ـار از آرامـــ🦋ـــش💫 💫🌌🌠هر شب یک پیام شبانگاهی🌠🌌💫 🌟🌙https://eitaa.com/joinchat/4155834555C21d78843f4 ╰┅┅┅┅❀🌟🌙❀┅┅┅┅╯ 🌙 💫🌟🌙 💫🌟🌟🌙 💫🌟🌟🌟🌙 💫🌟🌟🌟🌟🌙 💫🌟🌟🌟🌟🌟🌙
✨🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 ✨🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 ✨🍃🌼🍃🌼🍃🌼 ✨🍃🌼🍃🌼 ✨🍃🌼 ✨🌼 ✨🌼﷽🌼✨ ✨📗کتاب «دکل» نوشته روح الله ولی ابرقوئی توسط انتشارات شهید کاظمی با ۳۳۹ صفحه چاپ و منتشر شده است. دکل، کتابی سیاسی برای مخاطبین جوان و نوجوان که در آن به گفت و گویی جنجالی و هیجانی در مورد انقلاب و مشکلات آن همچون: اختلاس، پیشرفت، مذاکره با آمریکا و کشور‌های اروپایی، فساد اقتصادی و... می‌پردازد. هدف اصلی از تدوین کتاب دکل این است که متن مهم بیانیه گام‌دوم انقلاب که توسط رهبر معظم انقلاب(حفظه‌الله) در بهمن‌ماه ۱۳۹۷ ابلاغ شده، در قالب یک داستان جذاب در معرض مطالعه جوانان عزیز قرار گیرد. نویسنده در صدد شرح تفصیلی تمام فراز‌های بیانیه گام دوم انقلاب نبوده؛ اما به فراخور فضای کلاس و برخی سوالات و شبهات کلیدی دانش‌آموزان بخش‌هایی از بیانیه، با تفسیر و تحلیل مفصل همراه شده است. با این حال در این کتاب تمام فراز‌ها و متن بیانیه گام دوم به شکل پراکنده و در داخل [قلاب]مشخص شده است.✨ ✨ادامه👇🏻✨ ✨📚کانال کتب شیعی✨ https://eitaa.com/joinchat/3419996367C35bee5b851 ♡🌼════‌‌‌‌༻‌🌤༺‌‌‌════🌼♡ ✨🦋در زندگی هیچ چیز 🍃مهم تر از این نیست ❤️که قلباً در آرامش باشیم ❤️امیدوارم همیشه قلبتون 🦋سرشار از عشـق و آرامش باشه✨ ✨🌺سلام✋🏻✨ 🌤صبح دوشنبه‌تون به طراوت شبنم 🌺و زیبایی گل‌ها✨ 💫💌🌤ارسال روزانه پیام صبحگاهی🌤💌💫 💌https://eitaa.com/joinchat/4153016507Cae85e74751 ╰┅┅┅┅❀🌼🍃🌤🍃🌼❀┅┅┅┅╯ ✨🌼 ✨🍃🌼 ✨🍃🌼🍃🌼 ✨🍃🌼🍃🌼🍃🌼 ✨🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 ✨🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
💫رمــان خــانــه📙داسـتـان ورمــان تـــأثــیـــرگــذار2️⃣📚💫 https://eitaa.com/joinchat/587006172Cfae975667a ✨✨🌷💙🌷رمـــان خـــانــه 2⃣📚🌷💙🌷✨ ✨📖✨ ✨⬅️۴۶✨ منصور گفت : مگه زنگ زدی بهم جوابشو دادم : آره زنگ زده بودم بهت منصور : از دستت که عصبانی شدم خطم و گوشی و هردوتا رو انداختم توی رودخونه توی فکرم اومد که پس حتما خبر نداره ازدواج کردم ، میدونستم این کار خیانت به کامران حساب میشه اما با رضایت کنارش نبودم و خودش این و خوب میدونست ، یه جورایی خودم و توجیح میکردم ، تصمیم گرفتم امشب به منصور چیزی نگم و اون شب تا ساعت دو پیامک بازی ما ادامه داشت و نفهمیدم کی خوابم برد ... با نفس هایی که به گردنم میخورد از خواب بیدار شدم و با ترس نشستم روی تخت و دیدم که کامران با فاصله از من روی تخت دراز کشیده و خوابیده ، به خودم گفتم حتما توهم زدم ،خداروشکر کامران اومده بود وگرن اگه بیدار میشدم و تنها بودم تا صبح از ترس میمردم ، دوباره دراز کشیدم و با فاصله از کامران خوابیدم ، صبح بیدار شدم تا کلاس برم که دیدم کامران نیست و حرصی شدم و وسایل و برداشتم و برگشتم خوابگاه ، تا شب خبری از کامران نبود چون فکر میکرد من خونه م ، دوباره من و منصور شروع کردیم پیامک دادن و این وسط پیام کامران بود که نوشته بود : کجایی ؟ اومدم خونه نیستی فقط بگو ببینم کجایی جوابش و نوشتم : من نمیتونم تنها تو خونه باشم تو از صبح میری تا نصف شب بیرونی من اونجا نمیتونم بمونم کامران نوشت فردا میام دنبالت دیگه م نمیخام چیزی بشنوم ، دلم میخاست فحشش بدم اما جوابشو ندادم و بیخیال تا نصف شب با منصور پیام میدادیم اما اون دیگه حرفی از خاستگاری نزد و منم چیزی نگفتم ، دلم میخاست هرچی زودتر بهش بگم ازدواج کردم و قبل از این اتفاقات بهش پیام دادم و اون بود که جواب نداد،اما هردفعه میگفتم فردا میگم انگاری نمیخاستم بره یا هم شاید همش از لجبازی بود ، فردا دوباره کامران اومد دنبالم و برگشتم خونه ، کامران گفت : دیگه نمیرم بیرون میمونم اینجا که تو هم فکر فرار به سرت نزنه گفتم : تا کی میمونی خونه ؟ کامران جوابمو نداد و رفت سراغ کاراش منم بی اهمیت بهش نشستم پای کتاب و درسام .. منصور دوباره پیام داد و میخاست شروع کنه به چت کردن ، جوابشو ندادم و پیامش و پاگ کردم‌، حالم از خودم بهم میخورد دوس نداشتم منم مثل کامران آدم بدی باشم تصمیم گرفتم تا آخر شب بهش پیام بدم و بگم ... کامران از رستوران شام گرفت و خودش خورد و منم آخرای شب شده بود که رفتم سروقت غذا ،غذا خوردم و وسایل و جمع کردم و رفتم توی اتاق روی تخت خودم و پرت کردم گوشی و درآوردم و به این فکر میکردم که چطور به منصور بگم که چراغ اتاق خاموش شد و کامران اومد روی تخت دراز کشید ، خودم و ازش فاصله دادم ... 🌈⃟🏡📚📙https://eitaa.com/joinchat/587006172Cfae975667a
❤️حکایات عبرت آموز❤️ 🔹مانند این پیرزن خدا را بشناسید ❤️امام علی (علیه‌السلام) با جمعی از پیروان در معبری عبور می‌نمود پیرزنی را دید که با چرخ نخ‌ریسی خود مشغول رشتن پنبه بود. پرسید پیرزن، خدا را به چه چیزی شناختی؟ پیرزن به‌جای جواب، دست از دسته چرخ برداشت. طولی نکشید پس از چند مرتبه دور زدن، چرخ از حرکت ایستاد. پیرزن گفت چرخ بدین کوچکی برای حرکت احتیاج به چون منی دارد. آیا ممکن است افلاک به این عظمت و کُرات به این بزرگی، بدون مدبری دانا و حکیم و صانعی توانا و علیم با نظم معینی به گردش افتد و از گردش خود باز نایستد؟ امام علی (علیه‌السلام) روی به اصحاب خود نمود و فرمود مانند این پیرزن خدا را بشناسید. ▪️▪️💐🌺💐▪️▪️ 📗داستان‌هایی از خدا ج1 ✍ @KanaleDastan